حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

یار شهید

شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۴۰ ب.ظ

هوالشاهد

این نرم افزارهایی که به چهره وضوح میدن، چیز بدی نیستند ظاهرا که عکس شهید عبدی رو که تقریبا برای 25 سال پیش بوده، این طوری تحویل ما دادن. ما که دوست داریم شهدا رو . با عکسشون کیف میکنیم. اونام ای کاش این طور باشند...

  • حسن مجیدیان

کتاب متاستاز اسراییل

شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۰۴ ب.ظ

بسم الله

امروز گرفتم که بخوانمش. میدانم که ضرر نخواهم کرد. با دقت و فراست و تعهدی که کورش علیانی در این حیطه دارد حتما دست پر کتاب را خواهم بست. شما هم ببینیدش...

  • حسن مجیدیان

رمان جمجمه ات را قرض بده برادر...

شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۳۱ ب.ظ

بسم الله

شب ها چند صفحه از این کتاب خواندنی را می خوانم و لذت می برم.شهرستان ادب کارهایش عموما با دقت و سلیقه است. این کار یکی از آن خوب هاست. ان شاالله که بخوانید و لذت ببرید.

  • حسن مجیدیان

کتاب خال سیاه عربی

شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۲۵ ق.ظ

بسم الله

مدتی کتاب حامد عسگری را در قفسه ی کتاب ها داشتم.شنیده بودم ارزش خواندن را دارد این سفرنامه ی حج.5، 6 ساعته خواندمش. خوب بود. جذاب بود. بامزه بود. ارزش خواندن را داشت.شما هم اگر بخوانید ضرر نکرده اید.

 

  • حسن مجیدیان

امیدی به این آدم نیست!

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۱ ق.ظ

بسم الله
این مطلب را که مینویسم فخر و مباهات ندارد. نیمه شب 13 دی 98، شهر مرزی مهران بودم. بیدار بودم و پای رسانه. شاید از اولین نفرها بودم که ساعت 2 از رفیق عزیز جنوبی ام و او هم از دوستان عراقیِ  اهل بصره اش، خبر حاج قاسم را شنیدم.  بُهت و حیرت و سکوت و بعد هم سیلِ جاری اشک ها از مخزن چشم ها و خشم و خروش و...
تا صبح و تا طلوع آفتاب، در کوچه های مهران که بوی کربلا و اربعین می داد، راه رفتم و گریه کردم. تصور من بعد از این خونِ عظیم و مرگِ سترگ، حرکتی و جریانی و کاری و آدمیتی بود و... حالا دو سال گذشته و...
خواستم این را به خودم یادآور شوم،  «کسی که با خون حاج قاسم بیدار نشود و به راه نیفتد، به او چندان امیدی نیست!»
همین!

  • حسن مجیدیان

کتاب "حاج قاسمی که من میشناسم"

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۲۱ ب.ظ

هوالشاهد

از این کتاب، امروز رهبر انقلاب خاطره ای را همراه با بغض تعریف کردند. خواندنی است حتما. از انتشارات خط مقدم.

معرفی کتاب

سال 61 در حمدیه‌ی اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ ثارالله، سخنران بود و علی شیرازی، روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همانجا عشق حاج‌قاسم به دلش نشست. فروردین 65 دوستی شکل همکاری به خود گرفت و حاج‌قاسم، مسئولیت تبلیغات لشکر را به علی‌شیرازی سپرد. پس از جنگ همراهی ادامه داشت تا اینکه در سال 1390 به خواست سردار سلیمانی، علی‌شیرازی مسئول نمایندگی ولی‌فقیه در نیروی قدس شد و هشت‌سال از پرفراز و نشیب‌ترین روزهای جبهه مقاومت را با حاج‌قاسم همراه ماند. حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی که من می‌شناسم» خاطرات نزدیک به چهل سال رفاقت با شهید حاج‌قاسم سلیمانی را بازگو کرده است.

 

  • حسن مجیدیان

گمشده ی قاسم...

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۰۰ ب.ظ

هوالشاهد

من فکر میکنم که این سند گویای کرامت و جنون و شیدایی و مرگ آگاهی قاسم سلیمانی است. آن قدر گویا که حرف اضافه ی دیگری ندارم

  • حسن مجیدیان

شهید معنای زندگی است...

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۵۸ ق.ظ

بسم الله

هر چه زندگی و طراوت است نزد شهداست. معنای زندگی و نو بودن هم ایشانند. ولی امثال من هرچه از عمر و سن شان بگذرد رو به نیستی و زوال هستند. دیروز 39 سالگی را رد کردم.یعنی پشت دروازه ی اربعین عمرم ایستاده ام. 40 سالگی موقف پختگی و تکامل و داشته هاست . و اگر نباشد پختگی و جاافتادگی، امیدی به بقیه ی عمر نیست. مگر خدا رحم کند و دستی بگیرد و راهی بسازد و جریانی تازه و زنده بیاورد. ناامید نیستم...

 

عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی

  • حسن مجیدیان

خون شهید...

چهارشنبه, ۸ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۱۰ ق.ظ

تعز من تشاء..

به خودم میگویم که کسی که با خون حاج قاسم بیدار نشود و به راه نیفتد و جریانی نسازد و... به او چندان امیدی نیست...

مردانه زیستن و مردانه رفتن! این درد ماست.

  • حسن مجیدیان

دریا بود...

سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۱۰ ب.ظ

هوالشاهد

خدا رحمت کنه شهید محسن سیفی رو . همین استیل لاتی رو معمولا داشت. حال و هوای باحال و بامزه ای داشت. تو چارچوب نبود کلا. ادعایی هم نداشت. حرف چندانی هم نمی زد . کار می کرد و کار.

این عکس هم مال دریای شمال نیست! جنوب کشوره. احتمالا و طبق گفته ی رفقا ، طلاییه است و آب های جمع شده از باران بهاری.  محسن هم دریا بود. بهار بود . باران بود ...

 

  • حسن مجیدیان