کتاب خواندنی "دیدار پس از غروب"

به همه ی دوستان پیشنهاد میکنم که مطالعه کنند این کتاب رو.. داستان زندگی شهدا درس آموز و مغتنمه انصافا. ساعات خوبی داشتم با این کتاب.
- ۱ نظر
- ۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۹:۳۷

به همه ی دوستان پیشنهاد میکنم که مطالعه کنند این کتاب رو.. داستان زندگی شهدا درس آموز و مغتنمه انصافا. ساعات خوبی داشتم با این کتاب.
یقین دارم که این آلودگی ها و مریضی های ما کار دستمان خواهد داد. آن بی احتیاطی هایی که کردیم و آن تخم هایی که با معاونت شیطان در دلمان کاشتیم، حالا جوجه هایی شده اند سرکش، بلکه اژدهایی شده اند مهیب که حیثیت و شرافت ما را دارند نوش جان میکنند...
خراب کردیم!
به حرف نابلدها دل سپردیم و زمین خوردیم...
این طور نیست؟
اوایل دهه۹۰ بود. شاید سالهای ۹۱یا ۹۲. در آن سالها هر روز صبح از کرج . برای کار و تدریس میرفتم به سمت حوالی ترمینال جنوب تهران. به چراغ قرمز چهارراه ترمینال که میرسیدم، میپیچیدم محله خزانه تا از زیر پل ترمینال به ضلع شمالی آن و سمت مسجد قدس بروم. همان اول میدانگاهی، ابتدای خیابان شهید پرستویی چشمم میافتاد به عکس بزرگی از یک شهید؛ شهید «محرم ترک». هر روز به چشمهای درشت تصویر نگاه میکردم و برایم سوال بود که چرا عکسش را کشیدهاند؟ قبلترها خبری از این عکس روی دیوار کنار میدان نبود...
گذشت تا اینکه زمزمه حضور بچههای ما در سوریه، فراگیر و علنی شد و نام شهدا نمایان. یادم هست که شهید «مهدی عزیزی» از آن اولینها بود. اما هنوز اسمی از آقا «محرم» ما نبود! شهید مظلوم و گمنامی که اولین شهید مدافع حرم است. اولین فدایی حضرت عقیله (سلام الله علیها). یکی از نخبهترین و بهترینهای تخریب در خنثیسازی تلههای انفجاری و مینهای دست ساز. مربی بسیاری از شهدای مدافع حرم که بعد از او، نام آشنای شهرشان شدند.
«محرم» با شدت گرفتن و شعله ور شدن جنگ در سوریه، وظیفه خود دانست تا به آن جا برود و سوریها را با کم و کیف مبارزه آشنا کند. غیرت و حمیت او اجازه نداد تا در برابر جنگ و کشتار سکوت کند و کارآیی و تخصصش را به جوانان سوری آموزش ندهد. رفت تا نشان دهد بچه شیعه، جنگ و تجاوز در حریم بانوی آفتاب را برنمیتابد. او در این مسیر روشن جانش را داد تا شهادتش فتح بابی برای پرواز جوانان دیگر باشد. طلایهدار شهدای مدافع حرم...

در مورد این کتاب شریف ان شالله برایتان خواهم نوشت.درباره ی اولین شهید مدافع حرم
رفیق خوب و جهای ما، امیرمحمد اژدری آسمانی شد. 7 سال بی وقفه و عاشقانه برای محرومین وقت گذاشت وکار کرد. رحمت خدا به همه ی دلسوزها و بی ادعاها.
به آدم های این دوره و زمانه که نگاه میکنم دو چیز در آن ها فوران دارد. فرقی هم نمی کند که چه تیپی باشند. از هر قشر الحمدلله هستند. یکی "خودخوب پنداری" و آن یکی هم " میل شدید به دیده شدن"...
حقیقتا دو بلایی که گریبان خیلی از ماها را گرفته است. خدا رحم کند!
باید به نویسنده محترم کتاب احسنت و بارک الله گفت به خاطر این هنرنمایی. این که زندگی پربرکت شهید «حامد جوانی» را در صفحاتی محدود (حدود ۱۰۰صفحه) به این خوبی و در قالب داستانی بشود به تصویر کشید، کاری است هنرمندانه و مغتنم.
کتاب حامد کوتاه است. به کوتاهی عمرش! ۲۵سال عمر کمی است اما وقتی خرج محبوب و فدای معشوق شود، روز به روز و ساعت به ساعتش غنیمت و برکت است و درس آموز و الگو گرفتنی.
چرا چنین آدمی راه را این همه خوب میرود و مقصد را این قدر زود مییابد؟ اگر در اینها دقت کنیم و کمی ذهن و دلمان را سمت این مباحث ببریم، آن وقت از تورق کتاب شهدا نفع و بهره عملی میبریم و به افق آنها نزدیک میشویم. شهدا همین خاکیها و معمولیها بودند. منتهی «جهت گیری درست» و «سعی فراوان» آنها را به وصال رساند و ما با سردرگمی و رکود و تنبلی به جایی نرسیدیم. کسی که جهت درستی را انتخاب نکرده و راه را نشناخته، عمل کثیر او هم جز دوری راه و بعد از مقصد برایش دستاوردی نخواهد داشت.
من در این کتاب کم حجم اما مفید و متبرک، همین جهت گیری صحیح و سعی بلیغ و ستودنی را در زندگی کوتاه شهید عزیز «حامد جوانی» دیدم. او با تربیت صحیحِ پدر و مادرش، اتصال به مسجد و هیات و حب اهل بیت (علیهم السلام)، مخصوصا کعبه وفا و ادب حضرت ابالفضل (علیه السلام)، از همان کودکی به سمت و جهت صحیح و الهی پا میگذارد و با نهایت تلاش در این راه پیش روی میکند. و ای خوشا که چقدر زود به این جوان نخبه تبریزی برات وصال و ملاقات میدهند. راستی اگر در مسیر باشی و با دلت رهسپار شده باشی، همان را نصیبت میکنند که میخواهی!
«حامد»، این عاشق پاکباخته اباالفضل (علیه السلام)، همچون حضرت سقا دستانش را فدا میکند، چشمانش را میبخشد و پیکرش را آماج ترکشها قرار میدهد تا جایی که در سوریه به «شهید ابالفضلی» شناخته میشده است. فکر نکنید که فقط همین باطن مصفا را داشته و بس. نه! به شدت هنرمند و باعرضه بوده. یگان خدمت او در لشگر عاشورا، توپخانه بوده و در این رسته از نخبهها و ویژهها به حساب میرفته و فرماندهان چه در لشگر و چه در سوریه روی توان و تخصص او حساب ویژه باز کرده بودند. درسخوان، کاربلد، خانواده دوست، باهوش و البته به اقتضای جوانی حسابی بازیگوش بوده است! عاشق لایی کشیدن در اتوبان و همزمان پیامک بازی با گوشی آن هم پشت فرمان!
از فرازهای درخشان این کتاب، ماجرای ملاقات خانواده «حامد» با رهبرمعظم انقلاب است که خیلی خواندنی است. یک ساعت اگر برای ۱۰۰صفحه ی کتاب وقت بگذاریم و دل بدهیم به جملات و حالات «حامدِ» شهید و بخواهیم که همچون او رهرو راه خدا باشیم، به خدا که روشنایی این مسیر را از ما هم دریغ نخواهند کرد. باید بخواهیم؛ همین!

پیشنهاد دارم حتما این کتاب را مطالعه بفرمایید. در موردش ان شاالله برایتان خواهم نوشت...