حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سالگرد شهادت سید حسن نصرالله» ثبت شده است

شاید که من مرده م حواسم نیست!

يكشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۴، ۱۲:۱۳ ب.ظ

این متن را برای خودم مینویسم. چون تکراری است. لابد اگر بخوانید؛ خواهید گفت که شبیه این حرف را قبلا هم گفته ای. ولی خدا هم دائم یک سری حرف هایش را تکرار می‌کند! لابد در تکرار، خیر و نکته ای هست! حرفم این است که یکسال از شهادت سیدحسن نصرالله گذشت. آن روز که خبرش حوالیِ ظهر قطعی شد؛ یادتان هست باران هم می آمد؟ در آن باران اول پاییز من در راه کرج در اتوبان، تنها در ماشین، بغضم شکست و حسابی گریه کردم. شب هم با عنایت رفتیم بیرون و توی ماشین بغض داشتیم و کنار هم با خجالت کمی گریه کردیم!

یکسال از آن حادثه ی عظیم گذشت و ما ماندیم. زندگی کردیم. رفتیم و آمدیم و خوردیم و خوابیدیم. خندیدیم و خوش بودیم و مسافرت رفتیم و توی ده ها جلسه نشستیم و عشق کردیم و لاو ترکاندیم و لَش کردیم و... و ادامه دادیم و ادامه دادیم و...

شهادت سید حسن هیچ مرا تکان نداد!

اینجاست که فهمیدم مدت هاست مُرده ام. طرف می‌خواند که شاید که من مُردم حواسم نیست... احتمالا منظورش یکی مثل من بوده. چرا؟ چون بعدش حاجی زاده و سلامی هم که خدایی من دوستشان داشتم؛ رفتند و من باز ادامه دادم و همان بودم! همان حسنِ همیشگیِ تمامِ این سالها!

هیچی همین! شما به خودتان نگیرید. گفتم که این متن را برای خودم نوشتم! ببخشید که تکرارِ مکررات بود...

  • حسن مجیدیان

آن مرد هیچ گاه این قدر زنده نبوده!

يكشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۴، ۰۷:۵۷ ق.ظ

در دنیای ما، نادره‌مردانی شانه‌به‌شانه مرگ بالیدند. با آن‌ چون همسایه‌ای دیرپا، صمیمیت یافتند و در همه ادوار حیات، نفس به نفسش گام زدند. اما نهایتا نه به تجسم حیات، که به خودِ "زندگی" بدل شدند! شیخ فضل الله بیهوده نمی‌گفت: "از آدمی که از مرگ‌ نمی‌ترسد، خیلی کارها برمی‌آید!". این جماعت، مرگ‌ را دوست و کمکِ‌کار خود گرفتند، چه تمامی فضای تاریخ را مملو و آکنده از خواسته‌ها و نخواسته‌هایشان کرد! معطلتان نکنم که سالِ پیش و در چنین ساعاتی، قهرمانی پُرآوازه و پُرگستره، در عین غفلت و بی‌خبری میلیونها دلداده‌‌اش، به قول سهراب سپهری رو به وسعتی بی‌واژه نهاد. او هرچند غریبانه رفت، اما هیچیک از یارانش تا این ساعت باور ندارند، که جهان از "سید" تهی شده است، بل جملگی صبح و شام، همچنان با پیام و تصویرش می‌زیند! از قضا دشمنان نیز با حضور نامرئی اما آشکار‌تر از همیشه او، همچنان می ستیزند و در جنگ و گریز با وی مانده‌اند‌! آن مرد، هیچ وقت اینقدر زنده نبوده است! به راستی، این مانایی از کجا می‌آید؟ پاسخِ من یکی جز این نیست، که او آموخت که کلاممان، می‌تواند همزمان چون ابریشم و مخمل و آتش و پولاد باشد! با هر جماعتی به فراخور. یاد داد که آنقدر زلال باشید، که دشمن به گفته شما بیشتر اعتماد کند، تا دهان‌جنبانی‌های کابینه‌ امنیتی‌اش! نشان داد که شما خودتان باشید، شایعاتی چون اقامت در بالاشهرِ تهران و سخن گفتن با بیروت از طریق امواج، یا تقدم لبنان به رغم شعار برای فلسطین، یا رها کردن ضاحیه به گاهِ خطر و مسکن‌گزیدن در مکان امنی دِگر، به خودیِ‌خود رنگ می بازد و یخ‌‌وار آب می‌شود. به قدری "رو" باشید، که خود کاستی‌هایتان را علنی کنید، قبل از آنکه بدسگالان برایتان دست بگیرند! و در یک‌کلام آنگونه باشید که به رغم اختفاء، مردم کوی و برزن هر لحظه شما را ببینند! اینها، اکسیر و کیمیای حکمرانی بر قلبهاست. روزهای اُشتُلُم و شلتاقِ توسعه‌طلبی و تجاوز و تخریب نیز، بالاخره پایانی خواهد داشت و غبار تردید و تغافل هم خواهد نشست، اما همچنان صدایی مهربان، پرصلابت و شورانگیز از "ضاحیه مقدسه" به گوش خواهد رسید، که مجاهدانِ راهِ خدا را، به وعده پیروزیِ حتمی و دائمی می‌‌نوازد. یاد و خاطره‌اش، جاودانه باد.

 

 محمدرضا کائینی

  • حسن مجیدیان