حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

بار دیگر مردی که دوست دارمش!

چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۰۱ ب.ظ

 "بار دیگر مردی که دوست دارمش..." یادی از شهید عرصه فرهنگ و تربیت #شهید_محمد_عبدی محمد عبدی را آنها که دغدغه "بچه های مردم" را دارند، خوب میشناسند. محمدعبدی، مربی و معلم و دلسوز نوجوان و جوان بود. عمر کوتاه و پر مخاطره ی او بر سر تربیت نسلی گذشت که قرار است در آینده بسیار نزدیک، علمدار عرصه فرهنگ و تربیت این انقلاب باشند. او و هم نسلان و همقطارانش بعد از رحلت امام راحل ره و با آغاز دهه ۷۰ و خوابیدن شور و حال جنگ، به اقتضای ضرورت آن دهه و آن سالها، در سنگر فرهنگ مشغول مجاهدت و فعالیت شدند. شب و روزشان و جوانی و سرمایه و استعداد و آینده شان را به این مسیر آوردند و کار کردند. در این میان محمدعبدی اما چیز دیگری بود! او با آتش درون، پیوسته در مخاطره سوختن و در سودای رفتن بود. و عاقبت سوخت و رفت. آن مربی جوان و بسیجی عاشق و معلم دلسوز به همراه همرزمانش، خوب دریافته بود که بهترین کارها، کادرسازی برای آینده انقلاب و حفظ و صیانت بچه های مردم از خطرات و گمراهی های زمانه است.برای محمد عبدی، هم زمان با شروع دوره تحصیلش در مقطع دبیرستان، دغدغه و انگیزه های عالی در زمینه تشکیل پایگاه فرهنگی تربیتی برای نوجوانان و طرح مسایل اجتماعی و دینی و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی و یادآوری مسایل مربوط به دفاع مقدس و بویژه شهدا و روش و منش آنها و... شکل تازه و جدی به خود گرفت و این فعالیتها در سالهای آخر دبیرستان به اوج خود رسید و تا هنگامه شهادتش با قوت ادامه داشت. محمد خوب دریافته بود که پس از فراغت از روزگار جنگ، مسایل فرهنگی و هجوم بی امان فرهنگی دشمن از راه خواهد رسید و این نسل درگیر مسایلی خواهد شد که جواب میخواهد. ایده میخواهد. حرف نو میخواهد و... .

  • حسن مجیدیان

کتاب "شاهرگی برای حریم" را از دست ندهید

چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ب.ظ

                         چه قدر غنیمت است در وانفسایی که  خبرهای دل آزار و اتفاقات جگرخراش و هیاهوهای بی ثمر، به اندازه کافی دور و برت هستند و جان و دلت را مشوه و آلوده می کنند، کتابی به دستت برسد از جوانی کم نظیر و شهیدی دوست داشتنی به نام حمیدرضا اسداللهی. و آن وقت احساس کنی که در عالم چه بسیار خبرهای شنیدنی و صحنه‌های دیدنی باشد که تو از آن‌ها بی نصیب و محرومی!

راستش را بخواهید این دست کتاب‌ها همه‌اش لطف و زیبایی است و عجیب انسان ساز و به درد بخور. «شاهرگی برای حریم» چهارمین کتابی است که انتشارات روایت فتح به قلم خانم «سمانه خاکبازان» برای شهدای مدافع حرم آماده کرده است. گفتارهایی جذاب و روایت‌هایی مستند و صادقانه و برآمده از عمق جان و ارادت خانواده و دوستان و همرزمان حمیدرضا در این کتاب جمع آوری شده است. به قدری داستانِ زندگی، سلوک، فعالیت، دغدغه، دوندگی و شهادت این شهید، روان، زنده و خواندنی است که کتاب را زمین نمی گذاری مگر اینکه تمامش کنی!

حمیدرضا خاستگاه و ریشه‌اش از خانواده و پدر و مادر شریف و فهیمی است که از کودکی او را به مسجد می‌برده اند و با قرآن خواندنش سر کیف می‌آمده اند و بازی‌های کودکانه جنگی او را مشوق بوده اند و این سنگ بنا و سبک تربیتی این والدین عالی مقام است که از این خانه قرآنی و اهل بیتی، شهید تولید می‌شود!

حمیدرضا در نوجوانی عاشق شهید باکری بوده. از همان نوجوانی اهل عمل بوده و نه حرف. آن جا هم که حرف می‌زده، نوجوانی بوده که بزرگ تر از سنش، فهم و درایت و افق دید داشته. او به خواهر ۸ ساله‌اش در مورد حجاب می‌گوید:«این مهم است که حجاب تو را حضرت زهرا (س) می‌بیند و لبخند می‌زند». این جملات برآمده از ضمیر پاک و روان آسمانی یک نوجوان است

همین سیر رو ه رشد و همین جهت گیری درست او را به وادی فرهنگی و اجتماعی انقلاب می‌کشاند. به هیأت و مسجد و کار برای محرومین؛ در اردوهای جهادی معتقد بود که خدمت باید همراه با «تأثیر فرهنگی» باشد و مردم مناطق محروم را متوجه و متذکر وجود مقدس امام زمان(عج) کند. این جوان لایق و زبر و زرنگ با همین دغدغه‌های فرهنگی و جهادی و در کمال ناباوری اطرافیانش، از پست و مقام و حقوق آنچنانی وزارت بهداشت دست می‌کشد و از کار اداری بیرون می‌زند تا بتواند «برای انقلاب مؤثرتر باشد»؛ چون نمی‌خواهد در سیستم اداری محدود باشد؛ چون می‌خواهد «مؤثرترین فرد برای امام باشد». او در سوریه به همرزمانش می‌گفت:«سبک زندگی من و خانواده ام پادگانی است. ما خودمون رو تو پادگان امام زمان(عج) می‌بینیم. فرمانده مراقب همه چیزه. ما باید فقط سربازی کنیم. من از خدا خواستم به من بچه‌ای بده که برای امام مؤثر باشه». جانم به فدای این عظمت روحی و اعتلای فکر و دید این حمیدرضای عزیز. او شب و روزش را به پای انقلاب گذاشته بود. از وزارت بهداشت که بیرون می‌آید حقوقش می‌شود یک پنجم! اما از ۴صبح تا ۱۰شب به قول خودش «دنبال کار انقلاب اسلامی بود». کار برای انقلاب را کار برای تمهید ظهور می‌دید و همه فعالیت‌ها و دوندگی و بی خوابی‌هایش برای منفعت انقلاب بود.حمیدرضا نوکر با اخلاص امام حسین(ع) بود و سفرهای زیارتی و خدمات خالصانه ی او به زوار، در طول سال برقرار بود. او مرد شریفی بود که به شدت حواسش به اطرافیانش بود. هر وقت برای دیگران وام یا پول قرضی جور می‌کرد، می‌گفت:«این پول برای امام زمانه، هر وقت ایشون رو دیدی بهشون پس بده!»

  • حسن مجیدیان

کتاب نخوانی!

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۲ ق.ظ


بسم الله

ای عجیب ملتی هستیم ما. حاضریم حتی برویم توی شلنگ واترپلو بازی کنیم اما کتاب نخوانیم! حاضریم از وسط به دو بخش مساوی تقسیممان کنند، اما کتاب به دستمان ندهند! حاضریم ساعت‌ها بنشینیم و شوره‌های سرمان، که روی دوشمان افتاده‌اند را با دقت و تفکیک و تحلیل بشماریم اما چهار خط مطالعه نکنیم. برای ما چه خیالی است اگر قیمت کاغذ چند برابر شود و یا اینکه تیراژ برخی کتب در این مملکت به پانصد ششصد جلد برسد؟! خلاصه مقاومت‌مان در کتاب‌نخوانی، حیرت انگیز است. چیزی قوی‌تر از چسب یک دو سه و مقاوم‌تر از ایزوگام پشت بام!
فعل شریف خواندن و دنبال کردن اوراق و سطور جان آدم را تازه می‌کند. علم و اندیشه و فهم می‌دهد. قوت بیان و هنر گفتگو می‌دهد. برکت قلم و استواری سخن می‌آورد. کتاب خواندن به خدا از لذت بخش‌ترین و خوشایندترین کارهای زندگی است که متاسفانه خودمان را حسابی از آن محروم کرده‌ایم. اینکه کتاب نمی‌خوانیم، درد بزرگی است که علل مختلفی دارد. اما مطالبی هم به ذهن بنده رسیده که به این شرح است:
۱-نمی‌دانیم که نادانیم!
ماها به جهل خود واقف نیستیم. خودمان را آدم‌های “همه چی بلد”ی می‌دانیم که نیاز به آموختن و دانستن نداریم. ما احساس نمی‌کنیم که ناآگاهی و نادانی و نقص و ندانسته‌هایی داریم. در همه چیز هم ماشاءاالله صاحب نظریم. اگر هم برخی از ما منصف باشند و به این جهل واقف، لاجرم به “حقارت نادانی” تن داده‌ایم و کاری هم برایش نمی‌کنیم.
۲-احساس نیاز نداریم
اصلا ما در این وانفسا چه نیازی به مطالعه داریم؟ به چه دردمان می‌خورد؟ چه مشکلی از ما برطرف می‌کند؟ اصلا کتاب کجای زندگی ماست؟ وقتی من “احساس نیاز”ی که به غذا و مسکن و رفیق و بازی و مجازی و… دارم به کتاب ندارم، خب سراغش هم نمی‌روم!
۳-کسی تشویقمان نمی‌کند!

  • حسن مجیدیان

کتاب خداحافظ سالار را از دست ندهید

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۹ ق.ظ

بسم الله

حمیدحسام نویسنده توانای جبهه و جنگ، بار دیگر برای علاقمندان ادبیات پایداری، پرده‌ای دیدنی و تماشایی خلق کرده است. قلم خوب، روان و کلمات حقیقی او را پس از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» در کتاب خواندنی «خداحافظ سالار» که از زبان همسر صبور و مقاوم حاج «حسین همدانی» است، به عینه می‌توان ملاحظه کرد و لذت برد.

بانوی صبر و انتظار، سرکار خانم «پروانه چراغ نوروزی» شریک زندگی حاج «حسین همدانی» در این کتاب، هم عظمت و علو روحی و فداکاری همسران عزیز شهدا را به خوبی نمایانده و هم تصویر جامع و دوست داشتنی از سلوک شخصی، خانوادگی و کاری آن رزمنده و فرمانده قدیمی و صمیمی را عاشقانه و صادقانه ترسیم کرده است.

کتاب واقعا خواندنی است. اطلاعات خوبی دارد. بی دروغ است. روایت‌ها دلنشین است. هم اشک دارد هم لبخند. هم درس دارد و هم عبرت. هم هیجان و دلهره و هم آرامش و عشق و مشق زندگی. به نظرم زیبایی و گیرایی سطر به سطر این نوشته‌ها قطعا به خاطر عظمت روحی این بانوی شایسته است. چرا که او شاگرد مکتب قهرمان کربلا حضرت زینب کبری (س) است. جای جای کتاب و در لحظات تلخ و بحران‌های مردافکن، این بانو با صفای ضمیر خود و با اشک روان به درگاه بانوی مقاومت زینب کبری (س) التجاء می‌کند و پناهنده می‌شود و نتیجه می‌گیرد.

 در طلیعه کتاب خانم «چراغ نوروزی» نوشته است: «در این راهی که با حسین قدم گذاشتم به جز زیبایی نبود. من به وعده‌ام به او عمل کردم و او به وعده‌اش به خدا. من از خودم گذشتم برای او و او از من برای خدا، پس سزاوار نبود که بماند و سزاوار نیست که صبوری نکنم. حسین من، شاگرد مکتب حسین (ع) بود و من شاگرد مکتب زینب (س) و خدا می‌داند لحظه‌ای که خبر شهادتش را شنیدم فقط ذکر«مان از دل زینب» بر زبانم جاری بود و در هنگام گفتن خاطرات، ذکر «مارأیت الا جمیلا».

ادامه ی مطلب را در سایت حریم حرم دنبال کنید

http://yon.ir/GVRTC

  • حسن مجیدیان

رسانه باید صدای مردم باشد

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۲۰ ب.ظ

بسم الله

این مطلب را خیلی وقت پیش در سایت رسانه انقلاب نوشته م.

زلزله تهران و البرز، سوای اینکه تلنگری الهی بود برای اینکه به خود بیاییم و حواسمان را جمع کنیم و خدا و مرگ و معاد را در نظر آوریم، بار دیگر اهمیت حضور رسانه برای مدیریت امور را وسط کشید. در چنین شرایطی که بحران و اضطرار و سردرگمی در پهنه عظیم و قابل توجهی رخ می‌دهد، رسانه اگر نقش خود را خوب ایفاء کند و روایت‌گر دقیق و واقعی ماجرا باشد، تدبیر امور، مسیر بهتر و سهل‌تری پیدا می‌کند. توضیح اینکه که رسانه ما _مثلا صداوسیما و منابع رسمی و حاکمیتی_ در این گونه بحران‌ها ترجیح می‌دهند در ابتدا و مطابق معمول، به سراغ مسئولین امر بروند.
حال اینکه مسئولین نوعا محافظه کارند، مصلحت‌گرا هستند، ادبیات رسانه‌ای ندارند، خبر را نمی‌فهمند، مدیریت روانی را متوجه نیستند و فقط به این می‌اندیشند که اوضاع را خوب و عادی و کنترل شده و تحت مدیریتشان نشان دهند. آن ها معمولا “اصل واقع” را نمی‌گویند. به عمق فاجعه اشاره دقیق ندارند. تعدد عوامل دخیل در مدیریت حادثه و تنوع “روایتگران رسمی”، روایت‌های خبری را چند پاره و مختلف می‌کند و گاها از دل همین اظهارات، تناقضاتی رخ می‌دهد. مسئولین چیزی می‌گویند و کارشناسان چیزی دیگر و مردم و شاهدان عینی حاضر در صحنه چیزی دگرتر! و در این میانه آن چه ذبح می‌شود و اعتبارش را از دست می‌دهد همین رسانه است. این جاست که مردم طالب آن رسانه‌ای هستند که آنچه آنها به عینه می‌بینند را انعکاس دهد نه آنچه که مسپولین “صلاح” می‌دانند بگویند!
به نظر من اشتباه رسانه این جاست که به سراغ خود مردم آنچنان که باید نمی‌رود و ترجیح می‌دهد که حادثه را از زاویه فهم و نگاه فرد مسئول انعکاس دهد. حال اینکه مردم قطعا روایت‌گران صادقی هستند و محافظه کاری بلد نیستند.
رسانه باید صدای مردم باشد. پژواکی از دردها و زجرهای آنان. آیینه آن‌ها باشد. اگر این اتفاق افتاد، آن وقت تلویزیون ما و شبکه خبر ما و بخش‌های خبری ما می‌شوند محل اعتماد و کسب خبر موثق. اما این رویه را صداوسیما خودش ایجاد کرده و نتیجه‌اش هم همین است که مردم به فضای مجازی عنایت بیشتری دارند تا تلویزیون. حداقل، خوب است که تلویزیون ما در این گونه قضایا، اگر می‌خواهد با مسئولین صحبت کند مثل داستان پلاسکو، اکتفا به یک منبع و چهره خبری موثق کند. در حادثه پلاسکو سخنگوی آتش نشانی شده بود منبع اصلی و چهره برتر اطلاع رسانی در خصوص کم و کیف داستان.
  • حسن مجیدیان

تو شهید نمی شوی...

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۱۰ ق.ظ

پرده هایی دیدنی از حیات جاودانه ی شهید محمودرضا بیضایی

 از آیینه نگاه برادر که به شهید بنگری، جاذبه‌ها و دیدنی‌های دلپذیری نصیبت می‌شود. خاصه آن که برادر، خودش عاشق برادرش باشد و پا به پای او آمده باشد و روایت‌ها و عبارت‌ها از عمق جان دردمند و جامانده او برآمده باشد. کتاب کوچک و کم حجم «تو شهید نمی شوی»، شاید خواندنش بیش از یک ساعت وقت نگیرد اما تو را یک عمر درگیر خودش می‌کند. برعکس نام کتاب، اتفاقا وقتی کتاب را می‌بندی، می فهمی که اگر بخواهی می‌توانی شهید شوی و اگر تلاش کنی تو را هم به آن وادی راه خواهند داد.

آن چه که در این کتاب خواندنی به چشم می‌آید و جلب توجه می‌کند، سیر صعودی و رو به رشد این شهید عزیز از ابتدای نوجوانی تا هنگامه شهادت است. این واقعا هنر بزرگی است که یک جوان دهه شصتی بتواند اولا راه را خوب پیدا کند و ثانیا در این مسیر ثابت قدم و رونده و رو به جلو باشد و ثالثا کارش را و حرکت و سیرش را به نتیجه و سرمنزل والای شهادت برساند. این هنر بزرگ محمودرضا است.

او نوجوانی جالبی داشته. هم گاه و بی‌گاه به نمازشب‌های طولانی مبادرت داشته، هم با همه خُردی و بچه‌گی‌اش برای زلزله زده‌های رودبار و منجیل دل می‌سوزانده و کار می‌کرده، هم با مشقت و پیمودن راه طولانی مدرسه به مسجد، پای درس عالم شهر، آیت الله مولانا (رض) می‌رفته. هم دنبال خاطرات شهدا بوده و با «حاج بهزاد پروین قدس» هنرمند و عکاس نامی و متعهد جنگ ارتباط و همکاری داشته و...

اما در عین حال، عاشق مسابقات لیگ بسکتبال حرفه‌ای امریکا NBA بوده و عکس مایکل جردن مدتی بر روی اتاقش بوده و با برادرش سر اینکه جردن بهتر است یا شکیل اونیل، کل کل و بحث داشته؛ هم عاشق دریبل زدن‌های زیدانی بوده و هم دنبال عکس یادگاری با منصور پورحیدری و بازیکنان محبوبش. حتی روزی که یکی از بازیکنان تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد و پیراهن مشکی پوشید! و حتی نامه اعتراضی و پر احساسی برای آن بازیکن نوشت و بعدها هم پاره اش کرد!

چقدر نوجوانی این محمودرضای ما، دیدنی و بامزه و حسرت خوردنی بوده! اما همین محمودرضا با ورود به سپاه زندگیش دگرگون و متحول می‌شود. محمودرضای سپاهی با پوشیدن لباس سبز سپاه، می‌شود مرد جنگ و مقاومت و دغدغه مند به نهضت جهانی اسلام و ظهور مولا. او دراین وادی باعظمت، کار می‌کند، می‌دود، رشد می‌یابد، تحلیل پیدا می‌کند و اثر می‌گذارد و شهادت را پیدا می‌کند. محمودرضا بیضایی قطعا از موثرترین شهدای مدافع حرم است. جوانی با همت، کم خواب، پرکار، هوشمند، متواضع و خاکی، کتوم و کم حرف، جسور، انقلابی و وسط معرکه فتنه و نبرد و مقاومت.

محمودرضا اعتقاد داشت: «پر کارها شهید می‌شوند» و برای برادرش تعریف می‌کرد که: «من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم. گفتم من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما در جنگ این طور بوده اند. حاج قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور است.»

روی همین حساب محمودرضا بی خواب و بی تاب بود. شب و روز در تلاش و کار بود. دنبال رفتن و رسیدن بود. جالب است در سوریه و حین ماموریت، سوار بر ماشین حتما کمربند ایمنی ش را می‌بست و می‌گفت: «کلی زحمت کشیدم تا با تصادف نمی‌رم.»

خواندنی است این کتاب شریف. در این وانفسا، غنیمت است است دل سپردن به این خاطرات. مابقی مطالب شگفت زندگی او را در کتابش دنبال کنید.

  • حسن مجیدیان

کتاب عمار حلب را بخوانید...

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۴۲ ق.ظ

بسم الله

عمار حلب» را محمدعلی جعفری درآورده است. ظاهرا خودش هم با شهید آشنا و رفیق بوده است. موسسه روایت فتح از سری کتاب‌های مدافعان حرم، هفتمی را به شهید محمدحسین محمدخانی اختصاص داده است. روایت‌هایی زنده، جدید، مستند، خواندنی و عموما مربوط به همین سال‌های نزدیک و متأخر. جعفری جوری روایت‌ها را کنار هم چیده و به اصطلاح لولاهای خوبی بین گفتارهای کتاب کار گذاشته که پیوند و ارتباط خوبی بین فصل‌های کتاب به وجود آمده است.

راستش را بخواهید خودم این شهید عزیز و پر جنب و جوش را یک بار در هتل روتانای دمشق در پاییز ۹۲ دیده‌ام. همان‌جا متوجه حرارت و نشاطش شدم. بحثی با هم داشتیم پیرامون اینکه چطور انقدر عربی را خوب صحبت می‌کند و با چه روشی یاد گرفته و… بعد از اینکه شهید شد و نام و آوازه‌ای پیدا کرد یقین کردم که همنشین آن شب ما همین جناب عما رحلب بوده.

کتاب از این جهت ارزش خواندن و توصیه کردن دارد که خوب و صمیمی و راستکی نوشته شده است. دغدغه خود من همیشه این بوده که روایت‌های ما از شهدا ، قابل دسترس باشد. جنبه ماورایی و آسمانی و اسطوره‌ای دادن به شهدا اگرچه درست است _چه اینکه این‌ها حقیقتا با آسمان ارتباط گرفته بودند و سیم‌شان وصل بود_ اما معمولا خواننده با احساس فاصله عمیق و بعید خودش از شهدا، نمی‌تواند آن چنان که باید با این عزیزان ارتباط بگیرد و رفاقت برقرار کند و الگو بپذیرد. مخاطب وقتی کتاب شهدا را می‌خواند، چه خوب که وقتی کتاب را بست با خود نگوید که ای بابا من کجا و شهدا کجا؟ عمرا بشود مثل این‌ها شد! اما اگر احساس کرد که این راه رفتنی پیش پای او هم باز است و مسیری را که این شهید رفته او هم اگر بخواهد و همت کند، می‌تواند انتخاب کند و برود و برسد و… آن وقت کتاب‌های مربوط به شهدا خیلی پرخواننده‌تر و پر مشتری‌تر خواهد بود.

کتاب شهید محمدحسین محمدخانی از همین قسم دوم است. باورپذیر است. خودمانی است. در دسترس است. الگو گرفتنی است. شهید این کتاب قدسی و دور از ما نیست. از قضا اشتباهاتی هم دارد. دیوانگی‌های بامزه‌ای دارد. کتاب را که بخوانید، جاهایی از خنده روده‌بر می‌شوید. از بس این پسر بامزه و پیاده بوده. از بس خودش بوده!

همین محمدحسین خان، در دانشگاه آزاد یزد، آنقدر با رفقایش در تکاپو و فعالیت و درگیری بوده‌اند که دیگران به بسیج آنجا «لیان شامپو» می‌گفته‌اند! بس که در کارشان جدی بوده‌اند و بر سر مسایلی که فکر می‌کرده‌اند درست است‌، می‌ماندند و پافشاری می‌کردند کارشان می‌رسد به آنجا که روزی با اینکه ۳۰ نفر بوده‌اند کتک مفصلی از حدود دویست دانشجو می‌خورند و کم هم نمی‌آورند و از رو هم نمی‌روند… آن هم سر مسأله کشف حجاب در دانشگاه !

  • حسن مجیدیان

هفده...نوجوانی که دلش جنگ می خواست!

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۹ ب.ظ

چند شب پیش از این، مستند «هفده» از شبکه افق سیما پخش شد. جدیدترین اثر «محمد حاجی مقصودی» که قبلا «روی خط آتش» او را خیلی‌ها دیده و پسندیده بودند.

مستند «هفده» در باره شهید «حسن الکریدی» نوجوان ۱۷ ساله‌ای است که در سوریه به شهادت رسید. او از رزمندگان جنبش مقاومت «نجباء» عراق بوده که برای دفاع از حریم اهل بیت (علیهم السلام) در ۱۷ سالگی و در نهایت نوباوگی و نوجوانی جانش را هدیه داده است.

مستند ۱۷ دقیقه ای «هفده» با تصاویری از بازی نوجوانان در زمین فوتبال آغاز می شود. بچه‌ها غرق بازی هستند. چه در داخل مستطیل سبز و چه در کلوپ‌های پرهیجان بازی‌های رایانه‌ای. این تصاویر پیامش روشن است و آن اینکه ۱۷ ساله جماعت، کاری جز بازی ندارد. این‌ها دلشان بازی می‌خواهد و افق فهم و ادراکشان، نسبتی با معرکه نبرد و درگیری‌های بزرگ ندارد.

موسیقی مستند از نقاط قوت کار است که خوب روی کار نشسته است. تصاویر کیفیت خوبی دارند. داده‌ها و اطلاعات مستند روی هم رفته، آشنایی نسبی از شهید به دست ما می‌دهد. منابع مستند و روایت‌ها قابل قبول و دست اول هستند. روایان مستند، همرزمان شهید و پدر و مادر او هستند. بازسازی صحنه‌های مفقود شده از حضور «حسن» در جبهه هم، خوب از آب درآمده و به فهم موقعیت رزم و نحوه حضور او در صحنه نبرد کمک می‌کند.«حسن الکریدی» دقیقا در همان زمانی که عراق درگیر جنگ با داعش و گروه‌های تکفیری است، به سوریه می‌رود. برای او دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) از خاک عراق مهم‌تر است. او معتقد بود که عراق به اندازه کافی نیروی رزم دارد اما جبهه سوریه نیاز به رزمنده و مدافع دارد.

پدر او در این مستند برای ما روایت می‌کند که حسن در ۱۴ سالگی و قبل از بلوغ در منطقه حلب برای رزم و جهاد و مبارزه حضور داشته است. این پدر خود کم از شهیدش نیست. پدری که خودش برای پسر اسلحه می‌خرد و او را به مقر «نجباء» می‌برد تا پسرش مرد جنگ شود. تک پسری که در زندگی از لحاظ مادی چیزی کم ندارد و حتی خودرویش هنوز داخل حیاط خانه است!

نقطه قوت فیلم، حضور مادر حسن، عاشقانه‌های او، اشک‌های او و گفتگوی‌های او با «حسن» است. باید مستند را دید تا فهمید مادرشهید بودن یعنی چه.

مستند «هفده» با همه محسنات و زیبایی‌ها، به دلیل زمان کم مستند، بسیاری از مطالب را نتوانسته پردازش و منتقل کند. طبیعی است که در فرصت کم ۱۷ دقیقه‌ای، دست مستندساز برای روایت و شخصیت پردازی محدود و بسته است. این کار البته از مدت‌ها پیش ساخته شده بود و گذشت زمان و فاصله ایجاد شده در رساندن تصاویر تکمیلی و تازه، در تدوین و جمع بندی کار اثر خود را گذاشته است. با این حال در مجموعه کارهای بسیاری که برای جریان مقاومت تولید شده است این اثر هم، مطلوب،دیدنی و قابل اعتناست.

  • حسن مجیدیان

اول بسم الله

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۶ ب.ظ

بسم الله

سلام به روی ماه هر عزیزی که صفحه ی منو دنبال میکنه. من اگر چه هنری در نوشتن ندارم، اما نوشتن رو دوست دارم. گاهی چیزکی مینویسم که امیدوارم حال شما رو خوب کنه... همین.

الهی در مسیر خویشتن از رهسپاران کن مرا....

  • حسن مجیدیان