حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

ارباب و بنده

شنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۳۳ ق.ظ

 

ارباب روسی با بنده اش برای رسیدگی به املاک و معامله ی یک قطعه ی زمین جنگلی در شبی سرد و با هجوم باد و برف و بوران به راه می‌زنند. با اینکه خیلی ها آنها را نهی می‌کنند. بهرحال حرص و طمع ارباب و بیخیالیِ نوکر او کار دستشان می‌دهد و در بوران گیر می افتند و در تلی از برف محاصره می‌شوند. هجوم سرمای وحشتناک روسیه و تاریکی مطلق شب و نبود سرپناه و ضعف و تحلیل بدن و غلبه خواب و خیال و...باعث مرگ اربابِ طماع می‌شود و اسب هم یخ میزند و می‌میرد اما نوکر بسختی نجات پیدا می‌کند و.... این داستان به چه دردِ ما میخورد؟ داستان طمعِ سیری ناپذیر ماست. حرص و جوش و تلاش ما برای مال دنیا حتی به بهانه ی نابودیِ جانمان. بی‌رحمی نسبت به دیگران برای حفظ منافع و مطامع مان. من پیشنهاد میکنم این کتاب کوتاه را بخوانید که بسیار خواندنی است و توصیفات نویسنده از شبِ پر از برف و کولاکِ بشدت سرد، بسیار خواندنی است.

  • حسن مجیدیان

پدر سرگی

چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۸ ق.ظ

 

 

لابد می دانید که تالستوی را پیامبرِ نویسندگان نام نهاده اند. دو کتاب بزرگ و شاهکار او " جنگ و صلح" و "آناکارنینا" بسیار خواندنی هستند. اما او کتاب های مختصر و داستان های جمع و جور هم کم ننوشته. "پدر سرگی"، داستان افسر جوان و رعنا و زیبایی است که وقتی متوجه می‌شود نامزدش قبلا معشوقه ی تزار بوده؛ به یکباره دست از همه چیز می‌شوید و در صومعه معتکف می‌شود و به لباس کشیش ها در می‌آید. او در این راه آن قدر پیش می‌رود که قدیسی نامی می‌شود و حتی مریضان به دعای او شفا می‌گیرند. با آن همه مقام اما او در مواجهه با دختر جوانی که برای تبرک و شفاگیری و دعا نزد او آمده؛ متوجه درون خود و رسوبات گناه و هوس و بی ایمانی در خودش می‌شود و شبانه صومعه را ترک می‌کند و .... فکر کنید طرف در اوج مقام معنوی خودش، متوجه اختلال و بی ایمانی در دین خود می‌شود. ما چگونه ایم؟ ماها که پاک مختل و معیوبیم. در این داستان ها و سرنوشت ها آدم خودش را انگار دارد مطالعه و بازخوانی می‌کند. خدایا از این صومعه ی آلوده ی بی ایمانمان به کجا فرار کنیم؟

  • حسن مجیدیان

سرزمین نوچ

چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۵ ق.ظ

 

کتاب جالبی راجع به پدیده ی مهاجرت. زوج جوانی به نام های آرش و صنم که برای زندگی بهتر و رفاه و آسایش و آرامش و...مهاجرت می‌کنند به آمریکا. به ایالت دالاس. با شوق و ذوق آن جا، جاگیر و مشغول کار و درآمد و دسترسی به رویاهایشان می‌شوند و با دوستان ایرانی بُر می‌خورند و حسابی شبیه آمریکایی جماعت می‌شوند. اما آرش به ناگهان مریضیِ ناشناخته ای می‌گیرد و مجبور می‌شود برای مداوا برگردد ایران. صنم با او همراهی نمی‌کند. آرش دوباره به آمریکا برمی‌گردد و این بار متوجه می‌شود که صنم.... داستان جالبی است. برای فهم پدیده ی مهاجرت، داده ها و سوالات و دیالوگ ها و نشانه های خوبی دارد. کتاب آن همه خوب بوده که جایزه ادبی جلال آل‌ احمد را هم در یکی از سالها برده است. کتاب آدم را به فکر می اندازد که زندگی چیست اصلا؟ آرامش و آسایش کجاست؟ چرا باید برویم؟ چرا بعضی ها از وطن میروند؟ مملکت و وطن چی دارد برای ماندن و چه ندارد برای نماندن؟ حالِ خوب کجاست؟ بهرحال نیمچه ی فلسفه‌ ای بر کتاب حاکم است. در کل خواندنی و دلپذیر است.

  • حسن مجیدیان

چابکسوار

چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۳ ق.ظ

 

در دهه ی اول محرم این کتاب را خواندم. داستان زندگی و قیام جناب مختار به زبان ساده و داستانی. مناسب نوجوانان هم هست. البته اگر سریال مختارنامه را دیده باشید شاید بی نیاز از مرور چنین کتابی باشید. اما سریال جای خود و کتاب هم جای خود. داستان کتاب را خودتان می‌دانید دیگر. پر از درس و عبرت و تلخی و غمِ مظلومیت اباعبدالله علیه السلام و...

  • حسن مجیدیان

رمان بلند پیامبر

دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۲ ق.ظ

 

همه ی دوستان خوبم را، رفقای کم سن و سال تر را دعوت میکنم که در زندگی خود و مطالعات شان، حتما جایی برای حضرت رسول خدا باز کنند. این منِ کمترین که عمرِ بیحاصلم از چهل رد شده، تازه رو آورده ام به اینکه راجع به ایشان بدانم و بخوانم. کاش در بیست سالگی و یا از همان روزهای اول که کتاب خواندن را بصورت جدی آغاز کردم، متوجه این نکته می بودم. آدم باید بعضی معارف را زودتر فهم کند. در میانسالی طبع و قلب آدم سنگ وار است و فراگرفتن سخت. شما زودتر رو کنید به آن سرورِ عزیز. کی بهتر از ایشان؟ که مولا علی عبدِ او بود... رمان بلند پیامبر را که آقای نقی سلیمانی نوشته است، اتفاقا برای رده ی سنی نوجوان نوشته شده است. شیرین، خواندنی، با جزئیات جالب و توصیفات هنرمندانه، آیینه ای از طهارت و بزرگی و بی همتایی رسول،ترسیم نقش شیرخدا و رسول علی علیه السلام و جناب ابوطالب و خدیجه ی کبری و خانم صدیقه ی طاهره سلام الله علیهم اجمعین در یاری حضرت و... خیلی کتاب خوبی است. انتشارات بِه نشر چاپش کرده است و دوست دارم که به دست شما هم برسد ان شاالله.

  • حسن مجیدیان

وسوسه های ناتمام

يكشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۴ ق.ظ

 

 

به دوستان خوب نوجوانم در ایام محرم این کتاب جمع و جور را معرفی میکنم. داستان جوانی کوفی به نام ایوب که عاشق دختر یکی از امرای لشکر کوفه می‌شود و برای رسیدن به عشقش مجبور می‌شود با لشکر حُر به کربلا برود. پدر ایوب اما در لشکر اباعبدالله است و این دو باهم برخورد می‌کنند و...

این کتاب نشان می‌دهد که رفیق بد و خراب و دروغگو، چطور آدم را می‌کشاند به جنگ با امام و... بارها همینجا نوشته ام که این داستان ها، داستان زندگی خود ماهاست. اغراق هم نمیکنم. ما و من درگیر وسوسه های ناتمام و تعلقات بی فرجام و دلبستگی های کور و طمع های آلوده و کراهت های ناگوار و زشتیِ عاداتِ ناباب هستیم. ما هم در بزنگاهها با طمع و جهالت و شهوت و...امام و دین و خوبی ها را خواهیم فروخت! مگر اینکه روی خودمان کار کنیم و اهل سلوک و تقوا و دیانت باشیم.

این کتاب اگرچه زاده ی تخیل نویسنده است( چون نمی‌دانم چنین آدمی در لشگر کوفه بوده یا نه؟) اما درس آموز و عبرت گرفتنی است. راجع به لقمه ی حلال، رضایت پدرومادر، همنشینی با رفقا و... داستان های جالبی در کتاب مذکور شده است.

  • حسن مجیدیان

چند نکته پسا انتخاباتی

شنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۵ ق.ظ

 

منِ کمترین هم چند خط یادگاری به اندازه ی فهم خودم بنویسم

اول اینکه الحمدلله مشارکت نسبتا بالا رفت و این در نهایت مطلوب تر بود. برنده هم جمهوری اسلامی و رهبر عزیز و صبور بود که همیشه دغدغه ی مشارکت بالا را داشتند. انتخابات پرشور بود و زنده بود و خیلی ها را درگیر کرد و این دستاورد خوبی است.

دوم اینکه حدود ۳۰ درصد مردم با صندوق قهر کردند. چرا ۳۰ درصد؟ چون در دنیا و در عموم کشورها معمولا ۲۰ درصد کلا مشارکت ندارند و سبد آرا را از ۸۰ درصد محاسبه می‌کنند. بهرحال چه ۳۰ درصد چه نصف مردم، این ها را باید دید و شنید. و الا همین ها در دوره های بعدی غلبه می‌کنند و کفه ی عدم مشارکت را بیشتر. دولت جدید و حاکمیت باید با این بخش از مردم ارتباط بگیرد. این واقعا مطلب مهمی است و متاسفانه نشانه ای از توجه به آن نمی‌بینیم.

سوم اینکه در این دوره به نظرم بچه های پای کار انقلاب زنده شدند. پتانسیل ها احیا شد و خیلی ها با دغدغه آمدند وسط و شبکه ی بچه های دلبسته ی نظام خوب فعال و متحرک شد و این واقعا جای شکر دارد. دیدم بچه های تنبل و کسل و بی حالی که توی این ایام، فعال و نگران بودند. خدا را شکر. همین، نوید آینده ی بهتر را می‌دهد ان شاالله.

چهارم اینکه که تمام تحلیل ها نسبی هستند. نظرسنجی ها هم حدودی و خطا پذیر. حالا دعوای اینکه اگر جلیلی کنار می‌رفت بهتر بود و تقصیر پایداری ها شد و...چه دردی را دعوا میکند؟ ای بسا قالیباف هم با توجه به حواشیِ دور و برش( که جلیلی آنها را نداشت) در دور دوم نمی‌توانست آرا را جلب کند. من فکر میکنم الان موسم یقه گیری و مقصریابی نیست. البته تحلیل و تذکر از سرِ انصاف خوب است. اما الان بعضی ها دارند خاک ها را روی سر خودی ها می‌ریزند و فریاد می‌زنند که تقصیر فلانی و بهمانی شد که وضع این شد! اگر تقصیری هست، تقصیر تک تک ماست و من سهم یک جریان و تعدادی آدم خاص را تعیین کننده نمی‌دانم. چه کسی جز خدا محیط بر اعمال و افکار و نیت هاست که بتواند سهم تقصیرها را عادلانه تقسیم کند؟ حرف صفر و صدی در رابطه را با مقصران وضع بوجود آمده، قابل اعتنا نیست. اساسا عالم سیاست گسترده و چندلایه و پیچیده است و یک گروه و یک جریان و چندتا آدم، نقش محوری و تعیین کننده در تحولات ندارند. بعضی ها با چه اطمینان و غیظ و غضبی دارند به این و آن می‌پرند! جبهه‌ ی انقلاب هم دارد دوران بلوغ خودش را طی می‌کند و کار دارد تا به پختگی مطلوب برسد.

پنجم اینکه اگر چه خودم جناب پزشکیان را با مجموعه ی ادبیات و برنامه و اطرافیان و... در قواره ی ریاست جمهوری نمی‌بینم، اما بهرحال ایشان الان منتخب جمهور است و احترامش واجب و کمک به او هم لازم. من نمی‌دانم با وجود او ما عقب گرد می‌کنیم و دوران سیاهی را تجربه می‌کنیم و کشور مستعد آشوب و آسیب میشود یا نه؟ نمیدانم با میراث شهید مظلوم رئیسی چه خواهند کرد؟ به اصلاحات که امیدی نیست و این آقایان در طول زمامداری شان خودشان را خوب نشان داده اند. من تحلیلی ندارم از فردا. گفتم که تحلیل ها نسبی هستند. اما می‌دانم که وضع به سیاهی و خرابی ای که عده ای از آن می‌ترسند و می‌ترسانند نخواهد بود ان شاالله. آیا واقعا با آمدن دولت پزشکیان ما این همه سیاه و کدر و بدبخت و آشوب زده و بیچاره و ...می‌شویم؟ بعید می‌دانم. چنین تصوری را توهین به جمهوری اسلامی و انقلاب با عظمت آن می‌دانم. این تفکر یعنی همه چیز با آمدن و رفتن دولت هاست و بقیه ارکان و سیستم و دستاوردها و آدم های نظام کشک و بی خاصیت اند! نه آقا. فاجعه نمیشود با آمدن پزشکیان. بدتر از خاتمی و روحانی که نیست! دعا می‌کنیم که اوضاع معاش و زندگی مردم خوب شود. انتخاب مردم محترم است و سرکوفت زدن به آنها هم اخلاقی نیست. فردا که اوضاع خوب نشد هم نباید به مردم طعنه زد. بلکه باید به آنها آموخت که مسئولیت انتخاب شان را بپذیرند و پای عوارضش بمانند و در کنشگری سیاسی و فرهنگی بلوغ و بینایی و بصیرت پیدا کنند.

ششم و آخر اینکه که نام شهید رییسی و خدمات او در تاریخ این ملت ماندگار خواهد شد. مظلوم بود و به نظرم مظلوم تر شد و عجیب اینکه مردمِ ما به ادامه ی راه او رأی ندادند! و این یعنی چقدر افکار توده ها با آن‌چه باید باشد، فاصله و تفاوت دارد. دردناک است. اما عرض کردم مردم را نباید تعییر و ملامت کرد. صاحب اختیارند و این طور صلاح دانسته اند. یاد رئیسی شهید و عزیز بخیر. و آخر اینکه ان شاالله ما هرجا هستیم به مسئولیت اجتماعی خودمان خوب عمل کنیم. کارمان را درست انجام بدهیم. تربیت خودمان و نسل بعد را جدی بگیریم. کار یاد بگیریم. صاحب نظر و بینش بشویم و گوش از دهانِ این و آن برداریم. و امید داشته باشیم و دلمان خوش به صاحب‌ الزمان روحی فداه و نائب خوب او و خون بابرکت شهیدان و ...باشد.

محرم شد. به آغوش حسین و ملکوت گریه برای او پناه ببریم.

 

ای دل به آستان حسینی رهی بجوی...

  • حسن مجیدیان

قیمت عشق

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۴ ق.ظ

 

قیمت عشق نداند  قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

 

این کتاب گزینه ی مغتنمی است از غزل های سبک عراقی که آقای مرتضی نوربخش جمع و جورش کرده است. از مولوی و عراقی و عطار و خواجو و سعدی و حافظ و ... من خودم بارها مرورش کرده ام و در حاشیه ی شعرها چیزکی برای خودم نوشته ام. با اینکه کتاب خاص و شاقی نیست اما همینطوری برای من محبوب شده است. اما هر بار بنا به دلایلی کتاب از دستم خارج شده یا پاره شده و حتی آتش گرفته!! امروز  دوشنبه که 11 تیرماه 1403 و روز مباهله ی رسول خداست  به کتابفروشی سوره مهر در خیابان سمیه که سر زدم، دوباره خریدمش تا مرور کنم شعرها را و باز هم با حال خوش و ناخوش گوشه ی شعرها برای خودم چیزکی بنویسم. شعر حال آدم را خوب میکند و در روزگار ملالت بار و جانفرسای ما، دوست و رفیق خوبی است. امیدوارم این کتاب در دستم بماند و به فنا نرود! قیمت عشق را پاس بدارم و قدم صدق داشته باشم و سست عهد نشوم و بارجفا را به دوش بکشم و از این روزگاران برای همیشه بروم...

  • حسن مجیدیان

گفت و گوهایی با سایه ام

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۶:۵۳ ق.ظ

من معتقدم حتی در میانه ی کارزارهای انتخاباتی و دنبال کردن لحظه ای اخبار و نظرسنجی ها، آن چه می‌تواند از ذهن ما گره گشایی کند و عقل ما را روشن، " کتاب" است. خاصه که در آن حرف های قوی و محکم و مبنایی هم پیدا شود. کتاب گفت و گوهایی با سایه ام که آخرین دیدگاه ها و مقالاتِ فیلسوفِ زمانه ی ما دکتر رضا داوری اردکانی است را آهسته و پیوسته در طی سه ماه خواندم. شبی چند ورق. ما به تحلیل ها و حرف های داخلِ جمع خودمان عادت کرده ایم و فراتر و وراتر از حرف های فروبسته و تکراری و تحلیل ها و داده های همیشگی خودمان را نمی‌بینیم و حتی می‌ترسیم که حرفِ نو به گوشمان بخورد. انگار دوست نداریم چُرت سنگین ما را کسی پاره کند! بهرحال برای دید مناسب در محیط غبارآلودمان و با این همه حرف و تحلیل و توئیت، به کلمات اساتید و راه رفته ها بشدت محتاجیم.گفت و گوهایی با سایه ام درباره ی فلسفه و سیاست، آینده‌ تفکر و آزادی، تاریخ و انسان، تاریخی بودن فهم و خرد، پیشرفت و توسعه نیافتگی و...بحث کرده است. کتاب را انتشارات روزگار نو منتشر کرده است. بخوانید ضرر نخواهید کرد.

  • حسن مجیدیان

تربیت و انتخابات

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۶:۵۱ ق.ظ

با نگریستن به تربیت از منظر عاملیت انسان، رابطه معلم و شاگرد به گونه ای از تعامل تعبیر خواهد شد. در رابطه تعاملی حتی ناهمتراز، این معلم نیست که شاگرد را آن می کند که خود می شناسد و می خواهد، بلکه او آنچه را در چنته دارد، به نیکوترین وجه، در معرض فهم و انتخاب شاگرد قرار می دهد. تربیت، حاصل تعاملی ناهمتراز است که برحسب آن، به بیانی کانتی، عمل یک سویه معلم، تنها قالبی تهی می سازد، چنان که عمل یک سویه شاگرد، به مشی نابینا می انجامد. چنین بینشی از تربیت، مسوولیتی را در انتخاب رییس‌جمهور رقم می زند. رییس‌جمهوری که درکی از تعامل ندارد، تنها به «کنترل» جامعه می اندیشد و اگر متدین نیز باشد، در پی آن خواهد بود که مردم را، به گمان واهی خود، به زور راهی بهشت سازد؛ کاری که در رسالت هیچ پیامبری گنجانده نشده بود. چنین رییس جمهوری، وزیری زور ورز خواهد گماشت که در بهترین حالت، چرخه معیوب بازتولید را به گردش در خواهد آورد و نظام تربیتی را به دستگاه تولید مثل بدل خواهد کرد. برخلاف عالم زیستی که در آن، تولید مثل، مایه بقاست، در عالم تربیت، تولید مثل، مایه فناست. باور به عاملیت انسان، نظام تربیتی را از ملال تکرار می رهاند و امکان حرکت به فرادست و گشایش افق های تازه را فراهم می آورد.

 

دکتر خسرو باقری

  • حسن مجیدیان

طلب قدرت

يكشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ

نه فقط قدرت، بلکه «طلبِ قدرت» هم آدم‌‌ها را فحّاش و وحشی می‌کند. این را در رفتارهای برخی از هواداران نامزدها می‌توان دید مخصوصاً آنهایی منافع و موقعیت‌شان را در خطر می‌بینند. حتی می‌بینی که برخی دوستانت به خاطر گزینه ی محبوب شان حاضرند تو را جِرواجِر کنند قربه الی الله.... این قدرت و اراده ی دست یافتن به آن چیز عجیبی است. ما ازش خبر نداریم. چون تا به حال مزه ی قدرت زیر زبانمان نیامده. اگر مزه کنیم، شاید ما هم دیگران را پاره پوره کنیم. خدا داند...

  • حسن مجیدیان

این ها در تربیت ناموفق اند...

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۴۷ ق.ظ

آدم‌های صریح و رُک، در تربیت ناموفقند

بعضی عادت دارند و می‌گویند «من صریحم؛ من حرفم را رُک می‌زنم». اینها آدم‌های بی‌غرضی هم هستند؛ اما آدم‌های ناموفقی‌اند! چون همین صراحت لهجه، رنجش ایجاد می‌کند. قرص‌هایی که به بچه‌ها می‌دهند، لعابی از شیرینی رویش هست که بچه تا بخواهد برسد به تلخی قرص، قورتش داده. در معده که رفت، کار خودش را می‌کند. اگر انسان بخواهد کسی را نصیحت کند باید به گونه‌ای بگوید که بعد از اینکه رفت، او تازه بفهمد که چه گفت، نه اینکه جلوی مردم او را شرمنده کند. وقتی می‌خواهید به کسی تذکر بدهید صریح نگویید. ِ

آیت الله حائری شیرازی

  • حسن مجیدیان

فرهنگ جامع سخنان امام حسن عسکری علیه السلام

سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۴۵ ق.ظ

 

روزی که این کتاب را خریدم ۱۴۰۲/۷/۲۶ بود و روزی که توفیق داشتم، مطالعه اش را تمام کنم امروز ۱۴۰۳/۳/۲۸ ، یعنی ۹ ماه! گاهی با حال خوب این کتاب را آهسته آهسته میچشیدم و لذت می‌بردم. بسیار عالی و نورانی است این کتاب. مخصوصا بخش کرامات و کلمات قصار حضرت. ان شاالله همه ی ما در کنار همه ی علایق مان برای مطالعه در زمینه های گوناگون، از معارف حقه ی اهل‌بیت علیهم السلام غافل نشویم که اصل حقیقت نزد آنهاست.

  • حسن مجیدیان

آدم کسی نباش

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۹ ق.ظ

 

علامه جعفری می‌گفت روزی طلبه‌ی فلسفه‌خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. دیدم جوان مستعدی است که استاد خوبی نداشته است. ذهنِ نقاد و سوالات بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را که می‌شنید، مثل تشنه‌ای بود که آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد برایش درسی بگویم و من که ارزشِ این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند. چندی که گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش اُبُهّت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به اِستقلالِ فکرش صدمه می‌زند. تصمیم گرفتم فرصتِ تعلیم را قربانی اِستقلالِ ضمیرش کنم. روزی که قرار بود برای درس بیاید، درِ خانه را نیم‌باز گذاشتم. دوچرخه‌ی فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حرکاتِ کودکانه کردم. دیدمش که سَرِ ساعت، آمد. از کنارِ در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست. با هیجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شکستم. راهش را کشید و بی یک کلمه، رفت که رفت. این‌جا که رسید، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدماتِ فکری و فرهنگی به اسلام ، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، امید دارم. یکی همین دوچرخه‌بازی آن روز است! درسِ استاد آن شب آن بود که دنبالِ آدم‌های بزرگ بگردید و سعی کنید درکشان کرده از وجودشان توشه برگیرید. امّا مُرید و واله کسی نشوید. شما اِنسانید و اَرزشتان به اِدراک و اِستقلالِ عقلتان است. عقلتان را تعطیل و تسلیم کسی نکنید. آدمِ کسی نشوید؛ هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.

  • حسن مجیدیان

شب بازی

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۷ ق.ظ

خیلی رمان جالبی بود. درون مایه ای جنایی و پلیسی و در حال و هوای دهه شصت و هفتاد. شخصیت اصلی داستان یک قاضی جوان و البته متاهل و حتی انقلابی و کلی رفیق شهید از دست داده است که عاشق دختری در محله شان می‌شود. دختر جزء عوامل کروهگ منافقین و از سمپات های آن گروه است. در طول داستان قاضی جوان هم از ناحیه گروهک و آن دختر و هم از ناحیه ی خانواده ی همسر خودش و تشکیلات انقلاب وارد رابطه با مستانه( دختر جوان) می‌شود. دختر در شبی مرموز کشته می‌شود و.... حالا باید خودتان بخوانیدش. جالب است و مهیج. اما خواندن این کتاب، میانه ی این همه اولویت و کارهای مهم و مطالعات اصلی و در دل جریانات امروز جامعه و بحث انتخابات و...به چه دردی میخورد؟ خیلی بدرد می‌خورد انصافا! درس آدم شناسی است. جریان شناسی است. پیچیدگی آدم ها را نمایان می‌کند. همین آدم ِ سالمِ دیندارِ انقلابیِ کنار دستت هم می‌تواند غیر از آن باشد که خودش را نشان می‌دهد. خیلی آدم ها عجیبند! این رمان ها را بی اهمیت نبینید.

  • حسن مجیدیان

گاف فرهنگ

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

 

 

آقای زائری آدم ِ دغدغه مندی است. در گافِ فرهنگ هم دغدغه‌های آشکار و یا نهفته ای که به چشم ما و مدعیان فرهنگ نمی آید را قلمی کرده است. اگر چه برخی نوشته ها، متناسب با تحولات اجتماعی و رویداد های فرهنگی و یا اتفاقات حدود ده یا پانزده سال پیش، نگارش یافته است اما زاویه ی نگاه و موشکافی ها و روح حاکم بر نقدها به درد همین ایام هم می‌خورد. با دقت در برخی فرازها، شوربختانه باید اعتراف کرد که همان سیاست زدگی ها و هیجانات و جزم اندیشی های در حوزه ی وسیع و پردامنه ی فرهنگ و اجتماع و...تا همین روزها هم امتداد یافته است و هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد. من به دوستانی که در حوزه ی فرهنگ، نگاه کلان دارند و یا دوست دارند با مباحثِ مرتبط با مدیریت فرهنگی آشنا شوند، گاف فرهنگ را که نشر آرما منتشر کرده است را پیشنهاد میدهم. حرف ها رُک و پوست کنده و ساده و دوستانه است و دنبال چالش و هیاهو و دعوا هم نیست. کتاب یک مقدمه دارد و ده فصل و یک پیوست و مجموعا نزدیک به ۶۰ یادداشت با عناوین جالب و جذاب و تأمل زا .عناوینی همچون: سرگرم دغدغه‌های حقیر هستیم، پای خدا را وسط نکشیم، ما چگونه مامور به انجام وظیفه ایم، چرا نباید در مشهد کنسرت گذاشت، دیوار کوتاه مداحی، نوجوانِ فهمیده رهبر می‌شود، روحانیت باید برای این فریاد بزند، عزاداری محسنیه آری یا خیر،لشگر فرهنگی رهبر کجا هستند، به شهید حججی رحم کنید، نسل ما نسلِ بی تربیت و...

  • حسن مجیدیان

سقراط اجتماعی

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ

 

سقراط یکی از فیلسوفان باستان است. زندگی ساده و فقیرانه‌ای داشت. برهنه‌پا بود. سیرت را بر صورت و معنا را بر ماده ترجیح می‌داد. او در روزگار سوفسطائیان می‌زیست که ابدال جدال بودند و دشمنان حقیقت؛ یعنی دورزنندگان منطق و استدلال. وجود، ظهور و شکوفایی خردگرایی در چنین زمانه‌ای، هم عجیب بود هم غریب. سقراط انسان عجیب و غریب عصر شکاکیت بود. اگر از میان هزاره‌ها بیرون بیاییم و پا بگذاریم در خیابان‌های دنیای سرمایه‌داری، شاید بدون هیچ زحمت و جستجویی غرور بی‌اندازه و تجمل بی‌حد بشر را ببینیم. خوش دارم در این دنیای آزاد و آزادی، اسم روزگارمان را بگذارم عصر دک‌وپز و فیس‌وافاده. روزگاری که صورت بر سیرت و ماده بر معنا ترجیح دارد. زمانه‌ی منم منم‌های بی‌توقف. دوران خوشگل‌ها، مدها، آسمان‌خراش‌ها، جلوه‌ها و زرق و برق‌ها و زیست‌های اینستاگرامی. سر سال و ماه که می‌شود آرایشی و بهداشتی سود سرشار می‌کند و کتاب‌فروش، ضرر بسیار. هر اندازه دارندگی، چند برابرش، برازندگی. زیر و روی پوست این جهان‌کده هر چه بیشتر بگردی چشم و دل‌هایی را می‌بینی که هرگز سیر نمی‌شوند. حتی در دنیای سیاستمداران و رهبران فکری و فرهنگی جهان. سواد را هم برای مهارت و مدرک می‌خواهند. آن‌ را برای پول. پول را برای قدرت. قدرت را برای سلطه. سلطه را هم برای خودخواهی و کامجویی با حالت‌های متنوع ناتمام. ساختار رایج و شناخته‌شده در جهان حکم‌رانی از هر نوع آن تعلق خاطر عمیق و عجیبی دارد به جلال و جبروت و جلوه و تجمل. تولد انقلاب اسلامی ایران در میان تب فرزندآوری دنیای مایه‌تیله‌داری اتفاق افتاد. شوریدن پابرهنگان معناگرا بود بر جادوگران اشرافیت ظاهرگرا. از منظر حدوث، گویا سقراط بار دیگر پا به دنیا گذاشته است. از جهت بقا اما با امام خردگرایان فرق دارد. این‌بار نه در اندام یک شخص یونانی‌زاده؛ بلکه در قامت جامعه‌ی ایرانی‌تبار. سوفسطائیان، استاد افلاطون را یک بار جام شوکران خوراندند و او را کشتند. اتوکشیده‌های ادکلن به‌دست هر روز و هربار جامی تازه از زهر در کام انقلاب پابرهنگان فرزانه می‌ریزند و هر بار البته که او را نمی‌کشند؛ بلکه زنده‌تر می‌شود و شیرانه‌تر می‌خروشد. گویا نسخه «سقراط اجتماعی» با نمونه‌ی فردی آن فرق دارد. نه اینکه اعجازی در کار باشد یا جادو‌جنبل و شعبده؛ سقراط در ساخت و ساحت ایران پادزهری دارد به نام «ورود فضیلت‌های اخلاقی در جهان سیاست‌ورزی». برجسته‌ترین این فضائل، قرابت، مجالست و یکی‌شدن رهبران سیاسی با برهنه‌پاترین افراد جامعه است. کاری که در نقطه‌ی مقابل، با برچسب پوپولیست و عوام‌فریبی با آن مقابله و مبارزه می‌کنند. انقلاب اسلامی برای عصر «انسان گرگ انسان» پدیده‌ای غریب، عجیب و ناهمخوان به حساب می‌آید. سقراط اجتماعی ایرانی‌تبار با آموزه‌هایی همچون«کارگزار خدمت‌گزار» و «انسان فرشته‌ی انسان» جهان دک‌وپز را با چالش‌های جدی و شکننده‌ای روبرو کرده است.

سعید احمدی

  • حسن مجیدیان

تاریخ فلسفه کاپلستون

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

 

یک دوست خوب و فرهیخته ای برای شروع مطالعات فلسفی این کتاب را به من پیشنهاد داد. تاریخ فلسفه ای جامع برای فهم آنچه که در طول تاریخِ فلسفه بر سرِ آن آمده است. من این جلد را ۱۵ بهمن سال قبل شروع کردم و ۱۷ خرداد ۱۴۰۳ تمامش کردم. مقید بودم که روزی چند صفحه با تامل بخوانم. هنوز هم توصیه ام به دوستانی که به هر دلیل فرصت مطالعه ندارند، همین روش است. مطالعه ی پیوسته و مداوم اما کوتاه. حتی روزی یک ربعِ ساعت. در بیانات رهبر انقلاب خواندم که ایشان گفته اند که من کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی را که چندین جلد است بین ترددهای مشهد به تهران در ایام انقلاب خوانده ام. بهرحال برای آنها که دنبال فهم و خردی هستند، یا با آدم ها در محیط آموزشی و تربیتی و... سر و کار دارند، و خلاصه می‌خواهند خودشان تحلیل و بینش و جهانی فکری داشته باشند، خواندن فلسفه و متعاقب آن ، تفلسف و فهم فلسفی، لازم است.

 

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی در پله ی سوم نشر

سه شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ

 

به گزارش مشرق، کتاب همیشه مربی که در بردارنده خاطرات و ناگفته هایی از سیره ی تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی است، توسط انتشارات شهید کاظمی برای سومین بار تجدید چاپ شد.

این کتاب که حاصل گفتگو با خانواده، دوستان و شاگردان شهید است تلاش دارد با اختصار و سادگی، روایت هایی از سلوک تربیتی و فعالیت های پر دامنه ی فرهنگی شهید عبدی را پیش روی مخاطبان بویژه مربیان تربیتی و آنها که دستی بر تربیت دانش آموزان و نوجوانان دارند، قرار دهد.

همیشه مربی که با تلاش حسن مجیدیان به رشته ی تحریر درآمده است دربردارنده ی سه فصل با عناوین "خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد"، "خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربیگری" و "من مثل حضرت زهرا س شهید می‌شوم" می باشد.

شهید محمد عبدی در دهه ی ۷۰ در شرق تهران بویژه منطقه خاک سفید و تهرانپارس، از جمله مربیان فعال و با همتی بود که دغدغه ای والا و اهتمامی وافر به تربیت نسل نوجوان در سنگر مسجد و مدرسه داشت. آن معلم آگاه و مربی فهیم و بسیجی شهادت طلب، روز شانزدهم بهمن ۱۳۷۷ در عملیات تعقیب و گریز سوداگران مواد مخدر در منطقه ی بزمان شهرستان ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان با گلوله ی اشرار که به قلب مطهرش اصابت کرد، آسمانی شد و به شهادت که سالها دنبال آن بود، رسید.

 

 

  • حسن مجیدیان

رمان غمسوزی

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۱۳ ق.ظ

 

این رمان، کارِ خوب و استخوان دار و تحسین شده ای است که بیشتر بدرد بزرگترها و متاهل ها می‌خورد و راهی به دنیای کوچک ترها ندارد. داستان با درون‌مایه ی فلسفی و سنتی و دینی خودش، رنجِ همیشگی زندگی را که برای ما و همراه و همزاد ماست و کش و قوس ها و امید و تردیدهای پایان ناپذیرمان را نشان می‌دهد. شرح این که داستان این کتاب از چه قرار است بماند تا خودتان بخوانید و کیف کنید. اما اگر در رنج مانده اید و حرکتی ندارید و در عشق و زندگی و تأهل و زیست اجتماعی دچار یاس و تردید و بحران هستید و اگر دانشجو یا طلبه اید و یا اگر عشقی و معشوقی دارید و خدای نکرده به فکر جدایی و فراق هستید و یا دنبال کنندگان و عاشق هایی دارید، حتی اگر اهل عرفان و فلسفه اید و...این کتاب، احتمالا کلیدک هایی برای گشودن قفل های زندگی مان و جواب برخی شبهاتِ لانه کرده در ذهن و جانمان را دارد و حال خوب کن است و در لابلای کلماتش، معارف و گشایش های خوبی دارد. برای من این کتاب از بهترین ها بود. کتاب را انتشارات شهرستان ادب چاپ کرده است. آخرِ کتاب صفحه آخر، یک جمله ی مستند از خانم صدیقه ی طاهره سلام الله علیها خطاب به آقا امیرالمومنین علی علیه السلام آمده که شاهکار است. اصلِ معناست. حاقِّ ولایت است. جانمایه ی حیات آن دو معصومِ بی همتاست. همان جمله، گمشده ی ما مردها و البته زن هاست

  • حسن مجیدیان