پوستر جالب این این روزها...

- ۲ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۵۳
سید حسن نصرالله دبیر کل حزبالله لبنان، پس از چند ماه سکوت، در گفتگوی زنده با شبکه المیادین درباره سکوت رسانه ای و شایعات پیرامون خود اظهارداشت: این مسئله آنچنان که در رسانههای اسرائیلی یا سعودی گفته شد صحت نداشت. نه سکته قلبی، مغزی و نه روحی و عقلی.. [خنده] من خوبم و با آنکه وارد شصتسالگی شدهام، هیچ مشکل سلامتی نداشتم.
وی با بیان اینکه هیچ مشکل جسمی ندارم و تمام آنچه که گفته شد، دروغ پردازی بود بیان داشت: آنچه که درباره بیماری من و یا مرگ من منتشر شده است، مضحک است.
تصمیم گرفته بودیم تا زمان پایان عملیات سپر شمال اظهار نظر نکنیم
دبیر کل حزب الله لبنان با بیان اینکه عدم سخنرانی من در این مدت ارتباطی به وضعیت سلامت من ندارد، تاکید کرد: من و برادرانم در حزب الله تصمیم گرفتیم که درباره عملیات سپر شمال تا زمانی که به پایان برسد، اظهار نظر نکنیم.
سید حسن نصرالله افزود: ایزنکوت رییس ستاد ارتش رژیم اشغالگر از پایان عملیات سپر شمال سخن گفت اما عملیات هنوز تمام نشده است.
دبیر کل حزب الله لبنان گفت: دیروز گزارشی به من دادند و گفتند که عملیات تا جمعه ادامه داشته و امروز شنبه تعطیل بوده است. اما آیزنکوت پایان عملیات را اعلام کرده بود... من به همه دوستداران و حتی به اسرائیل میگوییم که ما پایبند به دشمن نیستیم که هر زمانی واکنش نشان دهیم.
وی خاطرنشان کرد: شایعه پراکنی درباره وضعیت سلامت من در واقع تلاشی برای کشاندن من به سخنرانی است و آن چیزی بود که ما نمی خواستیم.
ما ملزم نیستیم که بگوییم، حزبالله تونل حفر کرده است
سید حسن نصرالله در پاسخ به سوالی درباره عملیات کشف تونل اسرائیل گفت، ما ملزم نیستیم که بگوییم، حزبالله تونل حفر کرده است. ما همیشه تمایل داریم که ابهام سازنده را در پیش بگیریم. حتی اسرائیل ادعا میکند که حزبالله عامل حفر تونل است اما تاکنون دلیلی برای این ادعا ارائه نکرده است... البته که تونلهایی هست بوده. حالا چه جدید چه قدیمی. و برخی را کشف کردهاند. حال جدای از اینکه چه زمانی حفر شده، قبل از جنگ 2006 یا بعد آن یا اینکه چه کسی حفر کرده، به هر حال این تونلها هست و نکته در این است که اسرائیل آن را دیر کشف کرده است و این شکست دستگاه اطلاعاتی اسرائیل بود. یکی از این تونلها عمری در حدود سیزده یا چهارده سال بود. یعنی ارتش، سرویس اطلاعات و دستگاههای آنان این را کشف نکرده بودند هر چند که رسانههای اسرائیلی از تونلها صحبت کرده بودند.
نصرالله گفت که «موشه یعلون در اثنای عملیات سپر شمال گفت، ما از دو سال پیش از این تونلها خبر داشتیم و برخی شهرکنشینان گفتند که آنها دو سال پیش سوالهایی درباره این تونلها از مقامات پرسیده بودند. سوال ما این است که آیا سران اسرائیل به شهرکنشینان دروغ میگویند؟».
نتانیاهو به ما خدمت کرد!
دبیر کل حزبالله توضیح داد: این مسئله [عملیات سپر شمال برای کشف تونلها] ترس و هراس را وارد دل همه شهرکنشینان [اسرائیلی] کرد. آنها قبل از این عملیات میگفتند تونلی در کار نیست و تنها نگرانی سقوط موشکها بود، نتانیاهو با این کار رسانهای بزرگ روی تونل -که اصلا نیاز به این کار رسانهای بزرگ نداشت- ترس و هراس را به دل شهرکنشینان وارد کرد. نتانیاهو با عملیات سپر شمالی در جنگ روانی به ما خدمت کرد چرا که شهرکنشینان را بشدت ترساند و آنها از این به بعد صدای هر چکشی را بشوند با ترس خواهند گفت که صدای چکش میشنوند.
برای مقابله با تهدیدات اسراییل، استفاده از همه ابزارهای قدرت حق ماست
وی تاکید کرد: اگر تصمیم بگیریم که وارد الجلیل شویم، صهیونیست ها هرگز نخواهند فهمید که چگونه وارد خواهیم شد.
سیدحسن نصرالله با بیان اینکه بخشی از نقشه ما در جنگ آتی، ورود به الجلیل است، یادآور شد: ما بیشک از سالها پیش قدرت ورود با الجلیل را داریم اما تصمیم آن بستگی به شرایط [جنگ احتمالی] دارد. برای مقابله با تهدیدات اسراییل، استفاده از همه ابزارهای قدرت حق ماست.
دبیر کل حزبالله گفت: پس از جنگ سوریه، مساله آسانتر شده و برای دیوارهایی که بنا می کنند، راه حلی پیدا کردیم از همین رو به دشمن اجازه نمی دهیم که قواعد درگیری را به ما تحمیل کند و یا آنها را تغییر دهد.
«رضا کارگر برزی» اولین شهید مدافع حرم استان البرز است. اصالتا کرمانی اما بزرگ شده و رشد یافته در نظرآبادکرج. کتاب هشتم از سری کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح، به قلم خانم «شهلا پناهی» برای «رضا» نوشته شده است. «چشمان یعقوب» کنایه و استعارهای است از چشمهای بارانی و صبور و منتظر پدر شریف او. حضرت یعقوب نبی که به فراق یوسفش دچار شده بود و اشتغال به گریههای شدید و حزن مدید داشت، امید به لقاء فرزند و بازگشت پسر داشت. اما یعقوب قصه ما پسرش رفته و بازنخواهد گشت!
این کتاب اگرچه روایت زندگی «رضا»ست اما در بطن خود، حکایت از مظلومیت و رنج و دردهای بیشمار و پنهان پدر و مادر مظلوم شهدا دارد. اولیاء ارجمندی که با افتخار، ثمره و میوه حیاتشان را بی منت به محبوب پیشکش کردهاند و چشم داشتی ندارند. حتی متاعشان و قربانیشان را ناچیز تلقی میکنند. و حتی تمنا دارند که لایق باشند و داراییهای دیگرشان را هم بذل کنند.
نشان از دوستان بی ادعای خدا اگر میجویی، پدر و مادر شهدا را دریاب که کنزهای گنجور و مخفی خدا هستند روی زمین. محبوب شهدا میشود آنکه به والدین آنها خدمت کند و احترام گذارد و رعایت و حمایتشان کند.
شهید «رضا کارگر برزی» از متخصصهای درجه اول الکترونیک و تخریب در یگان خود بوده که در این زمینه حرف برای گفتن فراوان داشته. یک مهندس زبده و نیروی اثرگذار و دارای نبوغ علمی قابل توجه و متعهد و پرکار. و آدمی محجوب و سربهزیر و عموماً ساکت. اهل خانواده و فوق العاده رازدار و شدیداً متعهد به خانه و خانواده! به رفیقش میگفت: «میدونی، پاکدامنی فقط مخصوص خانما نیست! متاسفانه تو جامعه ما خیلیا هستند که در انجام اعمالشون سهل انگاری میکنن. یه جورایی میشه گفت پایبند به اصول خانواده نیستند. بعضی تو رفتار، بعضی با چشم و حتی بعضیا تو فکرشون این انحرافات رو دارن. به خداوندی خدا، من نه در عملم، نه چشمم و نه حتی در ذهنم هم این موارد جایی ندارند. صادقانهاش اینه که عاشق زندگیمم و به اصولش پایبندم.» این فرازها به خدا قسم کم از فراز شهادت او نیست که معصومین در روایات فرمودهاند که جوان عفیفِ پاکدامن هم ردیف شهداست. شما داستان آشنایی او با همسرش در دانشگاه و نحوه ابراز علاقه و خواستگاری «رضا» را بخوانید و ببینید که پاک و باطهارت بودن توی همین جامعه و دانشگاه و در همین شرایط اجتماعی و فرهنگی کنونی، افسانه نیست بلکه شدنی است. امثال «رضای کارگر» فردای قیامت حجتی هستند برای ما و بهانه ها و توجیهات سستمان در ارتکاب معاصی و کسب آلودگیها.
کتاب این شهید بدون تعارف هم آموزنده است و هم حرکت آفرین. خاطرات رفقای او در این کتاب خواندنی است. همسر و خواهران شهید هم، او را زیبا ترسیم کردهاند. پدر و مادر بلندمرتبه او قهرمان این کتابند. پسرشان را از همان اول نذر بی بی زینب (س) کرده بودند و چه خوب نذرشان را ادا کردند. «حاج قاسم» هم مطالب جالبی راجع به این شهید در این کتاب گفته است.
ان شاالله همت کنید و کتاب «چشمان یعقوب» را پیدا کنید و با شهید عزیز استان ما رفیق و مأنوس بشوید.

یکی دو روز پیش این کتاب رو خوندم. واقعا تو دور و زمونه ای که حرف و دعوت و ادعا زیاده، خوندن کتاب شهدا حال آدم رو خوب میکنه. شهدا متعلق به همه ی مردمن.کتاب هاشونم مفید حال همه.
کتاب دهم از مجموعه کتابهای شهدای مدافع حرم انتشارات روایت فتح درباره شهید «حسن قاسمی دانا» ست. روایتهایی از زبان مادر صبور او به قلم خانم «مریم عرفانیان». تابلویی زیبا و ماندگار از کودکی، نوجوانی و جوانی، شهادت خواهی و شوق پرواز «حسن».
«حسن قاسمی دانا» اولین شهید مدافع حرم از مشهد است. رفتن او روی خیلیها مؤثر افتاد چرا که در مشهد رفقای فراوان و ارتباطات خوب و وسیعی داشت. شهادت او بود که دوستان دیگرش را به وادی مقاومت و شهادت کشاند. بعد از او امثال «سنجرانی»، «عطایی»، «سخندان» و... هم راهی سوریه شدند و قدم در مسیر شهادت گذاشتند.
حسن از همان کودکی بچه جسور و شجاعی بوده. داستان افتادن شیشه بزرگ پنجره بر سرش در کودکی و زخمی شدنش و داستان دعوایش در مدرسه به هواخواهی از برادر بزرگترش در نوجوانی خیلی جالب است و نشان از بزرگی و شجاعت او دارد. تقیّدش به هیات و زیارت حرم و علاقهاش به رزم و مسافرت و کوهنوردی و دل کندنش از ماشین و اسلحه دوست داشتنیاش همه مؤید این است که شهادت امری اتفاقی نیست و پشت همه این توفیقات و راهیابیها، مراقبت و ریاضت و طلب و شوقی نهفته است. اینکه میگویم ریاضت یعنی آنجا که او با اینکه مربی آموزش نظامی بسیج بود و میتوانست خدمتش را در مشهد بگذراند، بلند میشود و میرود منطقه «گزیک» در خط مرزی سیستان و بلوچستان. چرا؟ چون میخواست سربازیاش را جای سخت خدمت کند!

سختگیری او در ازدواج و انتخاب همسر هم بامزه و خواندنی است. مادر مهربان و صبور «حسن»، روایتهایش از این پسر دریادل، مادرانه، دقیق و خواندنی است.
از فصول خواندنی کتاب بخشی است که شهید «مصطفی صدرزاده» ایام حضور «حسن» در سوریه را روایت میکند. فراز شهادت او در «حلب»، نقطه اوج این کتاب است که بسیار خواندنی و غرورآفرین است. چشم پاکی و مراقبت از گناه او حین عملیات در حلب هم از عجایب سلوک اوست! این شهید عزیز با همین اوج گیری به سمت شهادت رفت. سرو بلند و رعنایی بود که بر زمین نیفتاد!
کتاب شهید «حسن قاسمی دانا»، همان لحظات ناب و آرامش بخشی را که طالبید به شما هدیه میدهد. محروم نباشید از کتاب او. انصاف نیست کتابهای آنها متروک بماند و دیده نشود.
یک روز بالاخره برمیگردیم و زندگی بی حاصلمان را مرور میکنیم. بر عمر رفته و خسارتها و آلودگیها و بطالتهایمان افسوس خواهیم خورد. بر دلمشغولیهای الکی و بی مقدارمان واقف خواهیم شد. امیدوارم آن روز حسرتناک نصیب ما نشود. اگر هم آمد لااقل دوری و ناآشنایی با شهدا، در روزهای رفتهمان نباشد، ان شالله. زندگی بی شهدا مرگ تدریجی است. زندگی بی شهدا زندگی نیست که عین مردگی است...
عشق، بهانه خلقت بوده از اول. کشش و جذبه عشق، خیلیها را بیدار کرده و به راه انداخته و به منزل رسانده است. نیروی عشق، دلهای مرده را بیدار میکند و به جانهای مشتاق شتاب میدهد و همتها را عالی میکند و افقها را میگشاید. عشق اگر الهی بود و رنگ و بوی خدایی گرفت، آن وقت آدم شیدا برای خود در زمین، منزل و مأوایی نمییابد و دنبال روزنهای رو به رهایی و عروج میگردد و...
آری قصه عشق از دیگر قصهها جداست. قصهای دلکش و شنیدنی که شهیدان، چهرههای ناب و تابناک آنند. شهیدان را با عشق باید دید و شنید و سنجید و خواست!
کتابهای شهدا، نمودی از این عشق و شیدایی هستند ولو اندک و در قالب عبارات و کلمات. اگر کتاب شهید را میخوانید، با عشق بخوانید و از جوهره شیدایی و بیقراریِ شهدا، بهره و فیض تمنا کنید. کتب شهدا مقدساند و خواندن آنها توجه و حال و طهارت و عشق میخواهد و خدا میداند که اینها اغراق نیست. شهدا بندگان شایسته و مقرب خدا هستند. در نزد او عزیز هستند. شاهدند بر عالم. دست اندرکارند. گره گشایی میکنند از کار بندگان خدا. دستگیری میکنند از مشتاقان شهادت و جاماندگان قافله. پیکرشان، آثارشان، قبورشان، کتابها و خاطراتشان و...متبرک و مقدساند.
کتاب شهید «مهدی نوروزی» هم، چنین است. «دیدار پس از غروب» از زبان همسر و همسفر اوست به قلم خانم «منصوره قنادیان». اولین کتاب از سری کتابهای مدافعان حرم از انتشارات روایت فتح. عاشقانهای است برای شیر سامرا.

زندگی کوتاه اما عاشقانه شهید با همسرش واقعا خواندنی است. یک جاهایی آدم تعجب میکند که این همه عشق و علاقه و تواضع و هواداری را مگر کسی میتواند به همسرش داشته باشد؟ آن هم یک آدم سفت و سخت و مردانهای مثل «مهدی نوروزی»؟ اما حقیقت دارد. یک رزمنده با غیرت اما خانواده دوست و اهل رعایت و حمایت و محبت.
«مهدی نوروزی» همان است که در اوج حوادث و فتنههای سال ۸۸ عکسش بعنوان نیروهای کمکی حزب الله لبنان در تهران منتشر شد! چون او وسط معرکه درگیری با آشوبگران بود. بی جهت نبود که وقتی در سامرا شهید شد، برخی این عکسش را وسط کشیدند و به شهادتش طعنه زدند!
«مهدی» در موقعیت شغلی مناسب و مهمی بود. آدم موثری بود. به درد بخور بود. رویش حساب میکردند. در سازمانش وزنهای بود. زندگی خوب و عاشقانهای را آغاز کرده بود. «محمد هادی» پسرش تازه بدنیا پا گذاشته بود. خیلی جای پیشرفت داشت. اما...خبرهای سوریه و عراق که میرسد خیلی بی تاب میشود. به هم میریزد. این زندگی شیرین و گرم را که هر زوجی آرزویش را دارند را رها میکند. تاب ماندن ندارد. هواییِ سفر میشود و خودش را به سامرا میرساند و اسلحه به دست میگیرد. با دیدن اوضاع شیعیان عراق، مصمم میشود که در سامرا و موصل بماند و کار کند. از جالب ترین فرازهای کتاب، حرفهای او راجع به شهادتش و آماده کردن خانوادهاش در مواجهه با این داستان بوده.
خیلی جذابیتها و درسها نهفته دارد زندگی این یل کرمانشاهی. من و ما و بلکه هر کسی که دلداده راه حق است، بر خودش فرض بداند که کتاب امثال او را تورق بکند تا از این رهگذر راهی به حریم آسمانی او و همقطارانش پیدا کند.