همیشه مربی کنج کتابخانه
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۵۱
راستش این است که اساسا روز تولد آدم هایی مثل ما، چیز خاصی نیست که بخواهی برای آن کلمه ای خرج کنی! اما خب یادآور است لااقل. یادی از روزهای از دست رفته و روزهای به دست نیامده ی پیش رو. اما روز تولد شهید؛ یادآورِ روزهای خوب و سازنده ای است که او طی کرده تا روزهای نیامده ی ما را بسازد. چندی با خودم میگفتم دیگر خیلی از او ننویس که شورَش در نیاید. اما باز هم نتوانستم جلوی دل و دستم را بگیرم. روز تولدش از صبح همین طور تصویرش در ذهنم بود. هیچ عکس دلبخواه و خوبی و هیچ متن و کلمه ای هم برایش پیدا نکردم. الا همین حرف که هنوز هم در قلب من و دوستانش و شاید هم کسانی که او را ندیده اند؛ منزل دارد.
جای او بر چشم من است. بر سرِ من است. هیچ کس هم یادش نکند؛ من از یادش نمی کاهم. بگذار لااقل همین یک کار را بلد باشم. همین که نامی از محمدعبدی به میان بیاورم. تولدت مبارک آقای مربی!
آقای شهید عبدی
۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۵ بود که در نازی آباد تهران به دنیا آمدی. ولی ماندن را دوست نداشتی و ۲۲ سال بعدش، خیلی زود از دنیا دَر رفتی که رفتی...
پیام یک مخاطب:
سلام خیلی اتفاقی داشتم کانال رو میدیدم، یک بریده ای از کتاب همیشه مربی رو خوندم مشتاق شدم و از پیام های قبلی بیشتر درباره ی کتاب خوندم. حقیقتا یک رزق دونستمش. چون اندکی به کار فرهنگی مشغولیم ،خیلی برای ثابت قدم شدنمون برای ادامه ی کار و نوع برخوردمون با نوجوونها موثر بود. محبت حرف اول و اخر رو میزنه و چقدر حیف که خیلی ها غافلند. و چقدر جالب که شهید عبدی اون زمان خیلی مسائل رو تشخیص میداده. الحمدلله برای من در این زمان خیلی موثر بود. نثر کتاب هم هرچند جدید بود و راوی ها مشخص نبودن و صفحات اول سخت بود ولی کشش و جذابیتش اونقدر بود ک چند روز مدام بخونمش. کاش بیشتر از روش و زندگی شهید میتونستیم بدونیم.
مربی بودن یک وظیفه ساده نیست. یک جستوجوست؛ جستوجویی بیپایان برای کشف انسانها، شهید عبدی این جستوجو را به خون خود کشیده بود. برای او، مربی بودن چیزی بیشتر از انتقال دانش بود؛ مربی بودن برایش یعنی نشان دادن راهی که هر فرد در دل خود بیابد، شکوفا شود، و به بهترین نسخه خودش تبدیل شود. او باور داشت که در دل هر نوجوان یک دنیا نهفته است، و مربی فقط باید این دنیا را ببیند و به آن شکل دهد. کار مربی یعنی به آتش کشیدن دلها، نه فقط آموزش مغزها. محمد عبدی همیشه میگفت که مربی باید از جایی عمیقتر از ذهن به انسانها نگاه کند. او میدانست که در هر گام، در هر کلمه، حتی در هر سکوت، باید حقیقتی را به دیگران منتقل کند. مربی بودن یعنی یادآوری این که انسانها میتوانند به چیزی بزرگتر از آنچه که فکر میکنند دست پیدا کنند، در هر برخورد، در هر حرکت، در هر نگاه. کتاب «همیشه مربی»، نوشته حسن مجیدیان، فرصتی است برای درک عمیقتر این فلسفه تربیتی. این کتاب فقط روایت زندگی شهید عبدی نیست؛ بلکه نقشهراهی است برای کسانی که میخواهند در مسیر مربیگری گام بردارند، کسانی که به دنبال چیزی فراتر از آموزش صرف هستند. «همیشه مربی»، یادآوری است که مربی بودن یک مسیر است، یک راه که هیچوقت تمام نمیشود.
سیدعلی فلاح میرموسوی
اگر به من بگویید که یک ویژگی خاص که از شهید عبدی در یادت مانده باشد، چیست، میگویم: درد داشت و خیرخواه مردم بود! محمد عبدی متولد ۵۵ است، عاشق شهادت و بسیج و مسجد! اهل محلهی تهرانپارس است و از آن آدمهاییست که فهمیده است مجاهدت واقعی، کف میدان است و در دل نوجوانها! محمد عبدی از آنهاییست که درد دیگران، درد او هم هست و نمیتواند یکجا بیخیال و آرام بنشیند! همین ویژگی، او را تبدیل به آدمی کرده بود که اهل حرکت و دویدن بود ... محمد، متولد ۵۵ بود و سال ۷۷، وقتی من دوسال داشتم، در درگیری با اشرار سیستان و بلوچستان به شهادت رسید. جالب است که پرانرژی بودنش و معنویتش، هرجا که بود روی بقیه هم اثر میگذاشت و باعث میشد بقیه هم بلند شوند و دو قدم جلوتر بروند...
کتاب همیشه مربی را به همه دوستان توصیه میکنم، اگر اهل کار فرهنگی در دانشگاه و مسجد هستید، این را به شما دوبل توصیه میکنم!
کمتر کتابی هست که اینطور صفحاتش را برگردانم داخل و علامت بزنم! حالا چرا این اینجوری شد؟ شاید چون ان شاالله باید بگذارمش توی یک سیر مطالعاتی و با یک جمعی که علاقهمند کار فرهنگی و تشکیلاتی هستند، دوباره بخوانمش!
عرفان جمشیدی/ فعال فرهنگی
به گزارش مشرق، کتاب همیشه مربی که در بردارنده خاطرات و ناگفته هایی از سیره ی تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی است، توسط انتشارات شهید کاظمی برای سومین بار تجدید چاپ شد.
این کتاب که حاصل گفتگو با خانواده، دوستان و شاگردان شهید است تلاش دارد با اختصار و سادگی، روایت هایی از سلوک تربیتی و فعالیت های پر دامنه ی فرهنگی شهید عبدی را پیش روی مخاطبان بویژه مربیان تربیتی و آنها که دستی بر تربیت دانش آموزان و نوجوانان دارند، قرار دهد.
همیشه مربی که با تلاش حسن مجیدیان به رشته ی تحریر درآمده است دربردارنده ی سه فصل با عناوین "خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد"، "خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربیگری" و "من مثل حضرت زهرا س شهید میشوم" می باشد.
شهید محمد عبدی در دهه ی ۷۰ در شرق تهران بویژه منطقه خاک سفید و تهرانپارس، از جمله مربیان فعال و با همتی بود که دغدغه ای والا و اهتمامی وافر به تربیت نسل نوجوان در سنگر مسجد و مدرسه داشت. آن معلم آگاه و مربی فهیم و بسیجی شهادت طلب، روز شانزدهم بهمن ۱۳۷۷ در عملیات تعقیب و گریز سوداگران مواد مخدر در منطقه ی بزمان شهرستان ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان با گلوله ی اشرار که به قلب مطهرش اصابت کرد، آسمانی شد و به شهادت که سالها دنبال آن بود، رسید.
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - شما امروز را نبینید که هزار جور اسم برایشان پیدا کرده اند، نسلz ، دهه هشتادی و نودیها، نوجوان پلاس، نسل نو و...یک زمانی این نسل نامرئیتر بودند و محمد عبدی مربی همین نسل نامرئی پر انگیزه بود.
کتاب، کتاب عجیبی است، اصلا کتابها عجیبند، پل می زنند بین زمان و مکان و مثل یک دروازه راهی میشوند برای بردنت به یک آسمان دیگر، یک حال و هوای دیگر، یک دنیای دیگر، این کتاب اما عجیب تر است، داستان این شهید مربوط به جنگ های سخت نیست، شهید قصهی ما اوایل جنگ نرم بود که خونش ریخت روی زمین، شاید گلوله جنگی خورده باشد اما زندگی اش را که ببینی بیشتر غصه خورده بود و دلش برای بچه های مردم سوخته بود، عجیب بود دلسوزی اش، خیلی عجیب بود بی قراری اش، عبدی فقط دوسه تا گلوله نخورد، تن و بدنش را که نگاه می کردی، پر پر بود از گلولههای طعنه و زخم زبان و ... که ول کن این نسل بیخودی را و بیخود برای خودت و پشت سر خودت حرف نتراش، مثل بقیه باش، عادی باش، بیخیال باش، اصلا این ها بچه های مردمند، به تو چه؟
کتاب همیشه مربی یک کارگاه کامل تربیتی است، همیشه مربی فقط از یک شهید حرف نمیزند، از یک تفکر میگوید، از یک جریان مبارک که دلش به حال بچههای مردم سوخته و هنوز به من چه گفتن یادنگرفته است!
کتاب پر است از جملههای کوتاه و روان، کوتاه اما پیوسته، طوری که وقتی صفحات را ورق می زنی ، پرت میشوی وسط خاطرات شهید و مدام توی ذهنت از خاطره هاش تصویر میسازی، خوبی کوتاهی جملات این است که میتوانی هر ازگاهی که سقف آسمان برایت کوچک شد و سرت را روی زانو گذاشتی تا از دردهای زمینی گلایه کنی، کتاب را ورق بزنی و هر چند صفحه که دلت خواست، طعم زندگی و زنده بودن بچشی و نگران نباشی که اگر این بخش را نخواندم بخش بعد را نمیفهمم! اصلا هرجای کتاب را که باز کنی، یک نفر دارد برایت از زندگی این شهید قصه میگوید.
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
خون حرکت میآورد و خون شهید میجوشد و نسل ها را تکان میدهد، حالا شما حساب کن شهیدی که کارش تربیت بوده و مربی گری، کسی که میگوید خدا من را آفریده برای معلمی ومربی گری، خون اش چه شاهکاری میکند با دل انسان ها؟
کتاب سه فصل دارد ولی فصل دومش که در مورد مربی گری شهید بود، از فصل های دیگرش شگفت انگیزتر بود، حتی از فصل سوم که شهادتش بود، محمد عبدی شهید بود که شهید شد، شهیدی که بین ما بود و مثل ما راه می رفت، حرف می زد، غذا میخورد، اما مثل خودش مدام غصهی بچههای مردم را میخورد و اشک می ریخت... گریه نمیکردها اما اشک می ریخت...
راهی که آن روز شهید عبدی ها شروع کردند امروز خیلی ها دارند ادامه میدهند و همین طلبهی شهید «آرمان عزیز» یکی از این آدم ها بود و حالا تو میبینی که محمد عبدی رفت اما هنوز ادامه دارد...
*سیدعلی فلاح میرموسوی
هوالشهید
در روز ولادت شهید محمد عبدی یادی دوباره از او میکنم که با آتش درون پیوسته در تب و تابِ تربیت بچه های مردم و در سودای سوختن و رفتن بود. جوان یگانه ای که در حیات دنیایی ِ کوتاهش، بارِ درد این و آن روی دوشش بود و حالا هم که در جوارِ رفیق اعلی است، یاور و دستگیرِ دوستان و عاشقان است. اگر بود، الان عاقله مردِ پخته ای بود که همچنان مربی و معلمِ سنجیده و بدردبخوری می شد برای ما سرگشته ها...
تولدت مبارک آقای همواره معلم. آقای همیشه مربی. یادت باطراوت و زنده است.