این کتاب را باید با احترام دست گرفت و خواند. وقتی درازکش، محوِ کتاب بودم؛ میدیدم ادب این است که مثل آدم بنشینم و داستان را دنبال کنم. کتاب را باید با احترام و ادب خواند. به احترامِ زنی که کم از شوهرِ شهیدش نیست. همان طور که خودِ شهید در وصیتش اش نوشته و رهبر انقلاب هم در دیدار با خانواده ی شهدای مدافع حرم؛ همین را تکرار کرد که: "اگر این زن نبود من این توفیقات را نداشتم و به اینجا نمیرسیدم".
این کتابِ خیلی خوب با متنی هنرمندانه و زنده و با توصیفات جالب از محیط خانه و زندگی و لهجه و فرهنگ شمالی های عزیز، با روایتِ بی نقاب و روتوش از زندگی دونفره شهید بلباسی و خانم محبوبه بلباسی و... در درجه ی اول، خاص و مناسب خانم هاست. تا در خلال کلمات و صفحات این کتاب، یک زنِ قهرمانِ امروزی را تماشا کنند. دردسرهای بچه داری، رنج جدایی و انتظار، سختی های اسباب کشی و خانه بدوشی، پا به پای شوهر در کلاس و هیات و اردوی جهادی دویدن، پمپاژ عشق و انرژی به شوهری که غالبا خسته ی کار و جهاد است، رفتار متین و ستودنی در آزمونِ شهادت شوهر و دوری ِ چهارساله ی پیکر و... همه و همه گوشه اس از فضیلت های خانم بلباسی است. شهید بلباسیِ این کتاب آن همه خوب روایت شده که حتی میبینی یک جاهایی نمازش صبحش هم به فناء رفته و قضا شده! اما محمد در سیری که داشته و در سلوکی که همه اش خدمت و دوندگی و طلب بوده؛ عاقبت شهادت را پیدا میکند. شهیدِ زن و زندگی دوستِ ما با سه دسته گل و زینب توراهی؛ عازم سوریه میشود و برنمیگردد.
سراسر کتاب عشق است. درد است. گریه است. خنده و مزه هم کم ندارد البته. همسرِ شهید نویسنده ای بسیار توانا و آشنا به کلمه است. هرچه از لطافت و خوبی کتاب بگویم کم است. خسته اتان نمیکند. لهجه ی شیرین مازنی هم به کمکِ متن آمده تا خواننده را سرِ کیف و ذوق بیاورد.
توصیه میکنم زوج های جوان، در ابتدای زندگی چنین کتاب هایی را بخوانند. یقینا از بسیاری کتاب های زوج درمانگری، بهتر و عملی تر و واقعی تر است. راستش خیلی از ماها که زندگی مشترک داریم گاهی زیادی حساس و زودرنج و پرتوقع ایم. شاید دیدن زندگی محمد و محبوبه ی بلباسی کمی ما را خجالت زده کند. ما را راه بیندازد. ما را زنده کند. و حتی شهیدمان کند.
«مداح» باید بداند سطح علمی مردم بسیار ارتقا یافته است
بازوبند گفت: مداح باید بداند که سطح علمی مردم بسیار ارتقا یافته و اگر نتواند سطح علمی آنان را ارتقا بخشد، کم کم از این صحنه کنار گذاشته میشود.
خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه- فاطمه علی آبادی: فرهنگ مدح و مداحی یکی از عوامل مهم در ترویج اندیشه اسلامی شیعی و تثبیت آن در طول تاریخ ایران اسلامی به شمار میرود و در طول تاریخ مداحان و شاعران فراوانی با استفاده از اشعار، سیره و رفتار اهل بیت (ع) را با اسلوبهای هنری و قالبهای جذاب پایدار و تأثیرگذار توصیف و به مخاطبان انتقال دادند. هیأت فرصتی برای پرورش انسان و انسانسازی است که اگر به این مقوله بها داده نشود و آموزشهای لازم صورت نگیرد، خسارتی را در پی خواهد داشت و چون مداحان و هیأتهای مذهبی با جمعیت قابلملاحظهای از افراد جامعه بهویژه جوانان و نوجوانان در ارتباط هستند میتوانند نقش مؤثری در تربیت آنان داشته باشند بنابراین اگر محتوایی که مداحان و هیأتهای مذهبی به مخاطبان خود میدهند، غنی نباشد ممکن است تربیت دینی جوانان بهویژه انگیزه حضور مردم در مجالس دینی با چالش روبهرو شود.
در بیست و چهارمین گام با حاج محمد بازوبند پیرغلام اهل بیت (ع) گفتوگو کردیم:
* شما از خانوادهای هستید که روضه خوانی و خدمت آستان اهل بیت علیهم السلام در آن ریشه و قدمت و جریان داشته و دارد. برادر بزرگ شما استاد حاج اکبر بازوبند از بزرگان و سرآمدان روضه خوانی و مداحی در تهران است؛ کمی از پیشینه خانوادگی خود در این باب بفرمائید و آنچه که از حاج اکبرآقا آموختهاید را برای ما بیان کنید؟
سال ۱۳۴۲ بود که خانواده به دلیل سپری کردن خدمت سربازی برادرم از یزد به تهران مهاجرت کردند. پیش از اینکه برادرم برای گذراندن دوره خدمت سربازی به تهران بیاید در مراسم روضههای خانگی که مادربزرگ مادریام برپا میکرد شرکت داشت و به روضه خوانی میپرداخت. برادرم حاج اکبر، مداحی را نزد دو تن از پیشکسوتان عرصه ذاکری از جمله مرحوم شیخ رضا یزدی و توکلی فرا گرفت. ایشان هیچ شاگردی جز مرا آموزش نداد و بنده تنها شاگرد او بودم.
مداح باید بداند سطح علمی مردم بسیار ارتقا یافته است و اگر نتواند سطح علمی آنان را ارتقا بخشد کم کم از این صحنه کنار گذاشته میشود. مداح اگر مخاطب شناسی خوبی داشته باشد و نیاز مستمع را درک کند هرگز از این صحنه کنار نمیرود
خاطرم هست سال ۱۳۴۷ با برادرم حاج اکبر آقا به حوزه میرفتیم و در آن زمان بنده ۹ ساله بودم و در مجالس قریب به دو دقیقه روضه خوانی میکردم. وقتی انقلاب شد ۱۷ سال سن داشتم و کلاس دوم نظری بودم. در آن ایام همیشه در کنار برادرم به مجالس روضه خوانی میرفتم. به یاد دارم سال ۱۳۵۸ توفیق پیدا کردم تا در حوزه علمیه آیت الله مجتهدی حاضر شوم.
بر همین اساس به مدت ۷ سال در محضر آن بزرگ مرد «مرحوم مجتهدی» زانوی تلمذ زدم و حدود یک سال نیز در مسجد امین بازار توفیق حضور در محضر مرحوم آیت الله حقشناس را یافتم. در این حین سه سال هم درس امام شناسی را در محضر شیخ احمد رحمانی همدانی فرا گرفتم. بعد از این ایام بود که در مسیر نوکری اهل بیت (ع) در مجالس و هیأتها شرکت و به روضه خوانی میپرداختم.
* تفاوت نسل قدیم مداحان با نسل امروز را در چه مسائلی میبینید؟
در حال حاضر دهها دانشگاه در تهران به تربیت دانشجویان اهتمام دارند که از بین این تعداد تنها چند دانشگاه انگشت شمار اعتبار بینالمللی دارد؛ معلوم است برای این نوع دانشگاهها انتخاب اساتید و هدایت دانشجویان به سختی و با دقت فراوان انجام میشود. گاهی برخی تصور میکنند تنها با شش ماه آموزش و تمرین میتوانند در عرصه مداحی و ذاکری اهل بیت گام بردارند در حالی که نمیدانند به هر میزان شاگردی اساتید با تقوا، اهل دل و صاحب فن را داشته باشند بیشتر میتوانند بر دلها تأثیر بگذارند. مداحان و ذاکران باید بدانند به هر مرحلهای از ذاکری توفیق یافتند کامل نیستند و هر لحظه نیاز به کسب علم و تجربه دارند.
امام علی (ع) فرمودند مرد زمانه خود باشید؛ این فرمایش بسیار مهم است. ذایقه و سلیقه مستمعان نسبت به چهل سال پیش متفاوت شده است. بنابراین مداحان نباید اثر گذاری بر مستمعان را در هیچ زمانی از دست بدهند. برای مثال در گذشته الفاظی که ذاکران استفاده میکردند هرگز مستمع آن روزگار دلیل استفاده آن را درخواست نمیکردند اما مخاطبان امروز چنین نیستند. مداح باید بداند که سطح علمی مردم بسیار ارتقا یافته است و اگر نتواند سطح علمی آنان را ارتقا ببخشد کم کم از این صحنه کنار گذاشته میشود. مداح اگر مخاطب شناسی خوبی داشته باشد و نیاز مستمع را درک کند هرگز از این صحنه کنار نمیرود.
در این برهه از روزگار مسألهای که برای مردم مهم است صبر در برابر مشکل است. برای اینکه یک مداح بتواند صبر مردم را تقویت کند لازم است برای مردم از سختیهای اهل بیت سخن بگوید تا برای مردم یادآوری شود که پیرو چه مکتب و بزرگانی هستند. بنابراین امروز برای جامعه مداحان شناخت مستمع بسیار مهم و ضروری است.
* حدود پنجاه سال است که در هیأت میخوانید درست است؟
الحمدالله. همین طور است.
* به نظر شما اساساً عملکرد جامعه هیأتی و مجالس مذهبی در افزایش تأثیر در سلوک فردی و جمعی مردم موفق ارزیابی میشود؟ آیا مجالس مذهبی ما مردم را رشد دادهاند؟
هیأت جای رشد است برای همین رشدی که در قدیم بود یک تأثیری داشت و رشدی که امروز شاهد آن هستیم یک تأثیر دیگری دارد. البته به هر میزان منبری و مداح اعتقادش قوی و در مسیر اهل بیت ثابت قدم باشد تأثیر کلام او در مستمع بیشتر میشود و این مساله ربطی به زمان ندارد. کلام مداح باید به روز باشد. امام رضا فرمودند خدا قرآن را برای زمان و جمعیت و مکان خاص قرار نداد بلکه در همه زمانها قرآن زنده است. مداح اگر خودش آیات قرآن را درک کند و وارد این حریم شود میتواند مستمع خودش را هدایت کند از این رو نوع بیان و کلام مداحان متفاوت است اما اساس معنویت تغییری نکرده است.
انسان از عناصر اربعه آب، خاک، هوا و آتش خلق شده است این مهم از قدیم بوده و امروز نیز هست و در آینده نیز خواهد بود آیا علم معنوی انسان به عناصر اربعه است؟ خیر. بلکه علوم معنوی انسان به نَفَختُ فیهِ مِن روحی؛ است. اگر روح انسان به کلام وحی و زندگی اهل بیت آشنا شود میتواند به جایی برسد که غیر از خدا چیزی نبیند.
امام علی میفرمایند مرد زمان خودتان باشید؛ بر اساس این روایت ضروری است تا مداحان مخاطب شناس باشند. نقل میشود یکی از منبریان وقتی برای شرکت در مجالس به مناطق بالانشین شهر میرفت مدام در منبرش از علم و کمالات علمی امام علی (ع) سخن میگفت اما همان فرد وقتی به محدوده مرکزی شهر و منطقه شوش میآمد برای مخاطبان از دلاوریهای امام علی در جنگها صحبت میکرد؛ از او پرسیده میشود این همه تفاوت برای چیست؟ پاسخ میدهد مردم مناطق مرفه نشین به دلیل اینکه اهل تحصیل هستند میطلبد از علوم امام علی سخن بگویم تا مخاطبان جایگاه این بزرگ مرد عالم هستی را بشناسند اما در منطقه شوش روزی چند بار دعوا و نزاع میشود. از این رو برای مخاطب این منطقه لازم است از دلاوریها و جوانمردی امام علی در جنگها مطالبی بیان کنم تا از این طریق امیرمومنان علی را بشناسند. بنابراین مخاطب شناسی برای هر مداح و ذاکری ضرورت دارد.
زمانی که به زندگی اهل بیت نگاه میکنیم میبینیم که در جای جای زندگیشان خدا وجود دارد از این رو امروز من مداح باید طوری زندگی کنم که مردم به امام زمان ارواحنا فداه علاقه پیدا کنند. نه اینکه بالای منبرم با پایین منبرم متفاوت باشد. مداح باید شأن اهل بیت را حفظ کند. ذاکر اهل بیت باید خوش برخورد باشد و برای مستمع احترام قائل باشد نه اینکه به هر قیمتی اشک مستمع را خارج و یا بر لبانش لبخند بنشاند، این مساله به ارباب آسیب میزند. بر این اساس مداح باید ابتدا خودش را حفظ کند و خود سازی داشته باشد تا بتواند روح و روان مردم را طاهر نگاه دارد و جلا دهد.
سفرنامه ی خوبی است به سوریه. محمدعلی جعفری به دنبال خاطرات شهید محمدخانی با رفیقش به سوریه می روند تا نشانی و ردی از خاطرات و فعالیت های حاج عمار بگیرند. کتاب کوتاه و شیرین است و حال و هوای بچه های رزمنده را خوب بازنمایی کرده است. نشر معارف چاپش کرده... #معرفی_کتاب #محمد_علی_جعفری #کتاب_جاده_یوتیوپ
برای سردار بی سر و شهید والامقام حاج عبدالله اسکندری، قلم باید خیلی لیاقت داشته باشد که بر صفحه بلغزد و بنویسد و یکی مثل من، نه از سر لیاقت که از شوق و ارادت و به تمنای نیمنگاهی از جانب شهید، اینها را مینویسد. حاج عبدالله، شهید سرافراز، سربلند و سرآمدی بود که سر شریفش در جریان دفاع از حرم اهلبیت (ع) به بلندای نیزه رفت. سر او را دشمنان خدا بر سر دست گرفتند و دستافشان و پایکوبان، بر عمودی قرار دادند و شقاوت و پستی خود را بیش از همیشه عیان ساختند.
گاهی و پیش از جریان جنگ سوریه، با خودم فکر میکردم هنوز هم کسی میتواند شبیه ارباب مظلوم و سرجدای ما شهید شود؟ آیا هنوز هم میشود سر از قفای ما در راه خدا ببرند؟ آیا هنوز هم میشود حنجرۀ کسی در راه حق با خنجری آشنا شود؟ یا اینکه نه! دورهٔ اینگونه جان سپردنها به سرآمده است و تقدیر شهادت ما در این زمین و زمانه به ترکشی، گلولهای، توپ و خمپارهای گره خورده؟
حاج عبدالله ما اما قصهٔ سرسپاری به آستان معشوق را ورق جانانهای زد، فصل تازهای گشود و برایمان امیدواریها آورد. یادم هست وقتی سر مطهر او را در دستان پلید تکفیریها دیدیم چه بهتی به ما دست داد. نه از شناعت و پستی دشمن که از سعادت، رفعت و بلندمرتبگی سردار اسکندری... وقتی سرش را بر میلهٔ آهنی - که بسان نیزهٔ نازکی بود - نهادند، آه حسرت سر دادیم از اینهمه بیلیاقتی و جاماندگی امان!
غبطهها خوردیم بر قرب او به ارباب و معیتش با حضرت معشوق...جانم به فدای او.
کتاب سِرِّ سَر، دومین کتاب از کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح است به قلم خانم نجمه طرماح. داستانی بلند و سرشار از نکتههای شنیدنی از زندگی مجاهدانه و مردانهٔ حاج عبدالله، به روایت همسر گرامی ایشان. این همسر فداکار و مقاوم، با عشقی که در تک تک کلماتش نهفته است، مرد زندگیاش را روایت کرده. ولی انصاف این است که ناخواسته فداکاریها، تاب آوردنها، صبوریها و همراهیهای خودش را و همهٔ همسران والامقام شهدا و رزمندگان را هم به زیبایی به تصویر کشیده است.
قالب کتاب داستانی است و فوقالعاده روان و جذاب نوشته شده.
قلم خانم طرماح هنرمندانه، پخته و جاندار است و این بسیار جای خوشوقتی و افتخار دارد که جبههٔ انقلاب، جوانان نویسنده و هنرمندانی به این خوبی دارد.
عمر عزیز سردار اسکندری از بدو جوانی تا شهادت، در راه انقلاب، جنگ و خدمت به خانوادههای معظم شهیدان گذشت. او با اینکه پس از خدمت در سمت ریاست بنیاد شهید استان فارس، بازنشسته شده بود، عشق به انقلاب و دفاع از حریم حرم حضرت عقیله (س) او را به سوی شام بلا کشاند!
پس از سالها مجاهدت و خدمت، شهادت مزد او بود و چه شهادتی! زیباتر از آن را نمیشود تصور کرد.
کتاب او الحق از بهترین روایتهای نوشته شده برای شهدای مدافع حرم است. امیدوارم دیده و خوانده شود و متروک و مهجور نماند.
اوایل دهه۹۰ بود. شاید سالهای ۹۱یا ۹۲. در آن سالها هر روز صبح از کرج . برای کار و تدریس میرفتم به سمت حوالی ترمینال جنوب تهران. به چراغ قرمز چهارراه ترمینال که میرسیدم، میپیچیدم محله خزانه تا از زیر پل ترمینال به ضلع شمالی آن و سمت مسجد قدس بروم. همان اول میدانگاهی، ابتدای خیابان شهید پرستویی چشمم میافتاد به عکس بزرگی از یک شهید؛ شهید «محرم ترک». هر روز به چشمهای درشت تصویر نگاه میکردم و برایم سوال بود که چرا عکسش را کشیدهاند؟ قبلترها خبری از این عکس روی دیوار کنار میدان نبود...
گذشت تا اینکه زمزمه حضور بچههای ما در سوریه، فراگیر و علنی شد و نام شهدا نمایان. یادم هست که شهید «مهدی عزیزی» از آن اولینها بود. اما هنوز اسمی از آقا «محرم» ما نبود! شهید مظلوم و گمنامی که اولین شهید مدافع حرم است. اولین فدایی حضرت عقیله (سلام الله علیها). یکی از نخبهترین و بهترینهای تخریب در خنثیسازی تلههای انفجاری و مینهای دست ساز. مربی بسیاری از شهدای مدافع حرم که بعد از او، نام آشنای شهرشان شدند.
«محرم» با شدت گرفتن و شعله ور شدن جنگ در سوریه، وظیفه خود دانست تا به آن جا برود و سوریها را با کم و کیف مبارزه آشنا کند. غیرت و حمیت او اجازه نداد تا در برابر جنگ و کشتار سکوت کند و کارآیی و تخصصش را به جوانان سوری آموزش ندهد. رفت تا نشان دهد بچه شیعه، جنگ و تجاوز در حریم بانوی آفتاب را برنمیتابد. او در این مسیر روشن جانش را داد تا شهادتش فتح بابی برای پرواز جوانان دیگر باشد. طلایهدار شهدای مدافع حرم...
یک چند ساعتی از عمر بی برکت و بیحاصلم را گذاشتم پای کتاب شهید بزرگوار آقا «مرتضی کریمی شالی» تا در این ساعات، عظمت و علو او را ببینم و در کمالات دوست داشتنی و خوشایند او سیر کنم و البته بر بیعرضگی و بیهنری و درجازدگی خودم، افسوس و حسرت بخورم.
کتاب او، ظاهر و باطنش ساده و بیتکلف است. کأنه روایتها و گفتههای خانواده و دوستان و همرزمان شهید را همانگونه که از نوار مصاحبه پیاده شده است را به چاپ رساندهاند؛ با کمترین دستکاری و ویرایش. همین مسأله، خواندن کتاب را ساده و دلپذیر کرده است. گردآورندگان کتاب دنبال کار آنچنانی و به اصطلاح فاخر و ادبی نبوده اند. متن کتاب ساده ساده است. البته ای کاش کمی پختهتر و اصولیتر، خاطرات را پردازش میکردند. ارایه مطالب خوبی مثل این کار، اگر در قالبی هنرمندانه صورت پذیرد، ماندگارتر و دلپذیرتر میشود. برای شهدا باید بهترین کارها را انجام داد. چون آنها بهترین بودهاند. کار سطحی در شأن شهدا نیست. البته این کتاب سطحی نیست بلکه روان و خواندنی است. اما میشد که بهتر باشد!
زندگی و سلوک قبل از شهادت آقا مرتضی، برای بچههای عزیز بسیجی که در پایگاهها و گردانهای مقاومت، مشغول خدمت و فعالیت هستند، حقیقتا یک الگوی قابل انطباق و تبعیت است. شهید کریمی سالها در منطقه ۱۸ تهران و در یگانهای مختلف بسیج خدمت خالصانه کرده است. او روحیه انقلابی مثال زدنی داشته است. در همه صحنهها پای کار نظام و انقلاب بوده است. در عاشورای سال۸۸، در اوج درگیریهای ایام فتنه تا مرز شهادت میرود و جانباز میشود.
انسان بزرگ همیشه اینطور بوده و هست؛ انسان گمنامی که پس از مرگ پیدا میشود و رخ مینماید. انسانی که در اندازه دنیا نیست و ظرف حقیرِ اینجا، گنجایش روح بلند او را ندارد. انسانی که دنیا و هر آنچه که در آن است در نظرش کوچک و سخیف جلوه میکند. ما آدمها در طول زندگیمان ممکن است با کسانی آشنا شویم که دیگر هرگز نتوانیم آنها را ببینیم و یا حتی کوچکترین تماسی با آنها داشته باشیم. کسانیکه برخورد و مصاحبت با آنها میتواند برای ما احساساتی را به همراه داشته باشد؛ احساساتی زودگذر و یا ماندگار. چهرههایی که ممکن است فراموش شوند و یا اینکه آنچنان تاثیری در خاطرمان بگذارند که هرگز گذشت زمان نتواند آن را به آسانی از ذهنمان محو و نابود کند. ای کاش آدمی میتوانست برای یک لحظه هم که شده گذشتههای خود را بازگرداند تا در این تکرار دوباره، عزیز از دست رفتهاش را بازجوید و باز شناسد اما چه سود که هرگز قادر به این کار نیست. آن را که از دست دادهای دیگر کی و چگونه بیابی؟
از جمله چهرههای بیاد ماندنی شهیدان هستند. انسانهایی نامیرا و جاودان و فراموش نشدنی؛ «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.»
یکی از همین چهرههای ماندگار و خواستنی، شهید «سید مهدی حسینی» است. شهید مدافع حرم که مهرماه سال ۹۵ در دفاع از حرم شهید شد. «سید مهدی حسینی» محافظ آیت الله «حسینی» نماینده رهبر معظم انقلاب در سوریه بود. بلند بالا و قوی بنیه و در هیبت یک بادیگارد رسمی. بچه جنوب شهر بود و خیلی گرم و گیرا.پائیز سال ۹۲ با عدهایی از رفقا و طلاب موسسه «جنت العقیله الثقافیه»، برای انجام برخی ماموریتهای تبلیغی و فرهنگی به سوریه و منطقه زینبیه اعزام شده بودیم. آن روزها اوضاع امنیتی زینبیه مناسب اما شکننده بود. منطقه «حجیره» در نزدیکی حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) به تازگی آزاد شده بود. ایست و بازرسیها برقرار بود و خطر هر آن در منطقه وجود داشت. مقرّ نماینده رهبری بعد از شارع عراقیین قرار داشت؛ دقیقا در کنار درب ورودی اصلی مکتب «سید القائد». بتونهای محکم و موانع بزرگی را قرار داده بودند تا تک تیراندازهای تکفیری به ترددهای دفتر تسلط نداشته باشند. مواردی پیش آمده بود که افرادی را در محوطه جلوی دفتر هدف قرار داده و خمپاره و موشکی انداخته بودند.