حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات سوره مهر» ثبت شده است

عایده

سه شنبه, ۵ آذر ۱۴۰۴، ۰۷:۳۹ ق.ظ

 

کتاب خوب و خواندنیِ عایده را چند روز پیش خواندم. یک مجموعه ی خوب از زبان مادر شهید علی عباس اسماعیل؛ از شهدای جوان حزب الله لبنان که در سوریه به شهادت رسیده است. کتاب، شناخت خوبی از فرهنگ مردم لبنان بویژه اهالی جنوب، وضعیت ابتداییِ شکل گیری حزب الله و فعالیت های خانم عایده و تربیت علی از کودکی تا شهادت را خیلی شیرین شرح داده. کتابی که برای همه خواندنش مناسب است. بویژه برای خانم ها و دخترانِ نوجوان. این شهید ۱۸ ساله بوده و با آمادگی و اطمینان برای شهادت رفته و کرامات جالبی هم دارد. کتاب را که بخوانید متوجه می‌شوید که برکات امام خمینی و نهضت او تا کجاها رفته و اثر گذاشته...

  • حسن مجیدیان

درباره کتاب ساجی

چهارشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۴، ۰۸:۴۷ ق.ظ

 

چه اشکالی دارد آدم همان اول یادداشت با کمال صداقت لو بدهد که می‌خواهد از کتاب ساجی؛ سراسر تعریف کند و آن را سرِ دست بگیرد و به همه نشان دهد؟ بله، خاطرات خانم نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری؛ آن همه گران و ارزشمند است که روی آن قیمتی نتوان گذاشت. کتابی که خانم ضرابی زاده جفت و جور کرده؛ هفده فصلِ خواندنی دارد که اگر با آن خوب همراه شوی؛ می‌خندی و گریه میکنی و افتخار میکنی و شرمنده هم میشوی و اوج و رشد هم پیدا میکنی. من کتاب ساجی را بیش از کتابِ روایت و خاطره؛ کتاب تربیتی یافتم که به نوعی درمانِ دردهای خودساخته ی ماست. کتابی که فقط حالِ تو را خوش نمی‌کند؛ بلکه دستت را می‌گیرد و تو را راه می اندازد. نسرین و بهمن پسرعمو و دختر عمو هستند. خانواده ی اصیل و جنوبی آنها؛ پر جمعیت است و شلوغ و پُر از رفت و آمد و پُر از آداب و عادات خوب و زنده ی جنوبی. آدم های این کتاب کم نیستند. گاهی باید برگردی و از ابتدا یادآور شوی نام ها را تا یادت باشد تک تک این ایل و تبار پر جمعیت را. خرمشهر و آبادان در کتاب، از قبل انقلاب و از پالایشگاه و کارگران و مهندسان و تیپ و قیافه و عادات مردم و خوردنی ها و پوشیدنی ها و دیدنی ها و... خوب و زنده توصیف شده اند در کتاب. صحنه ها واقعا زنده اند. مخصوصا با اوج گیری انقلاب و با آتش گرفتن سینما رکس آبادان؛ صحنه ی اجتماع مردم و تشییع شهدا در خاکستون آبادان؛ به عینه مانند فیلم مستندی از جلوی چشمت می‌رود. همین زنده بودنِ تصاویر تا آخر کتاب همراهت می آید. صحنه ی عروسی ها؛ شادیِ فتح خرمشهر؛ بمباران خانه ها، مرگ ساجی و روز تدفین او، آمدنِ خبر بهمن و... حتی وضع پاسداران و رزمندگان در میانه ی دوم جنگ و نزدیک به روزهای پایانی نبرد و نمایی از وضع خانوادگی آنها هم تا حدودی در کتاب روشن شده است. انسجام این خانواده ی پر جمعیت و رفت و آمد فراوان شان و پای کار بودنشان در غم و شادی عجیب و آموزنده و یادآورِ فرهنگ خوب همدلی و هم زیستی در دهه ی شصت است. کتاب حتی ابا ندارد که بگوید نسرین مذهبی نبوده و معنای ولایت و نفس اماره نمی‌دانسته. کتاب رقص بندری بچه ها و شادی و رقص دوستان نسرین در عروسی را قایم نمی‌کند. کتاب میخواهد جنوبی جماعت را با همان سر و هیبت خودش نشان بدهد اما یادآور هم بشود که همان خرمشهری و آبادانیِ اهل بزم و شادی و تفریح؛ فدائی اسلام و مدافع خاک و وطن و عاشق امام خمینی است. کتاب این چیزهایش خوب است که نشان می‌دهد گاهی نسرین بانو تا سرحدِ یاس و خستگی و افسردگی می‌رود و برمی‌گردد. کتاب قشنگ نشان می‌دهد که چه حجمِ عظیمی از درد و دربدری و بزرگ کردن بچه ها و نبود شوهر و ناامنی و دلهره و... روی دوش یک دختر جوان افتاده! کتاب این ها را بخوبی و گام به گام، شیرین و داستان وار و بی دست انداز و بی که شعار قلمبه سر دهد؛ نشان می‌دهد! کتاب وجودِ یک رزمنده ی عاشقِ زن و بچه را و عشق و شور و وجد او برای فرزندآوری را و گریه های بی اختیار در غمِ از دست دادن فرزند را سانسور نمی‌کند. کتاب ساجی این چیزهایش خوب است. آیینه ای تمام نماست از آنچه بین نسرین و بهمن گذشته! اما خانم باقرزاده از روز عروسی و با شروع جنگ و سیر حوادث بیشماری که در مدتی کم حادث میشود؛ قد می‌کشد و در سیریِ کوتاه اما شگفت؛ آن دخترِ کم طاقتِ جنوبی؛ تبدیل می‌شود به نخلی تناور و پرثمر. کتابِ خوب ساجی که حاصل تلاش ستودنیِ خانم ضرابی زاده است؛ تنه به تنه ی رمان می‌زند. متنی روان، توصیفاتی عالی و زنده، پرداختِ به جزئیاتِ لازم و شرحِ خوب حالات و درونیاتِ راوی به مددِ واژه ها و کلمات و...کتاب را در میان نظائر خودش؛ ممتاز کرده است. آن حرف اول را دوباره تکرار کنم که امثال این کتاب را باید سرِ دست گرفت و به همگان معرفی کرد. حیف است بانوان این سرزمین و دختران این آب و خاک؛ چنین کتاب هایی را نبینند. و در آخر چقدر خرمشهر و آبادان مظلوم واقع شدند. چقدر مردمان آنجا لطمه و مصیبت دیدند. چه جوان ها که شهید شدند. چه آرزوها که خاک شد و... ساجی باعث می‌شود اینها از یادمان نرود!

  • حسن مجیدیان

رمان آنجا

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ

 

آنجا بر خلاف بقیه ی رمان ها در گذشته و حال، سیر نمی‌کند و در آینده نوشته شده است. رفته است چند سال جلوتر و از آنجا یک نیم نگاهی به گذشته ی ایران هم دارد. آراز، جوان ایرانی در یک نقطه ی دور از مسکو می‌خورد به تور دو ژاپنی به نام های کینو و لی. لی از همسرش به دلیل مفصلی دورافتاده و آراز و کینو تلاش می‌کنند به او کمک کنند ولی... ایران و ایرانیان و حب به وطن و جمع شدن دور مفهوم خاک، جانمایه ی کتاب است. قلم روان و توصیفات جالب و اندکی هم هیجان دارد. خواندنش برای فانتزی خوان ها بد نیست. در کل رمانِ جالبی است.

 

 

  • حسن مجیدیان

مهتاب در قلمرو شب

شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۳ ق.ظ

 

این یک مجموعه ی شعر عاشقانه ی شسته و رفته است با تعابیر خوب و محکم که می‌شود برای معشوق ها خواند. معشوق های زمینی و البته مؤنث! همسری یا مادری یا دختری یا ... لابلایش البته شعر آیینی و حماسی هم دارد. این یکی از قوی ترین مجموعه های شعری بود که دیده بودم. شاعر اصفهانی خوب از عهده برآمده بود.

یک چند بیتی از کتاب:

گریه اگر میکنم، گریز ندارم

دورم از آن فصل سبزِ نم زده، دورم

 

ای کاروان سحر! از باغ گل چه خبر؟

در حسرتم مگذار، در خلوتم مپسند

پیچیده در نجابت خواب غزال ها

از دره های گمشده عطر گیاهتان

 

در آرزوی یافتنت خسته و خراب

هر صبحدم به بال دعا پرسه می‌زنم
 

  • حسن مجیدیان

سرانجام

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

 

از دل و دماغِ مطالعه افتاده ام و چند دفتر شعرِ نخوانده از کتابخانه برداشته ام و افتاده ام به جانشان. سرانجام را جعفر عباسیِ دهه ی شصتی سروده. اواخر دهه تازه! بسیار عالی و پُر از مضامین عالیِ آئینی. خیلی جالب بود و به نظرم رسید حتی دو بار بخوانمش. کتاب را انتشارات سوره ی مهر چاپ کرده. شعرِ حکمت آموز و حال خوب کُن را نباید از دست داد

  • حسن مجیدیان

لبخندهای مستند

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

 

شعرهای طنز سعید بیابانکی را خوانده اید؟ اشعار آیینی و عاشورایی اش هم بسیار عالی و قوی است. این کتاب هم برخوردهای اجتماعی اوست در موقعیت‌های مختلف. پُرنکته و طنزآلود و خنده دار. یکی دو سه صفحه اش را با خنده ی بلند می‌شود خواند. کتابِ کوتاهی است و به درد همه می‌خورد و از آن دسته کتاب هاست که خستگی را از تن و جان می‌برد.


 

  • حسن مجیدیان

سرباز سفید

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ

مجموعه ای جالب و جمع و جور شامل داستان هایی کوتاهِ مرتبط با حاج قاسم سلیمانی. خواندنی است. و حتی برای نوجوانان هم خوب است. البته داستان ها کم و بیش زاییده ی تخیل نویسنده هاست؛ اما مرورش خالی از لطف نیست.

  • حسن مجیدیان

خون، براده هایی از شهر

شنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۴۲ ق.ظ

 

قبلا چند کتاب از نویسنده خوبِ سمنانی آقای مهدی رضایی معرفی کرده بودم. کتاب " خون؛ براده هایی از شهر" به نظرم آخرین اثر ایشان باشد. داستان زنی به نام ربابه که بومیِ خرمشهر نیست و از خانواده ای کولی و دوره گرد است. پدر و مادر او داستان غم انگیزی دارند که باعث شناخته شدن او در شهر شده. او کارش نگهداری و تیمار کبوتر و گاهی هم درمان سنتی این و آن است. در جریان تهاجم ارتش عراق به خرمشهر و نزدیک سقوط شهر او شبها مخفیانه به سمت عراقی ها می‌رود و همین مسئله، ظن جاسوس بودن او را تقویت می‌کند. افرادی شبانه او را تعقیب می‌کنند و متوجه می‌شوند که ربابه... این وسط ارتباطات و عشق ها و احساساتی هم مطرح است که داستان را با فراز و نشیب و با پرده گشایی از روحیات و پیچیدگی آدم ها جلو می‌برد. داستان جالبی بود و خواندنش را توصیه میکنم.

  • حسن مجیدیان

شکارچیان ماه

يكشنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۳۹ ق.ظ

به نظرم این آخرین کار آقای بایرامی باشد. داستان جوانی به نام صابر که در تاکستان قزوین، پرورش ماهی داشته و تبحری خاص در تیراندازی آن هم تاریکی شب. جنگ او را به جبهه و هور و همکاری با شهید علی هاشمی در قرارگاه سرّی نصرت می‌کشد. برای او که از آدم کشتن بیزار است و آدمی منزوی و محتاط به شمار میرود، حضور در جبهه و کار کردن با آدم ها، مشکلات و داستان هایی پیش می آورد. چند داستان فرعی مثل دلبستن به دختری منافق و قضیه ی ازدواجش با دختر عمو هم چاشنی روایت اصلی است. کتاب چندان روان نیست و رفت و برگشت هایش فراوان است و خواندنش حواس جمع می‌خواهد تا سررشته ی داستان از دستت در نرود. اما با همه ی اینها دیدنِ چنین کتابی قابل توصیه است. باز هم همان داستانِ پیچیدگی آدم ها و روحیاتِ متنوع این و آن در محیط اجتماع که پر از درس و مایه ی خودشناسی است.

 

  • حسن مجیدیان

لهجه های غزه ای

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ

طبیعتا آدم کتاب می‌خواند که کیف کند و بهره ببرد و چیزی یاد بگیرد. اما " لهجه های غزه ای" رهاوردش درد است و رنج. صفحه به صفحه و بلکه خط به خط کتاب اشک آور و بیچاره کننده است. همه اش رنج، بیچارگی، عذاب های فوقِ طاقت. آب نیست. برق نیست. نان نیست. جای خواب نیست. حتی جایی برای در امان بودن از بمب و موشک نیست. یک حبه سیر و یک فنجان قهوه و یک قرص نان و یک لیوان آب آشامیدنی و یک دست لباس و یک شانه و یک جا برای تدفین شهدا و ...نیست! هیچی در غزه نیست. تازه این کتاب گزارش هایی از چهل روز بعد از تهاجم به غزه است، الان که بیش از چهارصد روز از جنگ گذشته، دیگر چی در غزه ی همه چی از دست داده پیدا می‌شود؟ خدایا ما بودیم و این شد! ما بودیم و هزاران جسد بلاکفن، تجزیه شد!

ما بودیم و کودکان از سرما مردند! ما بودیم و آدمِ غزه ای در حسرتِ یک میوه، جان داد! ما بودیم و اینها این طور رفتند و مانده ها این سان دوام آوردند. چه کتابی که اگر نخوانی اش ضرر کرده ای و اگر بخوانی اش و از درد آنها، درد نگیری باز هم ضرر کرده ای. هیچ قومی و دسته ای مثل غزاوی ها نیستند که مثال و نمونه ی شرف و ایمان و آدمیت و درد و مظلومیت و فراموش شدگی باشند.

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

  • حسن مجیدیان