حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سنوار» ثبت شده است

عصای موسی در دست سنوار

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۳ ب.ظ

در این روزگار باژگون که ستمگران، این خفاشان خون آشام، نماد آزادی شده و ستمدیدگان، با کلمات مسخ شده زبان مرده‌ای که از حلقوم بیرون کشیده شده، متجاوز خوانده می‌شوند، مردی از جنس نور، تنها در هجوم خفاشان سیه روی، معجزه می‌آفریند. گوساله پرستان قوم موسی، نیرنگ ورزانه، نام موسی بر زبان می‌رانند و عشق گوساله زرین در دل نهان می‌دارند، غافل از این که عصای موسی اینک در دست سنوار است و آن را به سوی دریای ظلمانی دروغ و دغل پرتاب می‌کند و دریای فریب، به پهنای همه دنیای کنونی را سینه شکافته، به دو نیم خواهد کرد. این گذر کند زمان است که حجاب دیده خفاشان می‌شود و آینده شوم آنان را نهان می‌دارد. رخصتی باید؛ بگذاریم تا بگذرد.

 دکتر خسرو باقری

  • حسن مجیدیان

درجه ی آخر لاتی

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۶ ق.ظ

 

چندسال قبل که تلوزیون‌های صهیونیستی مارش پیروزی نواختند و خانه ویران شده یحیی را نشان دادند که تلّی از آوار بود و خبر ترور موفق او را روی پخش ویژه بردند، یحیی یک ساعت بعد به خانه ویران شده‌اش برگشت و روی مبل شکسته‌ای نشست و با لبخندی تحقیرآمیز، گوشه لب کج کرد و عکس یادگاری گرفت. من آن روز شیفته شجاعت یحیی شدم. او لاتی را تا درجه آخرش پر کرده بود. بعدها که یک عکس هالیوودی مردانه‌ هم از او منتشر شد که دست روی کلت کمری‌اش برده بود و داشت بیرونش میکشید، انگار ابرمرد خیالی ایام نوجوانی را در واقعیت دیده بودم. چقدر اسطوره‌ای بود. نمیشد حتی توی چشم‌هاش نگاه کنی. یحیی شاید کسی بود که بیشترین خبرهای جعلی درباره ترور او منتشر شد. اسرائیلی‌ها در له‌له یافتن اثری از او، بارها شایعه ترورش را مطرح می‌کردند تا بلکه از رصد واکنش‌ها، چیزی دست‌گیرشان شود. او رسما نامرئی بود. فلسطینی‌ها می‌گویند یحیی حتی سایه نداشت. می‌گویند از دیوارها می‌گذشت. تو بگو روح بود. پشت ابرمردان همیشه افسانه می‌سرایند. ابرقهرمان پسر‌های فلسطینی. شیرمرد پچ‌پچه‌های دخترکان غزه. امّید مردان و زنان جنگ‌زده. دلشان گرم بود به تونل‌های زیر پایشان که یحیی از آنجا می‌گذرد. حالا می‌گویند روح فلسطینی، ابرمرد نامرئی غزه، نه در پستوی تونل‌ها، که روی زمین شهید شده. نزدیک تانک‌های اسرائیلی. لباس رزم بر تن. خشاب بسته بر فانوسقه. چفیه بر شانه. سلاح بر کف. حالا جوان‌های فلسطینی پشت‌به‌پشت سیگار می‌سوزانند و به یک‌جا خیره می‌شوند و می‌گویند یحیی با مرگش پله آخر لاتی را هم برداشت. باز تحقیرشان کرد. که من روی زمین بودم. بین نیروهای تحت‌امرم. و نیم‌خیز، سلاح بر دوش توی پس‌کوچه‌ها می‌دویدم. شما کجایید؟ یحیی تحقیرآمیز بزرگ‌شد. تحقیرآمیز زندگی‌کرد و تحقیرآمیز رفت. ما قصه یحیی را سال‌ها برای بچه‌هایمان تعریف خواهیم کرد.

«مهدی مولایی»

  • حسن مجیدیان

مرد غیور فلسطین

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۳ ق.ظ

 

بعد از شهادت سیدحسن، انتظار هر شهادتی را داریم. حالاآن مردِ غیور فلسطینی، یحیی السنوار شهید شده  ولی دیگر کدام خون، می‌خواهد ما را از خاکی که سفت به آن چسبیده ایم جدا و بیدارمان کند؟ به راستی امت اسلام را چه شده که این همه خون‌های گرانبهای به زمین ریخته شده هنور نتوانسته آنان را چنان که باید،بیدار کند؛ چقدر حجاب‌های ظلمانی قطور است که این خون‌ها هم انگار توان شکافتن‌شان را ندارد! که اگر بیدار می‌شدند نیاز به اسلحه هم نبود بلکه به قول امام با یک سطل آب ریختن هم کار صهیون‌ها تمام بود... یحیی سنوار نیز به قافله شهدای قدس پیوست

  • حسن مجیدیان