حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداحافظ سالار» ثبت شده است

بودن خدا و رنج های ما

دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۱۹ ق.ظ

برای ذهن من که مدام درگیر پرسش‌های الاهیاتی است، پاسخ‌های متفاوت مادرکیمیا شگفتی‌آور است. چندان بدیع و تازه است که باید مدت زمانی بگذرد تا قادر به هضم آن باشم. مادرکیمیا را افراد کمی می‌شناسند. ناشناخته بودن او چند علت دارد. یکی اینکه نحوه‌ی حرف‌زدنش اگر چه آرام و آکنده از طمأنینه است، اما اغلب از هیجان خالی است و برای مخاطب عام آن شورآفرینی لازم را ندارد. انسانی درون‌گرا است و پیداست که برای حرف زدن با دیگران، انرژی بسیار صرف می‌کند. علت دیگر این است که او اگر چه از مصاحبت با حلقه‌ی محدود دوستان و همراهانش مسرور است، اما عمیقاً باور دارد که شهرت دو آفت اساسی به همراه دارد. یکی تنهایی بیشتر و دیگری سلبِ آزادی. برای همین از ما که تعدادمان از انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کند همواره خواسته است تا خلوت او را نیاشوبیم و او را گرفتار شهرت نکنیم. مایل است سال‌های پایانی زندگی را بدون تشویش و به دور از غوغا به سر بَرَد. از میان دوستانی که در محفل هفته‌ای ایشان حضور دارند، جز دو تن، باقی او را مادرکیمیا صدا می‌‌کنند.

حُسنا که تازگی به جمع ما پیوسته می‌پرسد: واقعا فکر می‌کنید خدا هست؟
مادرکیمیا پاسخ داد: برای این سؤال انواع پاسخ‌ها گفته شده است. اما پاسخ هر کسی از دل زندگی خود او بیرون می‌آید. آنچه نشان می‌دهد خدایی وجود دارد یا نه، شیوه و طرز زندگی خودت است. ممکن است به زبان بگویی خدا هست، اما زندگی‌ات با صدای بلند، خدا را انکار کند. ممکن است به زبان بگویی خدا نیست، اما زندگی‌‌ات با صدای بلند خدا را تأیید کند. بنابراین اینکه خدا هست یا نه، بستگی به رنگ و بوی زندگی تو دارد.

اگر کسی می‌گوید خدا هست اما زندگی خود را وقف آن چیزها که خدا را نمونه‌ی اعلای آن و بلکه‌ی سرچشمه‌ی آن‌ها می‌داند، نمی‌کند، در عمل، خدا را تکذیب کرده است. خدا سرچشمه‌ی حقیقت و زیبایی و خیر و برخوردار از آنها در حدّ کمال است. تصدیق خدا، خرج کردن عُمر در پای این سه آرمان بزرگ است. این زندگی توست که تعیین‌کننده است. هر چه بیشتر خود را از سر خلوص و فارغ از سوداهای نفس، به حقیقت، زیبایی و خیر بسپاری، با زندگی خویش اذعان کرده‌ای که خدا هست.

حُسنا ادامه داد: پس با رنج‌های‌مان چه کنیم؟ رنج‌هایی که وقتی با بی‌تفاوتی خدا مواجه می‌شوند ما را هر روز بیشتر از او دور می‌کنند.
مادر کیمیا گفت: شاید پاسخ من برای تو نومیدکننده باشد. اما این چیزی است که پس از شصت سال زندگی به آن رسیده‌ام. اگر رنج‌هایت، بدون آنکه انکار یا تحقیر شوند، تو را بازندارند که هر چه بیشتر قلب خود را با زندگی و زندگان قسمت کنی، بلکه تو را به بذل هر چه بیشتر محبت و قسمت کردن هر چه بیشتر عواطف پاک با همگام برانگیزد، به گمان من رفته رفته، رنج‌هایت رنگ و بوی خدا می‌گیرند و احساس خواهی کرد اگر چه رنج می‌بَری، اما در قلبِ خدا رنج می‌بَری. می‌دانی؟ خیلی فرق است بین کسی که رنج می‌بَرد اما در خانه نیست، و کسی که رنج می‌بَرد اما در خانه‌ی خود رنج می‌بَرد. خانه‌ی حقیقی روح ما، خداست. برای اینکه رنج‌هایت نشانه‌ی بی‌تفاوتی خدا نباشند، لازم است در وهله‌ی اول مراقب باشی تا باعث بی‌تفاوتی تو نشوند. ما خدا را متناسب با احوال خود تصویر می‌کنیم. همچنان که در پاسخ به سوال قبلی‌ هم گفتم، پاسخ من از جنس عمل است. از جنس یک زندگی. به گمانم پاسخی که از دل یک زندگی به دست نیاید، چیزی نمی‌ارزد. پس اجازه بده دوباره برایت تکرار کنم: اجازه نده رنج‌ها سبب فروبستگی قلب تو در برابر دیگران شوند. مگذار رنج‌ها تو را بی‌تفاوت کنند. اگر فکر می‌کنی خدا نباید در برابر رنج تو بی‌تفاوت باشد، بکوش تا تو در ارتباط با دیگران بی‌تفاوت نباشی.

شاید ندانی که خدا هست یا نه، اما نمی‌توانی آن زمزمه‌ی درونی را انکار کنی که از تو می‌خواهد از زندگی مراقبت کنی. هیچ مراقبتی تمام نیست، مگر اینکه خالص باشد. و مراقبت خالصانه از زندگی خود و دیگران ریشه در محبت دارد. در امتداد یک زندگی آکنده از مراقبت خالصانه است که می‌شود سکوت خدا را در برابر رنج‌هایمان معنا کرد و با آن آرام گرفت.

و یک چیز خیلی مهم که البته نمی‌دانم چقدر برای تو پذیرفتنی است. و آن اینکه گر چه نتوانسته‌ای سکوت خدا را معنا کنی، اما اگر به حرف زدن با خدا ادامه دهی و همه روزه وقت خلوت و خالصی را به سخن گفتن با او اختصاص بدهی، کم‌کم او برای تو هست می‌شود. اگر می‌خواهی چیزی یا کسی برای تو محسوس‌تر باشد، با او حرف بزن. به حرف زدن با خدا ادامه بده. با او از رنج‌هایت بگو. اعجاز نیایش، همین است.

✍صدیق قطبی

 

  • حسن مجیدیان

کتاب خداحافظ سالار را از دست ندهید

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۹ ق.ظ

بسم الله

حمیدحسام نویسنده توانای جبهه و جنگ، بار دیگر برای علاقمندان ادبیات پایداری، پرده‌ای دیدنی و تماشایی خلق کرده است. قلم خوب، روان و کلمات حقیقی او را پس از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در کتاب خواندنی «خداحافظ سالار» که از زبان همسر صبور و مقاوم حاج «حسین همدانی» است، به عینه می‌توان ملاحظه کرد و لذت برد.

بانوی صبر و انتظار، سرکار خانم «پروانه چراغ نوروزی» شریک زندگی حاج «حسین همدانی» در این کتاب، هم عظمت و علو روحی و فداکاری همسران عزیز شهدا را به خوبی نمایانده و هم تصویر جامع و دوست داشتنی از سلوک شخصی، خانوادگی و کاری آن رزمنده و فرمانده قدیمی و صمیمی را عاشقانه و صادقانه ترسیم کرده است.

کتاب واقعا خواندنی است. اطلاعات خوبی دارد. بی دروغ است. روایت‌ها دلنشین است. هم اشک دارد هم لبخند. هم درس دارد و هم عبرت. هم هیجان و دلهره و هم آرامش و عشق و مشق زندگی. به نظرم زیبایی و گیرایی سطر به سطر این نوشته‌ها قطعا به خاطر عظمت روحی این بانوی شایسته است. چرا که او شاگرد مکتب قهرمان کربلا حضرت زینب کبری (س) است. جای جای کتاب و در لحظات تلخ و بحران‌های مردافکن، این بانو با صفای ضمیر خود و با اشک روان به درگاه بانوی مقاومت زینب کبری (س) التجاء می‌کند و پناهنده می‌شود و نتیجه می‌گیرد.

 در طلیعه کتاب خانم «چراغ نوروزی» نوشته است: «در این راهی که با حسین قدم گذاشتم به جز زیبایی نبود. من به وعده‌ام به او عمل کردم و او به وعده‌اش به خدا. من از خودم گذشتم برای او و او از من برای خدا، پس سزاوار نبود که بماند و سزاوار نیست که صبوری نکنم. حسین من، شاگرد مکتب حسین (ع) بود و من شاگرد مکتب زینب (س) و خدا می‌داند لحظه‌ای که خبر شهادتش را شنیدم فقط ذکر«مان از دل زینب» بر زبانم جاری بود و در هنگام گفتن خاطرات، ذکر «مارأیت الا جمیلا».

ادامه ی مطلب را در سایت حریم حرم دنبال کنید

http://yon.ir/GVRTC

  • حسن مجیدیان