عاشقانه ای برای شیر سامرا...
عشق، بهانه خلقت بوده از اول. کشش و جذبه عشق، خیلیها را بیدار کرده و به راه انداخته و به منزل رسانده است. نیروی عشق، دلهای مرده را بیدار میکند و به جانهای مشتاق شتاب میدهد و همتها را عالی میکند و افقها را میگشاید. عشق اگر الهی بود و رنگ و بوی خدایی گرفت، آن وقت آدم شیدا برای خود در زمین، منزل و مأوایی نمییابد و دنبال روزنهای رو به رهایی و عروج میگردد و...
آری قصه عشق از دیگر قصهها جداست. قصهای دلکش و شنیدنی که شهیدان، چهرههای ناب و تابناک آنند. شهیدان را با عشق باید دید و شنید و سنجید و خواست!
کتابهای شهدا، نمودی از این عشق و شیدایی هستند ولو اندک و در قالب عبارات و کلمات. اگر کتاب شهید را میخوانید، با عشق بخوانید و از جوهره شیدایی و بیقراریِ شهدا، بهره و فیض تمنا کنید. کتب شهدا مقدساند و خواندن آنها توجه و حال و طهارت و عشق میخواهد و خدا میداند که اینها اغراق نیست. شهدا بندگان شایسته و مقرب خدا هستند. در نزد او عزیز هستند. شاهدند بر عالم. دست اندرکارند. گره گشایی میکنند از کار بندگان خدا. دستگیری میکنند از مشتاقان شهادت و جاماندگان قافله. پیکرشان، آثارشان، قبورشان، کتابها و خاطراتشان و...متبرک و مقدساند.
کتاب شهید «مهدی نوروزی» هم، چنین است. «دیدار پس از غروب» از زبان همسر و همسفر اوست به قلم خانم «منصوره قنادیان». اولین کتاب از سری کتابهای مدافعان حرم از انتشارات روایت فتح. عاشقانهای است برای شیر سامرا.
زندگی کوتاه اما عاشقانه شهید با همسرش واقعا خواندنی است. یک جاهایی آدم تعجب میکند که این همه عشق و علاقه و تواضع و هواداری را مگر کسی میتواند به همسرش داشته باشد؟ آن هم یک آدم سفت و سخت و مردانهای مثل «مهدی نوروزی»؟ اما حقیقت دارد. یک رزمنده با غیرت اما خانواده دوست و اهل رعایت و حمایت و محبت.
«مهدی نوروزی» همان است که در اوج حوادث و فتنههای سال ۸۸ عکسش بعنوان نیروهای کمکی حزب الله لبنان در تهران منتشر شد! چون او وسط معرکه درگیری با آشوبگران بود. بی جهت نبود که وقتی در سامرا شهید شد، برخی این عکسش را وسط کشیدند و به شهادتش طعنه زدند!
«مهدی» در موقعیت شغلی مناسب و مهمی بود. آدم موثری بود. به درد بخور بود. رویش حساب میکردند. در سازمانش وزنهای بود. زندگی خوب و عاشقانهای را آغاز کرده بود. «محمد هادی» پسرش تازه بدنیا پا گذاشته بود. خیلی جای پیشرفت داشت. اما...خبرهای سوریه و عراق که میرسد خیلی بی تاب میشود. به هم میریزد. این زندگی شیرین و گرم را که هر زوجی آرزویش را دارند را رها میکند. تاب ماندن ندارد. هواییِ سفر میشود و خودش را به سامرا میرساند و اسلحه به دست میگیرد. با دیدن اوضاع شیعیان عراق، مصمم میشود که در سامرا و موصل بماند و کار کند. از جالب ترین فرازهای کتاب، حرفهای او راجع به شهادتش و آماده کردن خانوادهاش در مواجهه با این داستان بوده.
خیلی جذابیتها و درسها نهفته دارد زندگی این یل کرمانشاهی. من و ما و بلکه هر کسی که دلداده راه حق است، بر خودش فرض بداند که کتاب امثال او را تورق بکند تا از این رهگذر راهی به حریم آسمانی او و همقطارانش پیدا کند.