حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

عبرت از تاریخ شیعه

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۲۲ ق.ظ

 

بخش‌هایی مهم از بیانات امروز رهبر انقلاب اسلامی که باید برای ما درس باشد:

در زمان امام صادق (علیه الصلاة والسّلام) در تقدیر الهی ــ و نه در قضای محتوم الهی ــ بنا بوده یک تحّولی اتّفاق بیفتد به نفع ائمّه‌ی هدیٰ (علیهم السّلام). این را در روایات متعدّدی که وارد شده، انسان میفهمد. یک روایت از حضرت صادق (علیه السّلام) است که میفرماید که «اِنّ اللهَ قَدّرَ هذا الاَمرَ فی سَنَةِ سَبعین».(۱) خدای متعال این امر را، یعنی امر امامت را ــ امامتِ به معنای واقعی را ــ در تقدیر خودش برای سال ۷۰ هجری گذاشته بود. ببینید؛ وقتی که امام حسن مجتبیٰ صلح کردند با معاویه، یک عدّه‌ای می‌آمدند گله میکردند و اعتراض میکردند. حضرت میفرمودند که: «ما تَدری لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاعٌ الی حین»؛ این تا یک وقتی است، این موقّت است. یعنی در کلمات امام حسن مجتبیٰ (علیه السّلام) اشاره شده به اینکه این حادثه، این تسلّط کفر و نفاق، بنا نیست دائمی باشد؛ در تقدیر الهی این موقّت است. تا کی؟ تا سال ۷۰. یعنی طبق همین روایت، سال ۷۰ هجری بنا است هر کس از اهل‌بیت در قید حیات است، قیام کند و حکومت را به دست بگیرد، و امامت واقعی تحقّق پیدا کند. بعد حضرت میفرمایند: فَلَمّا قُتِلَ الحُسینُ علیه السلام اِشتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلی اَهلِ الاَرضِ فَاَخَّرَهُ اِلی مِئَةٍ وَ اَربَعین؛ یعنی حادثه‌ی کربلا، این بی‌اعتنائی مردم به مبانی دینی، این اِعراض آنها، اثرش این بود که این تقدیر الهی عقب افتاد تا سال ۱۴۰. ۱۴۰ زمان امام صادق (علیه السّلام) است دیگر، که حضرت [سال] ۱۴۸ از دنیا رفتند. این را شیعه میدانستند. یعنی خواصّ شیعه میدانستند. لذا مثلاً در یک روایتی دارد که زُراره به اصحابش ــ زراره که خب جزو نزدیکان است ــ میگوید لا تَری عَلی أعوادِها اِلّا جعفراً؛ (۲) اعواد، [یعنی] پایه‌های منبر، منبر خلافت؛ یعنی من جعفر را دارم میبینم که روی این منبر خواهد نشست. این [جور] است. یا در یک روایت دیگر باز همین زراره ــ چون زراره ساکن کوفه بود ــ پیغام میدهد به حضرت صادق (علیه‌ السّلام) و عرض میکند که یکی از دوستان ما از شیعیان مقروض شده و طلبکارها دنبالش هستند. او هم برای اینکه پول ندارد، گذاشته از شهر رفته، آواره شده. اگر این قضیّه، یعنی قضیه‌ی خلافت، تا همین یکی دو سال بنا است انجام بگیرد ــ در روایت، هذا الأمردارد؛ [یعنی] اگر این قضیّه بنا است همین یکی دو سال انجام بگیرد ــ خب این [شخص] باشد تا شما بیایی سر کار، و قضایا حل میشود؛ امّا اگر طولانی است، رفقا پول جمع کنند و قرض او را بدهند. (۳) یعنی کسی مثل زراره منتظر بوده که در همین یکی دو ساله مسئله تمام بشود. اینکه شما می‌بینید می‌آیند خدمت حضرت صادق و مدام میگویند آقا، چرا قیام نمیکنید، [چرا] قیام نمیکنید، ناشی از این است که منتظرند؛ [یعنی] یک چیزی شنفته‌اند، یک مطلبی به گوششان رسیده. بعد دنباله‌ی همان روایت که [سال] ۱۴۰ را معیّن فرمود، فرمود: شما افشا کردید، خدا عقب انداخت. یعنی اگر شیعیان دهنشان قرص بود و افشا نمیکردند، شاید همان وقت قضیّه تمام میشد؛ و شما ببینید تاریخ چقدر تغییر پیدا میکرد! اصلاً مسیر بشر یک مسیر دیگری میشد و امروز دنیا، دنیای دیگری بود. یعنی کوتاهی‌های ما، یک جا دهن‌لقّی‌مان، یک جا کمک نکردنمان، یک جا اعتراض کردن بیخودی‌مان، یک جا صبر نکردنمان، یک جا تحلیل غلطی که از اوضاع میکنیم، گاهی تأثیر میگذارد ــ [آن هم] تأثیرات تاریخی ــ یعنی این‌جور مسیر را عوض میکند؛ لذا خیلی باید مراقبت کرد.

  • حسن مجیدیان

تربیت های گلخانه ای و شکننده

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۲۱ ق.ظ

کمی این پا آن پا کردم تا احوال‌پرسی خانم‌ام با دختری که پوشش نصف و نیمه‌ای داشت تمام شود. وسط پیاده‌رو و در آن حالت، با خودم کلنجار می‌رفتم که این دختر کیست. ثریا چرا این همه با او خوش و بش می‌کند. بالاخره تمام شد. پیش از این که من چیز بپرسم، خانم‌ام گفت "می‌دونی کی بود؟" گفتم نه. چطور مگه؟ گفت: "دختر حاج آقای محمدی بود. خدا رحمت کنه باباش رو. تا اون زنده بود دختراش از خونه بیرون نمی‌اومدند. حالا باباش مرحوم شده و می‌تونه بیاد بیرون" حاج آقای محمدی (لقب واقعی‌اش نیست) پدر بسیار سخت‌گیری بود. عقیده داشت فضای فرهنگی جامعه آلوده است و دخترهای‌ش (سه دختر داشت) نباید به بیرون بروند. آن‌ها فقط تا کلاس سوم به مدرسه می‌رفتند و الباقی را باید در خانه می‌ماندند و درس می‌خواندند. رفت و آمدهای آقای محمدی بسییار محدود و البته سرشار از پروتوکل‌های جنسیتی بود. در این رفت و آمدها زن‌ها و مردها همدیگر را نمی‌دیدند؛ حتی به اندازه یک سلام و احوال‌پرسی. تلویزیون کوچک آقای محمدی تنها برای تماشای اخبار، تا حدی برنامه‌های کودک (آن‌هم با نظارت کامل)، و مناجات‌خوانی‌های دَمِ افطار ماه رمضان روشن می‌شد. رستوران، پارک، شهربازی، و هر چیزی که لازمه‌اش حضور در محیط‌هایی باشد که مردان و زنان دَر هم‌اند، ممنوع بود؛ تا چه رسد به سینما و تئآتر و کنسرت. معمولا در جامعه‌شناسی به این سبک زندگی‌ها، "انزواطلبی فرهنگی" گفته می‌شود. یعنی زندگی کردن در میان مردمان یک شهر بدون برقراری ارتباط معنادار با آن‌ها و بدون استفاده بردن از فرآورده‌های فرهنگی و تکنولوژی‌های جدید. کسانی که این‌گونه زندگی می‌کنند جامعه را خطرناک می‌دانند و از هر ارتباطی با دیگران می‌ترسند. تا آقای محمدی خدابیامرز، زنده بود، راه دور و نزدیک این بچه‌ها منزل خاله‌شان بود که بر اساس همان آئین‌نامه‌های پیش‌گفته انجام می‌شد و گاهی هم می‌رفتند حرم و یا مجالس مذهبی. شاید به همین دلیل بود که این بچه‌ها هیچ دوست نزدیکی نداشتند. خانم‌ام که با دیدن ریحانه تعجب کرده بود، می‌گفت " این همه تغییر باورت میشه ؟ با این لباس داره توی صفائیه می‌چرخه!" بچه‌هایی که با سخت‌گیری‌های شدید، تربیت می‌شوند لزوما آن‌گونه نمی‌شوند که پدر و مادر می‌خواهند. این سخت‌گیری‌ها می‌تواند نتیجه‌های کاملا برعکسی داشته باشد. این بچه‌ها در آینده ممکن است به "پرخاشگری پنهان"، "ناتوانی ارتباط با دیگران"، "داشتن ذهنیت‌های قالبی"، "فقدان تفکر انتقادی"، "گرایش به افراط"، "تعصب و انحصارگرایی"، و "ناتوانی در بروز احساسات طبیعی مانند شادی، غم، عشق، و ناراحتی" مبتلا شوند. سخت‌گیری در تربیت، "اصل رابطه‌ی عاطفی" میان فرزندان و پدر و مادر را تهدید می‌کند. نتیجه‌اش این می‌شود که بچه‌ها به محض این که بتوانند، از پدر و مادر خود گریزان می‌شوند. راهشان را کج می‌کنند. مثل ریحانه‌ی داستان ما. او حالا توانسته بود دور از چشم پدر مرحومش، خودش باشد. چیزی را زندگی کند که دوست دارد. ولی او مهارت کافی برای زیستن در میان مردم را ندارد. به اندازه کافی بلد نیست دوستی کند، با دیگران ارتباط برقرار کند، بلد نیست ابراز عشق کند؛ و بلد نیست خود را از تهدیدهای این شهر در امان بدارد.

مهراب صادق‌نیا

  • حسن مجیدیان

جنگ چهره زنانه ندارد

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۸ ق.ظ

 

کتاب فوق العاده ای که معمولا خیلی ها توصیه اش می‌کنند. روایتی از روزگار و خاطرات زنانی که در اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و بعد در این کتاب، از لطمات و کابوس ها و بیچارگی های بعد از جنگ گفته اند. دردآور و بهت آور و جاهایی هم باورنکردنی. به چه درد می‌خورد خواندن این کتاب ها؟ اولا تاریخ است. عبرت و آشنایی است. ثانیا فهم این مسأله که جنگ بلاست. برای همه. برای زن ها بیشتر. برای کودکان بیشتر. برای خانه ها. زندگی ها. طبیعت. موجودات زنده. درختان و...

  • حسن مجیدیان

تاریکی روشن

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۶ ق.ظ

 

کریستین بوبن متن های ادبی و فاخر و نگاه های ویژه کم ندارد. اگر عاشق چنین نگاه و متن هایی هستید؛ کتاب هایش را بببینید.مثلا کتاب " رفیق اعلی" یش از بهترین هاست. در بخشی از متن های ادبی این کتاب آمده: آدم هایی هستند که دوست داریم دائما حرف بزنند، که صدایشان تا آخر دنیا ادامه داشته باشد. شنیدن صدایت را دوست داشتم. دوست داشتم افت و خیزهای نفست، آن تارِ صوتیِ آفتابیِ صدایت را بشنوم...

  • حسن مجیدیان

سرباز سفید

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ

مجموعه ای جالب و جمع و جور شامل داستان هایی کوتاهِ مرتبط با حاج قاسم سلیمانی. خواندنی است. و حتی برای نوجوانان هم خوب است. البته داستان ها کم و بیش زاییده ی تخیل نویسنده هاست؛ اما مرورش خالی از لطف نیست.

  • حسن مجیدیان

ریواس های بلند رودخانه ی تیزو

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

 

 

من به دوستانم و رفقایی که محبت دارند و مرا دنبال میکنند؛ توصیه نمیکنم که ادبیات را جزء مطالعات اصلی خود قرار دهند. ولی توصیه میکنم نیم نگاهی هم به ادبیات داشته باشند‌. لاقل به تاسی از رهبر عزیزمان که به ادبیات؛ التفات دارند. ادبیات و داستان و شعر و رمان، خالی از بهره بردن و آموختن نیست. خودم گیرم. الان مجبورم در عالم ادبیات باشم. چون یکی دو تا کارِ نوشتنی دارم و مجبورم در فضای ادبیات باشم بیشتر. کتاب ریواس های بلند رودخانه ی تیزو که در مراسم جایزه کتاب ِ جلال هم درخشید و دیده شد؛ عموما داستان هایی اجتماعی راجع به روابط آدم ها و زوجین است. این دست نوشته ها کمترین حُسنش این است که به شناخت آدم‌ها، روحیات و نوسات اخلاقی این و آن، کمک می‌کند. در بازنمایی روحیات انسانها، دستِ ادبیات از دیگران قوی تر است. البته ریواس ها برای شروع کتاب جالبی نیست و کمی مشکل خوان و مبهم و دیرفهم است.

  • حسن مجیدیان

دوره ات نگذشته مربی

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۸ ق.ظ

 

اگر کارتان با نوجوان‌ها و جوان‌هاست، اگر در کانون مساجد و پایگاه‌های بسیج فعالیت می‌کنید، اگر طلبه یا استاد حوزه هستید، اگر به‌عنوان معلم پرورشی و یا مشاور در یکی مدارس کشور مشغول به کار هستید، اگر در دانشگاه نشریه دارید یا فعال فرهنگی هستید اگر به‌عنوان یک پدر و مادر دوست دارید برای تربیت فرزند راه درستی را انتخاب کنید و یا اگر دغدغه‌های فرهنگی و تربیتی دارید،  کتاب «دوره‌ات نگذشته مربی!» به شما در رسیدن اهدافتان خیلی کمک می‌کند.

دوره‌ات نگذشته مربی! │۷۲ صفحه │نویسنده: حسن مجیدیان

مشاهده و تهیه کتاب: https://manvaketab.com/book/391705/  

حضوری: قم خیابان معلم مجتمع ناشران طبقه‌ی هم‌کف فروشگاه نشر شهید کاظمی

 انتشارات‌شهیدکاظمی  @nashreshahidkazemi

  • حسن مجیدیان

مگر شوهر شما فرمانده ارتش نیست؟

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۴ ق.ظ

مگر شوهر شما فرمانده ارتش نیست؟!

یادم است یک‌بار سیب‌زمینی کم شده بود. به مستخدم مدرسه‌مان گفتم آقای فلانی! اگر فروشگاه سیب‌زمینی آورد، برای من هم بگیر. مدیر مدرسه بهم گفت: «عجب! ما فکر می‌کردیم حالا که شوهر شما فرمانده است، اگر چیزی کم‌وکسر داریم باید به شما بگوییم، اما ظاهراً این طور نیست.» بعد از شهادتش یکی از کارکنان ساکن در قصر فیروزه می‌گفت: آن‌زمانی که سیب‌زمینی کم شده بود، خود تیمسار ستّاری ماشین باری آورد و خودش رفت بالای ماشین و سیب‌زمینی تقسیم کرد، به همه هم یک‌اندازه داد. در حالی که هرکس دیگری بود، می‌گفت اول یک گونی از این را ببرید دم خانه ما.

کتاب منصور ستاری (فرمانده نیروی هوایی ارتش) انتشارات روایت فتح صفحه ۵۸

  • حسن مجیدیان

نوشته بود به لیاقتش رسیده!

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۳ ق.ظ

 

اولِ سال، کربلا بودم. میخواستم وصیت نامه ای را که چندسال قبل نوشته بودم را بازنویسی و ویرایش کنم. در حرم نشستم و چند خطی نوشتم اما نتوانستم ادامه بدهم. دیدم دارم در دامِ خوب نوشتن و ادبی کار کردن می افتم؛ رهایش کردم. همان جا یاد مطلعِ وصیت شهید عبدی افتادم و کامم تلخ شد و عرق کردم و خجالت کشیدم و همان چند خط را هم پاره کردم! محمد عبدی وصیتش را این طور شروع کرده بود:

 " اکنون که به توفیق و لیاقت شهادت رسیده ام، در بهشت و در لباس غلامی ِ اهل بیت جای همه ی شما را خالی میکنم..." حالا فهمیدید چرا از خجالت و ناتوانی نتوانستم چیزی بنویسم؟ کسی هست از بین ما که شهیدانه و مطمئن وصیتنامه بنویسید؟ مطمئن مثل آقای عبدی؟

  • حسن مجیدیان

علاقه به تن

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۴۲ ق.ظ

 

در حاشیه ی کتاب معراج السعاده یکی نوشته بود: " از علاقه ی به تن کم کن!"

خیلی معنا دارد. معنای سلوکی و اخلاقی. معنایی عمیق و حتی وحشتناک. علاقه ی به تن چیزی است که خیلی ها به آن تن داده و مبتلا هستند. علاقه به تن از خوردن و خوابیدن تا پروریدن اندام و نازیدنِ به آن و حتی نمایش و جلوه گری و خرج کردن به آن را در بر می‌گیرد. بعضی ها عجیب خرجِ تن شان می‌کنند و برخی عجیب تن دوستند و برخی عجیب تن خواهند و برخی هم تن فروش!

پناه بر خدا

لمحات و رشحات و رقایقی از علاقه ی به تن در ماها هم هست!

  • حسن مجیدیان

انتشار کتاب دوره ات نگذشته مربی!

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۷:۱۶ ق.ظ

 

کتاب «دوره ات نگذشته مربی» که دربردارنده‌ تجربیات، مشاهدات و مطالعات نویسنده در حیطه‌ تربیت و ارتباط با نوجوانان در طول قریب به ۲۰ سال فعالیت در مدارس، مساجد، کانون‌ها و حلقه‌های تربیتی و فرهنگی مرتبط با قشر نوجوان است، به قلم «حسن مجیدیان» توسط انتشارات «شهید کاظمی» منتشر شد.

 کوتاه‌نوشته‌های این کتاب عموماً در رابطه با مفهوم تربیت، باورها و بایسته‌های یک مربی، اصول حاکم بر یک حرکت تربیتی، جذب و ارتباط با متربی، ویژگی‌های یک جمع تربیتی، اهمیت مطالعه، خانواده، اردو و... به نگارش درآمده است.

حسن مجیدیان در مقدمه‌ کتاب متذکر شده است که هدف اصلی و منظور نهایی او از نگارش این نوشته‌ها، دعوت از کارشناسان، دست‌اندرکاران و مربیان تربیتی برای ثبت تجربیات و مشاهدات خود در حیطه‌ تربیت است. امروزه بسیاری از دلسوزان و دوست‌داران نسل نوخاسته‌ ما با شوقی وافر و همتی والا مشغول فعالیت و مجاهدت در این عرصه‌ مهم و خطیر هستند، اما تجربیات و دانسته‌ها و دستاوردهای ایشان عموما به‌طور مناسب و مکفی، مکتوب و قلمی نشده و در دسترس قرار نگرفته است. شاید امثال این نوشته‌ها شوق و انگیزه‌ای برای ثبت تجربیات و به اشتراک گذاشتن آنها توسط اهالی فرهنگ و تربیت را منجر شود. «دوره‌ات نگذشته مربی» تلاش دارد تا اهمیت این مطلب را قبل از بروز فراموشی و به خاک رفتن تجربیات مربیان گوشزد کند.

اختصار و موجزگویی، تأکید بر واضحات و امهات کار تربیتی، ذکر پاره‌ای از تجربیات و خاطرات عینی، شوق‌آفرینی و امیدبخشی به مربیان تربیتی و... از جمله محورهایی بوده که نویسنده در نگارش این کتاب جمع‌وجور مدنظر داشته است.

در بخشی از کتاب آمده است:

نمی‌شود کسی تنها و فردی رشد کند. تربیت فقط با انفراد و عزلت و خلوت نیست. نمی شود دانش‌آموز اهل جمع و اجتماع نباشد و تربیتش هم کامل باشد. در دنیای رابطه‌ها و پیوندها و برخوردها و درگیری‌ها و عکس‌العمل هاست که شخصیت آدم شکل می‌گیرد و کامل می‌شود. حضور در جمع امری اجتناب‌ناپذیر است. باید به تربیت اجتماعی دانش‌آموز توجه کرد. او را در جمع قرار داد. ارتباط و پیوندهایش را برقرار و استوار کرد. اینکه متربی فقط با یک مربی ارتباط داشته باشد و با جمع و اجتماع بیگانه باشد، نه تنها تربیت صحیحی پیدا نمی‌کند. بلکه منشا و محمل بروز مشکلاتی هم خواهد بود. هم برای متربی و هم جناب مربی.

 

این کتاب در 69 صفحه قطع رقعی با شمارگان هزار نسخه و با قیمت 50 هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

علاقه‌مندان برای مشاهده و تهیه این کتاب می‌توانند با ورود به سامانه من و کتاب  همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه کنند.

 

  • حسن مجیدیان

یک بازخورد

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۱ ب.ظ

 پیام یک مخاطب:

سلام خیلی اتفاقی داشتم کانال رو میدیدم، یک بریده ای از کتاب همیشه مربی رو خوندم مشتاق شدم و از پیام های قبلی بیشتر درباره ی کتاب خوندم. حقیقتا یک رزق دونستمش. چون اندکی به کار فرهنگی مشغولیم ،خیلی برای ثابت قدم شدنمون برای ادامه ی کار و نوع برخوردمون با نوجوونها موثر بود. محبت حرف اول و اخر ر‌و میزنه و چقدر حیف که خیلی ها غافلند. و چقدر جالب که شهید عبدی اون زمان خیلی مسائل رو تشخیص می‌داده. الحمدلله برای من در این زمان خیلی موثر بود. نثر کتاب هم هرچند جدید بود و راوی ها مشخص نبودن و صفحات اول سخت بود ولی کشش و جذابیتش اونقدر بود ک چند روز مدام بخونمش. کاش بیشتر از روش و زندگی شهید میتونستیم بدونیم.

 

  • حسن مجیدیان

ماه و بلوط

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ

 

 

کارِ بزرگ و شاید هم شاهکار از جناب مومنی شریف برای ادای دین به کردستان. نگاهی و گذری به مقاطع مهم تاریخی آن ناحیه، بویژه مقطع بعد از انقلاب و توصیفی از جریانات حاکم بر کردستانِ ایران و عراق و گروه‌های معارضی مثل کومله و بارزانی ها و مارکسیست ها و... کار سنگین و مفصل اما خواندنی و بهره بردنی است. روایت گاهی از زاویه دید دانای کل و گاهی از زبان شخصیت های اصلی داستان، مثل جلال خاوری و دکتر افشار و...جلو می‌رود. سیر و سلوک جلال و نهایت عاقبت او در نبرد درالوک، عجیب و حسرت برانگیز است. وجود شخصیت های متعدد، سیر حوادثِ غیرمترقبه و خلق برخی شگفتی ها ، تطبیق با تاریخ، ترسیم شخصیت برخی از شهدای برجسته و گمنام جنگ، توصیف کردستان و فرهنگ و آداب و خوی و منش کردها، وصف تفکر و ایدئولوژی گروه‌های معارض با انقلاب، استفاده از گویش کردی و ذکرِ برخی اشعار و حکمتها و حتی چاشنی طنز در کلام و...کتاب را شیرین و خواندنی کرده است. ماه و بلوط از بهترین رمان های سال‌های اخیر و در نوعِ خودش، کارگاهی است مکتوب برای نوشتن و خلق اثر. اگر به تدریج بخوانید و مزه مزه اش کنید؛ ضرر نکرده اید.

  • حسن مجیدیان

کار که عار نیست

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۲ ق.ظ

 

سال ۲۰۰۰ در هرم گرمای ظهر تابستان وارد شهر ساحلی سنت پترزبورگ ایالت فلوریدای آمریکا شدم. در اولین خروجی اتومبیلم را پارک کردم تا زیر سایه استراحت کنم یک هو یک لشکر بچه مدرسه ای ریختند دور اتومبیلم. یکی سطل آب دستش بود و دیگری جارو و سومی کهنه ی گردگیری تا من بجنبم شروع کردند به شستن اتومبیل سردسته شان جلو آمد و گفت: -فقط به پنج دلار! دیل؟ معامله ؟ با او دست دادم و پنج دلار را بهش دادم دنبال سوژه ای بودم راجع به بچه های کار در ایالت فلوریدا و برای همین کک هم نگزیدم از این پیاده شدن به بچه ها که انصافا سر و وضعشان هم مرتب بود گفتم که: پس مدرسه نمی روید و کار میکنید. پنج دلار برای شما چه سودی دارد. آخر؟… هنوز سخن رانیم پایان نیافته بود که معلومم شد همه مدرسه ای هستند و برای جولای - فورث روز استقلال آمریکا میخواهند تیاتر اجرا کنند توی مدرسه معلم به شان گفته است که مدرسه میتواند نصف هزینه ها را بدهد نصف دیگر را خودتان باید به دست بیاورید و برای همین بچه ها از او اجازه گرفته اند تا با کار کردن پول تیاتر را در بیاورند بعد برایم توضیح دادند که بعضی از بچه ها دارند چمن زنی میکنند و بعضی دخترها به رفت و روب خانه ها کمک میکنند و عده ای دیگر یک بازارچه همت درست کرده اند. بعد سردسته ی ماشین شوها - که پنج دلار را از من گرفته بود - پنهانی به من گفت که الان اضافه هم داریم که میرسد به خودمان!! همین بچه ها بزرگ میشدند در ایالت میشیگان شهر دانشگاهی ،آناربر استاد میشدند. با رفقایم روزی کنار یک جشنواره ی محلی که قیافه ی شهر دانشگاهی را عوض کرده بود دنبال جای پارک میگشتیم جشنواره حسابی مرکز شهر اناربر را شلوغ کرده بود دانشجوها کاردستی ها و کتاب های دست دومشان را به هم میفروختند هیچ جایی برای پارک پیدا نمی کردیم یک هو یکی از بچه ها تابلوی مقوایی نشانمان داد که نوشته بود پارکینگ به ساعتی پنج دلار... فلش تابلو را تعقیب کردیم و رسیدیم به پارکینگ یک خانه ی مسکونی پیرمردی مرتب روی یک صندلی تاشوی مسافرتی زیر سایه بانی کنار پارکینگ خانه نشسته بود و کتاب میخواند با خوش حالی دوست راننده پیچید به سمت پیرمرد که یکهو دیدیم یکی دیگر از رفقا تا کمر خم شد زیر داش بورد… بعدتر به ما گفت که این پیرمردی که روی صندلی نشسته بود و ساعتی پنج دلار پارکینگ خانه اش را کرایه میداد مشهورترین استاد برق دانشگاه میشیگان است که کتاب تألیفیش متن درسی است در چندین دانشگاه!! گره کارآفرینی با دانشکده ی کارآفرینی باز نمیشود با فرهنگ کارآفرینی کار راه می افتد کار عار نیست... ثروت‌مندِ عرب، چاه مى‌کند و در مزرعه‌ى دیگران به مزد کار مى‌کرد، و هم‌او انسانِ کامل بود و مولای موحدان…

از کتاب نفحات نفت/ نویسنده: رضا امیرخانی

 

  • حسن مجیدیان

می نار

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۰ ق.ظ

می نار اصطلاحا نوعی روسریِ زنان جنوبی است. می نار داستان زندگی آرتوشِ مسیحی است که در پایان جزء غواص های دست بسته ی جنگ شهید می‌شود. این کتاب ادای دینی به شهدای ارامنه است. خواندن کتاب حوصله می‌خواهد. چون باید غرق در روابط آدم ها و عمق آنها و نوعِ زندگی و آداب و رسوم ارامنه ی عزیز شوی. هر کدام برای خود دنیایی دارند که شنیدنی است و پُر از رازها و عشق ها و غافل گیری ها. داستان در اصفهان و خرمشهر و آبادان می‌گذرد و نشانه هایی از آن اقالیم و مردمان و فرهنگ ها را با خود دارد.

  • حسن مجیدیان

عجوزک و عیاران

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

 

اولین کتابی که در سال جدید خواندم این کتابِ جمع و جور بود. قصه ای برگرفته از کتاب بزرگ و مفصل هزار و یک شب. کتاب با ویرایش و دقت نظر جناب دولت آبادی خواندنی تر شده. می‌توان آن را در وقت فراغت یک ساعته خواند و لذت برد.

 

  • حسن مجیدیان

دین گریزی نسل جدید

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ

دین‌گریزی ستیزه‌جویانه‌ی نسل زِد!

از ده‌ساله‌گی، نماز می‌خوانم و روزه می‌گیرم. این را نه از باب ستایش خود و یا به رخ کشیدن دین‌ورزی‌ام، که از باب توجه دادن به تغییر موقعیت اجتماعی دین در ایران، به میان می‌کشم. در خانه‌ی ما همه روزه بودند؛ حتی آن‌هایی که عذری داشتند هم بیدار می‌شدند و سحری می‌خوردند تا روزه‌نمایی کنند. روزه‌داری ما در تعلیم، خواست، تشویق، و برنامه‌ریزی خانواده جا داشت. پدر و مادر را با این کار خوش‌حال و از آن‌ها قدردانی می‌کردیم. کلاس سوم ابتدایی وقتی معلم ما فهمید که من نماز می‌خوانم، گفت نماز بر تو واجب نیست. فردای همان روز، وقتی مادرم ماجرا را از من شنید، به مدرسه آمد و با خانم نقاب دعوای مفصلی کرد که تو حق نداری بچه‌ی من را نسبت به نماز بی‌انگیزه کنی. حالا خانواده‌ی ما گسترده‌تر شده است و هر کدام از آن‌ها که در سفره‌ی سحر ماه رمضان جمع می‌شدند، کلی بچه و نوه دارند. بعضی از آن‌ها روزه نمی‌گیرند. اساسا ماه رمضان و روزه گرفتن مساله‌ی آن‌ها نیست. بجز آن‌ها بسیاری دیگر از خویشان را هم می‌بینم که روزه نمی‌گیرند. در این مدتی که برای تعطیلات نوروز به دزفول آمده و آن‌ها را می‌بینم، از آن‌ها می‌پرسم چرا روزه نمی‌گیرید، چرا نماز نمی‌خوانید، و چرا از خدا روی‌گردانی می‌کنید. آن‌ها خیلی حوصله‌ی مواجهه با این پرسش‌ها را ندارند و از گفتگو در این باره فرار می‌کنند. گاهی که با اصرار من روبر می‌شوند، می‌گویند "روزه بگیرم برای کی" یا " روزه بگیرم که چه بشود". در کلام‌شان نوعی لجاجت، دل‌خوری، ستیزه، و تا اندازه‌ی خشونت وجود دارد. گویی با روزه نگرفتن می‌خواهند اعتراض کنند. اعتراض به دیده نشدن، اعتراض به ناامیدی، اعتراض به دلار صد هزارتومانی، و اعتراض به وضعیت(به قول خودشان) نابسامان اقتصادی. کاری که آن‌ها می‌کنند، تا اندازه‌ای نتیجه‌ی تغییر موقعیت اجتماعی دین است. زمان ما، پایگاه اجتماعی دین در خانواده بود و حالا در ساختارهای سیاسی و قدرت. آن‌ها گمان می‌کنند با نماز خواندن و روزه گرفتن، سازمان‌هایی را خوش‌حال می‌کنند که گامی برای بهبود حال آن‌ها بر نداشته‌اند. آن‌ها لج کرده‌اند. راستش را بخواهید در این موقعیت، هیچ استدلالی برای آن‌ها نداشتم. اساسا با کسی که لج کرده است نمی‌شود حرف زد تا چه رسد به آوردن استدلال. من فقط از آن‌ها خواستم که با این لجاجت، زندگی خود را از خدا، معنویت، و معنا تهی نکنند. به آن‌ها گفتم که خدا هست، حتی اگر مبلغان‌ش نتوانند اثباتش کنند. به آن‌ها گفتم که شما (و همه‌ی ما)به خدا نیاز دارید/یم. در لحظه‌های دشوار زندگی نیاز دارید که صدای‌ش کنید، حتی اگر از معلمان دین رنجیده باشید، خدا را برای خود نگه بدارید؛ این لجاجت شما را بی‌تکیه‌گاه می‌کند. روزه بگیرید حتی اگر فکر می‌کنید معلمان دین کاری برای شما نکرده‌اند. البته می‌دانم که این حرف‌ها چاره‌ی کار نیست؛ چاره‌ی کار این است که دین به موقعیت اجتماعی گذشته‌اش، یعنی خانواده برگردد.

مهراب صادق‌نیا

  • حسن مجیدیان

نهج البلاغه

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

 

چند بار نهج‌البلاغه خوانده اید؟

اصلا خوانده اید؟ من دو بار خوانده ام. خیلی وقت پیش! محرک من مرحوم دشتی و ترجمه ی خوب ایشان از نهج‌البلاغه بود. ترجمه ی ایشان را رهبر انقلاب هم تایید و سفارش کرده اند. نیت کرده ام حتما نهج‌البلاغه خوانی را از سر بگیرم. در مقدمه نهج‌البلاغه ای که به ترجمه استاد محمد دشتی خواندم ، ایشان این تذکر و تلنگر را آورده که واقعا عجیب است و حیرت انگیز

 

« از آغاز تحصیلات حوزوی (سال‌های ۴۳ـ۵۰) که ترجمه‌های موجود را مطالعه می‌کردم و کاستی‌های مفهومی را می‌یافتم، نگران و در فکر چاره‌اندیشی بودم که یکی از نوشته‌های جرج جرداق مسیحی (استاد ادبیات عرب در لبنان) را خواندم که اعتراف کرده بود: «جاذبه‌های کلمات امام علی علیه السلام، شوری در من ایجاد کرد که ۲۰۰ بار نهج البلاغه را مطالعه کردم». چنان بر خود لرزیدم و به تعصب و غرور اعتقادی من ضربه وارد شد که تا مدتی حالت عادی نداشتم. بر خود نفرین کردم که چرا یک مسیحی ۲۰۰ بار نهج‌البلاغه را می‌خواند اما من که خود را از شیعیان امام علی علیه السلام می‌شمارم و ادعای محبت و ولایت او را دارم به راستی چند بار نهج البلاغه را خوانده‌ام و با مفاهیم ارزشمند آن به چه میزان آشنایی دارم ما که در خانواده شیعه از پدر و مادر شیعه و از خاندان شیعه و در کشور شیعیان قرار داریم چرا باید با نهج البلاغه بیگانه باشیم؟»

  • حسن مجیدیان

دستاورد تواضع

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۴ ق.ظ

دو روز پیش گفت: «حالا که به پایان سال رسیده‌ایم و به پشت سر خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که امسال هیچ دستاوردی نداشته‌ام جز» یکی‌دو کار کوچک و ساده‌ای که نام برد. و ناخوش بود از این‌که چیزی، کاری، محصولی برای ارائه و عرضه ندارد؛ گوئی این نداشتن باعث هدررفت عمر و مایۀ شرمساری است. نمی‌دانم کجا خواندم، یادم نمی‌آید چه کسی گفته، که یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین و ارزشمند‌ترین دستاوردهای انسان تواضع و فروتنی است. تلاش بسیار می‌خواهد تا انسان گردن‌کشی را کنار بگذارد و خم شود؛ فهم بسیار لازم است تا انسان خود را بزرگ و مهم نبیند. به‌علاوه، فروتنی حد و پایان و انتهایی هم ندارد. نامحدود و مستمر می‌توان فروتن بود. این فروتنی گشودگی به روی کمالات اشیاء و اشخاص و هستی است و انسان را بهره‌مند، بلکه سرشار می‌سازد از غنای وجود. اما فروتنی در برابر چه؟ فروتنی در برابر دیگران، طبیعت، تاریخ، سنت، جهان و اساساً کل هستی و شاید همه‌چیز.

 غزالی فر

  • حسن مجیدیان

درباره ی دوست داشتن

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

ما آدم‌ها خیلی وقتها از یکدیگر بیزاریم و فقط به دنبال فرصتی هستیم تا از دست هم خلاص شویم. خیلی‌ها این احساس تنفر از یکدیگر را دوست ندارد و دلشان میخواهد که دوست داشته باشند و دوستشان بدارند. اما لاجرم فقط به تکرار الفاظ دوستانه‌ای دلخوش میکنند بی آنکه تعلق و برادری ای پیش بیاید. البته که ما چاره‌ای نداریم. این وضعیت به خاطر مشکلات اخلاقی و فردی و یا حتی روانشناختی من نیست که از دیگران بیزارم این روح زمانه‌ی امروز است که دیگری جهنم است. وقتی که آدمی پا در دل خطرها میگذارد دردش میگیرد و ممکن است باعث و بانی این سختی و رنج را لعن و نفرین کند. حتی ممکن است در زمانه‌ی امروز شاعران فقط شکایت کنند و از درد و بی وفایی یار ناله سر دهند و مثلا دیگر شاعری پیدا نشود که بگوید: سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست ما ممکن است از هم بیزار باشیم و حتی تاب دیدن همدیگر را نداشته باشیم. و این بیزاری به خاطر رنجی ست که در عهد دوستی قرار داده شده. هر جا که عهدی بسته شد دشواری ها پدید آمد. "که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها". به راستی چه سِّری در این است که «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ» کوه نیز در زیر بار دوستی علی(ع) تاب نمی‌آورد و نابود میشود. این سخن که از جملات قصار مولاست مرا به این فکر انداخت که نکند خود یار دوستان را در گرداب بلایا می‌اندازد. نه فقط به خاطر آنکه گزینشی بشود و مرد از نامرد جدا شود بلکه شرط دوستی قرار گرفتن در سهمگین ترین بلایاست تا تو آنقدر پیش بروی که ناامید شوی و از بودن خود توبه کنی. شاید گمان کنیم امروز که دیگر دوستی و برادری جایی ندارد، باید بیشتر برای هم دل بسوزانیم اما از این همه دلسوزی جز ایجاد توقع چه سود؟ وقتی بچه را زیاد مراقبت کنی و هوایش را داشته باشی فردا که بزرگ بشود طوری زیر میزت میزند که آن وقت می‌فهمی هر چه کردی برای خودت کردی. و چه بسا دیگران را هم به زحمت می‌اندازیم در حالیکه اگر این جنس دلسوزی‌ها نبود، همه به همان سفره‌ی نان و پنیر خودمان دل خوش بودیم. آیا میشود یکدیگر را به میدان بلا بیندازیم؟ آیا میشود به جای کمک های بیهوده، قدری میدان های آزمون و ابتلا را به یکدیگر رهنمون شویم‌؟ غلام آن کلماتم که آتش انگیزد آیا میشود خودمان پیش برویم و به دیگران هم بگوییم بیا؟ تو هم بیا و در این ده باصفا، صفا کن. آیا میشود یکبار هم که شده نترسیم و به خاطر زن و بچه خودمان را تباه نکنیم و خودمان و آنها را در میدان بلا قرار دهیم؟ آن وقت پس از آنکه تو را سرزنش کنند عده‌ای از آن‌ها به سراغت می آیند در حالیکه اشک از چشمهایشان جاری ست. پس از توبه از این نحوه بودن ما همه یکبار دیگر متولد میشویم و چون تازه متولد شده‌ایم دیگر برای هم خواستنی میشویم و به هم تعلق پیدا می کنیم و عاشق هم میشویم. طبیعی ست که کسی امروز کسی را دوست نداشته باشد. ما همه محتاج این تذکریم که اگر از نحوه بودن خود توبه نکنیم خود را تنها بیابیم. ما محتاج توبه‌ایم که نه فقط آدم خوبی باشیم و یا مثمر ثمر، بلکه فقط بتوانیم با هم باشیم. هزار کار خوب و کمک کردن به یکدیگر در برابر یک لحظه توبه چیزی نیست. آیا نباید فکر کنیم که راه گوش سپردن به سخن آقا همین توبه است. تعارف که نداریم برای ما سخن آقا تکراری ست خودشان هم گفته‌اند. نکند جای ما اشتباه است که استقامت را تکرار می‌فهمیم...

 علیرضا خیران

  • حسن مجیدیان