حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

کتاب "شاهرگی برای حریم" را از دست ندهید

چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

                         چه قدر غنیمت است در وانفسایی که  خبرهای دل آزار و اتفاقات جگرخراش و هیاهوهای بی ثمر، به اندازه کافی دور و برت هستند و جان و دلت را مشوه و آلوده می کنند، کتابی به دستت برسد از جوانی کم نظیر و شهیدی دوست داشتنی به نام حمیدرضا اسداللهی. و آن وقت احساس کنی که در عالم چه بسیار خبرهای شنیدنی و صحنه‌های دیدنی باشد که تو از آن‌ها بی نصیب و محرومی!

راستش را بخواهید این دست کتاب‌ها همه‌اش لطف و زیبایی است و عجیب انسان ساز و به درد بخور. «شاهرگی برای حریم» چهارمین کتابی است که انتشارات روایت فتح به قلم خانم «سمانه خاکبازان» برای شهدای مدافع حرم آماده کرده است. گفتارهایی جذاب و روایت‌هایی مستند و صادقانه و برآمده از عمق جان و ارادت خانواده و دوستان و همرزمان حمیدرضا در این کتاب جمع آوری شده است. به قدری داستانِ زندگی، سلوک، فعالیت، دغدغه، دوندگی و شهادت این شهید، روان، زنده و خواندنی است که کتاب را زمین نمی گذاری مگر اینکه تمامش کنی!

حمیدرضا خاستگاه و ریشه‌اش از خانواده و پدر و مادر شریف و فهیمی است که از کودکی او را به مسجد می‌برده اند و با قرآن خواندنش سر کیف می‌آمده اند و بازی‌های کودکانه جنگی او را مشوق بوده اند و این سنگ بنا و سبک تربیتی این والدین عالی مقام است که از این خانه قرآنی و اهل بیتی، شهید تولید می‌شود!

حمیدرضا در نوجوانی عاشق شهید باکری بوده. از همان نوجوانی اهل عمل بوده و نه حرف. آن جا هم که حرف می‌زده، نوجوانی بوده که بزرگ تر از سنش، فهم و درایت و افق دید داشته. او به خواهر ۸ ساله‌اش در مورد حجاب می‌گوید:«این مهم است که حجاب تو را حضرت زهرا (س) می‌بیند و لبخند می‌زند». این جملات برآمده از ضمیر پاک و روان آسمانی یک نوجوان است

همین سیر رو ه رشد و همین جهت گیری درست او را به وادی فرهنگی و اجتماعی انقلاب می‌کشاند. به هیأت و مسجد و کار برای محرومین؛ در اردوهای جهادی معتقد بود که خدمت باید همراه با «تأثیر فرهنگی» باشد و مردم مناطق محروم را متوجه و متذکر وجود مقدس امام زمان(عج) کند. این جوان لایق و زبر و زرنگ با همین دغدغه‌های فرهنگی و جهادی و در کمال ناباوری اطرافیانش، از پست و مقام و حقوق آنچنانی وزارت بهداشت دست می‌کشد و از کار اداری بیرون می‌زند تا بتواند «برای انقلاب مؤثرتر باشد»؛ چون نمی‌خواهد در سیستم اداری محدود باشد؛ چون می‌خواهد «مؤثرترین فرد برای امام باشد». او در سوریه به همرزمانش می‌گفت:«سبک زندگی من و خانواده ام پادگانی است. ما خودمون رو تو پادگان امام زمان(عج) می‌بینیم. فرمانده مراقب همه چیزه. ما باید فقط سربازی کنیم. من از خدا خواستم به من بچه‌ای بده که برای امام مؤثر باشه». جانم به فدای این عظمت روحی و اعتلای فکر و دید این حمیدرضای عزیز. او شب و روزش را به پای انقلاب گذاشته بود. از وزارت بهداشت که بیرون می‌آید حقوقش می‌شود یک پنجم! اما از ۴صبح تا ۱۰شب به قول خودش «دنبال کار انقلاب اسلامی بود». کار برای انقلاب را کار برای تمهید ظهور می‌دید و همه فعالیت‌ها و دوندگی و بی خوابی‌هایش برای منفعت انقلاب بود.حمیدرضا نوکر با اخلاص امام حسین(ع) بود و سفرهای زیارتی و خدمات خالصانه ی او به زوار، در طول سال برقرار بود. او مرد شریفی بود که به شدت حواسش به اطرافیانش بود. هر وقت برای دیگران وام یا پول قرضی جور می‌کرد، می‌گفت:«این پول برای امام زمانه، هر وقت ایشون رو دیدی بهشون پس بده!»

این پیگیری و کمک به دیگران فقط برای آشناها نبود. یک بار که فهمید یکی از رزمندگان حشدالشعبی عراق تیر به چشمش خورده، با متخصص چشم صحبت کرد تا چشمش را جراحی کند. حتی گفته بود هزینه عمل را هم نگیرید. وقتی فهمید مادر یکی از رزمندگان عراقی ناراحتی قلبی دارد، پول قرض کرد و با بهترین متخصص صحبت کرد تا او را مداوا کند؛ آن هم بدون هیچ چشم داشتی.

شهید اسداللهی نخبه فرهیخته‌ای بوده که با افق‌های بلند، آشنایی و نسبت داشته. نگاه دقیق و فرهنگی او به جریانات و پدیده‌ها جالب و درس آموز است. نگاه او به پدیده اربعین را در کتاب دنبال کنید. نگاه او به بحث شکل گیری داعش جالب است. می‌گفت: «ماها الکی حزب اللهی هستیم. ما نباید می‌گذاشتیم که کار به اینجا برسد. ماها نشستیم و کار نکردیم تا اینها شکل گرفتند. ما در جبهه حقیم اما ضعیفیم و کارنابلد. ما بلد نیستیم تبلیغ حق کنیم و یار جمع کنیم ولی آن‌ها....».

اگر از حوصله این نوشتار خارج نبود کل کتاب را اینجا می‌آوردم. هر کس دغدغه انقلاب را دارد، دلش برای اوضاع فرهنگی و تربیتی کشور و بچه‌های مردم می‌سوزد، هرکس که دل در گرو آمدن آن فرمانده بی همتا و آخرین ذخیره ی الهی دارد، کتاب آقاحمیدرضا را بخواند. او برای حرم و حریم جان داد آن هم با ترکشی که در شاهرگش جا خوش کرد.

برای پسرش محمد که هنگام شهادت بابا فقط ۴ سال داشت اینگونه وصیت به یادگار گذاشته:
محمدجان! عزیزم
من تو را از خدا برای خودم نخواستم. از خدا خواستم فرزندی به من دهد که سرباز امام زمان (عج) بشود.همیشه آرزو داشتم پسرم عصای دست امام زمان(عج) باشد نه عصای دست من! 
محمدجان! مهم ترین وصیتی که به تو دارم، تبعیت کامل از ولی فقیه است. بعد از آن ارتباط با قرآن و عترت. زندگی نکن برای خودت. زندگی کن برای مهدی(عج). درس بخوان برای مهدی(عج). ورزش کن برای مهدی(عج)...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی