حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

یک بازخورد

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۱ ب.ظ

 پیام یک مخاطب:

سلام خیلی اتفاقی داشتم کانال رو میدیدم، یک بریده ای از کتاب همیشه مربی رو خوندم مشتاق شدم و از پیام های قبلی بیشتر درباره ی کتاب خوندم. حقیقتا یک رزق دونستمش. چون اندکی به کار فرهنگی مشغولیم ،خیلی برای ثابت قدم شدنمون برای ادامه ی کار و نوع برخوردمون با نوجوونها موثر بود. محبت حرف اول و اخر ر‌و میزنه و چقدر حیف که خیلی ها غافلند. و چقدر جالب که شهید عبدی اون زمان خیلی مسائل رو تشخیص می‌داده. الحمدلله برای من در این زمان خیلی موثر بود. نثر کتاب هم هرچند جدید بود و راوی ها مشخص نبودن و صفحات اول سخت بود ولی کشش و جذابیتش اونقدر بود ک چند روز مدام بخونمش. کاش بیشتر از روش و زندگی شهید میتونستیم بدونیم.

 

  • حسن مجیدیان

ماه و بلوط

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ

 

 

کارِ بزرگ و شاید هم شاهکار از جناب مومنی شریف برای ادای دین به کردستان. نگاهی و گذری به مقاطع مهم تاریخی آن ناحیه، بویژه مقطع بعد از انقلاب و توصیفی از جریانات حاکم بر کردستانِ ایران و عراق و گروه‌های معارضی مثل کومله و بارزانی ها و مارکسیست ها و... کار سنگین و مفصل اما خواندنی و بهره بردنی است. روایت گاهی از زاویه دید دانای کل و گاهی از زبان شخصیت های اصلی داستان، مثل جلال خاوری و دکتر افشار و...جلو می‌رود. سیر و سلوک جلال و نهایت عاقبت او در نبرد درالوک، عجیب و حسرت برانگیز است. وجود شخصیت های متعدد، سیر حوادثِ غیرمترقبه و خلق برخی شگفتی ها ، تطبیق با تاریخ، ترسیم شخصیت برخی از شهدای برجسته و گمنام جنگ، توصیف کردستان و فرهنگ و آداب و خوی و منش کردها، وصف تفکر و ایدئولوژی گروه‌های معارض با انقلاب، استفاده از گویش کردی و ذکرِ برخی اشعار و حکمتها و حتی چاشنی طنز در کلام و...کتاب را شیرین و خواندنی کرده است. ماه و بلوط از بهترین رمان های سال‌های اخیر و در نوعِ خودش، کارگاهی است مکتوب برای نوشتن و خلق اثر. اگر به تدریج بخوانید و مزه مزه اش کنید؛ ضرر نکرده اید.

  • حسن مجیدیان

کار که عار نیست

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۲ ق.ظ

 

سال ۲۰۰۰ در هرم گرمای ظهر تابستان وارد شهر ساحلی سنت پترزبورگ ایالت فلوریدای آمریکا شدم. در اولین خروجی اتومبیلم را پارک کردم تا زیر سایه استراحت کنم یک هو یک لشکر بچه مدرسه ای ریختند دور اتومبیلم. یکی سطل آب دستش بود و دیگری جارو و سومی کهنه ی گردگیری تا من بجنبم شروع کردند به شستن اتومبیل سردسته شان جلو آمد و گفت: -فقط به پنج دلار! دیل؟ معامله ؟ با او دست دادم و پنج دلار را بهش دادم دنبال سوژه ای بودم راجع به بچه های کار در ایالت فلوریدا و برای همین کک هم نگزیدم از این پیاده شدن به بچه ها که انصافا سر و وضعشان هم مرتب بود گفتم که: پس مدرسه نمی روید و کار میکنید. پنج دلار برای شما چه سودی دارد. آخر؟… هنوز سخن رانیم پایان نیافته بود که معلومم شد همه مدرسه ای هستند و برای جولای - فورث روز استقلال آمریکا میخواهند تیاتر اجرا کنند توی مدرسه معلم به شان گفته است که مدرسه میتواند نصف هزینه ها را بدهد نصف دیگر را خودتان باید به دست بیاورید و برای همین بچه ها از او اجازه گرفته اند تا با کار کردن پول تیاتر را در بیاورند بعد برایم توضیح دادند که بعضی از بچه ها دارند چمن زنی میکنند و بعضی دخترها به رفت و روب خانه ها کمک میکنند و عده ای دیگر یک بازارچه همت درست کرده اند. بعد سردسته ی ماشین شوها - که پنج دلار را از من گرفته بود - پنهانی به من گفت که الان اضافه هم داریم که میرسد به خودمان!! همین بچه ها بزرگ میشدند در ایالت میشیگان شهر دانشگاهی ،آناربر استاد میشدند. با رفقایم روزی کنار یک جشنواره ی محلی که قیافه ی شهر دانشگاهی را عوض کرده بود دنبال جای پارک میگشتیم جشنواره حسابی مرکز شهر اناربر را شلوغ کرده بود دانشجوها کاردستی ها و کتاب های دست دومشان را به هم میفروختند هیچ جایی برای پارک پیدا نمی کردیم یک هو یکی از بچه ها تابلوی مقوایی نشانمان داد که نوشته بود پارکینگ به ساعتی پنج دلار... فلش تابلو را تعقیب کردیم و رسیدیم به پارکینگ یک خانه ی مسکونی پیرمردی مرتب روی یک صندلی تاشوی مسافرتی زیر سایه بانی کنار پارکینگ خانه نشسته بود و کتاب میخواند با خوش حالی دوست راننده پیچید به سمت پیرمرد که یکهو دیدیم یکی دیگر از رفقا تا کمر خم شد زیر داش بورد… بعدتر به ما گفت که این پیرمردی که روی صندلی نشسته بود و ساعتی پنج دلار پارکینگ خانه اش را کرایه میداد مشهورترین استاد برق دانشگاه میشیگان است که کتاب تألیفیش متن درسی است در چندین دانشگاه!! گره کارآفرینی با دانشکده ی کارآفرینی باز نمیشود با فرهنگ کارآفرینی کار راه می افتد کار عار نیست... ثروت‌مندِ عرب، چاه مى‌کند و در مزرعه‌ى دیگران به مزد کار مى‌کرد، و هم‌او انسانِ کامل بود و مولای موحدان…

از کتاب نفحات نفت/ نویسنده: رضا امیرخانی

 

  • حسن مجیدیان

می نار

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۲۰ ق.ظ

می نار اصطلاحا نوعی روسریِ زنان جنوبی است. می نار داستان زندگی آرتوشِ مسیحی است که در پایان جزء غواص های دست بسته ی جنگ شهید می‌شود. این کتاب ادای دینی به شهدای ارامنه است. خواندن کتاب حوصله می‌خواهد. چون باید غرق در روابط آدم ها و عمق آنها و نوعِ زندگی و آداب و رسوم ارامنه ی عزیز شوی. هر کدام برای خود دنیایی دارند که شنیدنی است و پُر از رازها و عشق ها و غافل گیری ها. داستان در اصفهان و خرمشهر و آبادان می‌گذرد و نشانه هایی از آن اقالیم و مردمان و فرهنگ ها را با خود دارد.

  • حسن مجیدیان

عجوزک و عیاران

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

 

اولین کتابی که در سال جدید خواندم این کتابِ جمع و جور بود. قصه ای برگرفته از کتاب بزرگ و مفصل هزار و یک شب. کتاب با ویرایش و دقت نظر جناب دولت آبادی خواندنی تر شده. می‌توان آن را در وقت فراغت یک ساعته خواند و لذت برد.

 

  • حسن مجیدیان

دین گریزی نسل جدید

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ

دین‌گریزی ستیزه‌جویانه‌ی نسل زِد!

از ده‌ساله‌گی، نماز می‌خوانم و روزه می‌گیرم. این را نه از باب ستایش خود و یا به رخ کشیدن دین‌ورزی‌ام، که از باب توجه دادن به تغییر موقعیت اجتماعی دین در ایران، به میان می‌کشم. در خانه‌ی ما همه روزه بودند؛ حتی آن‌هایی که عذری داشتند هم بیدار می‌شدند و سحری می‌خوردند تا روزه‌نمایی کنند. روزه‌داری ما در تعلیم، خواست، تشویق، و برنامه‌ریزی خانواده جا داشت. پدر و مادر را با این کار خوش‌حال و از آن‌ها قدردانی می‌کردیم. کلاس سوم ابتدایی وقتی معلم ما فهمید که من نماز می‌خوانم، گفت نماز بر تو واجب نیست. فردای همان روز، وقتی مادرم ماجرا را از من شنید، به مدرسه آمد و با خانم نقاب دعوای مفصلی کرد که تو حق نداری بچه‌ی من را نسبت به نماز بی‌انگیزه کنی. حالا خانواده‌ی ما گسترده‌تر شده است و هر کدام از آن‌ها که در سفره‌ی سحر ماه رمضان جمع می‌شدند، کلی بچه و نوه دارند. بعضی از آن‌ها روزه نمی‌گیرند. اساسا ماه رمضان و روزه گرفتن مساله‌ی آن‌ها نیست. بجز آن‌ها بسیاری دیگر از خویشان را هم می‌بینم که روزه نمی‌گیرند. در این مدتی که برای تعطیلات نوروز به دزفول آمده و آن‌ها را می‌بینم، از آن‌ها می‌پرسم چرا روزه نمی‌گیرید، چرا نماز نمی‌خوانید، و چرا از خدا روی‌گردانی می‌کنید. آن‌ها خیلی حوصله‌ی مواجهه با این پرسش‌ها را ندارند و از گفتگو در این باره فرار می‌کنند. گاهی که با اصرار من روبر می‌شوند، می‌گویند "روزه بگیرم برای کی" یا " روزه بگیرم که چه بشود". در کلام‌شان نوعی لجاجت، دل‌خوری، ستیزه، و تا اندازه‌ی خشونت وجود دارد. گویی با روزه نگرفتن می‌خواهند اعتراض کنند. اعتراض به دیده نشدن، اعتراض به ناامیدی، اعتراض به دلار صد هزارتومانی، و اعتراض به وضعیت(به قول خودشان) نابسامان اقتصادی. کاری که آن‌ها می‌کنند، تا اندازه‌ای نتیجه‌ی تغییر موقعیت اجتماعی دین است. زمان ما، پایگاه اجتماعی دین در خانواده بود و حالا در ساختارهای سیاسی و قدرت. آن‌ها گمان می‌کنند با نماز خواندن و روزه گرفتن، سازمان‌هایی را خوش‌حال می‌کنند که گامی برای بهبود حال آن‌ها بر نداشته‌اند. آن‌ها لج کرده‌اند. راستش را بخواهید در این موقعیت، هیچ استدلالی برای آن‌ها نداشتم. اساسا با کسی که لج کرده است نمی‌شود حرف زد تا چه رسد به آوردن استدلال. من فقط از آن‌ها خواستم که با این لجاجت، زندگی خود را از خدا، معنویت، و معنا تهی نکنند. به آن‌ها گفتم که خدا هست، حتی اگر مبلغان‌ش نتوانند اثباتش کنند. به آن‌ها گفتم که شما (و همه‌ی ما)به خدا نیاز دارید/یم. در لحظه‌های دشوار زندگی نیاز دارید که صدای‌ش کنید، حتی اگر از معلمان دین رنجیده باشید، خدا را برای خود نگه بدارید؛ این لجاجت شما را بی‌تکیه‌گاه می‌کند. روزه بگیرید حتی اگر فکر می‌کنید معلمان دین کاری برای شما نکرده‌اند. البته می‌دانم که این حرف‌ها چاره‌ی کار نیست؛ چاره‌ی کار این است که دین به موقعیت اجتماعی گذشته‌اش، یعنی خانواده برگردد.

مهراب صادق‌نیا

  • حسن مجیدیان

نهج البلاغه

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

 

چند بار نهج‌البلاغه خوانده اید؟

اصلا خوانده اید؟ من دو بار خوانده ام. خیلی وقت پیش! محرک من مرحوم دشتی و ترجمه ی خوب ایشان از نهج‌البلاغه بود. ترجمه ی ایشان را رهبر انقلاب هم تایید و سفارش کرده اند. نیت کرده ام حتما نهج‌البلاغه خوانی را از سر بگیرم. در مقدمه نهج‌البلاغه ای که به ترجمه استاد محمد دشتی خواندم ، ایشان این تذکر و تلنگر را آورده که واقعا عجیب است و حیرت انگیز

 

« از آغاز تحصیلات حوزوی (سال‌های ۴۳ـ۵۰) که ترجمه‌های موجود را مطالعه می‌کردم و کاستی‌های مفهومی را می‌یافتم، نگران و در فکر چاره‌اندیشی بودم که یکی از نوشته‌های جرج جرداق مسیحی (استاد ادبیات عرب در لبنان) را خواندم که اعتراف کرده بود: «جاذبه‌های کلمات امام علی علیه السلام، شوری در من ایجاد کرد که ۲۰۰ بار نهج البلاغه را مطالعه کردم». چنان بر خود لرزیدم و به تعصب و غرور اعتقادی من ضربه وارد شد که تا مدتی حالت عادی نداشتم. بر خود نفرین کردم که چرا یک مسیحی ۲۰۰ بار نهج‌البلاغه را می‌خواند اما من که خود را از شیعیان امام علی علیه السلام می‌شمارم و ادعای محبت و ولایت او را دارم به راستی چند بار نهج البلاغه را خوانده‌ام و با مفاهیم ارزشمند آن به چه میزان آشنایی دارم ما که در خانواده شیعه از پدر و مادر شیعه و از خاندان شیعه و در کشور شیعیان قرار داریم چرا باید با نهج البلاغه بیگانه باشیم؟»

  • حسن مجیدیان

دستاورد تواضع

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۴ ق.ظ

دو روز پیش گفت: «حالا که به پایان سال رسیده‌ایم و به پشت سر خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که امسال هیچ دستاوردی نداشته‌ام جز» یکی‌دو کار کوچک و ساده‌ای که نام برد. و ناخوش بود از این‌که چیزی، کاری، محصولی برای ارائه و عرضه ندارد؛ گوئی این نداشتن باعث هدررفت عمر و مایۀ شرمساری است. نمی‌دانم کجا خواندم، یادم نمی‌آید چه کسی گفته، که یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین و ارزشمند‌ترین دستاوردهای انسان تواضع و فروتنی است. تلاش بسیار می‌خواهد تا انسان گردن‌کشی را کنار بگذارد و خم شود؛ فهم بسیار لازم است تا انسان خود را بزرگ و مهم نبیند. به‌علاوه، فروتنی حد و پایان و انتهایی هم ندارد. نامحدود و مستمر می‌توان فروتن بود. این فروتنی گشودگی به روی کمالات اشیاء و اشخاص و هستی است و انسان را بهره‌مند، بلکه سرشار می‌سازد از غنای وجود. اما فروتنی در برابر چه؟ فروتنی در برابر دیگران، طبیعت، تاریخ، سنت، جهان و اساساً کل هستی و شاید همه‌چیز.

 غزالی فر

  • حسن مجیدیان

درباره ی دوست داشتن

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

ما آدم‌ها خیلی وقتها از یکدیگر بیزاریم و فقط به دنبال فرصتی هستیم تا از دست هم خلاص شویم. خیلی‌ها این احساس تنفر از یکدیگر را دوست ندارد و دلشان میخواهد که دوست داشته باشند و دوستشان بدارند. اما لاجرم فقط به تکرار الفاظ دوستانه‌ای دلخوش میکنند بی آنکه تعلق و برادری ای پیش بیاید. البته که ما چاره‌ای نداریم. این وضعیت به خاطر مشکلات اخلاقی و فردی و یا حتی روانشناختی من نیست که از دیگران بیزارم این روح زمانه‌ی امروز است که دیگری جهنم است. وقتی که آدمی پا در دل خطرها میگذارد دردش میگیرد و ممکن است باعث و بانی این سختی و رنج را لعن و نفرین کند. حتی ممکن است در زمانه‌ی امروز شاعران فقط شکایت کنند و از درد و بی وفایی یار ناله سر دهند و مثلا دیگر شاعری پیدا نشود که بگوید: سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست ما ممکن است از هم بیزار باشیم و حتی تاب دیدن همدیگر را نداشته باشیم. و این بیزاری به خاطر رنجی ست که در عهد دوستی قرار داده شده. هر جا که عهدی بسته شد دشواری ها پدید آمد. "که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها". به راستی چه سِّری در این است که «لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ» کوه نیز در زیر بار دوستی علی(ع) تاب نمی‌آورد و نابود میشود. این سخن که از جملات قصار مولاست مرا به این فکر انداخت که نکند خود یار دوستان را در گرداب بلایا می‌اندازد. نه فقط به خاطر آنکه گزینشی بشود و مرد از نامرد جدا شود بلکه شرط دوستی قرار گرفتن در سهمگین ترین بلایاست تا تو آنقدر پیش بروی که ناامید شوی و از بودن خود توبه کنی. شاید گمان کنیم امروز که دیگر دوستی و برادری جایی ندارد، باید بیشتر برای هم دل بسوزانیم اما از این همه دلسوزی جز ایجاد توقع چه سود؟ وقتی بچه را زیاد مراقبت کنی و هوایش را داشته باشی فردا که بزرگ بشود طوری زیر میزت میزند که آن وقت می‌فهمی هر چه کردی برای خودت کردی. و چه بسا دیگران را هم به زحمت می‌اندازیم در حالیکه اگر این جنس دلسوزی‌ها نبود، همه به همان سفره‌ی نان و پنیر خودمان دل خوش بودیم. آیا میشود یکدیگر را به میدان بلا بیندازیم؟ آیا میشود به جای کمک های بیهوده، قدری میدان های آزمون و ابتلا را به یکدیگر رهنمون شویم‌؟ غلام آن کلماتم که آتش انگیزد آیا میشود خودمان پیش برویم و به دیگران هم بگوییم بیا؟ تو هم بیا و در این ده باصفا، صفا کن. آیا میشود یکبار هم که شده نترسیم و به خاطر زن و بچه خودمان را تباه نکنیم و خودمان و آنها را در میدان بلا قرار دهیم؟ آن وقت پس از آنکه تو را سرزنش کنند عده‌ای از آن‌ها به سراغت می آیند در حالیکه اشک از چشمهایشان جاری ست. پس از توبه از این نحوه بودن ما همه یکبار دیگر متولد میشویم و چون تازه متولد شده‌ایم دیگر برای هم خواستنی میشویم و به هم تعلق پیدا می کنیم و عاشق هم میشویم. طبیعی ست که کسی امروز کسی را دوست نداشته باشد. ما همه محتاج این تذکریم که اگر از نحوه بودن خود توبه نکنیم خود را تنها بیابیم. ما محتاج توبه‌ایم که نه فقط آدم خوبی باشیم و یا مثمر ثمر، بلکه فقط بتوانیم با هم باشیم. هزار کار خوب و کمک کردن به یکدیگر در برابر یک لحظه توبه چیزی نیست. آیا نباید فکر کنیم که راه گوش سپردن به سخن آقا همین توبه است. تعارف که نداریم برای ما سخن آقا تکراری ست خودشان هم گفته‌اند. نکند جای ما اشتباه است که استقامت را تکرار می‌فهمیم...

 علیرضا خیران

  • حسن مجیدیان

شجاع تر از علی

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۱۲ ق.ظ

شجاع‌تر از علی «ع»

من معتقدم امام حسن مجتبى شجاع‏‌ترین چهره‌‏ تاریخ اسلام است. می‌پرسید از على هم شجاع‏‌تر است؟ از برادرش حسین هم شجاع‏‌تر است که در میدان جنگ، آن جنگ خونین، با آن فداکارى عجیب خودش را به کشتن داد؟ بله، شجاعت واقعى این است که انسان برطبق آنچه مصلحت فکر و ایدئولوژى اوست اقدام بکند؛ اگرچه کسى نفهمد. و امام حسن حاضر شد خود را و نام خود را و وجهۀ خود را و محبوبیّت خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى بکند؛ حاضر شد که او را نشناسند، براى اینکه اسلام را بشناسند و اسلام بماند. آیا امام حسن می‌توانست در جنگ با معاویه شهید باشد؟ نه، نمی‌توانست! شهید کیست؟ شهید آن کسى است که جان خود را مایه می‌گذارد، خون خود را می‌ریزد، براى ابقای فکر و ایده‌‏اى که به آن احترام می‌گذارد؛ این شهید است. امام حسن اگر در میدان جنگ کشته می‌شد، به این معنا بود که معاویه تنها منازع خود را، تنها کسى را که امکان دارد نقش افشاگرى و رسواگرى در برابر روش‌هاى پنهانى و ریاکارانه‏‌ معاویه ایفا کند، یک چنین رقیبى را دیگر در مقابل راه خود نبیند.

سیدعلی حسینی خامنه‌ای، کتاب دو امام مجاهد، صفحات ۴۲ و ۴۴

  • حسن مجیدیان

لجاجت و تعارض با خود

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۶ ق.ظ

 

عجیب‌ترین خوی آدمی این است که می‌داند فعلی بد و آسیب‌رسان است اما آن را انجام می‌دهد و به کرات هم! هر آدمی دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می‌برد و هیچ‌دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست..

 

از کتاب سلوک/محمود دولت‌آبادی

 

  • حسن مجیدیان

شعله ی دل غاشق

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۴ ق.ظ

گنجشک‌ها که غصه روزی نمی‌خورند

ما می‌خوریم بیشتر از آب و نان، ببخش

باری اگر حرارت دوزخ نصیب ماست

ما را به شعله‌های دلِ عاشقان ببخش...

 

قربان ولیئی

 

  • حسن مجیدیان

یاد پدرم افتادم

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۰ ق.ظ

از تاریخ این عکس مرحوم پدرم که در خانه ی مادرم، زینت بخش اتاق است، چیزی قریب به ۶۰ سال می‌گذرد! پدر همیشه برای من سوژه ای ناب و البته مرموزی بوده برای مطالعه و تفکر. بسیاری ازآنچه که داریم از روحیات و خلقیات، منبعث از والدین، بویژه پدر است. ما ثمره ی آن رگ و پِی هستیم و من انصاف می‌دهم که اگر بهره ای از خوبی ها دارم از آن مرحوم است که در نوعِ خود آدمی ساکت، اهل مطالعه، صبور آن هم در حدِ حرص درآر، بی اعتنا به حرف این و آن، اهل مطایبه و نقل داستان های تاریخی، تمیز و منظم و اهل دیانت و مسجد و ...بود. بدی های فراوانم همه از خودِ ناجورم است.یکی از چیزهای عجیب او با این که سوادش کم بود این بود که جدول روزنامه را با تبحر و کامل حل می‌کرد و حافظه ی نقل داستانش کولاک بود و در اصلاح ذات البین مهارت و حوصله داشت و محورِ فامیل بود و به هیچ وجه اهل حاشیه و جزئیات نبود. امشب گفتم بگذار یادش کنم و با این متن صلوات و فاتحه ای را از جانب دوستانم، نصیبِ آن مردِ خوب خدا کنم.

خدا پدرهایتان را برایتان نگه دارد.

  • حسن مجیدیان

فاصله حرف تا عمل

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ

من تصور می‌کنم این فرازهای صحبت‌های دیروز رهبر انقلاب، برای نوعِ ماها اهمیت بیشتری دارد. یکی از اختلالات فعالیت های فرهنگی و تربیتی هم همین است. فاصله ی زیاد و آزار دهنده ی تصمیم تا عمل!

 

یک نکته مهم دیگری که در کارهای ما از جمله در مسئله‌ی اقتصاد تأثیر اساسی دارد، سرعت عمل است. ما بطیء حرکت می‌کنیم، کُند کار می‌کنیم، یک فکر سازنده‌ای به ذهن‌مان می‌رسد که باید عمل بشود، فرض کنید مثلاً مسیر شمال - جنوب از باب مثال، از وقتی که این فکر به ذهن ما می‌رسد، تا وقتی که تصمیم می‌گیریم این کار را انجام بدهیم، فاصله‌ی زیادی به وجود می‌آید. در حالی که گاهی اوقات این فاصله می‌تواند به یک‌دهم تقلیل پیدا کند. دیر تصمیم می‌گیریم، بعد که تصمیم گرفتیم، تا شروع می‌کنیم به اجرا، باز فاصله به وجود می‌آید. خب تصمیم گرفتیم، عمل کنید دیگر. وقتی که فهمیدیم، تصمیم گرفتیم، دانستیم که این کار باید انجام بگیرد بلافاصله شروع کنیم به عمل، بعد که شروع می‌کنیم به عمل، تا گرفتن نتایج فاصله به وجود می‌آید. علت این هم عمدتاً عدم پیگیری است، عمدتاً این است. یکی از توصیه‌هایی که این بنده غالباً به مسئولین محترم، مدیران محترم، رؤسای محترم جمهور در این سال‌ها داشتم همین است، پیگیری کنند کارها را. شما یک تصمیمی می‌گیرید، یک اقدامی می‌کنید، به مسئولی مسئولیت می‌دهید، او هم می‌گوید چشم، او هم دروغ نمی‌گوید، او هم به نفر بعدی خودش [می‌گوید] اما وسط کار معطل می‌شود. باید رفت، باید از نزدیک دید، باید کارها را رها نکرد، این فاصله‌ها را باید کم کرد، فاصله بین فکر و تصمیم، بین تصمیم و اجرا، بین اجرا و نتیجه، این فاصله‌ها خیلی زیاد است. ۱۴۰۳/۱۲/۱۸

 

  • حسن مجیدیان

زیر بغل مار!

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ

 

 

 

به دغدغه و دلالت های صحبت رهبری راجع به مساله ی معیشت و تقویت ارزش پول ملی و...در صحبت های دیشب توجه نداریم و دائم دارند این عکس و چیدمان افراد حاضر در حسینیه را تحت عنوان " آرایش جنگی " بازنشر( وایرال) می‌کنند!! ما جماعت حقمان است که همینطور کودن و عقب مانده بمانیم. ما زمان علی ع هم اگر بودیم به جای فهم دردهای او، تو کفِ انگشتر و تیزی ذوالفقار و قُطر بازوی مولا بودیم لابد!

  • حسن مجیدیان

پدر رسید به پسر

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۴۹ ق.ظ

 

پدر شهید مرتضی عبداللهی شهید شد. درجاتش عالی. او را اگر می‌خواهید بشناسید از کتاب هواتو دارم که شرح زندگی پسرِ شهیدش هست؛ بشناسید. پسر همچون ثمری است که خبر از رگ و ریشه ی خود می‌دهد. پدر ِ یک شهید، حالا خودش به درجه ی شهادت رسیده. این واقعا خیلی حرف است و هزاران درجه و اجر و رتبه اینجا خوابیده. خوشا به سعادت این پدر که اول پسر را راهی وادی شهادت کرد و بعد هم خودش واصل و لاحق شد. تبریک و تسلیت به برادر عزیزمان مهدی عبداللهی. میراث دارِ پدر و برادر شهیدش. چه حسرت برانگیز. خدا اجر و صبرش را افزون کند...

  • حسن مجیدیان

غم نمی ماند

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۱۸ ق.ظ

 

نه تو می‌مانی نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به آن لحظهٔ شادی که گذشت...

غصه هم میگذرد...

بر تن لحظه‌ی خود

جامهٔ اندوه مپوشان هرگز...

 

سهراب‌سپهری

  • حسن مجیدیان

مشغول نشوی، مشغولت میکند!

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۱۶ ق.ظ

 

مشغول نشوی؛ مشغولت می‌کند!

قطب محیی در نامه ای می نویسد: شنیده ام که حسینِ منصور در کشتی بود، پیوسته عرق چینی که داشت می درید و باز می دوخت تا بیکار نباشد و می گفت: "هی النفس التی ان لم تشغلها شغلتک ( این نفس به گونه ای است که اگر تو آن را مشغول نکردی او تو را مشغول خواهد کرد)

" احسن التراتیب ص ۸۶

  • حسن مجیدیان

اینطوری میهمان خدا رو تحویل میگیری؟

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۱۵ ق.ظ

یکی از بهترین اتفاقاتِ من با محمد، در ماه مبارک رمضان بود. اولین سالی بود که باید روزه میگرفتم و مکلّف شده بودم. سحر اول، حسابی خواب بودم که مامان آمد بالا سرم. هر چه مادرانه صحبت کرد و نازم را کشید از رختخواب بلند نشدم! بابا آمد و هر چه حرف زد و التماس کرد، بلند نشدم! گفتم: "من نمیتونم روزه بگیرم. ولم کنید" .دوباره خوابیدم. محمد آمد بالای سرم گرفت نشست. من هم ابداً قصد بلندشدن نداشتم. بسته بودم که پا نشوم! خوابم میآمد شدید. گفت: "حسن جون داداش! وقتی یه مهمون از در میاد تو ادب چی حکم میکنه؟ چیکار باید بکنی؟" گفتم: "داداش وقت گیر آوردی اولِ صبح؟ مهمون کجا اومده؟ کِی اومده؟ ساعت چهارِ صبحه ها؟" گفت: "نه. تو جواب منو ندادی! الان ماه مبارک اومده. ماه رمضون ماه خداس. از طرفِ خدا اومده درِ خونه ی ما. چیکار داری میکنی؟ گرفتی خوابیدی؟ این طوری این مهمونِ عزیز رو تحویل میگیری؟" همین یک جمله کافی بود. عین فنر از جا پریدم! مامان و بابا و خواهرها همین طور حیران مانده بودند که چی شد و چه اتفاقی افتاد!

 راوی: حسن عبدی، برادر شهید/ کتاب همیشه مربی، صفحه ی ۶۴

 

  • حسن مجیدیان

مشق تازه کاران

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۴۹ ب.ظ

 

گرچه ممکن  نیست با تکرار آسانش کنند

حیف باشد غم که مشق تازه‌کارانش کنند

 

تازه راضی کرده‌ام دل را به دین‌داری ولی

بیم از آن دارم که دین‌داران پشیمانش کنند

 

ساختن با خانه فرسوده دل بهتر است

گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند

 

گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است

می‌زند بر میله سر وقتی هراسانش کنند

 

 

عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد؟

برملاتر می‌شود رازی که کتمانش کنند

 

بستن میخانه از هر خانه‌ای میخانه ساخت

می تراود نور چون در شیشه پنهانش کنند

 

بادها هرگز نمی‌فهمند گیسوی رها

دلرباتر می‌شود، وقتی پریشانش کنند

 

می‌کشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم

در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند

 

غزل جدید فاضل نظری در کتاب «نیست» که روز پنجشنبه رونمایی شد

  • حسن مجیدیان