حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید قاسم سلیمانی» ثبت شده است

کتاب مرا بپذیر

شنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۲۳ ق.ظ

این کتاب یک مرور کوتاه و درست و مستند به زندگی حاج قاسم سلیمانی دارد. برای آشنایی با آن شهید بزرگ، و هدیه به کسانی که دوست دارند از شهید سلیمانی، مطلب خوب پیدا کنند، منبع خوبی است و برای نوجوان ها هم عالی است. چقدر بزرگ و چقدر باعظمت بوده و چقدر آن مرد با افق های وسیع، نسبت داشته. اما به شدت در دسترس است. چاره ی رسیدن به او و مثل او شدن در صدق و اخلاص و دویدن بی امان و همت والا و... است که امثال من ندارند. کتاب را انتشارات روایت فتح به تازگی و زیر نظر بنیاد مکتب حاج قاسم چاپ کرده است.

 

  • حسن مجیدیان

ترجمه ی کتاب الغارات

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۳ ق.ظ

 

در روزهای متبرک به نام حضرت رسول اکرم روحی فداه، ترجمه ی کتاب الغارات که سالهای روایت نشده ی حکومت مولی الموالی امیرالمومنین علیه السلام را متذکر شده است؛ خواندم. عجب کتاب خوبی. چقدر شیرین بود. چقدر روان و ساده و پُر از اطلاعات نشنیده و نخوانده بود. فکر می‌کنم یکی از ساده ترین و مفیدترین کتاب ها راجع به حضرت باشد که خواندنش برای نوجوانان هم خوب و نافع است. باید ممنون بود از مجموعه ی آقای پناهیان برای معرفی و چاپ و عرضه ی این اثر که از جمله کتاب های سفارش شده توسط شهید سلیمانی عزیز هم هست. یکی از خوبی های کتاب، ذکر نامه ها و خطبه‌ هایی از حضرت است که در کمتر جایی آمده است. حتما اگر کتاب را خواندید به جملات مولا به همان زبان عربی توجه کنید و اکتفا به ترجمه‌ نکنید. کتاب پُر است از مظلومیت و تنهاییِ عجیب ِ علی، از بن بست خوردن مولا در جمع کردنِ لشگر برای جلوگیری از غارت های معاویه، از پُررویی و زبان درازی برخی از جهال و بی معرفت ها و حرص علی را درآوردن، از دغلکاری و پلشتیِ فوق العاده ی معاویه ی ملعون و خونریزیهای بسیار او توسط عمالش، از تلون مزاج و سستی و بی وفایی و بی غیرتی کوفیان، از روشن بینی مالک، از وفا و غیرت برخی اصحاب مثل معقل بن قیس ریاحی و محمد بن ابی بکر و جاریه بن قدامه و در عین حال خیانت و دنیاطلبی برخی از یاران و فرار آنها به سمت معاویه. اما یک چیزِ این کتاب برایم درس بود. آن هم قاطعیت و بی ملاحظگی مولا در راه حق. اصلا تعارف و ملاحظه و در نظرگرفتنِ رفیق و برادر و...در قاموس علی نبود. علی دیپلمات نبود! وقتی یکی از سرداران ِ ترسوی حضرت، قافیه ی جنگ را به خاطر ترس و ملاحظه ی قوم و قبیله اش می‌بازد و برمیگردد پیشِ حضرت، مولا همان جا با تازیانه ی کوچکش بر سر طرف می‌کوبد و حسابی طرف را میشورد و بی حیثیت می‌کند. علی در راه حق سخت و بی اعتنا به غیر و محکم بود. جان فدای علی.

 

  • حسن مجیدیان

امیدی به این آدم نیست!

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۱ ق.ظ

بسم الله
این مطلب را که مینویسم فخر و مباهات ندارد. نیمه شب 13 دی 98، شهر مرزی مهران بودم. بیدار بودم و پای رسانه. شاید از اولین نفرها بودم که ساعت 2 از رفیق عزیز جنوبی ام و او هم از دوستان عراقیِ  اهل بصره اش، خبر حاج قاسم را شنیدم.  بُهت و حیرت و سکوت و بعد هم سیلِ جاری اشک ها از مخزن چشم ها و خشم و خروش و...
تا صبح و تا طلوع آفتاب، در کوچه های مهران که بوی کربلا و اربعین می داد، راه رفتم و گریه کردم. تصور من بعد از این خونِ عظیم و مرگِ سترگ، حرکتی و جریانی و کاری و آدمیتی بود و... حالا دو سال گذشته و...
خواستم این را به خودم یادآور شوم،  «کسی که با خون حاج قاسم بیدار نشود و به راه نیفتد، به او چندان امیدی نیست!»
همین!

  • حسن مجیدیان

کتاب "حاج قاسمی که من میشناسم"

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۲۱ ب.ظ

هوالشاهد

از این کتاب، امروز رهبر انقلاب خاطره ای را همراه با بغض تعریف کردند. خواندنی است حتما. از انتشارات خط مقدم.

معرفی کتاب

سال 61 در حمدیه‌ی اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همانجا عشق حاج‌قاسم به دلش نشست. فروردین 65 دوستی شکل همکاری به خود گرفت و حاج‌قاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علی‌شیرازی سپرد. پس از جنگ همراهی ادامه داشت تا اینکه در سال 1390 به خواست سردار سلیمانی، علی‌شیرازی مسئول نمایندگی ولی‌فقیه در نیروی قدس شد و هشت‌سال از پرفراز و نشیب‌ترین روزهای جبهه مقاومت را با حاج‌قاسم همراه ماند. حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی که من می‌شناسم» خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقت با شهید حاج‌قاسم سلیمانی را بازگو کرده است.

 

  • حسن مجیدیان

گمشده ی قاسم...

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۰۰ ب.ظ

هوالشاهد

من فکر میکنم که این سند گویای کرامت و جنون و شیدایی و مرگ آگاهی قاسم سلیمانی است. آن قدر گویا که حرف اضافه ی دیگری ندارم

  • حسن مجیدیان

خون شهید...

چهارشنبه, ۸ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۱۰ ق.ظ

تعز من تشاء..

به خودم میگویم که کسی که با خون حاج قاسم بیدار نشود و به راه نیفتد و جریانی نسازد و... به او چندان امیدی نیست...

مردانه زیستن و مردانه رفتن! این درد ماست.

  • حسن مجیدیان

عزیز برادرم حسین...

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۱ ب.ظ

نامه عاشقانه سردار سلیمانی به یار وفادارش شهید پورجعفری

حاج قاسم سلیمانی پورجعفری

حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند.

به گزارش مشرق،  نامه جانکاه حاج‌قاسم خطاب به یارهمیشگی خود شهید پورجعفری: قول می‌دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم،بدون تو وارد بهشت نشوم

بسم الله الرحمن الرحیم

عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . بارها نگاه کردم،جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشته‌ام.

حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.

حسین عزیز!خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند.

حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی،حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.

حسین جان!شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر.

حسین!پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی.

حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی.

حسین عزیز!فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم میشود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.

اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، کآنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند،خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.

حسین عزیزم!سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.

حسین جان!عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.

حسین عزیز!اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.

برادر خوبم!اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است.

دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد،عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت بدان.

حسین!می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن،نه ترس از از مقام و مکان. تو می دانی!چون پاره ای از وجودم بودی،ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن.

انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سی ساله ام.

خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی

۱۰ / ۸ /۱۳۹۵ سفر حلب

  • حسن مجیدیان

به نام پدر...

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ب.ظ

  • حسن مجیدیان

چرا سوریه رفتیم؟

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۶ ب.ظ

پاسخ حاج قاسم سلیمانی؛ چرا وارد سوریه شدیم؟

 

پاسخ سپهبد شهید قاسم سلیمانی به این سوال که چرا وارد سوریه شدیم؟ قابل تأمل است. او می‌گوید: چند مسئله وجود دارد که حلش از راه دیپلماتیک و دیپلماسی غیرممکن است.

پاسخ حاج قاسم سلیمانی؛ چرا وارد سوریه شدیم؟

به گزارش جهان نیوز، برش‌هایی از خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم سلیمانی به کوشش علی اکبر مزدآبادی در ذوالفقار آمده است که در بخشی از آن درباره پاسخ به یک سوال سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد که «چرا وارد سوریه شدیم؟» سخنان سردار شهید در ادامه در این باره می‌آید:
 
چرا ما در بعد حکومتی تصمیم گرفتیم در مقابل چنین حوادثی بایستیم؟ چرا در سوریه وارد شدیم؟ چرا در عراق وارد شدیم و کمک کردیم؟ چند مسئله وجود دارد که این ها حلش از راه دیپلماتیک و دیپلماسی غیرممکن است. یعنی میخ دیپلماسی با هر چکشی به سنگ سخت این موضوع فرو نمی رود. این را با دیپلماسی نمی‌توان حل کرد. بعضی‌ها نادانسته سخن پراکنی می‌کنند. اگر بعضی از کارها با دیپلماسی قابل حل بود، هیچ کس مصلح تر از امیرالمومنین(صلوات الله علیه) نبوده است. هیچ کس مصلح‌تر از امام حسین(صلوات الله علیه) نبوده است. چرا امام حسین و چرا امیرالمومنین (صلوات الله علیهم) در بعضی جاها دست به شمشیر بردند؟ و چرا امام حسین (صلوات الله علیه) با خون خودش و فرزندانش و این فقهای حقیقی عالم اسلام آمد دفاع کرد از اسلام با خون؟ چون آن منطق، منطق دیپلماسی نبود.

وقتی که منطق طرف مقابل این است که شما از نظر دینی واجب القتل هستی و کشتن تو و هر چه میزان بیشتر کشتن تو بهشت را بر او واجب می‌کند، برای کسی که تو را واجب القتل می‌داند، آیا امکانی برای دیپلماسی وجود دارد؟ این جا جهاد می‌خواهد.

چرا ولی فقیه و امام ما، امام امروز جامعه ما اصرار به ایستادگی و حمایت از این جبهه برای خشکاندن ریشه این خبیثه خطرناک کرد؟ این مسئله ساده نیست. من نمونه‌هایی دیدم و می‌شنیدم از شنود که بین چند جوان وهابی دعوا بود. تعدادی‌شان قهر کرده بودند.

فرمانده‌شان می‌خواست مشکل این‌ها را حل کند. می‌خواستند از این جبهه بروند به جبهه‌های دیگری، به فرمانده دیگری، حرفشان چه بود؟ حرف بر سر این بود که نوبت من بوده که عمل انتحاری انجام بدهم، اما این نوبت من را به دیگری واگذار کرده! منطقی که 1500 انتحاری در طول هفت ماه در عملیات موصل عمل بکند، این منطق، منطق جهاد می‌خواهد.

این منطق، راهی جز این که شما با جهاد با آن مواجه بشوید، ندارد. نمی توانید. او همه هدفش خشکاندن ریشه دینی شما است، وقتی شما را واجب القتل می‌داند و نوامیس شما را غارت خود می‌داند. همان کاری که در سنجار شده و همان جنایتی که اسپایشر اتفاق افتاد و در جاهای دیگر و در سوریه اتفاق افتاد. این جا منطقش این است که باید ایستادگی کرد.

یک وقت انسان می‌گوید یک خطر مربوط به جای دیگری است، به ما چه! یک وقت نه، همه تلاش او این است که این را از سر راه بردارد، به ما برسد. آن خبیثی که اعلام دولت اسلامی عراق و شام را کرد، آن پل اول بود برای رسیدن به ما. آن کسی که همه جمعیت و مردمش واجب القتل بودند، این جا بود. ایران اسلامی بود. ما می‌توانستیم بنشینیم نگاه کنیم ببینیم سوریه کی سقوط می‌کند، عراق کی سقوط می‌کند. او تجهیز بشود و با قدرتی 10 برابر و 100 برابر بعد بیاید به مرزهای ما، وارد کشور بشود، صف آرایی کند و شروع کند به کشتار.

هیچ انسان هوشمندی، هیچ مدیری مدبری، هیچ انسان مسئولی این را قبول نمی‌کند و می‌گوید باید رفت به سمت این شجره خبیثه، آن را در ریشه خشکاند.

منبع:تسنیم
  • حسن مجیدیان

حاج قاسم فراموش نشدنی...

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۰۱ ب.ظ

  • حسن مجیدیان