حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۵۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن مجیدیان» ثبت شده است

مسافر سنت در هزاره ی سوم

شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۰۷ ق.ظ

روزنوشت های حجت‌الاسلام دکتر زائری که عموما در مترو و اتوبوس و کوچه و خیابان و در مواجهه با اقشار و تیپ های مختلف مردم است؛ هم خواندنی است و هم آموزنده و البته عبرت گرفتنی. من فکر میکنم مخاطب این کتاب در درجه ی اول مسئولان کشور و بعد هم طلبه ها و روحانیون و بعد هم اهالی فرهنگ و هر آنکه دلش برای مردم و دردهای آنها می‌سوزد و...باشند. آیا منزلت اجتماعی روحانیت کم شده یا نه؟ اگر کم شده دلایلش چیست؟ مردم حرفشان در این مورد چیست؟ اصلا درد و دغدغه ی خلق الله چی هست و چی نیست؟ شاید این کتابِ جالب از یک آخوند متفاوت( که البته هزینه ی این متفاوت بودن را هم خوب داده!) بخشی از مساله و جواب ها را روشن کند. من از این کتاب بهره ها بردم و بیم و امیدهایی در من زنده شد. شما هم اگر دلتان برای فرهنگ و اجتماع و مردم می‌تپد و طلبه و روحانی و کارفرهنگی کُن هستید؛ به سراغ این روزنوشت نوشت های شهری بروید. این کتاب البته یک کارگاه کوچک و جمع و جور برای یادگیریِ یادداشت نویسی روزانه است. تمرینی که می‌تواند دروازه ی ورود به عالَم نویسندگی باشد.

  • حسن مجیدیان

نهفته های پدر از پسر شود پیدا

شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۰۳ ق.ظ

فرزند ثمره ی زندگی است. امتداد آدمی است. آیینه و بازتابی از پدر یا مادر است. اگر تربیت و ادب را هم ارث ببرد، مایه فخر و تاج سرِ والدین است. من فکر میکنم در خوبی و کرامتِ رهبر عزیز، همین چهار پسر کافی باشند. پسر را بببین و پدر را بشناس. چنین ساداتِ محترم و بزرگ و عالم و مهذبی، نشان از یک آن چنان پدری دارند. من هر وقت آقازاده های آقا را میبینم، یاد بزرگیِ پدرشان می افتم.

دهد خبر ز رگ و ریشه ی درخت، ثمر

نهفته های پدر از پسر شود پیدا

  • حسن مجیدیان

من و خجالت و شرمساری

شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ق.ظ

من نمی‌دانم شما با دیدن فیلم ملاقات فرزندان شهید عواضه و کرباسی با رهبر عزیز چه احساسی بهتان دست می دهد! صحبت های پخته و برخاسته از تربیت صحیح دینیِ این آقاپسر جلوی رهبر حکیم، برای هرکسی هم درس آموز است و هم افتخارکردنی. عجب تربیت نابی. چه پدرومادری.چه دسته گلهایی! کنار آمدن با شهادت والدین و آنگاه به آن افتخارکردن و حمد خدا را به جا آوردن، کرامتِ بزرگِ این بچه هاست. ولی من فقط خجالت کشیدم. فقط سرم را پایین انداختم. به حال خودم، گریه داشتم. یاد هزینه ندادن هام برای دین خدا افتادم. یاد ارتکاباتم. یاد کم کاری ها. یاد زحمت و تربیت والدین را به فنا دادن. یاد آه و غصه و غرولند از مصیبت های کم و خراش های سطحی و دردهای لوس و کودکانه. من جای حس و انرژی گرفتن، خیلی با این دست کلیپ ها افسرده و خجالت زده میشوم.

  • حسن مجیدیان

نوجوانان را دریابیم، همه شان را

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۱۰ ق.ظ

به چهره های فرماندهان بزرگ مقاومت نگاه کنید. اگر ما در مجموعه های تربیتی مان با این چهره ها مواجه شویم، با این چهره های معمولی ِنه چندان خواستنی، لابد خیلی تحویلشان نخواهیم گرفت و چندان وقتی را صرف آنها نخواهیم کرد و در پیشانیشان آینده ی درخوری نخواهیم دید و امیدی به آنها نخواهیم بست. اما همین ها شدند قله ی مردانگی و کعبه ی شرف و اسطوره ی در افتادن با طواغیت عالم. همین ها یک تنه امت اسلام را سربلند و زنده کردند. هر کدامشان هم عالَمی بسیار بزرگ و کتابی بسیار خواندنی هستند. از نانِ دستاورد و ثمره ی این چهره ها را امام خمینی و امام موسی صدر و شیخ احمد یاسین و...می‌خورند. حرفم این است که نوجوانان را دریابیم، همه شان را. هر نوجوانی بالقوه، فرمانده فرداست.

 

  • حسن مجیدیان

عصای موسی در دست سنوار

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۳ ب.ظ

در این روزگار باژگون که ستمگران، این خفاشان خون آشام، نماد آزادی شده و ستمدیدگان، با کلمات مسخ شده زبان مرده‌ای که از حلقوم بیرون کشیده شده، متجاوز خوانده می‌شوند، مردی از جنس نور، تنها در هجوم خفاشان سیه روی، معجزه می‌آفریند. گوساله پرستان قوم موسی، نیرنگ ورزانه، نام موسی بر زبان می‌رانند و عشق گوساله زرین در دل نهان می‌دارند، غافل از این که عصای موسی اینک در دست سنوار است و آن را به سوی دریای ظلمانی دروغ و دغل پرتاب می‌کند و دریای فریب، به پهنای همه دنیای کنونی را سینه شکافته، به دو نیم خواهد کرد. این گذر کند زمان است که حجاب دیده خفاشان می‌شود و آینده شوم آنان را نهان می‌دارد. رخصتی باید؛ بگذاریم تا بگذرد.

 دکتر خسرو باقری

  • حسن مجیدیان

اثر خون شهید

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۹ ق.ظ

اگر خون شهید مرا به حرکت نینداخت و من کپ کردم و زانوی غم بغل گرفتم و دست از کار و فعالیت و مسئولیت های فرهنگی و اجتماعی ام کشیدم و سرد و کرخت و راکد ماندم و....یعنی من به سهم خودم خون شهید را هدر داده ام. الان با این شهادت اسطوره ای و کم نظیر و قهرمانانه ی شهید یحیی، من باید اتفاقا با سرعت و انرژی و روحیه ی مضاعفی بدوم و تلاش کنم و کار و فعالیت و مجاهدتم را گسترش بدهم.

  • حسن مجیدیان

خطای بزرگ کفتارها

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۷ ق.ظ

 

 درست مثل آرش، درست مثل موسی، درست مثل سلیمان که تکه چوبی در دست داشتند، پرتاب کرد. پرتابی تاریخی، رؤیایی، اساطیری و... نه هوش مصنوعی بود نه سناریویی طراحی‌شده، همه هالیوود بخواهند این قاب را باز‌سازی کنند، نمی‌توانند. هزار بار سه، دو، یک، حرکت باید بدهند و آخرش هم یک‌چیز پلاستیکی مقوایی درمی‌آید و هیچاهیچ.

۲۳ سال زندان بودن، یک‌عمر مبارزه کردن، به عبری و عربی مسلط بودن و آخرش هم با حمایل خشاب‌های پر بر دوش و چفیه بر گردن و سلاح بر دوش وسط معرکه در نبرد با سفّاک‌ترین و پلیدترین جلّادهای تاریخ که روی مغول، زامبی و آدمخوار را سفید کرده‌اند، یعنی یک رفتن یونیک، یعنی یک در میلیارد هم کسی زیستی آن‌گونه و رفتنی این‌گونه به خواب هم نخواهد دید. در کثافت و حقیربودن رژیم کودک‌کش همین بس که با تانک نفر می‌کشند، با ذهن خیال‌پردازم با کلمات پوک و حقیرم دارم به لحظات آخرش فکر می‌کنم، به لحظه‌ شلیک توپ، به چاک خوردن دیوار و توقف زمان، به نشستن داغی ترکش چدنی سرخ و سوزان روی کشکک زانو و ساعدش، به مژه‌های خاک گرفته‌اش، به دهان پر از خاک و تکه‌های بتن لای موهایش... قلبش تند زده؟ به چه فکر کرده؟ فرشته‌ مرگ را با آن هیبت در کدام صحنه از این سکانس دیده... نفس‌نفس زده؟ خون پاشان از زانوی خردشده‌اش را چرا با چفیه نبسته؟ چقدر دست‌هایم گزگز می‌کند، چقدر دهانم طعم خاک و فلز می‌دهد. 

فلسطین آزاد می‌شود، من یقین دارم عین شهادت محمدالدره، عین لحظه‌ تشییع آن تابوت چوبی و‌ کاک‌ خوردن تشییع‌کنندگان، این سکانس هم می‌شود یکی از تصاویر تیتراژ اخبار و کلیپ‌های سرود ملی جمهوری فلسطین... یحیی سنوار مردانه و لاتی رفت، با همه‌ مختصات یک چریک، با دلی قرص و یقینی لبریز، او با جمجمه‌ای مثل آینه هزارتکه حالا در عرش خداست... ماییم و حسرت رفتنش... لاتی آدابی دارد و سلوکی... ‌ای خدا ۱۰ سال از عمر من کم کن و یک‌هفته آزاد شدن فلسطین را به‌تعجیل بینداز...

 

حامد عسگری

  • حسن مجیدیان

عصای یحیی

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۴ ق.ظ

 

دوربین از بالا دارد ویرانی‌های شهر را قاب می‌گیرد. صحنه، آخرالزمانی است؛ پر از ساختمان‌های ویران و خالی از انسان. انگار دست شیطان در کار بوده تا این شهر سابقاً آباد به این حال و روز بیفتد. دوربین به سمت چپ خیز برمی‌دارد و از میان آوارها وارد یک واحد مسکونی ویران می‌شود. رؤیاهای خاک گرفته ساکنان این خانه را می‌شود وسط چوب و سنگ و آجرهای آوار شده بر زندگی تماشا کرد. جایی در عمق تصویر اما چیزی پیداست. درست ثانیه‌ای قبل از اینکه چشم بیننده به عمق تصویر برسد، مشتی خاک در فضا پراکنده می‌شود و از پس آن خاک، شمایل یک انسان پیداست.

مردی چهره پوشیده که تیر نگاهش، دوربین دشمن را زخم می‌زند. نشسته روی مبلی که انگار از آخرین بقایای زندگی در این گوشه دنیاست. نوع نشستنش شباهتی به آدم‌های محاصره‌شده ندارد. دست مجروحش را روی دسته مبل خاکی گذاشته و سرش را جوری زاویه داده که انگار می‌خواهد دوربین روی پهپاد را تحقیر کند. مرد مثل یک رئیس وسط قاب میدان‌داری می‌کند. مدتی خیره می‌ماند. دوربین هم انگار ترسیده. چند ثانیه بعد، دست سالم مرد بالا می‌رود و چیزی شبیه چوب، عصا یا اسلحه را پرتاب می‌کند سمت سلاح دشمن. مرد جان ندارد. ضربه‌اش کاری نیست بر پهپاد، اما تاریخ را می‌شکافد. معنا می‌سازد. جاودانه می‌شود. 

زندگی یحیی سنوار هیچ پیرایه و اضافه‌ای نمی‌خواهد. خودِ خودِ اسطوره است. زندگی‌نامه‌اش بدون نیاز به بازنویسی بهترین فیلمنامه است و قصه زندگی‌اش بدون ویرایش، بهترین رمان. ما در روز ۲۶ مهر ۱۴۰۳ صحنه‌ای را دیدیم که هیچ کارگردانی نمی‌توانست آن را به این خوبی میزانسن دهد، قابی را تماشا کردیم که بهترین قاب آخر برای داستان زندگی یک قهرمان است. این بار حقیقت از خیال جلو افتاد. «مردی چنین میانه میدان» حالا برای ما قصه‌ای ساخته که می‌توانیم تا سال‌های سال تعریفش کنیم. ما مردی را دیدیم که آرمانش آزادی بود و زندگی و برای آرمانش برخاست، طرح نوشت، نقشه کشید، به دل دشمن زد، عملیات کرد و تاآخرین‌نفس جنگید. ما مردی را دیدیم که قصه‌اش رفت وسط لالایی مادرها و حکایت پدرها. از حالا دشمن باید بیشتر بترسد، چون نام تمام فرزندان جغرافیای بدون مرز مقاومت، یحیی‌است.

محمد صالح سلطانی

  • حسن مجیدیان

خدا دفاع می کند

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۵۳ ق.ظ

فکر کنید او را ترور می کردند. آن هم در سالگرد ۷ اکتبر. بسیاری او را بخاطر عملیات متهورانه اش، بخاطر تلفات جنگ ،بخاطر ویرانی غزه، بخاطر اینکه خودش در تونل ها مخفی است و مردم و اسیران را سپر کرده و ... شاید لعن و نفرین می کردند. حتی کسانی که با آرمان قدس همسو هستند، شاید او را با محاسبات هزینه و فایده محکوم می کردند. اما خداوند اراده کرد تا آخرین سکانس از زندگی او به زیباترین شیوه در عالی ترین موقعیت در تراژدیک ترین صحنه، در خط مقدم نبرد، توسط دشمنش ثبت ،ضبط و در جهان منتشر شود. تا او از همه اتهامات و برچسب ها و قضاوت ها مبرا گرداند و با خوشنامی اسطوره مانند، از این جهان فانی رخت بربندد. حتی آنان که او را تروریست می دانستند، او را ستایش می کنند و از شجاعت او و نخوت دشمنش می گویند. آری این وعده خدا است که فرمود ... إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا ... به راستی خداوند از مؤمنین دفاع خواهد کرد.

سلمان کدیور

  • حسن مجیدیان

سروها ایستاده میمیرند...

شنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۸ ق.ظ

کسی که گمان می‌برد اغلب راهبران دلیر و دریادل، جز با تیغ و ترور از درگاه دنیا می‌گذرند، ماقبل تاریخ و حتی درک ایستاده است! سرگذشتنامه‌ها جز خون و خطر، برای ایشان نقش نکرده است. بدیهیات ردیف نکنم، اکنون سخن از امر دیگری است. فقط در این میان از خاطر مبرید که این رادمردان، چه آسان باری سنگین از تهمت و هجو و پلشتی‌های تله‌ویزیون‌ها و نیوزها را به کناری فکندند و رو به معبود نهادند. او که امروز پرچم سوگش در اهتزاز است، متهم بود به اختفاء در هفت‌توی پناهگاهها، سپر کردن اُسَرا، افشای اسرار دِگر رهبران و سازش برای آتش بس! آنان که این سروِ افراشته و بلند قامت را تبر زدند، بس بلاهت‌آمیز بر تاریخ علامت نهادند. تصاویرِ واپسینِ مردی که بی‌نشان، اما در میانه میدان، تا آخرین لحظه سپر نمی‌اندازد و حتی نگاه دزدانه دشمن را نیز بی‌جواب نمی‌نهد و پرتابه‌ای نثارش می سازد! برای سَلَف او اما، مگر چنین افسانه‌هایی سرِ هم ندادند؟ در هتل‌های ترکیه و قطر می‌نشیند و با تجمل و تَنَعم قرین است و خلایق را در غزه به کشتن می‌دهد! سرحساب که شدند، دیدند که اغلبِ ایل و تبار خویش را، نثار همین مصاف ساخته است و آخرالامر، جان خود را به گاه قرائت شبانه قرآن در اقامتگاهی در تهران. یا چرا راه دور برویم؟ سیّدِ ضاحیه نشین، مگر متهم نبود که لبنان‌گراست و غزه را در حد حرف دارد و عافیت‌طلبی فرونمی‌نهد. او نهایتا جان بر سر لبنان نهاد یا فلسطین؟ و اگر به کمک باریکه نمی آمد، به حیات نزدیک‌‌تر نمی‌ماند؟ خداوند این روزها را، جلوه تدارک آبروی یارانش ساخته است! ملخّص کلام: از یاوه‌سرایی و هرزه‌بافی ابناء شیطان نهراسید، که جز پوچی و بی‌دوامی در بساط نداشته است. این روزها که دشمن با همه توش و توان برای بودن و ماندن به میدان آمده و البته جز ترور نمی‌شناسد، نیز می گذرد، لَختی بعد در خواهید یافت که در پس این رذالت‌ها و شلتاق‌ها، چه آرزوهای خاک‌شده‌ای پنهان بوده است و چه پایمردی‌ها در برابر بهتان‌ها و انگ‌ها.

محمدرضا کائینی

  • حسن مجیدیان