حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

چی بودم، چی شد!

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۱۸ ق.ظ

 

داشتم کتاب کاپوچینو در رام الله را می‌خواندم. چند صفحه خواندم، خسته شدم. ذهنم رفت به روزهای سرد و بلند زمستانی. در نوجوانی. تا صبح می‌خواندم. تا بین الطلوعین حتی! چه حالی! چه اراده ای! چه ذهنی. درس ها را حفظ میکردم. استادِ حفظیات بودم. معلم تاریخ مان درس نمی‌داد. میگفت: مجیدیان بیا درس را از حفظ بخوان برای بچه ها! چقدر شعر بلد بودم. استاد مشاعره بودم. توی اتوبوس اردوی مشهد از کجا تا کجا برای بچه ها شعر و ور میخواندم و جوک و لطیفه حفظ بودم!

تولستوی و داستایوفسکی و اوروِل و کالوینو و بولگاکُف و شولوخف و مارکز و جک لندن و همینگوِی و رومَن گاری و کازانِتزاکیس و پوشکین و جلال و دولت آبادی و نادرابراهیمی و تشکری و آوینی و مطهری و آقامجتبی و صفایی و مصباح و جعفریان و فردی و میرشکاک و بزرگ علوی و مزینانی و شجاعی و موذنی و علی معلم و اسفندقه و قیصر و سلمان و سیدحسن و منزوی و بیابانکی و کاظمی و عزیزی و گرمارودی و صفارزاده و... همه را عموما در همان سال‌ها خواندم. بیشترش را در دهه ی هشتاد. چقدر از کتاب های شهدا و تاریخ ائمه‌ و هزاران روایت و حدیث و کلی کتاب های عرفانی و سلوکی و حتی دواوینِ کت و کلفت شعرای بزرگ و کوچک و حتی روزنامه و مجله و....

حالا دیگر سرتان را درد نیاوردم که پیاده تا حرم امام و با موتور به قم و کوه و جنگل و کجاها که نمیرفتیم با رفقا! از فرط اراده، ول بودیم توی اجتماع... حالا ولی فقط چند صفحه بهره دارم از کتاب. آن هم از روی عادت یا چون چندان اهل تلویزیون و فیلم و...نیستم. جایی هم که نمی‌روم!

خواستم دوباره بگویم که هر کاری کردی در نوجوانی و اوانِ جوانی کردی داداش! بعدش میخواهی ولی نمی‌توانی! همین!
 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی