میانمایگی
بعضی ها فرهیخته نیستند
فرومایه هم نیستند
وسطند. میانمایه اند.
اما عجب اعتماد بنفسی دارند!
در مورد همه چیز نظر میدهند
متخصصِ همه ی امورند!
اینها را دنبال نکنید
دور بریزید
کاش میشد اینجا معرفی شان کنم!
- ۰ نظر
- ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۰۶
بعضی ها فرهیخته نیستند
فرومایه هم نیستند
وسطند. میانمایه اند.
اما عجب اعتماد بنفسی دارند!
در مورد همه چیز نظر میدهند
متخصصِ همه ی امورند!
اینها را دنبال نکنید
دور بریزید
کاش میشد اینجا معرفی شان کنم!
رفقا آدمها کتاب نیستند که مثلا صفحهی صد و چهلشان را نشانه بگذاری، برگردی و هنوز همانجا که بودند باشند. آدمها جلو میروند. صد و چهل و یک، چهل و دو، چهل و سه، چهل و چهار و به پایان میرسند. آدمها خودشان تمام میشوند و میگذارند میروند. منتظر نمیمانند تو برگردی و ورقشان بزنی و یادت بیاید کجایشان بودهای. آدمها تغییر میکنند. داستانشان را بالا و پایین میکنند، تغییر میدهند، پایان را عوض میکنند، دوباره از نو شروع میکنند. آدمها شاید، حتی پس از گذشتِ یک روز، دیگر آنکه بودهاند نباشند. شاید تصمیم گرفته باشند کتابِ دیگری باشند.
آدمها کتاب نیستند رفقا
این هر دو کتاب را همزمان این روزها میخوانم و میچشم. "کهکشان نیستی" داستانی بر اساس زندگی عارف بالله و کوه توحید آیت الله قاضی طباطبایی است و "اینجا بدون تو" روایت خانم بلباسی از همسر شهیدش محمد بلباسی که عاشقانه و بامزه و خواندنی است. کدام یک از این دو روایت عارفانه و عاشقانه بهترند و به کارِ ما می آیند؟ من از نوجوانی سوالی در ذهن داشتم که سبک زندگی علماء بهتر است و نزدیکتر به مرام اهل بیت علیهم السلام یا سیره و روش شهداء؟ و حالا بعد از این همه سال میبینم که انصافا هر دو. از میان گروه های مختلف همین دو دسته از همه مقرب تر و الگوگرفتنی تر هستند و بقیه ی گروهها با همه ی خوبی و امتیازشان به پای علما و شهدا نمیرسند و از همین دو گروه بیشترین کرامت سر زده و بیشترین خدمت و اثر دیده شده و همین ها بیشترین دستگیری را از خلق خدا در حیات ظاهری و بعد از آن در حیاتِ عندالرب داشته اند. و شوربختانه من جزء هیچ کدام از این دو طایفه نیستم!
این مرد، این آقای امام خمینی، برای من همه چیز است.
منِ دور از روزهای مبارزهاش، منِ با فاصله از روزهای رهبریش و منِ دور از تجربه دیدار حتی از دورش، خودم را مدیون تأملات و تدبیرها و برنامهها و تلاشهای او میدانم. من دینداریم را هم مدیون او هستم. اینها همه البته معنایش این نیست که اگر امام نبود من امروز دین نداشتم یا در هرج و مرجی بیساختار گرفتار بودم، منظورم اینها نیست. من مدیون امام شدم چون لیگ بازی را عوض کرد، انتظار من را از دین جابهجا کرد، تاملاتش افق نظریهپردازی را در جامعه بالاتر بودو تلاشهایش مسألههای زندگی را برای من تغییر داد، والا چه امام بود و چه نبود، ما امروز نمازمان را میخواندیم، برای شام نان و تخم مرغی میخوردیم، مدرسه بچههایمان چیزی شبیه همین مدرسههای فعلی بود، تورم مثل همیشه بلای اقتصاد ایران بود، تعاملات سیاسی مسأله همیشه گفتگوی آدمها بود و ما هر روز باید همین قدر کار میکردیم تا شب بشود و وقت استراحتمان برسد. امام چیزی را تغییر داد که آمدن و رفتن دولتها تغییرش نمیداد، تغییر مجلس شورا عوض نمیکرد، جابهجا شدن قانونها دگرگونش نمیکرد، امام تنظیمات ذهن جامعه را ارتقا داد. مسألههای زندگی را برای انسان ایرانی از سطح چالشهای گوشه یک محله، برد تا سطح دغدغههای جهانی. ما را نگران مردم مستضعف جهان کرد، خشم ما را به سمت استکبار جهت داد، ظلم نپذیرفتن را دوباره برای ما معنا کرد و اعتماد به نفس ملی به ما داد. حالا همه رویایی که من دارم ریشه در چیزی دارد که او برای ما ساخت.من اینطور مدیون این مردم.
محمدرضا جوان آراسته
این کتاب را باید با احترام دست گرفت و خواند. وقتی درازکش، محوِ کتاب بودم؛ میدیدم ادب این است که مثل آدم بنشینم و داستان را دنبال کنم. کتاب را باید با احترام و ادب خواند. به احترامِ زنی که کم از شوهرِ شهیدش نیست. همان طور که خودِ شهید در وصیتش اش نوشته و رهبر انقلاب هم در دیدار با خانواده ی شهدای مدافع حرم؛ همین را تکرار کرد که: "اگر این زن نبود من این توفیقات را نداشتم و به اینجا نمیرسیدم".
این کتابِ خیلی خوب با متنی هنرمندانه و زنده و با توصیفات جالب از محیط خانه و زندگی و لهجه و فرهنگ شمالی های عزیز، با روایتِ بی نقاب و روتوش از زندگی دونفره شهید بلباسی و خانم محبوبه بلباسی و... در درجه ی اول، خاص و مناسب خانم هاست. تا در خلال کلمات و صفحات این کتاب، یک زنِ قهرمانِ امروزی را تماشا کنند. دردسرهای بچه داری، رنج جدایی و انتظار، سختی های اسباب کشی و خانه بدوشی، پا به پای شوهر در کلاس و هیات و اردوی جهادی دویدن، پمپاژ عشق و انرژی به شوهری که غالبا خسته ی کار و جهاد است، رفتار متین و ستودنی در آزمونِ شهادت شوهر و دوری ِ چهارساله ی پیکر و... همه و همه گوشه اس از فضیلت های خانم بلباسی است. شهید بلباسیِ این کتاب آن همه خوب روایت شده که حتی میبینی یک جاهایی نمازش صبحش هم به فناء رفته و قضا شده! اما محمد در سیری که داشته و در سلوکی که همه اش خدمت و دوندگی و طلب بوده؛ عاقبت شهادت را پیدا میکند. شهیدِ زن و زندگی دوستِ ما با سه دسته گل و زینب توراهی؛ عازم سوریه میشود و برنمیگردد.
سراسر کتاب عشق است. درد است. گریه است. خنده و مزه هم کم ندارد البته. همسرِ شهید نویسنده ای بسیار توانا و آشنا به کلمه است. هرچه از لطافت و خوبی کتاب بگویم کم است. خسته اتان نمیکند. لهجه ی شیرین مازنی هم به کمکِ متن آمده تا خواننده را سرِ کیف و ذوق بیاورد.
توصیه میکنم زوج های جوان، در ابتدای زندگی چنین کتاب هایی را بخوانند. یقینا از بسیاری کتاب های زوج درمانگری، بهتر و عملی تر و واقعی تر است. راستش خیلی از ماها که زندگی مشترک داریم گاهی زیادی حساس و زودرنج و پرتوقع ایم. شاید دیدن زندگی محمد و محبوبه ی بلباسی کمی ما را خجالت زده کند. ما را راه بیندازد. ما را زنده کند. و حتی شهیدمان کند.
حضرت مسلمِ سفیر علیه السلام، از آن غریب هاست. از آن چهره های تاریخیِ غبارگرفته ی گمنامِ کمتر یادشده که من خیلی به او ارادت دارم و غالبا از نوجوانی و بر حسب اتفاق، اشعاری راجع به ایشان در ذهن دارم، منظومه ای که مطلعش چنین است: عشقت آخر بدنم را به سرِ دار کشید تنِ پاکم به بسوی کوچه و بازار کشید یک وقتی شاید برای انتشار در جایی چند خطی از نگاه خودم تحلیلی بر داستانِ آن جناب نوشته بودم که شاید هم اینجا منتشرش کرده باشم ولی چند شب پیش در آرشیو یادداشت ها پیدایش کردم. دیدم چیز خاصی ننوشته ام ولی گفتم حداقل دوباره ویرایش و بازبینی اش کن، شاید حتی برای یک نفر از محبین اهل بیت علیهم السلام، تذکر و یادکردی از آن سفیرِ غریب باشد. آن متن این بود:
وقتی تاریخ خونبار اولیاء خدا را میخوانم و آن اتفاقات را در آیینه ی ذهن تصور میکنم و می بینم، از تحمل و شکیبایی و صبر عجیب و شدت روزگار آنها حیرت میکنم. امروز از کتاب دمع السجوم علامه شعرانی، احوالات جناب مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و میثم تمار را میخواندم و شکیبایی آن ها را نظاره میکردم و بلاها و دشواری امر آنها را با همه ی وجود احساس میکردم. کار حضرت مسلم، آن سفیرِ قهرمان، پیچیده و عجیب بود و موقعیت عمل او بسیار خطیر. اکنون که اوضاع آن ایام را میخوانم و بیشتر بررسی میکنم، بهترین عملکرد همان است که او انجام داد. فرصت حساس تاریخی، تلون مزاج کوفیان، مکاید و غدر دستگاه اموی و ضرورت مغتنم شمردن فرصت، برای حضرت مسلم برنامه ای پیش آورد که انجام شد و از آن گریزی نبود! کارِ خوب را همو کرد. امروز اگر کسی جناب سفیر را متهم کند به بی تدبیری، الحق که جفایی بزرگ مرتکب شده است. مسلم در نامه اش به امام مثالی میزند و میفرماید: کسی که به دنبال آب روانه شده به اهل خود دروغ نمیگوید. مسلم اگر شرایط را مهیا نمی دید و فرصت را نامناسب و ناهموار، چرا باید دست به مکاتبه و اعلان وضعیت مثبت به امام بزند؟ او که رشید و عالم و به شدت دلیر و جنگاور بوده و بصیرت دینی و عرق ایمانی خود را بیش از این، آنجا که در خانه ی هانی که بنا به ترور عبیدالله بوده…نشان داده ، اکنون بعید است که نتواند ارزیابی درستی از شرایط داشته باشد.آن تربیت یافته ی مکتب رسول و علی، چون پایبند به موازین و حدود است و از مکر و حیله اجتناب دارد و اذن پیش دستی در شمشیرکشیدن ندارد ناچار باید اینگونه تاوان دهد! این گرایش از سر عدم بصیرت کوفیان نتیجه اش از هم پاشیدن اردوی مسلم در کمتر از یک روز شد. چه اتفاقی افتاد؟ آیا تهدید آمدن لشگر شام موثر افتاد؟ آیا تاثیر عطایای بی حساب یزید و عبیدالله بود؟ آیا نقش سران و مؤثران قبایل و عشایر و مردان برجسته ای همچون شریح قاضی و عمر بن حجاج و... معادله را اینچنین مغلوبه کرد؟؟ آیا اینکه مسلمِ غریب از لشگرِ زنان کوفی که در پی شوی و ابن و برادرِ خود به میدان آمدند؛ شکست خورد، گزاره ی درستی است؟ جا دارد روی این مسایل خیلی فکر کنیم. آنچه در این تحولات جانکاه، عجیب و در خور تأمل فراوان است، این روحیه ی رنگ به رنگ و متلون کوفی ها و عمق کم خردی و سطحی نگری و نهایت جهل این مردم بی ریشه بود که این ثلمه را به نهضت حسینی وارد کرد. دستگاه حاکمه خوب توانست که از ضعف و بی بنیانی و بی جنبگی فکری مردم استفاده و آنها را دگرگون و از لحاظ روحی متزلزل کند. و الا به اذعان تاریخ، قصر عبیدالله نه در زمان خروج مسلم و یاران و نه حتی در لحظه ی به هیجان آمدن قبیله ی مِذحج به فرماندهی ابن حجاج_که در پی هانی بن عروه آمده بودند_هرگز تاب مقاومت و استعداد جنگ نداشت! بگذریم! قلب هر شیعه ی دردمندی از این داستان به خون می نشیند. غربت و مظلومیت مسلم و هانی و قیس بن مسهر(علیهم صلوات الله) واقعا دردآور و استخوان سوز است. بغض، با دو دست تنومندش گلوی عشق و عاطفه ی ما را می فشارد. گویی هم اکنون اجساد شریفِ فارغ از رأس آن بزرگواران را در محله ی کناسه کوفه، چشم های بینا می بیند که با نهایت غربت به خاک افتاده اند. بضاعت این ناچیز بیش از این نیست. کلام آخر همان جمله ی زیبایی که صادق کرمیار در کتاب والای نامیرا از قول قیس بن مسهر و عبدالله بن عمیر کلبی آورده است: "من هرگز برای امام تکلیف روشن نمی کنم. من حسین ع را برای دنیای خودم نمیخواهم بلکه دنیای خود را برای حسین ع میدهم. آیا بعد از حسین ع کسی هست که من جانم را فدایش کنم!؟" بابی انت و امی یااباعبدالله
یکی به من گفت چرا راجع به مسائل روز چیزی نمینویسی؟ قتل الهه حسین نژاد، بحث حاج آقا قاسمیان، شیخ حسین انصاریان، مذاکرات و... گفتم بهش: حقیقتا بلد نیستم. نمیدانم. این مسائل اولا بنیادین نیستند و زودگذرند. روزنامه ای و روزانه است. تا میخواهی راجع به پیشامدی ذهنت را جمع و جور کنی، حادثه ی بعدی از راه رسیده! من هم به ابعاد مختلف داستان دسترسی ندارم و وصل به جایی هم نیستم که از اصلِ داستان خبر داشته باشم! راستش تحلیل بلد نیستم و توی این مسائل دنباله روی آنهایی هستم که قبولشان دارم! من در معرفی کانالم نوشته ام یادداشت ها و انتخاب های... لذا در همین حد بلدم و اظهار نظر در مورد همه ی مسائل را عقلانی و عاقلانه نمیبینم. حتی در مورد یادداشت های خودم هم مطمئن نیستم تماما درست و منطبق با واقع باشد.
ابو اسماعیل گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطى که ما زندگى مى کنیم بسیار زیاد است .
امام علیه السلام فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیکوکار از خطا کار در مى گذرد؟ و آیا نسبت به یکدیگر همکارى و برادرى دارند؟
عرض کردم : نه .
حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه کسى است که این کارها را انجام دهد. اصول کافى ، باب مذاکره و گفتگوى برادران
یک بازخورد از کتاب دوره ات نگذشته مربی
یک کتاب کوتاه، کاربردی، متناسب با نیاز مربیان و معلمان تربیتی، مبتنی بر تجربه و دانش اهل فن در این عرصه اما با بیانی ساده و شیرین...
نکات تربیتی در قالب 88 پیام و در 69 صفحه تقدیم شده است.
پ ن۱: برای تهیه کتاب می توانید سفارش اینترنتی بدهید. قیمت مناسبی دارد.
پ ن۲: در کمتر از یک نصف روز می توانید کتاب را کاملا مطالعه و خلاصه برداری کنید.
یکی در صفحه ای از قول آل پاچینو بازیگر مطرح سینما نوشته بود:
آدمهایی که محبت میکنند کم یابند ؛ آدمهایی که قدر محبت را میدانند نایاب!
نمیدانم چرا یاد خودم و خودمان افتادم. خیلی باربط یا بی ربط. ارتباطات اجتماعی چیزی بوده که غالبا من باهاش چالش داشته ام و سود و زیان هایی دیده ام و همیشه دنبال " نقطه ی تعادل" ی بوده و هستم!
من باور نمیکنم کسی بی اعتنا به روابط اجتماعی باشد. اصلا مگر آدمِ تنها داریم؟ مگر زندگیِ انفرادی ممکن است؟ از من و شما همسر و فرزند و رفیق و همسایه و فامیل و همکار و متربی و نیرو و حتی دشمن مان را بگیرند؛ میتوانیم زندگی کنیم و دوام بیاوریم؟ میتوانیم تنهایِ تنها سر کنیم؟ پس مساله فقط محبت داشتن و محبت دیدن و...نیست. مسأله ربط و اتصال به این و آن است که از آن گریز و گزیری نیست. لذا معتقدم همه ی ما بویژه بچه های کارفرهنگی کُن باید در
فهم روابط اجتماعی
در شناخت آدم ها
در نوع تعامل با آنها
در اجتهادات شخصی
در محبت ها
در نگه داشتِ آدم ها و بِداری شان
در تداوم ارتباط
در مساله ی کوچک ترها
در احترام به بزرگترها
در تعامل با نامحرم و حتی محرم
در سلوک خانوادگی
در مواجهه با برادر و خواهر همسایه ها و فامیل ها
و خلاصه در قبالِ محبت ها و دلهایی که به سمت ما آمده ب
اید باید باید تجدیدنظر کنیم
برای من یکی یقین حاصل شده که راهِ ماها و تعاملات مان و محبت ها و ارتباط ها و انتظارات و...پُر از عیب و ضرر و نقصان است! و چقدر همدیگر را آزار می دهیم و خبر نداریم! و مایه ی افسردگی و تنهایی و از دست رفتن اطرافیان مان هستیم و غافلیم. و چقدر کوچک و بزرگ را با بی محلی و بی احتیاطی مان به خرابی و فساد کشاندیم و گردن نمیگیریم! و چقدر کم گذاشتیم و ندیدیم و نرسیدیم و چشم بستیم و گذشتیم. خیلی ها کنار ما خسته شدند و از دست رفتند و ما فهم نکردیم که بخشی از این ها ، به واسطه ی ماست. راه این نیست خلاصه و بیشتر از این هم قابل توضیح نیست البته!
متن #تقریظ حضرت آقا برای کتاب روحالله:
بسمه تعالی ــ این کتاب توانسته است چهرهئی نزدیک به واقع از امام خمینی ترسیم کند؛ خردمندی، دوراندیشی، ایمانِ ناب، اخلاص در عمل، ارادهی پولادین، باور ژرف به گفته و عمل و هدف خود، شجاعت بینظیر، دانش گسترده، روح لطیف و زلال، امید و اعتماد به خدا ... و البته ویژگیهای دیگری هم هست که این نویسنده به آن دست نیافته است. امام خمینی در این کتاب ــ بحقّ ــ رهبری بزرگ و بینظیر است که باور او به مردمش، نیمی از محصول کار او را تشکیل میدهد. من هم مانند نویسنده میگویم: خدا خمینی را تا ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه برای اسلام و مسلمین نگهدارد. مطالعهی این کتاب برای نسل جوان ما بسیار سودمند است.
مرداد ۱۴۰۳
یک جا خواندم که شهیدی توی خانه با زبان روزه و بعد از کار سخت جهادی دراز کشیده بود. خانمش گفته بود که چرا به خودت فشار میاری؟ در جواب این شعر را خوانده بود:
دلا باید دهن را بسته داری
تنِ خسته دلِ بشکسته داری
که سالک را دهانِ بسته باید
تنِ خسته دلِ بشکسته باید
چه جوابی! چه حال و هوایی!
تصور میکنم این ها از بهترین حرفهاست و لازم ترینِ آنها برای ما و نسل حاضر و حتی بعدی ها. استاد صفایی این حرفها را در اوایل دهه ی هفتاد زده، اما میبینید که هنوز هم لازم و اثرگزار است. با اینکه هیچکس تام و تمام و مطلق نیست؛ اما به نظرم مربی و مدیرفرهنگی باید روی حرفها و دغدغههای آن استاد، تامل و حساب بیشتری باز کنند. راستش ما باید از خوش خیالی در بیاییم...
اثر فساد...
وقتى تو فساد را در گوشهاى بهوجود آوردى، در دورترین گوشهها اثر مىگذارد و نسل تو مبتلا مىشود؛ چون دنیا، دنیاى مترابط و قانونمند است. پس حسابِ نظامها و سنتهاى اوست. آنها را به شوخى نگیریم!... خود را از هیچ ذنبى دور نبینید که ما با ابن ملجمها فاصلهاى نداریم. این حقیقتى است که هر کدام فرعونى هستیم، ولى زمینههاى بروز نیروهاى باطنى ما هنوز شکل نگرفته است... هر چند رحمت حق واسع است، ولى اغترار به آن نداشته باشیم؛ زیرا وصالش مقدماتى مىخواهد و مقدمات آن هم شوخى بردار نیست.بحث این نیست که نیّت تو خوب باشد، دلت پاک باشد، که از اینها گذشته، اگر عمل هم خوب بود و احسان هم محقق شد، وصال رحمت، منوط به اخبات و انکسار و خشیت است... مسأله این نیست که ما با رضا و تسلیم و طاعت و نیّت و دلِ خوب و پاک همراه باشیم که این حرفها، حرف بچههاست. حرف خامهاست. حرف آنهایى است که مىخواهند هر کارى بکنند و بعد با اولیاء خدا هم همراه باشند و از کوثر حق بنوشند. اینها خیال خام است. راهى را که انبیاء با مرارت چشیدند، به من و تو مفت نمىدهند و الاّ به عزیزان خدا مىدادند! برشی از کتاب اخبات
دیروز بعد از سالها به بهانه ی مراسمِ کاری در حرم ، قسمت شد رفتم حرم امام خمینی ره. خیلی باصفاست. مردم هم کم نبودند. یادِ عشق شدید و عجیبِ شهدا به امام افتادم. میکشتند خودشان را برای خمینی. برای رهبر. من اما فاصله دارم از این حس و عشق و حال. ان شاالله مثل شهدا به امام و رهبر نگاه کنیم. رضوان الهی بر امام خمینی بزرگ.
این جلد دوم از مجموعه ی چهارجلدیِ راه رشد از بیانات کم نظیر استاد حکیم آیت الله حائری شیرازی است. کتابی لازم و حتی واجب در درجه ی اول برای پدرها. بعد مادرها و سپس مربیان. شما وقتی چنین کتابی را دوره کنید؛ دچار حسرت میشوید که چرا این ها را زودتر ندیدم و زودتر نخواندم و چرا دل و ذهنم را دادم به مطالبِ دم دستیِ کانال ها و صفحات مجازی!
آقای حائری آن حکیمِ کم نظیر و آن سلطانِ بکارگیریِ تمثیل، مطالبش بُن و پایه و ریشه ی تربیت است. مثال هایش عالی است. تجربیاتش ناب. هیچ اشکالی ندارد که راجع به چنین کتاب هایی حتی اغراق کنیم! کتاب از قرآن و از سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام، وام گرفته و مطالب زاییده ی ذهن و تخیل و یا اجتهاداتِ بی پروای نویسنده نیست. خط به خطش برای من درس بود. دوست داشتم میتوانستم هزارجلد ازش تهیه میکردم و میدادمش به والدین به مربیان و حتی مدعیانِ کار تربیتی! خلاصه اگر نخوانید ضرر کرده اید.
بهترین دوستِ انسان، انسان است؛ نه کتاب. کتابها، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند، معتبرند؛ تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلماتِ مرده، تو را در خود غرق کنند و فروببرند. تو در کوچهها انسان خواهی شد؛ نه در لابلای کتابها. تو در کوهها، در جادهها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهی گرفت؛ نه با غوطهخوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند و قایقی در تنِ طوفان را.
از کتاب یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی
استاد علی صفایی حائری:
زیادى فرزندان تربیتى تو، نباید به ولنگارى و سهلانگارى منتهى شود. نباید مولودهاى تو، گرفتار آفتها و امراض شوند و پیش از بلوغ بمیرند. تو باید فرزندانت را به بلوغ عقلى و قلبى و علمى برسانى و آنها را تا این سطح استقلال محافظ باشى. کسانى که با رسول هستند، همچون گیاه ریشهدار، رشد خود را آغاز مىکنند و جوانه مىزنند و به استغلاظ و استقلال مىرسند و بر ساقههاى خویش مىایستند و دل کشاورز مهربان را شاد مىسازند و دشمن را به غیظ و خشم مىسپارند: «یُعْجِبُ الزَّراعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ».
نامه های بلوغ، صفحه 69