نرگس ها
یک مجموعه ی کوتاه و خواندنی از داستان های شیرین دینی و جبهه ای با قلمی ادبی و نگاهی انسانی. یک جور کارگاهِ جمع و جور برای یادگیری و نوشتن است.
- ۰ نظر
- ۱۸ دی ۰۳ ، ۱۰:۰۲
یک مجموعه ی کوتاه و خواندنی از داستان های شیرین دینی و جبهه ای با قلمی ادبی و نگاهی انسانی. یک جور کارگاهِ جمع و جور برای یادگیری و نوشتن است.
«انسانِ آزاده از کسی نفرت ندارد، از کسی در خشم نیست، بر کسی حسد نمیورزد، از کسی آزرده نیست، کسی را خوار نمیدارد، و به هیچ روی، مستعدّ عُجب نیست... افزون بر این، انسانِ آزاده، پیش از هر چیز، این را مدِّ نظر دارد که همه چیز از ضرورت سرشت الاهی برمیآید و بنابراین، هر چه آزارنده و بدش میداند و هر چه، افزون بر این، شریرانه، خوفانگیز، ناعادلانه، و فرومایه مینُماید از این واقعیّت نشأت میپذیرد که او خودِ چیزها را به نحوی کژومژ، پارهپاره، و آشفته تصوّر میکند. به این جهت، مهمّتر از همه، میکوشد تا چیزها را به صورتی که، در حد ذاتِ خود، هستند تصوّر کند و موانع بر سرِ راه معرفتِ حقیقی، از قبیلِ نفرت، خشم، حسد، ریشخند، عُجب، و دیگر چیزهایِ ازایندست، را از میان بردارد. و، بدینسان، میکوشد که، تا آنجا که میتواند نیکی کند و شادی.»
اسپینوزا کتاب اخلاق، بخشِ ۴، قضیّهیِ ۷۳
باید صبر کرد و دید که آیا از درون تیرگی و ابهام دوران فترت و پست مدرن خلوت نشینانی پیدا میشوند که چراغی برافروزند. اگر فترت کنونی به طول انجامد مجال بی خردی وسعت مییابد و زمینه فراهم میشود که بیخردان جهان را با آتش حماقت خود بسوزانند
دکتر رضا داوری اردکانی
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام /
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
صَمت، یعنی سکوت در غیر موارد ضروری. اگر ما یک نگاهی به خودمان بکنیم، اصلا بنای ما بر صحبت کردن است، مگر وقتی که دیگر توانمان تمام بشود! یا طرف بلند شود برود! مثلا میرویم دیدن رفیق: خب حال شما خوب است؟ خب احوال؟ چه خبر؟ اوضاع، احوال، دیدن رفیق که این حرفها را ندارد!. انگار باید دائما صحبت کرد! هیچ ما یاد نگرفتهایم که اصل را سالک باید بر سکوت قرار بدهد. از این حرف زدن تا حالا چه چیزی گیرمان آمده؟ مخصوصا سر سفره! سر سفره تا یک غذا میخوریم: دائما شروع می کنیم به صحبت کردن! بابا! داریم غذا میخوریم، بگذار بدانیم چه میخوریم! اولًا صحبت کردن موقع غذا کراهت دارد و هم اینکه برای خود انسان، برای معده ضرر دارد؛ غذایی که بدون صحبت انسان بخورد، خیلی راحتتر هضم میشود تا اینکه صحبت کند، چون انسان همراه با غذا هوا میبلعد و این برای معده خوب نیست. رسول خدا، ائمه، بزرگان، اولیاء، در سر سفره صحبت نمیکردند. ما بودیم در سر سفره اینها. در سفرههای مرحوم حدّاد، در سفرههای مرحوم علامه طهرانی؛ آنچه را که از اخبار شنیدیم، آنچه را که در کتب دیدیم، این بود که صحبت نمیکردند. همین غذا را میخوردند و حرفی هم نمیزدند. تمرین کنیم در ارتباطات خودمان؛ وقتی که صحبت میشود، یک اثر عجیبی دارد، البته خب حالا این مطلب را انشاءاللَه بعدا در جلسات عنوان به طور تفصیل عرض میکنیم که کسی که صحبت میکند، از نفسش یک خمیرمایهای خارج میشود و نفسش را تهی میکند، کم میکند و خالی میکند. افرادی که صحبت نمیکنند، پُرند. افرادی که ساکتند، اینها یک استقرار دارند، یک اطمینان دارند. نه اینکه انسان در موارد ضروری هم حرف نزند و مثل برج زهرمار یک طرف بنشیند که: دستور داریم حرف نزنیم! نه آقا اینطوری هم که نیست. ضرورت مشخص است، ضرورت را انسان خودش تشخیص میدهد، در کجا حرف بزند، در کجا حرف نزند. معمولا مردم اصل را در ارتباطات بر صحبت کردن گذاشتهاند؛ این غلط است. در سیر و سلوک، یکی از مبانی سیر و سلوک در ارتباطات این است که اصل بر سکوت است! حرف نزنید! علامه طباطبایی رضوان اللَه علیه در جلساتی که میآمدند یا ما خدمتشان میرسیدیم، ایشان تشریف میآوردند منزل ما، ما رفتیم منزل ایشان، تا وقتی که از ایشان سؤال نمیکردیم همینطوری ساکت بودند. یکی دو مرتبه اتفاق افتاد، که ایشان خودشان مستقیما با بنده صحبت کردند، بدون اینکه من سؤال کنم؛ خیلی به ندرت. تا وقتی که کسی از ایشان سؤال نمیکرد حرفی نمیزدند. چقدر سنگین! چقدر متین! چقدر این نفس نفس مطمئن، و چقدر پُر. اما اگر نه، انسان بخواهد حرف بزند، این مدام نفسش به دنبال این باشد که وقتش را به صحبت بگذراند، این حال، خودش ضرر دارد. یعنی حال انتظار اینکه که یک چیزی بگوییم! این حالی که یک چیزی بگویید، این خودش، حرف هم نزنید این حال بد است، چه حرف بزنید چه حرف نزنید. بنا را بر این بگذارید وقتی در یک جا هستید همینطوری ساکت باشید. امتحان کنید! خب برای بعضیها یک خورده مشکل است دیگر! ولی باید تمرین کنند. مگر اینکه خب صحبتی پیش بیاید، سؤالی از شما بشود. در این سه ماه بزرگان توصیه میکردند این مسئله بیشتر رعایت بشود. حتّیالإمکان در منزل نه اینکه اصلا صحبت نکنید، نه! آنکه اصلا به طور کلی غلط است ولی این مطلب را خلاصه رعایت کنیم؛ چه صحبت کردن، و چه شنیدن. البته صحبت کردن باز آثارش بیشتر از شنیدن است. فرض کنید که آدم در منزل میرود، رادیو دارد همینطوری یک چیزی پخش میکند و دائم به گوش آدم میخورد. خب آقاجان! آدم نیاز به سکوت دارد، آدم نیاز به آرامش دارد. آخر بیرون، خیابان، سر و صدا، در خانه هم آدم میآید سر و صدا! یا مثلا یک کسی حرف میزند. این مطلب را بهتر است که، در این سه ماه به خصوص، بیشتر رعایت کنیم و خودمان آثارش را هم میبینیم.
از بیانات مرحوم استاد سیدمحسن حسینی طهرانی
هرجوری و با هر کلمه ای و با هر زور و هنری بخواهی بنویسی که یک سری کتاب ها را باید در عُمرت بخوانی؛ نمی شود. یعنی یکی مثل من لاقل این را بلد نیست. اما ای کاش خیلی ها این کتاب و مثل این را بخوانند. کتاب کوتاهی که زندگی های ما را میتواند دستخوش بلندی و والایی و تحول کند. وقتی قرار شد بمانی، داستان زندگی خانم زهرا توکلی است بهمراه شوهر رزمنده اش. داستان ازدواج و جنگ در پاوه و کردستان کنار حاج احمد متوسلیان و بعد هم جبهه ی جنوب و داستان صبر و عشق و سختی و بزرگی. واقعا اینها را فردای قیامت، جلوی ما فراخ ها و تنبل ها و کسل ها، بعنوان حجتی اقامه خواهند کرد تا عذر و بهانه هایمان را باطل کنند. این کتاب از قضا کم حجم است. اما هر صفحه اش و هر خطش خوب و بدردبخور است. شاید شما هم اگر کتاب را خواندید با من هم نظر شوید.
این کتاب، خاطرات جالبی از مرحوم نجاتعلی اسکندری، افسر گارد شاهنشاهی و بعد افسرِ باغیرت ارتش و جنگ را روایت کرده. مروری بر اتفاقات اوایل جنگ در کردستان و بعد هم جبهه ی جنوب. ارتشی جماعت را باید در دل چنین کتاب هایی پیدا کرد. کتاب، کوتاه و روان و خواندنی است.
این کتاب را و در واقع کتابچه ی کوچک را آقای مسعود فروتن، مجری محجوب و فروتن نوشته است. قصه ی یک شبِ یک مرد را که از قضا خودِ مسعود فروتن است را روایت میکند. مرد در خانه و در تنهایی اش، موقع خواب دچار حمله قلبی و سکته میشود و دسترسی به هیچ کس هم ندارد. خودش این محدودیت دسترسی را خواسته. در میانه ی درد او زندگی اش را یک دور کوتاه مرور میکند که درس ها و شنفته ها و تامل های خوبی دارد. آخر ِ کار اما داستان غیرمنتظره تمام میشود و... اگر بخوانید ضرر نکرده اید. شاید مرورِ زندگی های خودمان باشد.
این یک کتاب جمع و جور از سفرِ کوتاه محمدرضا سرشار است به مناطق جنگی و گفت و گو با نوجوانان رزمنده. مقایسه آن نوجوانان با آن چه از نوجوانان ِ امروزی سراغ داریم؛ جالب و درس آموز است.
مجموعه خاطرات طنز از دغدغهها، شیرینکاریها، دلسوزیها، ریسک و خطرکردنها و سفرهای تبلیغی حجتالاسلام حسین جلالی را انتشارات شهید کاظمی در کتاب «چشم حاجآقا» به قلم حاج آقایی دیگر به نام رضا کشمیری، جمعآوری کرده است.
عنوانهایی همچون: آخوند بیعمامه، طلبه خُل وضع، حسین سیاه، کلهپاچه، زورو، کره خر دشتبون، فرستکلاس، نماز بیوضو و... نمایانگر این است که در این کتاب با طنز و مطایبات جالب و نشنیدهای سروکار داریم.همین که عموم مردم یا کسانی که خاطرات طلبهجماعت برایشان تازگی و موضوعیت دارد، بدانند که روحانی و آخوند و طلبه هم مثل بقیه خندیدن و خنداندن و احیانا شیرینکاری و حتی خرابکاری هم بلد است؛ کتاب به هدفش رسیده. کتابی که حتی برای جماعت نوجوان میتواند مفید و مفرح باشد و حتی برای کسانی که بههر دلیل موجه و ناموجهی از روحانیت و طلبهها فاصله گرفتهاند و علیه آنها موضع دارند هم کتابی جالب و واسطه الفت و آشتی میتواند باشد.حجتالاسلام جلالی هم البته با خمیرمایه طنز، با سر پرشور و روحیه دردسرطلب و با حس ماجراجویی با امتحانکردن کارهای جدید با ریسکهای خطیر و البته با دغدغه تبلیغ دین و دلسوزی برای مردم، باعث ورقخوردن صفحات جذابی در این کتاب شده است. او با صداقت حتی آنجاها که خیط یا ضایع شده و کار را خراب کرده بهخوبی روایت کرده است. همین عدم پنهانکاری و توجیه نکردن و مصلحتسنجیهای بیمورد را کنار گذاشتن، کتاب را باورپذیر و خواستنی کرده است.
در پشت جلد کتاب بریدهای از متن آمده که: «صبح روز بعد حاجقاسم سلیمانی فرمانده لشکر به همراه حاجآقاجعفری امامجمعه کرمان آمدند دفتر من. جلسهای درباره نحوه تقسیم مبلغین بین گردانها داشتیم.
حاجقاسم همان اول کار رو به آقای جعفری گفت: حاجآقا این آقای جلالی رو نصیحت کنید! دیشب چند هزار بسیجی رو برده سجده و ول کرده رفته! همه رو سرکار گذاشته».
بله با چنین حاج آقای بامزه و شوخی در کتاب مواجهیم. کتاب البته میتوانست کمی بیشتر و حتی خاطرات سالهای آخر را هم در بربگیرد اما رویهم رفته چشم حاجآقا ارزش خواندن و وقت گذاشتن را دارد.
من فکر میکنم روزِ مادرِ واقعی روز تکریم و احترام به مادرانِ شهداست. همه ی مادران خوب و محترم و دوست داشتنی هستند. اما مادری که پاره ی تنش را جگرگوشه اش را در راه اعتقاد و باوری والا، بی که چشمداشتی داشته باشد؛ هدیه داده، حکایت دیگری و ارج و قرب والاتری دارد. پیشنهاد میکنم روز مادر را به مادران شهدایی که میشناسید و دسترسی دارید؛ تبریک بگویید. به آنها هدیه بدهیم و یا لاقل تماسی از سرِ مهر و قدردانی بگیریم.