عجیب نیست؟
عجیب است با اینکه میبینم تلویزیون چیزی برایم ندارد و فضای مجازی هم با همه ی شلوغی اش، چیزِ چندانی بر من اضافه نمیکند؛ باز هم کتاب نمیخوانم و سبکسرانه از آن فراری ام. عجیب نیست؟

- ۰ نظر
- ۱۲ آبان ۰۴ ، ۱۱:۱۴
عجیب است با اینکه میبینم تلویزیون چیزی برایم ندارد و فضای مجازی هم با همه ی شلوغی اش، چیزِ چندانی بر من اضافه نمیکند؛ باز هم کتاب نمیخوانم و سبکسرانه از آن فراری ام. عجیب نیست؟

چه اشکالی دارد آدم همان اول یادداشت با کمال صداقت لو بدهد که میخواهد از کتاب ساجی؛ سراسر تعریف کند و آن را سرِ دست بگیرد و به همه نشان دهد؟ بله، خاطرات خانم نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری؛ آن همه گران و ارزشمند است که روی آن قیمتی نتوان گذاشت. کتابی که خانم ضرابی زاده جفت و جور کرده؛ هفده فصلِ خواندنی دارد که اگر با آن خوب همراه شوی؛ میخندی و گریه میکنی و افتخار میکنی و شرمنده هم میشوی و اوج و رشد هم پیدا میکنی. من کتاب ساجی را بیش از کتابِ روایت و خاطره؛ کتاب تربیتی یافتم که به نوعی درمانِ دردهای خودساخته ی ماست. کتابی که فقط حالِ تو را خوش نمیکند؛ بلکه دستت را میگیرد و تو را راه می اندازد. نسرین و بهمن پسرعمو و دختر عمو هستند. خانواده ی اصیل و جنوبی آنها؛ پر جمعیت است و شلوغ و پُر از رفت و آمد و پُر از آداب و عادات خوب و زنده ی جنوبی. آدم های این کتاب کم نیستند. گاهی باید برگردی و از ابتدا یادآور شوی نام ها را تا یادت باشد تک تک این ایل و تبار پر جمعیت را. خرمشهر و آبادان در کتاب، از قبل انقلاب و از پالایشگاه و کارگران و مهندسان و تیپ و قیافه و عادات مردم و خوردنی ها و پوشیدنی ها و دیدنی ها و... خوب و زنده توصیف شده اند در کتاب. صحنه ها واقعا زنده اند. مخصوصا با اوج گیری انقلاب و با آتش گرفتن سینما رکس آبادان؛ صحنه ی اجتماع مردم و تشییع شهدا در خاکستون آبادان؛ به عینه مانند فیلم مستندی از جلوی چشمت میرود. همین زنده بودنِ تصاویر تا آخر کتاب همراهت می آید. صحنه ی عروسی ها؛ شادیِ فتح خرمشهر؛ بمباران خانه ها، مرگ ساجی و روز تدفین او، آمدنِ خبر بهمن و... حتی وضع پاسداران و رزمندگان در میانه ی دوم جنگ و نزدیک به روزهای پایانی نبرد و نمایی از وضع خانوادگی آنها هم تا حدودی در کتاب روشن شده است. انسجام این خانواده ی پر جمعیت و رفت و آمد فراوان شان و پای کار بودنشان در غم و شادی عجیب و آموزنده و یادآورِ فرهنگ خوب همدلی و هم زیستی در دهه ی شصت است. کتاب حتی ابا ندارد که بگوید نسرین مذهبی نبوده و معنای ولایت و نفس اماره نمیدانسته. کتاب رقص بندری بچه ها و شادی و رقص دوستان نسرین در عروسی را قایم نمیکند. کتاب میخواهد جنوبی جماعت را با همان سر و هیبت خودش نشان بدهد اما یادآور هم بشود که همان خرمشهری و آبادانیِ اهل بزم و شادی و تفریح؛ فدائی اسلام و مدافع خاک و وطن و عاشق امام خمینی است. کتاب این چیزهایش خوب است که نشان میدهد گاهی نسرین بانو تا سرحدِ یاس و خستگی و افسردگی میرود و برمیگردد. کتاب قشنگ نشان میدهد که چه حجمِ عظیمی از درد و دربدری و بزرگ کردن بچه ها و نبود شوهر و ناامنی و دلهره و... روی دوش یک دختر جوان افتاده! کتاب این ها را بخوبی و گام به گام، شیرین و داستان وار و بی دست انداز و بی که شعار قلمبه سر دهد؛ نشان میدهد! کتاب وجودِ یک رزمنده ی عاشقِ زن و بچه را و عشق و شور و وجد او برای فرزندآوری را و گریه های بی اختیار در غمِ از دست دادن فرزند را سانسور نمیکند. کتاب ساجی این چیزهایش خوب است. آیینه ای تمام نماست از آنچه بین نسرین و بهمن گذشته! اما خانم باقرزاده از روز عروسی و با شروع جنگ و سیر حوادث بیشماری که در مدتی کم حادث میشود؛ قد میکشد و در سیریِ کوتاه اما شگفت؛ آن دخترِ کم طاقتِ جنوبی؛ تبدیل میشود به نخلی تناور و پرثمر. کتابِ خوب ساجی که حاصل تلاش ستودنیِ خانم ضرابی زاده است؛ تنه به تنه ی رمان میزند. متنی روان، توصیفاتی عالی و زنده، پرداختِ به جزئیاتِ لازم و شرحِ خوب حالات و درونیاتِ راوی به مددِ واژه ها و کلمات و...کتاب را در میان نظائر خودش؛ ممتاز کرده است. آن حرف اول را دوباره تکرار کنم که امثال این کتاب را باید سرِ دست گرفت و به همگان معرفی کرد. حیف است بانوان این سرزمین و دختران این آب و خاک؛ چنین کتاب هایی را نبینند. و در آخر چقدر خرمشهر و آبادان مظلوم واقع شدند. چقدر مردمان آنجا لطمه و مصیبت دیدند. چه جوان ها که شهید شدند. چه آرزوها که خاک شد و... ساجی باعث میشود اینها از یادمان نرود!
من اگر دست پدرومادرم را میبوسم و تکریم میکنم خانواده ام را و هوای خلق الله را دارم و خون دل میخورم و...یادم باشد دارم به نفع خودم کار میکنم. خودم دارم سود میکنم. دارم بالا میروم. با کار و خدمت و دوندگی دارم قدِ خودم را بلند میکنم. نباید از این زحمت ها و مرارت ها برنجم و پا پس بکشم. اگر فهم داشتم و ظرفم بزرگ بود؛ اصلا خودم را غرقه ی دریای کارها و مسئولیت ها میکردم. ولی نمیفهمم و یادم میرود اغلب!

اگر حال داشتید گفت و گوی من در خبرگزاری مهر با حاج محمود تاری؛ ذاکر پیشکسوت اهلبیت علیهم السلام را بخوانید...
نظر هم دوست داشتید بنویسید
گفته اند: الکِنایه ابلغُ من التصریح!
و حالا شده حکایت ما که چون در نفس و بطنِ ارتباطات شخصی و اجتماعی، شدیدا می لنگیم و دچار اختلالیم و... رو به زندگیِ کنایی آورده ایم! یعنی من اینجا مینویسم که فلانی هم مثلا بخواند و به خودش بگیرد! یا این و آن، فاز و فضای این روزهای مرا بدانند و باخبر باشند و آنها که اهل استوری و استاتوس و پست اینستاگرامی هم هستند هکذا!
خلاصه یک جور مدد گرفتن از عالَم کنایه و تعریض! چرا؟ چون خیلی از ما دچار مرضِ تعارف شده ایم! نمیتوانم راست به تو بگویم که احساسم چیست نسبت به تویِ دوست و رفیق و همکار و استاد و...لذا رو به کنایه آورده ام!
این روزها خیلی کنایه ای شده ایم...
این طور هست یا نه؟
چرا عمرمان تمام شود و بعضی کتاب ها را نخوانیم؟ درمان خیلی از دردها و ناکامیهای ما و بهتر از صدتا مشاور و تراپیست و... چنین کتاب هایی است. حالا بنا دارم بزودی یک یادداشتی برای این کتاب بنویسم ان شاالله. اما عجالتا اگر دنبالِ یک کتاب فوق العاده هستید؛ ساجی را بخوانید. هم آقایان و هم خانم ها و هم حتی نوجوان ها

خیلی از دوستان را میبینم که دارند کار میکنند. با همین دایره ارتباطاتی که دارم؛ از حجم کار و فعالیت رفقا در جاهای مختلف_ حداقل در تهران و کرج_ خبر دارم! حالا همین را ضرب کنید در کل کشور. ببینید در استانهای مختلف چقدر گروه و دسته و تیم و ... در هیأت و کانون و مسجد و حوزه و مدرسه و باشگاه و فرهنگسرا و تیم رسانه ای و... دارند حجم قابل توجهی از کارها را سامان میدهند. در فضای حقیقی و مجازی ماشاالله خیلی ها مشغول اند. این که فکر کنی همه نشسته اند و پشه می پرانند؛ درست نیست آقا!
میگفت: خدا کند که همیشه جا برای دویدن باشد!
ما اگر بخواهیم کار کنیم و بدویم؛ خیلی جا برای فعالیت هست. الحمدلله
ین مجموعه های کوتاه را بشدت پیشنهاد میدهم. عرض کرده بودم که بسیار کوتاه است و خواندنی و در عرض نیم ساعت کمتر و بیشتر؛ میتوان تفسیر فشرده ی کوتاهی را از نظر گذراند. جلد پنجم این مجموعه ی تفاسیر از امام صدرِ غایب از نظر، به تفسیر سوره ی تکاثر و فخرفروشی نسبت به مال و دارایی و فرزندان و باغ و ...و حتی مردگان است. بحث خوبی دارد که این روحیه ی تکاثری چه بلایی سرِ دیانت و آخرتِ آدم می آورد. در بخش دومِ کتابچه؛ از تفسیر " نعیم" و بحث نعمت ولایت؛ گفتگو شده که قابل استفاده است. رضوان خدا بر امام موسی صدر چه زنده باشد و چه شهید!

من یک موتور هوندای خسته دارم! مدل ۱۳۸۹. هر روز از یک جایش ناله و صدا در می آید. یک روز لنگی چرخ عقب و شُلیِ زنجیر؛ یک روز لقی فرمان؛ یک بار سوراخیِ باک و روزی دیگر اتمام لنت ترمز و باری هم خرابی زین و... . بوق و راهنما هم ندارد. اگر این موتور یکهو بین راه خاموش شد و راه نرفت؛ تعجبی نیست! حتی اگر ناگهان آتش گرفت و سوخت هم نباید تعجب کنم! از این موجودِ خسته ی پُرنقص و عیب؛ انتظار همین است. توقعی نیست.
اما اگر من و شما مثلا یک خودروی لندکروز چند میلیاردی یا بوگاتی یا مازراتی و ...داشته باشیم و این ماشین گاهی یک ریپ کوچولو بزند؛ چقدر میرود توی مخمان؟ چقدر نگران میشویم؟ آخر لندکروز ۴۰ میلیاردی و ریپ زدن؟ مازراتی و قیژ قیژ و ناله کردن؟ اصلا انتظارش را نداریم و واقعا دلهره میگیریم!
آدم کوچک و حقیر و توسعه نیافته و شکل نگرفته و خطاکار و...مثل موتورِ من است. ازش چه انتظاری؟ اگر هر روز هم کبیره ای مرتکب شود و قبیحه ای؛ چندان عجیب نیست! اگر جنایت هم کند؛ دور از انتظار نیست! اما آدمِ بزرگ و شکل گرفته ی راه رفته؛ اگر مکروهی مرتکب شود؛ عینِ آن ریپ زدنِ لندکروز؛ میرود توی مخ. اسباب تعجب و نگرانی میشود. رهبری و عالِمی و مرجعی و سرداری و بزرگی و الگویی و...اگر سوتی دهد واویلاست. من اما اگر عندِ قبائح و آلودگی ها هم باشم؛ ککِ کسی نمیگزد! چون من مثال همان موتورِ خسته ام که اوصافش را گفتم!
عزیزم اگر تو بزرگی؛ خواهشا ریپ نزن!
اگر مجموعه و موسسه و هیئتت بزرگ است؛ اشتباهِ کوچک تو؛ دردی است بزرگ. هیئت محل ما هر چه بی برنامه و شلم شوربا باشد مهم نیست؛ اما تو که علمدارِ بزرگترین هیئت شهر یا از بهترین مجموعه های تربیتی و فرهنگی هستی و... حتی آبدارخانه ات حتی برخوردِ یک خادمت حتی شعرِ مداحت حتی شکل و شمایلِ خیمه ات و...همه اش باید حکایت از بزرگی تو داشته باشد!
ولی حیف که ریپ و روپ داری و چه دلها که نگرانِ وضعِ تو نیستند!