اگر حال خواندن رمان یا داستانِ بلند را ندارید، داستان کوتاه میتواند جایگزین خوبی باشد تا از قافله ی ادبیات خوان ها جا نمانید. داستان کوتاه ها گاهی حتی در حد یک صفحه و حتی یک پاراگراف هم نوشته میشوند. فریاد در خاکستر را نویسنده توانا آقای صادق کرمیار نوشته که احتمالا رمانِ نامیرا را از ایشان خوانده باشید. در این کتاب کوچک هم داستان های جالب و درس آموز و حال خوب کُن و حال خراب کُنی مثل علمدار، فریاد در خاکستر، خشونت خام، بوی شیر، کرانه های کبود و... پیدا میشود که خواندنش حتما فایده و رشد دارد. به درد جماعتِ نوجوان هم میخورد. اساتید میگویند خواندنِ داستان کوتاه، باعث قوت قلم و پویایی ذهن و ایده گرفتن برای خلق داستان میشود.
می دانید که در میان اصحاب حضرت رسول و ائمه هدی علیهم السلام، کسی به پا و پایه ی سلمان نمیرسد. داستان روزبه ایرانی و فرار از منطقه ی جِی اصفهان و شروع سیر و سلوک و حق جویی او و کلی زحمت و ریاضت و ماجراجویی که خیلی شنیدنی و خواندنی است. این کتاب هم، روان و داستانی و کم حجم است. انتشارات بین الملل چاپش کرده. تمام کتاب را در مترو خواندم.
یک کتاب بسیار بامزه و خواندنی راجع به حضرت ابامحمد امام حسن عسکری علیه السلام. از انتشارات بِه نشر. در این کتاب ۸ ماجرای جالب و مرتبط با امام از روی متون معتبر و کمی هم با چاشنی طنز، ارائه شده است. زبان ساده ی کتاب باعث شده که یک کتاب مناسب برای نوجوانان باشد. این داستان ها چنین اسم هایی دارند:
ماجرای درختان سیب
ماجرای رگ زدن
ماجرای پارچه ها
ماجرای شتر
ماجرای ابریشم
ماجرای اسب
ماجرای سکه ها
ماجرای به دنیا آمدن
کوتاهی داستان ها و در نهایت جمع و جور بودن کتاب، خواندن چنین اثرِ متبرکی را سهل و آسان کرده. ان شاالله قسمت شما شود. به قول جناب حافظ: سنگ و گِل را کُند از یُمن نظر لعل و عقیق هر که قدر نَفَس بادِ یمانی دانست
گاهی اوقات در محل کار یا در جاهای دیگر میبینم که دوستانم که اهل کار فرهنگی و تربیتی و رسانه ای هستند؛ نمازِ اولِ وقت نمیخوانند. من اینجور موقع ها یادِ شهید آوینی می افتم که بی وضو پشت میز تدوین نمی نشست. فکر کنم از کسی که بی اعتنا به نماز اول وقت است، هنرمند و فرهنگی کار و مربی در نمی آید. شهید مطهری در یکی از کتاب هایش عبارتی به این مضمون دارد که اگرشما نمازخوانِ خوبی نباشی، مجاهدخوبی هم نمیشوی. بهرحال نمازِ اول وقت برای ماها به نظرم فرض و فریضه باشد و تاخیرش روا نیست. اذان ساعت ۱۲ است و نماز برخی دوستان ساعت ۱۴، حتی ۱۵ و حتی ۱۶ را هم من دیده ام
این کتاب جمع و جور را انتشارات شهید کاظمی برای امام حسن عسکری علیه السلام چاپ کرده است. بسیار کوتاه و خواندنی است. بطوری که می توان ظرف مدت نیم ساعت تمامِ کتاب را تمام کرد و لذت بُرد. داستانهای مرتبط با حضرت به قدری شوق آفرین است که آدم روی مودت و محبت حضرات علیهم السلام، حساب دیگری باز میکند. کاش هم محب ایشان باشیم و هم شیعه ی آنان. این دست کتاب ها که شیرین و کوتاه و مستند است برای هدیه به نوجوانِ دختر و پسر، تحفه ی مفید و بدردبخور و متبرکی است. قیمتی هم ندارد. برای اهل بیت علیهم السلام خرج کردن، یکی ش همین کتاب های مرتبط با آنان را گرفتن و خواندن است.
چند روز پیش به مناسبتی در محل کار، میزبان آقا محمدرضا طالقانی بودیم. احتمالا ایشان را که از پیشکسوتان کشتی و آدمی نازنین و بامرام و مشتی باشد را می شناسید. از نسل لوطی ها و پهلوان ها و بامرام ها. محافظ حضرت امام در روز ورود امام بوده و خیلی هم پای کار هیات و امام حسین ع و گره گشایی از کار خلق الله است. خدا حفظش کند. خیلی سن و سالش بالا رفته. و آثار کهولت سن در او آشکار است. اما مردی است که به قول خودش سرشلوغ ترین آدمِ بی پست و منصبِ کشور است. صبح و شب این طرف و آن طرف است. مثلا میگفت: دیروز از یزد آمدم. صبح رفتم قم. از قم آمدم پیش شما. بعدش میروم جلسه ای و غروب هم مسگرآباد هستم و فردا صبح هم .... دیدم این پیرمرد از من بیشتر می دود. من از او خسته ترم اما. با اینکه اصلا دوندگی ای ندارم. صبح میروم تهران محل کار و غروب هم بر میگردم کرج. همین زندگی ماشینیِ بی خاصیت را هر روز با این همه ادعا، تکرار میکنم و با این حال خسته تر از امثال طالقانی ها هستم. این بلا و تنبلی و زیر بار کارها نرفتن؛ از کجا به جان امثال من افتاد؟؟
در روزهای بی دل و دماغی و حجم دردی که از داستانِ فلسطین داریم؛ لابد فقط باید گریه کرد و شعری زمزمه کرد. کتاب لهجه ی شرقی عشق که سروده های آقای رضا اسماعیلی است را چند روز پیش خواندم. غزل هایی خوب و نیمایی هایی عالی. برای علاقمندان شعر، کتابِ مفیدی است. زاویه ی نگاه انسانی و ذوقی و شاعرانهای به برخی پدیده ها دارد. اما خب بهرحال در اولویت مطالعه هم نیست و شاید هم به کار خیلی از شما دوستان نیاید. بهرحال کتابِ شعرِ مغتنمی است.
چه نکته ها و لطایف بسیاری در این کتابِ خوب، هست. از عشق به نجف و مولا امیرالمومنین روحی فداه و کوچه های پر رمز و راز آن شهر دوست داشتنی و عظمت اساتید و قوت مدارس و بزرگان تا شوق و جنون نسبت به کتاب و علم و دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام و سلوک با همسر و بچه ها و.... کتابی که ضمن شرح حالِ آقای مرعشی نجفی، نوعی سلوک نامه و دستورالعمل ِ طی ِ طریق هم هست. بسیار کتابِ خوش خوان و کم حجم و قابل استفاده ای است. برای نوجوانان درس آموز هست. به کارِ طلبه ها می آید. فرازهای مهم زندگیِ پر برکت آیتالله مرعشی نجفی در این کتاب به روشی جذاب مرور شده است و بخشی از وصیت نامه ی ایشان هم در خلال فقرات کتاب، مذکور شده. به نظرم یکی از بهترین کارهای انتشارات شهید کاظمی همین کتاب باشد. راستی تمام این کتاب را در اوقات متروسواری خواندم.
امام(ره): اگر از موشک فرار کنم به درد رهبری این ملت نمیخورم
زمانی که سیداحمد خمینی از امام(ره) خواست به خاطر موشکبارانهای صدام، جماران را ترک کرده و به جای امنتری برود، امام گفت: «اگر بمب، پاسدارانِ اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد.»
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، در زمان جنگ تحمیلی، موشکهای رژیم صدام ممکن بود به هر نقطه از تهران، از جمله جماران که امام خمینی(ره) در آن سکونت داشتند، اصابت کند.
روایتی که میخوانید خاطرهای از سیداحمد خمینی است که در کتاب «یاد امام و شهدا» به قلم علی اکبری آمده:
«یک روز حدود ۷ الی ۸ بعدازظهر موشک به اطراف جماران اصابت کرد. خدمت امام رفتم و عرض کردم: «اگر یک مرتبه یکی از موشکهای ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود، ما چه قدر خوشحال میشدیم؟ اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید چه؟»
امام جواب دادند: «والله قسم من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است، هیچ امتیاز و فرقی قائل نیستم. اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برایم فرقی نمیکند.»
من گفتم: «ما که میدانیم شما این گونه هستید؛ اما برای مردم فرق میکند!»
امام فرمودند: «مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بودم که بمب، پاسدارانِ اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد! من زمانی میتوانم به مردم خدمت کنم که زندگیام مثل مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند، طوریشان بشود، بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم»
گفتم: «حالا تا کی میخواهید اینجا بنشینید؟»
به پیشانیشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که ترکش موشک به اینجا بخورد.»
وای که چه عکس عجیبی است. ممکن نیست از جلو چشمم کنار برود. هیچوقت. برای همیشه بخشی از من خواهد بود. در ظاهر کنفرانس خبری وزیر بهداشت فلسطین است اما حرفها را او نمیزند. او ساکتترین است. حرفها را آنهایی میزنند که دیگر نمیتوانند تکان بخورند. از لای پارچههای سفید. پارچههای سفیدِ آغشته به خون. تریبون، این بار در اختیار شهداست. مظلومترینهای تاریخ حاضرند. اینها زندهترین کشتههای تاریخند. دارند حرف میزنند. صدایشان را می شنوید؟