حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

جنگ چهره زنانه ندارد

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

 

کتاب فوق العاده ای که معمولا خیلی ها توصیه اش می‌کنند. روایتی از روزگار و خاطرات زنانی که در اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و بعد در این کتاب، از لطمات و کابوس ها و بیچارگی های بعد از جنگ گفته اند. دردآور و بهت آور و جاهایی هم باورنکردنی. به چه درد می‌خورد خواندن این کتاب ها؟ اولا تاریخ است. عبرت و آشنایی است. ثانیا فهم این مسأله که جنگ بلاست. برای همه. برای زن ها بیشتر. برای کودکان بیشتر. برای خانه ها. زندگی ها. طبیعت. موجودات زنده. درختان و...

  • حسن مجیدیان

تاریکی روشن

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۶ ق.ظ

 

کریستین بوبن متن های ادبی و فاخر و نگاه های ویژه کم ندارد. اگر عاشق چنین نگاه و متن هایی هستید؛ کتاب هایش را بببینید.مثلا کتاب " رفیق اعلی" یش از بهترین هاست. در بخشی از متن های ادبی این کتاب آمده: آدم هایی هستند که دوست داریم دائما حرف بزنند، که صدایشان تا آخر دنیا ادامه داشته باشد. شنیدن صدایت را دوست داشتم. دوست داشتم افت و خیزهای نفست، آن تارِ صوتیِ آفتابیِ صدایت را بشنوم...

  • حسن مجیدیان

سرباز سفید

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ

مجموعه ای جالب و جمع و جور شامل داستان هایی کوتاهِ مرتبط با حاج قاسم سلیمانی. خواندنی است. و حتی برای نوجوانان هم خوب است. البته داستان ها کم و بیش زاییده ی تخیل نویسنده هاست؛ اما مرورش خالی از لطف نیست.

  • حسن مجیدیان

ریواس های بلند رودخانه ی تیزو

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

 

 

من به دوستانم و رفقایی که محبت دارند و مرا دنبال میکنند؛ توصیه نمیکنم که ادبیات را جزء مطالعات اصلی خود قرار دهند. ولی توصیه میکنم نیم نگاهی هم به ادبیات داشته باشند‌. لاقل به تاسی از رهبر عزیزمان که به ادبیات؛ التفات دارند. ادبیات و داستان و شعر و رمان، خالی از بهره بردن و آموختن نیست. خودم گیرم. الان مجبورم در عالم ادبیات باشم. چون یکی دو تا کارِ نوشتنی دارم و مجبورم در فضای ادبیات باشم بیشتر. کتاب ریواس های بلند رودخانه ی تیزو که در مراسم جایزه کتاب ِ جلال هم درخشید و دیده شد؛ عموما داستان هایی اجتماعی راجع به روابط آدم ها و زوجین است. این دست نوشته ها کمترین حُسنش این است که به شناخت آدم‌ها، روحیات و نوسات اخلاقی این و آن، کمک می‌کند. در بازنمایی روحیات انسانها، دستِ ادبیات از دیگران قوی تر است. البته ریواس ها برای شروع کتاب جالبی نیست و کمی مشکل خوان و مبهم و دیرفهم است.

  • حسن مجیدیان

دوره ات نگذشته مربی

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۸ ق.ظ

 

اگر کارتان با نوجوان‌ها و جوان‌هاست، اگر در کانون مساجد و پایگاه‌های بسیج فعالیت می‌کنید، اگر طلبه یا استاد حوزه هستید، اگر به‌عنوان معلم پرورشی و یا مشاور در یکی مدارس کشور مشغول به کار هستید، اگر در دانشگاه نشریه دارید یا فعال فرهنگی هستید اگر به‌عنوان یک پدر و مادر دوست دارید برای تربیت فرزند راه درستی را انتخاب کنید و یا اگر دغدغه‌های فرهنگی و تربیتی دارید،  کتاب «دوره‌ات نگذشته مربی!» به شما در رسیدن اهدافتان خیلی کمک می‌کند.

دوره‌ات نگذشته مربی! │۷۲ صفحه │نویسنده: حسن مجیدیان

مشاهده و تهیه کتاب: https://manvaketab.com/book/391705/  

حضوری: قم خیابان معلم مجتمع ناشران طبقه‌ی هم‌کف فروشگاه نشر شهید کاظمی

 انتشارات‌شهیدکاظمی  @nashreshahidkazemi

  • حسن مجیدیان

مگر شوهر شما فرمانده ارتش نیست؟

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۴ ق.ظ

مگر شوهر شما فرمانده ارتش نیست؟!

یادم است یک‌بار سیب‌زمینی کم شده بود. به مستخدم مدرسه‌مان گفتم آقای فلانی! اگر فروشگاه سیب‌زمینی آورد، برای من هم بگیر. مدیر مدرسه بهم گفت: «عجب! ما فکر می‌کردیم حالا که شوهر شما فرمانده است، اگر چیزی کم‌وکسر داریم باید به شما بگوییم، اما ظاهراً این طور نیست.» بعد از شهادتش یکی از کارکنان ساکن در قصر فیروزه می‌گفت: آن‌زمانی که سیب‌زمینی کم شده بود، خود تیمسار ستّاری ماشین باری آورد و خودش رفت بالای ماشین و سیب‌زمینی تقسیم کرد، به همه هم یک‌اندازه داد. در حالی که هرکس دیگری بود، می‌گفت اول یک گونی از این را ببرید دم خانه ما.

کتاب منصور ستاری (فرمانده نیروی هوایی ارتش) انتشارات روایت فتح صفحه ۵۸

  • حسن مجیدیان

نوشته بود به لیاقتش رسیده!

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۳ ق.ظ

 

اولِ سال، کربلا بودم. میخواستم وصیت نامه ای را که چندسال قبل نوشته بودم را بازنویسی و ویرایش کنم. در حرم نشستم و چند خطی نوشتم اما نتوانستم ادامه بدهم. دیدم دارم در دامِ خوب نوشتن و ادبی کار کردن می افتم؛ رهایش کردم. همان جا یاد مطلعِ وصیت شهید عبدی افتادم و کامم تلخ شد و عرق کردم و خجالت کشیدم و همان چند خط را هم پاره کردم! محمد عبدی وصیتش را این طور شروع کرده بود:

 " اکنون که به توفیق و لیاقت شهادت رسیده ام، در بهشت و در لباس غلامی ِ اهل بیت جای همه ی شما را خالی میکنم..." حالا فهمیدید چرا از خجالت و ناتوانی نتوانستم چیزی بنویسم؟ کسی هست از بین ما که شهیدانه و مطمئن وصیتنامه بنویسید؟ مطمئن مثل آقای عبدی؟

  • حسن مجیدیان

علاقه به تن

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۲ ق.ظ

 

در حاشیه ی کتاب معراج السعاده یکی نوشته بود: " از علاقه ی به تن کم کن!"

خیلی معنا دارد. معنای سلوکی و اخلاقی. معنایی عمیق و حتی وحشتناک. علاقه ی به تن چیزی است که خیلی ها به آن تن داده و مبتلا هستند. علاقه به تن از خوردن و خوابیدن تا پروریدن اندام و نازیدنِ به آن و حتی نمایش و جلوه گری و خرج کردن به آن را در بر می‌گیرد. بعضی ها عجیب خرجِ تن شان می‌کنند و برخی عجیب تن دوستند و برخی عجیب تن خواهند و برخی هم تن فروش!

پناه بر خدا

لمحات و رشحات و رقایقی از علاقه ی به تن در ماها هم هست!

  • حسن مجیدیان