حب خدا
- ۰ نظر
- ۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۴:۳۸
نوۀ چنگیزخان مغول چگونه شیعه شد؟
روزی سلطان محمّد خدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند.
سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله.
در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت:
جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.)
عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد.
سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند.
وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند.
علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش)
خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند :
دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است.
دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام میکردند و خدای تعالی نیز فرموده است :
(چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.)
از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است.
پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای
نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود.
احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است
علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. *علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند.
علامه گفت:
پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند.
*در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند...
سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند. *آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد.
سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود
پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید؟ سلطان گفت: نه! علامه گفت:
در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. *آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند.
پیرامون غدیر_دکتر علی هراتیان
از آن خواندنی هاست!
گاهی عمیقا آرزو میکنم مادرها و دخترهای این دوره و زمانه، کتاب هایی که از زبان مادران شهدا، تقریر شده را بخوانند. چه ضرری دارد حداقل این یکی را بخوانند؟
خانم فروغ منهی، مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقی پور از آن مادرهای ناب و قهرمان است که ایران ما و تک تک ماها سخت به او مدیونیم...
به قدری کتاب شیرین و گویا و عمیق است که ارزش دارد آدم آن را دو سه بار مرور کند. حتما بخوانیدش. جهان ِ دیگری به روی شما باز خواهد شد. دنیایی فراتر از دنیای لوس و بی معنیِ ما.
کتاب را انتشارات شهید کاظمی به قلم خانم زینب عرفانیان چاپ کرده است.
#معرفی_کتاب
#انتشارات_شهید_کاظمی
#زینب_عرفانیان
#کتاب_درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
کتاب «بینایی»؛ روایتی مستند از زندگی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) در روز عاشورا توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرگزاری فارس، کتاب «بینایی»؛ روایتی مستند از زندگی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) در عاشورا توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شد.
این کتاب روایت مستقلی از اصحاب امام حسین (ع) به جز بنی هاشم تا شهادت آنهاست. وجه تمایز کتاب بینایی در مقایسه با کتابهای دیگری که در باب عاشورا نوشته میشود در این است که در این کتاب بخش «بیان» وجود دارد که وجود آن جهت فضاسازی روایی و تاریخی است؛ بخش «بیان» اشاره به نکتههایی از رفتار و گفتههای اصحاب و امام(ع) خطاب به اصحاب است که جنبههای معرفتی و تاریخی دارند.
در فصل اول این کتاب با عنوان «تا روز نهم» بخشی از زندگی اصحاب، قبل از رسیدن به کربلا روایت میشود؛ آن بخش از زندگی که در تاریخ معتبر و مقاتل موجود است و از آوردن بخشهای تاریخی که در منابع تکرار نشده باشند، اجتناب شده است.
شخصیت پردازی اصحاب و سطح علمی و نوع زندگی آنها در این بخش مورد توجه بوده است. نکته اینکه درباره بعضی از یاران امام جز یک یا دو خط مطلب در تاریخ وجود ندارد.
درباره تعداد یاران و اسامی آنها کتاب «ابصارالعین فی انصار الحسین» از استاد سماوی منبع اصلی قرار گرفته است و نوع دستهبندی قبیلهای یاران در فصل اول از کتاب ابصارالعین استفاده شده است. روایتها اما عیناً از کتاب ابصار نیست و از منابع دیگر برای روایت استفاده شده است. در فصل بعدی با عنوان «روز نهم» روایت روز تاسوعاست و آنچه بر امام (ع) و اصحاب در این روز گذشته است.
فصل بعدی «روز دهم» است که مقتل اصحاب اباعبدالله (ع) و آنچه بر آنها رفته است.
استفاده از ۷ منبع معتبر درباره اصحاب عاشورایی برای نگارش این کتاب از ویژگیهای روایت مستند «بینایی» است.
«بینایی»؛ روایتی مستند از زندگی اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) در عاشورا به قلم امین بابازاده در قطع رقعی و ۱۴۴ صفحه توسط انتشارات شهیدکاظمی منتشر شد.
علاقهمندان برای تهیه کتاب میتوانند با مراجعه به سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی به آدرس https://nashreshahidkazemi.ir (https://b2n.ir/b20136) و یا با ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با ارسال رایگان تهیه کنند.
یکی از لذت های این روزهای من مرور این کتاب است. به لحاظ فرم روایت و ساخت و پرداخت ادبی و هنری کتاب، حرفی برای گفتن ندارد. البته نویسنده هم احتمالا دنبال این منظور نبوده!
اما محتوا و غنای مطالب و اوج و علو قاسم سلیمانی در این کتاب غیر قابل انکار است. فارغ از هر گرایش و نظر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و... که داریم، سلیمانی قهرمان ملی ما ایرانی ها و فرزند شایسته ی این خاک است که با افتخار باید او را سرِ دست بگیریم و به جهان نشان دهیم...
کتاب، حال ِ شما را خوب میکند.
#معرفی_کتاب
#کتاب_سیمای_سلیمانی
#انتشارات_خط_مقدم
#علی_شیرازی
برای ذهن من که مدام درگیر پرسشهای الاهیاتی است، پاسخهای متفاوت مادرکیمیا شگفتیآور است. چندان بدیع و تازه است که باید مدت زمانی بگذرد تا قادر به هضم آن باشم. مادرکیمیا را افراد کمی میشناسند. ناشناخته بودن او چند علت دارد. یکی اینکه نحوهی حرفزدنش اگر چه آرام و آکنده از طمأنینه است، اما اغلب از هیجان خالی است و برای مخاطب عام آن شورآفرینی لازم را ندارد. انسانی درونگرا است و پیداست که برای حرف زدن با دیگران، انرژی بسیار صرف میکند. علت دیگر این است که او اگر چه از مصاحبت با حلقهی محدود دوستان و همراهانش مسرور است، اما عمیقاً باور دارد که شهرت دو آفت اساسی به همراه دارد. یکی تنهایی بیشتر و دیگری سلبِ آزادی. برای همین از ما که تعدادمان از انگشتان دو دست تجاوز نمیکند همواره خواسته است تا خلوت او را نیاشوبیم و او را گرفتار شهرت نکنیم. مایل است سالهای پایانی زندگی را بدون تشویش و به دور از غوغا به سر بَرَد. از میان دوستانی که در محفل هفتهای ایشان حضور دارند، جز دو تن، باقی او را مادرکیمیا صدا میکنند.
حُسنا که تازگی به جمع ما پیوسته میپرسد: واقعا فکر میکنید خدا هست؟
مادرکیمیا پاسخ داد: برای این سؤال انواع پاسخها گفته شده است. اما پاسخ هر کسی از دل زندگی خود او بیرون میآید. آنچه نشان میدهد خدایی وجود دارد یا نه، شیوه و طرز زندگی خودت است. ممکن است به زبان بگویی خدا هست، اما زندگیات با صدای بلند، خدا را انکار کند. ممکن است به زبان بگویی خدا نیست، اما زندگیات با صدای بلند خدا را تأیید کند. بنابراین اینکه خدا هست یا نه، بستگی به رنگ و بوی زندگی تو دارد.
اگر کسی میگوید خدا هست اما زندگی خود را وقف آن چیزها که خدا را نمونهی اعلای آن و بلکهی سرچشمهی آنها میداند، نمیکند، در عمل، خدا را تکذیب کرده است. خدا سرچشمهی حقیقت و زیبایی و خیر و برخوردار از آنها در حدّ کمال است. تصدیق خدا، خرج کردن عُمر در پای این سه آرمان بزرگ است. این زندگی توست که تعیینکننده است. هر چه بیشتر خود را از سر خلوص و فارغ از سوداهای نفس، به حقیقت، زیبایی و خیر بسپاری، با زندگی خویش اذعان کردهای که خدا هست.
حُسنا ادامه داد: پس با رنجهایمان چه کنیم؟ رنجهایی که وقتی با بیتفاوتی خدا مواجه میشوند ما را هر روز بیشتر از او دور میکنند.
مادر کیمیا گفت: شاید پاسخ من برای تو نومیدکننده باشد. اما این چیزی است که پس از شصت سال زندگی به آن رسیدهام. اگر رنجهایت، بدون آنکه انکار یا تحقیر شوند، تو را بازندارند که هر چه بیشتر قلب خود را با زندگی و زندگان قسمت کنی، بلکه تو را به بذل هر چه بیشتر محبت و قسمت کردن هر چه بیشتر عواطف پاک با همگام برانگیزد، به گمان من رفته رفته، رنجهایت رنگ و بوی خدا میگیرند و احساس خواهی کرد اگر چه رنج میبَری، اما در قلبِ خدا رنج میبَری. میدانی؟ خیلی فرق است بین کسی که رنج میبَرد اما در خانه نیست، و کسی که رنج میبَرد اما در خانهی خود رنج میبَرد. خانهی حقیقی روح ما، خداست. برای اینکه رنجهایت نشانهی بیتفاوتی خدا نباشند، لازم است در وهلهی اول مراقب باشی تا باعث بیتفاوتی تو نشوند. ما خدا را متناسب با احوال خود تصویر میکنیم. همچنان که در پاسخ به سوال قبلی هم گفتم، پاسخ من از جنس عمل است. از جنس یک زندگی. به گمانم پاسخی که از دل یک زندگی به دست نیاید، چیزی نمیارزد. پس اجازه بده دوباره برایت تکرار کنم: اجازه نده رنجها سبب فروبستگی قلب تو در برابر دیگران شوند. مگذار رنجها تو را بیتفاوت کنند. اگر فکر میکنی خدا نباید در برابر رنج تو بیتفاوت باشد، بکوش تا تو در ارتباط با دیگران بیتفاوت نباشی.
شاید ندانی که خدا هست یا نه، اما نمیتوانی آن زمزمهی درونی را انکار کنی که از تو میخواهد از زندگی مراقبت کنی. هیچ مراقبتی تمام نیست، مگر اینکه خالص باشد. و مراقبت خالصانه از زندگی خود و دیگران ریشه در محبت دارد. در امتداد یک زندگی آکنده از مراقبت خالصانه است که میشود سکوت خدا را در برابر رنجهایمان معنا کرد و با آن آرام گرفت.
و یک چیز خیلی مهم که البته نمیدانم چقدر برای تو پذیرفتنی است. و آن اینکه گر چه نتوانستهای سکوت خدا را معنا کنی، اما اگر به حرف زدن با خدا ادامه دهی و همه روزه وقت خلوت و خالصی را به سخن گفتن با او اختصاص بدهی، کمکم او برای تو هست میشود. اگر میخواهی چیزی یا کسی برای تو محسوستر باشد، با او حرف بزن. به حرف زدن با خدا ادامه بده. با او از رنجهایت بگو. اعجاز نیایش، همین است.
✍صدیق قطبی
لطفا یک دقیقه با تمرکز به این عکس نگاه کنید.
تصویر یک هیئت در حدود 60 سال قبل.
به نحوه کنار هم نشستن افراد دقت کنید!
تنوع افراد حاضر در این عکس!
رعایت کسوت و منزلت!
تناسب و طراحی صحنه!
ادب و وقار و متانتی که در این قابل متبلور شده است!
به نظرتان چقدر برای ثبت این عکس وقت گذاشته اند؟
آیا واقعیت هیئت در آن زمان متفاوت از این یک فریم بوده یا این نظم و ترتیب و تناسب و ... در همه لحظات و ساحت های هیئت جریان داشته است؟
رسانه ( دوربین) چه نسبتی با هیئت دارد؟ کدام یک بر دیگری مسلط است؟
#هیئت_باید_هیئت_ بماند!
در تعطیلات نوروز با این کتاب مأنوس بودم. محمدحسن علوان، جوان ِ رمان نویس اهل عربستان است که این کتاب را برای شیخ اکبر، محیی الدین ابن عربی نوشته است. کتاب شیرین بود و خواندنی و پُر از حرف و نکته. ترجمه چه خوب بود. سیر و سلوکِ شگفتِ ابن عربی(با همه ی تناقضات ظاهری) و عاقلانه ها و عاشقانه ها و دردسرها و سفرها و ازدواج ها و اوتاد و همراهان او بهمراه ِ تصویری روشن از مردمانِ آن زمان، سلاطین، جنگ ها، سرزمین های مختلف همچون آندلس و مصر و شام و مکه و بغداد و آناتولی و دمشق و... همه و همه درس آموز و خواندنی و تامل کردنی بود. البته ابن عربی این عارف یا صوفی ِ بحث برانگیز، مسلما به تمامه آن نیست که این رمان تصویر کرده است. اما برای ماها که محروم از سیر و سلوک مومنانه و دور و مهجور از اولیای خدا و بی بهره از دانش و عرفان و بیگانه از ریاضت های انسان سازِ شرعی هستیم، خواندن این دست کتاب ها هم غنیمت است و هم، همه درد است و حسرت است و حرمان. «گاه ناچیزی مرگ» به تو نهیب میزند که باید بروی. سفر کنی. یک جا نمانی. جد و جهدی بکنی. درد و رنج و بلایی داشته باشی. به راه بزنی. بروی و... برسی!
بسم الله
کتاب شیرین و روان "عاقل تر شده ام" را یکی دو روزه خواندم. پانزده بخش به هم پیوسته و نسبتا کوتاه. یاد و حال و هوای اردوهای جهادی جنوب و غرب کشور برایم زنده شد. قبل از کرونا بروبیایی داشتیم به جنوب. حالا هم الحمدلله مثل اینکه اردوهای جهادی و راهیان نور دارد دوباره جان می گیرد. " عاقل تر شده ام" یک جور رمان سفرنامه است. اما خیلی ملموس و فهمیدنی. یعنی اگر نویسنده از تخیل خودش هم چیزی در متن آورده باشد، باز هم در جهان واقع و در متن اردوهای جهادی و سازندگی اوضاع از همین گونه است. کتاب را ساده و بی ادعا دیدم چرا که نویسنده سعی در ردیف کردن کلمات ادبی و آنچنانی و خلق اثر ادبی نداشته . او خواسته سیر و سلوک دانشجویان و فعالیت و تلاش بچه ها در هویزه و روستاهایش را همان گونه که رخ داده بازنمایی و روایت کند. حرف ها،صحنه ها، اتفاقات، مردم جنوب، دردسرهای اردوی جهادی،شوخی ها و دعواها، گدایی کردن امکانات و مصالح از این و آن ،کمبودها و گشنگی ها، تیپ و شخصیت دانشجویان از دکتر و مستندساز و صدقی و احمد و ابوحامد و... همان ها هستند که ما میشناسیم و باورشان داریم. یعنی تخیلی و انتزاعی و دور از دسترس نیستند. نمک کتاب ، دعوای عقل و عشقی است که نویسنده به راه انداخته و در قالب محاجه و کل کل این دو، حرف ها و مخاطرات و مصلحت سنجی هایی که معمولا در مواجهه با پدیده ها داریم را به تصویر کشیده است. این گفتگوهای عشقی عقلی لذت خواندن کتاب را دوچندان کرده است. در خلال بحث و گفتگوهای دانشجویان، دغدغه های همیشگی بچه های جهادی هم مطرح شده است. اینکه اساسا کار جهادی چیست و برای مشکلات مردم چه باید بکنیم و اولویت ها چیست و نقش حاکمیت کجاست و چرا مسوولان کار نمیکنند و به مردم ماهیگیری یاد بدهیم و مسجدساختن بهتر است یا خانه سازی یا راه کشیدن یا اشتغال ایجاد کردن یا...؟؟
و در آخر یاد شهید عزیز حسین علم الهدی و حاج عبدالله والی ، صفحات کتاب را متبرک کرده است.
در هر حال اگر میخواهید سری به جنوب بزنید و دستی در اردوهای سازندگی و جهادی دارید ،این کتاب را نگاه کنید. چرا که همان طور که عرض کردم کتاب، ساده و روان و بی ادعاست و برای بچه های جهادی، مرور خاطرات و بازبینی تجربیات است . برای من این کتاب تلنگری بود که اگر اردوهای جهادی را روایت نکنیم، کم کاری و شاید هم به نوعی خیانت کرده باشیم! اگر ما روایت نکنیم خدا میداند فرداها ، این پدیده ی برخاسته از فرهنگ انقلاب اسلامی چطور روایت و بازنمایی شود؟
با خواندن این کتاب دلم برای جنوب تنگ شد.
بیا دوباره به سمت جنوب برگردیم
کسی به فکر کسی نیست در شمال آباد
این کتاب را انتشارات شهید کاظمی درآورده است.