حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۴۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

کتاب محمد

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ

شب ها با این کتابِ شیرین مأنوس بودم. گزارشی از حیات جاویدان و شگفت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله از زبان یک محقق غربی و بر پایه ی منابع قدیمیِ اهل سنت. روایاتی واقعا خواندنی و جزئیاتی جالب از گفتار و رفتار پیامبر عزیز و ذکر نام افرادی که از زندگی آنان در کنار پیامبر، کمتر خبری داریم. گر چه کتاب خیلی خواندنی و جالب است؛ اما وقتی پایه ی روایت، منابع اهل سنت باشد؛ طبیعی که آن آقایان اولی و دومی و سومی و دخترانشان، حجم قابل توجهی از کتاب را پُر می‌کنند و می‌شوند محبوبِ رسول. اما شگفتا که نامی کمرنگ از امیرالمومنین علی و صدیقه ی طاهره سلام الله علیهما را در کتاب می‌بینیم. شگفتا که از صفحات درخشان عملکرد علی و از محبوبیت و جایگاه بی بدیل فاطمه در این کتاب خبری نیست. تو گویی اصلا علی بن ابیطالبی در تاریخ اسلام نداشته ایم! و شگفتا که پیامبر، اولی را چقدر دوست داشته و ستایش ش میکرده و برای دخترِ کم سن و سال اما زبان دارِ او دلش غنج می‌رفته!! بابا عجب پیامبری داشتیم و خبر نداشتیم! چقدر مظلوم بوده مولا.چقدر غریب بوده فاطمه. اما بهرحال مطالب مربوط به سیره و اخلاق و غزوات و تدبیرهای پیامبر،عموما خواندنی و تامل کردنی است و خواندنش شیرین است و قلم هم قوی و داستانی. اگر دوست داشتید راجع به سیره پیامبر اسلام، از منابع اهل سنت، اطلاعات کسب کنید، این کتاب گزینه ی مناسبی است. اما اگر دلِ خوشی از آن منابع ندارید، خب نخوانیدش. چون حال تان خوب نمی‌شود.

  • حسن مجیدیان

چرا واقعا؟ چرا اینطور شده ایم؟

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ

چرا واقعا؟ چرا اینطور شده ایم؟

چرا این همه خبر و تحلیل می‌خوانیم اما عاجز از ارائه ی یک خط تحلیلِ درست و درمان هستیم؟ چرا این همه کتاب و مطلب، برای ما خروجی ندارد؟ چرا راجع به پیشامدها و اتفاقات روز مثل غزه و طوفان‌الاقصی و حمله ی قریب الوقوع ما به رژیم و بحث های روزِ اجتماعی و فرهنگی و... صرفا نظاره گر و مصرف کننده ایم؟ چرا فقط گوش مان به دهان این و آن است؟ چرا حتی یک جمله از نهاد و فکر و تولیدِ خودمان نداریم؟ من فکر میکنم دلیلش تعطیلی فکر است. ما تفکرکردن را بلد نیستیم. ما اصلا تفکر را با تخیل اشتباه گرفته ایم. میبافیم اما تحلیل نداریم. گمشده ی ما تفکر است. نیاز ما یادگیریِِ تفکر است. بدبختی ما دوری از تفکر است. احتیاج ما عقلانیت است. شما چه نظری دارید؟

  • حسن مجیدیان

کتاب سلام بر میت

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۰۳ ق.ظ

این کتاب روایت تبلیغِ یک ماهه ی یک طلبه ی پایه ی چهارِ بی عمامه است در یکی از روستاهای اطراف کرمان. او در حالی که هنوز در ابتدای طلبه گی است و معمم نشده، تصمیم می‌گیرد در ماه رمضان برای تبلیغ به روستای قسیم آباد برود که درش امام‌ زاده ای است صاحب کرامات. مردمان عجیبی دور و برِ این طلبه ی تازه کار جمع می‌شوند و برای او داستان‌ها و دردسرهای جالبی می‌سازند. اما نقطه ی عطف روایت ها، ترس طلبه از قبر و مُرده و غسل و کفن میت است. او آرزو می‌کند که در مدت تبلیغش در روستا کسی نمیرد و داستان غسل و تلقین پیش نیاید؛ اما....

کتاب شیرین و خواندنی است و پُر از پیام ها و داستانهای آموزنده راجع به مرگ و آمادگی برای آن. فکر می‌کنم با خواندن این کتاب، مرگ برای آدم دوست داشتنی تر میشود. کتاب مناسب نوجوان ها هم هست و نشر معارف آن را چاپ کرده است. به قلم آقای رضا کشمیری که به گمانم طلبه باشد.

 

  • حسن مجیدیان

هنوز گیر این چیزایی؟

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۰۱ ق.ظ

 

حاج آقا شیخ علی ثمری تعریف می کردند: برای افطار یه طلبه ای که تو بازار زندگی میکرد مارو دعوت کرده بود خونه‌ش .. دم اذان داشتم میرفتم خونه‌ش دیدم این طلبه ای که مارو دعوت کرده کنار یه مغازه نشسته داره گریه می کنه! صداش کردم گفتم فلانی اینجا چیکار میکنی؟ چرا گریه میکنی؟ گفت: من شمارو دعوت کردم افطار گفتم خوبه که سر سفره سبزی هم باشه اومدم مغازه سبزی بخرم، سبزی که خریدم به مغازه دار گفتم چقدر شد؟ گفت صد تومن. دست کردم تو جیبم دوتا صدی بود. یکیش نو بود. یکیش کهنه. صدی نو رو گذاشتم جیبم کهنه رو دادم به مغازه دار... داشتم از مغازه میومدم بیرون یک لحظه به خودم گفتم داری کجا میری!؟ توی نو و کهنگی یه صدی هنوز گیری ..

  • حسن مجیدیان

چرا برای غزه کم تحرکیم؟!

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۲۰ ق.ظ

 

تصمیم گرفتم اولین و دومین یادداشت امسال رو برای غزّه بنویسم و نه حتی برای شعار سال! بعد از یادداشت «غزه؛ و البته هزاران مناسبت تقویمی و موسمی جور و واجور!!» که در آن به نقد رفتار فرهنگی دوستان حزب‌اللهی‌مان پرداخته بودم، برخی از دوستان گفتند که مردم ایران حاضر به همراهی با مردم غزه نیستند و افکار عمومی ما کشش طرح مسئله کمک به غزه را ندارد! بگذارید همین ابتدا نظر خودم را عرض کنم. این تحلیل از مردم ایران از اساس یک تحلیل غلط، انحرافی و تقلیل گرایانه است. مردم ایران همواره در طول قرنها جزو عدالت‌طلب‌ترین ملتها بوده‌اند و برای رسیدن به آن، هزینه‌های هنگفت داده‌اند. چطور می‌شود که چنین ملتی که حتی مخالفین حکومتش هم برای همراه کردن مردم ناچارند که بر روی عدالت‌طلبی دست بگذارند و حجاب قانونی را مصداق ظلم نشان دهند تا بتوانند جوانان و نوجوانان را برای مقابله با حکومت به خیابانها بکشانند، به یکباره چنان تحولی پیدا می‌کند که نسبت به یکی از بزرگترین جنایت‌ها و نسل‌کشی‌های آشکار تاریخ معاصر کرخت و سرد شوند؟! این تحلیل غلط اندر غلط است ... ریشه عدم تحرک کنونی مردم ایران را باید در جایی دیگر دنبال کرد؛ اولین ریشه‌ی این بی تحرکی در فراگیر شدن این تلقی است که «الان کمک به غزه یک کار تخصصی و نظامی است که مردم عادی نمی‌توانند نقشی در آن داشته باشند»؛ دومین ریشه این بی عملی را باید در این تلقی دنبال کرد که «راهپیمایی‌های کلیشه‌ای دردی از مردم غزه دوا نمی‌کند و اقتضائات بیرونی و میدانی به حدی قدرتمند است که این راهپیمایی‌های داخلی، تأثیری بر روی تصمیم گیری مسئولین سیاسی و نظامی کشور در مواجهه با مسئله غزه نمی‌گذارد.» حاصل جمع این دو تلقی این است که مردم ایران علیرغم تأسف و تأثری که از جنایتهای بی حد و مرز اسرائیل دارند و احیانا اشکی که شبها پای اخبار کودک‌کشی‌ها و زجرکشیدن‌های مردم غزه می‌ریزند، راهی را برای کمک در جلوی خود باز نمی‌بینند و ناگزیر برای فرار از فشار روحی آن، خود را به بی‌خیالی می‌زنند. خیلی فرق است که کسی بی‌خیال مسئله‌ای باشد و کسی از روی ناچاری و بن بست عملی و قاعدتاً برای فرار از فشار شکننده‌ی روحی مسئله‌ای، خود را به بی‌خیالی بزند؛ حال اکثر مردم ایران، حال دومی است. از اینرو، راه برافروخته نگه داشتن ابر مسئله‌ای به نام فلسطین در جان و فکر و رفتار مردم ایران، پخش عکس‌های جنایت‌های شنیع اسرائیل و نسل‌کشی‌ها و کودک‌کشی‌ها و رنج‌ها و زجرهای فلسطینیان نیست، بلکه راه اصلی «بازآفرینی فناوریهای اجتماعی استحصال اراده جمعی مردم ایران در راستای حضور واقعی در واقعه فلسطین» می‌باشد. ‌خلاصه اینکه: امروز مشکل مردم ایران «نبود تحریک» نیست، بلکه مشکل، «فقدان بستر تحرک» است. امروز مشکل مردم ایران «ندانستن ظلم اسرائیلیان» نیست، بلکه مشکل، «نداشتن راهی برای حضور و تأثیر واقعی» است. امروز مشکل مردم ایران «نخواستن کمک به غزه» نیست، بلکه مشکل، «تصور ناتوانی از کمک کردن» است. گسست زبانی با منطقه و جهان، بیرون بودن از مناسبات عربی و ترکی، بیگانگی با اقتضائات جامعه اهل تسنن، فشل بودن سامانه خبر در کشور و البته انسداد ذهنی خواص شتاب‌دهنده‌، همه و همه دست به هم داده‌اند تا فناوری‌هایی زنده‌ی چند دهه‌ی گذشته‌ی جامعه‌ی انقلابی ایران یعنی راهپیمایی به امری صرفا داخلی و کلیشه‌ای تنزل یابد و تخلیه معنایی شود ... اگر راهی برای تحرک مردم ایران هست که حتما هست، آن را باید در بسترسازی کنش عمومی، از طریق احیاء فناوری‌های اجتماعی با سابقه و یا خلق فناوری‌های اجتماعی جدید جستجو کرد...

حجت‌الاسلام علی محمدی
 

  • حسن مجیدیان

تماشاچیان غزه

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۱۸ ق.ظ

ابن ریاح روایت می‌کند مرد نابینایی را که در روز شهادت امام حسین(ع) در کربلا حاضر شده بود دیدم، کسی علت نابینایی او را سؤال کرد. او در جواب گفت: ما ده نفر رفیق بودیم که برای کشتن حسین(ع) به کربلا رفتیم، ولی من شمشیر و تیر و نیزه به کار نبردم. چون حسین(ع) کشته شد، به خانه بازگشتم و نماز عشا خواندم و به خواب رفتم. در عالم خواب شخصی نزد من آمد و گفت: رسول خدا(ص) تو را می‌خواند، برخیز و اجابت کن! گفتم: مرا با رسول خدا(ص) چه کار است؟‌ آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان نزد رسول خدا(ص) برد. دیدم پیغمبر خاتم(ص) در بیابانی نشسته و آستین‌های خود را بالا زده و حربه‌ای در دست گرفته و فرشته‌ای برابر او ایستاده و در دست او نیز حربه‌ای است از آتش. نه نفر از دوستان مرا کشت و به هر کدام که ضربتی می‌زد سرتاپای آنها از آتش فرا می‌گرفت و می‌سوزانید. من نزدیک رسول خدا(ص) رفتم و مقابل او زانو بر زمین زدم و گفتم: السلام علیک یا رسول‌الله. ولی آن حضرت جواب نفرمود، و مدت زیادی مکث کرد. پس از آن سر خود را بلند کرد و فرمود: ای دشمن خدا! هتک حرمت مرا نمودی و عترت مرا کشتی و حق مرا رعایت نکردی...! گفتم: یا رسول‌الله به خدا قسم من در کشتن فرزندانت نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیر می‌انداختم. پیامبر(ص) فرمود: راست گفتی ولی سیاهی‌لشکر کشندگان حسین را زیاد کردی. نزدیک من بیا. من نزدیک رفتم. دیدم طشتی از خون نزد اوست. به من فرمود: این خون فرزندم حسین است. پس از آن خون به چشم من کشید، چون بیدار شدم تاکنون چیزی را نمی‌بینم. «لهوف سید بن طاوس»

 

 

 

میترسم امثال من هم مشمول همین فقره بشوند

 تماشاچیان بی عمل! اما هرچه فکر میکنم کدام کار مرا به نصرت مظلومان فلسطین نزدیک میکند؛ چیزی به ذهنم نمی آید. نوشتن در این کانال کم تعداد و فوروارد صحنه ها و جنایات آن نقطه، به چه دردی میخورد؟ هیچ! اگر نمی‌نویسم از این روزهای غزه، از سرِ بی دردی نیست! از بی عملی و بی هنری و بی عرضگی است!

  • حسن مجیدیان

آیا از نکبت چیزی مثل اینستاگرام راه فراری هست؟!

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۱۷ ق.ظ

اول سالی، که باید منتظر خبر خوش باشی، یکهو کلیپی از یک خانم بازیگر منتشر میشه که میگه بچه ام رو دزدیدن!! چه کسی؟ شوهر سابق!! کدام شوهر؟! همان زوج هنری خوشبخت رمانتیک که حدودا ۱۰ سال رابطه خوب شان در یک زمینه زندگی لاکچری به مصرف‌کنندگان شبکه‌های اجتماعی فروختند. اونا و امثال آنها در این زندگی تصویری فانتزی مصرفی یاد میدادند که عشق و خوشبختی با «خرج کردن» و «خوش خرجی» معنا پیدا می‌کند. احمق‌ها بخش مهمی از مصرف‌کنندگان عمده شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام هستند. هنوز مخاطبان از کدورت و سردی و سپس جدایی آن زوج ملکوتی در سئوال بودن که اول فروردین سال خورشیدی جدید به ناگاه فهمیدن زن از حق طلاق اش استفاده کرده و هیچ توافقی نبوده؛ شوهر عاشق، آدم دزده و به وعده اش عمل نکرده؛ تازه در این سالهای عاشقی دست بزن هم داشته است!! هیچی! تحقیقات پلیسی در حال تکمیل است و اتهامات اثبات نشده! راستی! زندگی مان را با ساعت زندگی چه کسانی در اینستاگرام کوک می کنیم؟

مجید بهستانی

  • حسن مجیدیان

جُدا از خُدا

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۱۲ ق.ظ

جُدا از خُدا

 

ما تا وقتى که متراژ عمل‌مان، همین گناهان و ذنوبِ معلوم و مشخص است که دیگر باکى نداریم، ولى وقتى که مترها دقیق و اندازه‌ها پخته شد موقعیت‌مان عوض مى‌شود، در آن صورت حتى اگر پارسِ ناگهانى سگى ما را متزلزل کند، ذنب ماست. اگر محبت دوستى خوشحالمان کند، ذنب ماست و اگر بى توجهى رفیقى، کینه‌اى در ما بیاورد ذنب ماست. آنچه جز او در ما موج ایجاد کند ذنب ماست. چه شده که به اینها توجه نمى‌کنیم‌؟! مگر یک سگ چقدر از من کم مى‌کند که این گونه وحشت دارم‌؟! چه شده که دورى از خدا مرا به وحشت نمى‌اندازد؟! و جدایى از او مرا نمى‌ترساند؟! کسانى که با این متر خودشان را اندازه مى‌گیرند، ذنوبشان وسیع مى‌شود و کسانى که آن به آن از خود ذنب مى‌بینند، این‌گونه عاجز و نالان و واله مى‌شوند.

  • حسن مجیدیان

تلنگر جالبی از استاد مطهری

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۰۴ ق.ظ

یادش رفته بود که مرا قبلا نصیحت کرده بود!

 

شهید مطهری در ضمن بیان خاطرات خود نوشته است: من در سنین چهارده پانزده سالگی بودم که مقدمات کمی از عربی خوانده بودم. بعد از واقعه معروف خراسان بود و حوزه علمیه مشهد به کلی از بین رفته بود و هرکس آن وضع را می‏دید می‏گفت دیگر اساساً از روحانیت خبری نخواهد بود. جریانی پیش آمده بود که احتیاج به نویسندگی داشت. از من دعوت کرده بودند. مقاله ‏ای را نوشتم. مردی بود که در آن محل ریاست مهمی داشت. وقتی آن مقاله را دید، یک نگاهی به سر و وضع من انداخت. حیفش آمد، دید که من هنوز پابند عالم آخوندی هستم. شرحی گفت، نصیحت کرد که دیگر گذشت آن موقعی که‏ مردم به نجف یا قم می‏رفتند و به مقامات عالیه می‏رسیدند، آن دوره از بین رفت، حضرت امیر فرموده است بچه‏ تان را مطابق زمان تربیت کنید. و بعد گفت: آیا دیگران که پشت این میزها نشسته ‏اند شش تا انگشت دارند؟ و حرفهایی زد که من آن فکرها را از مغزم بیرون کنم. البته من به حرف او گوش نکردم. بعد به قم رفتم و مدت اقامتم در قم پانزده سال طول کشید. بعد که به تهران آمدم، اولین اثر علمی که منتشر کردم کتاب اصول فلسفه بود. آن شخص هم بعد به نمایندگی مجلس رسید و مردی باهوش و چیز فهم بود و در سنین جوانی احوال خوبی نداشت ولی بعد تغییر حالی در او پیدا شد. تقریباً در حدود هجده سال از آن قضیه گذشته بود که اصول فلسفه منتشر شد و یک نسخه از آن به دستش رسید، و او یادش رفته بود که قبلًا مرا نصیحت کرده بود که دنبال این حرفها نرو. بعد شنیدم که هرجا نشسته بود به یک طرز مبالغه آمیزی تعریف کرده بود. حتی یک بار در حضور خودم گفت که شما چنینید، چنانید. همان جا در دلم خطور کرد که تو همان کسی هستی که در هجده سال پیش مرا نصیحت می‏کردی که دنبال این حرفها نرو. من اگر آن موقع حرف تو را گوش می‏کردم الآن یک میرزا بنویسی پشت میز اداره‏ای بودم، در حالی که تو الآن اینقدر تعریف می‏کنی. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 21 ص 191 و 192

  • حسن مجیدیان

مشرکی در خانواده پیامبر

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۰۲ ق.ظ

 

 

داستان عاشقانه ی زندگی ابوالعاص و زینب دختر پیامبر

هر دو بزرگواری که کتاب را مشترکا درآورده اند دستی بر جامعه شناسی و فلسفه غرب دارند و اساتید بارزی هستند. دست گذاشتن روی چنین سوژه ی تاریخی و جذابی کار جالب و قابل تقدیری است. یکی از دختران پیامبر عزیزمان علاوه بر رقیه و ام کلثوم و فاطمه ی زهرا سلام الله علیهم اجمعین ، زینب بود. او با ابوالعاص که تاجر و جوانمرد و مردی که ارتباط فامیلی با حضرت خدیجه و پیامبر داشت، ازدواج می‌کند و زندگی عاشقانه ای که در جامعه ی بی عاطفه ی آن روز عرف و مرسوم نبوده را آغاز میکنند. بعد از بعثت پیامبر، زینب مسلمان می‌شود اما ابوالعاص بنا به موقعیت کاری و شرایط قبیله اش به نتیجه نمی‌رسد که مسلمان شود. همین موضوع برای این زوج عاشق حوادث جالبی را از جنگ و اسارت و فرار و وصال و فراق و... می آفریند که باید در دل تاریخ و در لابلای کلمات این کتاب کندوکاو کنید تا به پیام و درس های شیرینش پی ببرید. البته ابوالعاص در نهایت مسلمان می‌شود. پیامبر هم او را دوست داشته و انتظار مسلمانی اش را می کشیده. من وقتی کتاب را تمام کردم، انتهایش نوشتم کاش من مثل ابوالعاص مشرک بودم ولی جوانمرد و انسان و باقاعده و درست و آدم بودم. بهرحال این کتاب بسیار خواندنی است و به همه دوستان پیشنهاد مطالعه اش را می‌دهم. امیدوارم ما هم از عالَم شرک و دورویی و نفاقِ پنهان، به وادی ایمان و یکرنگی هجرت کنیم.

  • حسن مجیدیان