حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

تمنای رفتن!

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۴ ق.ظ

            یادی از شهید مدافع حرم مهدی حسینی

انسان بزرگ همیشه اینطور بوده و هست؛ انسان گمنامی که پس از مرگ پیدا می‌شود و رخ می‌نماید. انسانی که در اندازه دنیا نیست و ظرف حقیرِ اینجا، گنجایش روح بلند او را ندارد. انسانی که دنیا و هر آنچه که در آن است در نظرش کوچک و سخیف جلوه می‌کند. ما آدم‌ها در طول زندگی‌مان ممکن است با کسانی آشنا شویم که دیگر هرگز نتوانیم آنها را ببینیم و یا حتی کوچک‌ترین تماسی با آنها داشته باشیم. کسانیکه برخورد و مصاحبت با آنها می‌تواند برای ما احساساتی را به همراه داشته باشد؛ احساساتی زودگذر و یا ماندگار. چهره‌هایی که ممکن است فراموش شوند و یا اینکه آنچنان تاثیری در خاطرمان بگذارند که هرگز گذشت زمان نتواند آن را به آسانی از ذهنمان محو و نابود کند. ای کاش آدمی می‌توانست برای یک لحظه هم که شده گذشته‌های خود را بازگرداند تا در این تکرار دوباره، عزیز از دست رفته‌اش را بازجوید و باز شناسد اما چه سود که هرگز قادر به این کار نیست. آن را که از دست داده‌ای دیگر کی و چگونه بیابی؟

از جمله چهره‌های بیاد ماندنی شهیدان هستند. انسان‌هایی نامیرا و جاودان و فراموش نشدنی؛ «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.»

یکی از همین چهره‌های ماندگار و خواستنی، شهید «سید مهدی حسینی» است. شهید مدافع حرم که مهرماه سال ۹۵ در دفاع از حرم شهید شد. «سید مهدی حسینی» محافظ آیت الله «حسینی» نماینده رهبر معظم انقلاب در سوریه بود. بلند بالا و قوی بنیه و در هیبت یک بادیگارد رسمی. بچه جنوب شهر بود و خیلی گرم و گیرا.پائیز سال ۹۲ با عده‌ایی از رفقا و طلاب موسسه «جنت العقیله الثقافیه»، برای انجام برخی ماموریت‌های تبلیغی و فرهنگی به سوریه و منطقه زینبیه اعزام شده بودیم. آن روزها اوضاع امنیتی زینبیه مناسب اما شکننده بود. منطقه «حجیره» در نزدیکی حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) به تازگی آزاد شده بود. ایست و بازرسی‌ها برقرار بود و خطر هر آن در منطقه وجود داشت. مقرّ نماینده رهبری بعد از شارع عراقیین قرار داشت؛ دقیقا در کنار درب ورودی اصلی مکتب «سید القائد». بتون‌های محکم و موانع بزرگی را قرار داده بودند تا تک تیراندازهای تکفیری به ترددهای دفتر تسلط نداشته باشند. مواردی پیش آمده بود که افرادی را در محوطه جلوی دفتر هدف قرار داده و خمپاره و موشکی انداخته بودند.

با «سید مهدی حسینی» همانجا آشنا شدم. جوری با آدم گرم می‌گرفت که انگار سال‌هاست تو را می‌شناسد. طوری پیگیر کارها و فعالیت‌های فرهنگی ما بود که انگار جزء وظایف خودش است. با اینکه کسی از او انتظار چندانی نداشت. گاهی مرا می‌برد و کلتش را می‌داد دستم که تیر بیاندازم و کیف کنم. آن هم دقیقا پشت همان بلوک‌ها که خطر همیشه وجود داشت! مسئول فرهنگی منطقه زینبیه از نیروهای حزب الله لبنان بود و در خصوص ترسیم چهره شهدا بر دیوارهای شارع عراقیین همکاری نمی‌کرد. یک روز «مهدی حسینی» را با خودم بردم پیش طرف تا کارم را راه بیاندازد. آنجا بود که فهمیدم چقدر مسلط به زبان عربی است و چقدر دلش برای فعالیت‌های تبلیغی و فرهنگی می‌سوزد. یکی از ناراحتی‌های او وضعیت خانواده‌های شهدای سوری و شهدای افغانستانی بود که در منطقه زینبیه ساکن بودند. از نبود تشکیلات خوب و بدرد بخور برای خانواده شهدا، ناراحت و دلگیر بود.

آنچه از «مهدی حسینی» به خوبی در ذهنم مانده، تاسف او از این بود که چرا نمی‌تواند به خط مقدم نبرد برود و بجنگد. راضی نبود که بی نصیب از جنگ بماند. تمنای رفتن داشت. می‌گفت: «اینجا جای من نیست ( حفاظت از شخصیت ها)؛ در اولین فرصت کار حفاظت را تحویل می‌دهم و می‌روم خط.» انتظار و اشتیاق او بعد از مدتی رنگ واقعیت به خود گرفت. بعد از اینکه دوره ماموریت و نمایندگی آیت الله «حسینی» در سوریه تمام شد و ایشان به عراق رفتند، مهدی هم آزاد شد! به نظرم حضور او در منطقه درگیری و خط مقدم نبرد خیلی طول نکشید. او خیلی زود شهادت را پیدا کرد.

شهید «مهدی حسینی» الحق خوش رفتار و خوش برخورد بود. شیطنت‌های جالب و بامزه‌ای داشت. فهم سیاسی و دغدغه فرهنگی و دلسوزی نسبت به خانواده شهدا در او وجود داشت. اوضاع سوریه و وضعیت جنگ را به خوبی برای ما تحلیل می‌کرد. دغدغه‌های خوب، مبارک و والایی داشت. قوی بود و شجاع و عاشق شهادت. آه و حسرت او در فراق رفقای شهیدش را خوب به یاد دارم. «مهدی حسینی» لایق شهادت بود و به مراد دلش رسید. شهادت او مرا شوکه و البته شرمسار کرد. امثال او هرگز از خاطره‌ها نخواهند رفت. رحمت خدا بر او.

در مورد زندگی این شهید عزیز، نشر ۲۷ بعثت کتاب «تمنای بی خزان» را منتشر کرده است که حتما کتاب خواندنی و جالبی است. مزار مطهر شهید در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۶ قرار دارد.

نظرات (۲)

 طب سنتی ظهور 

عالی بود 
دمش گرم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی