حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

کتاب اعتراف

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۲۳ ق.ظ

اعتراف کتاب کوچکی است از تالستوی. تالستوی را به خاطر آثار کم نظیرش مثل جنگ و صلح، آناکارنینا و... پیامبر نویسندگان نامیده اند. کارهایش خواندنی است. اعتراف هم داستان خروج او از اعتقاد به خدا و ایمان و مذهب و رجوع دوباره ی او به ایمانِ مذهبی است. کتاب با این سوال که زندگی چیست و چه معنایی دارد شروع می شود و بعد در صفحات متعدد اشاره به این دارد که زندگی جز شرّ چیز دیگری نیست! اما در ادامه معنای دیگری از زندگی را می یابد و... مقایسه ی تالستوی بین ایمان و اعتقاد طبقه ی روشنفکر و نویسنده با ایمان طبقات عامی و فرودست بسیار جالب است. نوشته ای صریح، کوتاه و خواندنی. به نظرم بد نیست اگر دچار چنین سوالاتی هستید که اساسا این زندگی چیست و به چه درد می‌خورد و وقتی قرار است بمیریم و خاک شویم؛ پس این همه تلاش و کار و امید برای چیست و سوالات دیگر، این کتاب کوچک از نشر گمان را که در رده ی کتاب های فلسفی‌ و تجربه ی زندگی چاپ شده است را بخوانید.

  • حسن مجیدیان

کتاب عزیز زیبای من

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۲۱ ق.ظ

خیلی خوب این کتاب. هنوز ناگفته ها از حاج قاسم بسیار است. خوبیِ این کتاب این بود که سری به داخل خانه ی حاج قاسم و تعاملات او با فرزندانش زده است. درس آموز است. برای تربیت و تعامل با بچه ها و نوه ها ، کتاب حرف های خوبی دارد. سه روز آخر عمر شهید و آن لحظات فوق العاده و استرس آور و البته مهیب و جانخراش به خوبی در کتاب منعکس شده است. کتاب ساده است اما یک گیرایی و نمک خوبی دارد. من فکر میکنم با "عزیزِ زیبایِ من" چند پله به حاج قاسم نزدیک و به او علاقه مند تر شوید. من که این طور بودم و البته بعد از خواندن این دست کتاب ها، غم و افسردگی ام هم چند برابر می‌شود. فهم و تصور این فاصله ی بعید و عجیب ما با آن‌ها، غم و غصه هم دارد. فکر کنم خواندن کتاب راجع به شهدا برای من یکی خوب نباشد. افسرده ام می‌کند.

 

 

  • حسن مجیدیان

پیری مثل عاشقی

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۱۶ ق.ظ

محمدعلی موحد می‌گوید: «پیری مثل عاشقی است، تا تجربه‌اش نکنی آن را نمی‌فهمی». اما گویا پیری چندان او را آزار نمی‌دهد و با لحظه‌های دشوار آن کنار آمده است. کنارآمدن یعنی خوکردن به ضعف‌ها و قوت‌های بدن در دوران کهن‌سالی. واژه عجیبی است کهن‌سالی: «این فصل دیگری‌ست که سرمایش از درون درکِ صریحِ زیبایی را پیچیده می‌کند». امروز ۱۰۰ سالگی آقای موحد است. شاعر. ادیب. نویسنده. عرفان پژوه. تاریخ نگار. حقوقدان و... عمری هم اگر قرار است داشته باشیم کاش مثل چنین کهن مردانِ با خاصیت، باشد. یا که در جوانی خوب و شهیدانه برویم. خدایا در کل به ما رحم کن. هم حالا و هم اگر قرار است به روزگار پیری و موسپیدی و زوالِ زندگی برسیم

#محمد_علی_موحد

 

  • حسن مجیدیان

فراتر از آب و نان

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۸ ق.ظ

‌فراتر از آب و نان! گاهى رنج تو، رنج نان و آب و کرایه خانه و وق وق سگ و بى‌خوابى شب و بوق ماشین و لجبازى بچه‌هاست.گاهى از این فراتر مى‌روى و مى‏‌‌بینى که نان و آب دیگرى هم بار توست و مسؤولیت توست. دورترین آدم در دورترین نقطه‏‌ها به تو ربط دارد. تو در دنیاى رابطه‏‌ها هستى. اگر آنجا یک نفر وبا بگیرد، این وبا به سراغ تو هم مى‏‌آید و تو را هم مى‌سوزاند و با این ارتباط تو را هم در بر مى‌گیرد. اینجاست که غم تو دیگر غم نان و آب خودت نیست، که خودِ تو بزرگ شده و با آگاهى تو از رابطه‌ها وسعت گرفته و بارت را سنگین کرده است. کسى که مى‌داند در دنیاى رابطه‌ها زندگى مى‌کند، نمى‌تواند بى‌تفاوت بماند. پایه‌ى مسؤولیت همین نکته است. چیزى که به من مربوط نیست، من مسؤولش نیستم، ولى اگر فهمیدم با من رابطه دارد، نمى‌توانم بى‌تفاوت بگذرم و این است که مى‌سوزم و این است که دردم زیاد مى‌شود و بار نسل‌ها بر شانه‌ى من سنگینى مى‌کند. گاهى از این هم فراتر مى‌روى که مسؤولیت تو فقط مسؤولیت نان و آب نیست، هر فکر خالى، هر قلب خالى، هر روح خسته و خالى هم که باید سرشار و پر شود با تو رابطه دارد و نمى‌توانى بى‌تفاوت بمانى! اینجاست که بار تو و درد تو تنها درد خودت نیست، درد نان و آب وآش نیست، که تو با همه‌ى وجود خودت و با همه‌ى ابعادِ وجودِ دیگران مربوطى، پس مسئولى، پس در فشارى و همراه درد و رنج.

استاد علی صفایی حائری

 #تطهیر_با_جاری_قرآن جلد دوم| ص ۷۸

  • حسن مجیدیان

کتاب امروز و دگر روز و سوم روز

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ

حتما اسم تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری را شنیده اید. این کتابِ امروز و دگر روز و سوم روز؛ گزیده ی خوب و کوتاهی است از تذکرة الاولیاء به همت نویسنده ی توانا آقای داود غفارزادگان از انتشارات کتاب نیستان. یک حال خوبی دارد اوصاف اولیاء و عارفان و سالکان که بهبود و تسکینی برای حالِ خرابِ ماست. البته دست یابی به شکل و نوع ریاضت و سلوک آنها به نظرم در جهان مدرن و جدیدی که ما برای خودمان ساخته ایم؛ از محالات است تقریبا. اما خب تلنگر بسیار خوبی دارد این دست کتاب ها. " سلامت در تنهایی است". " معرفت آن است که در خود ذره ای خصومت نیابی". " نگه داشتن زبان، بر خلق سخت تر است از نگه داشتن درم و دینار". "شادیِ صافی در دنیا نیافریده اند". "عارف آفتاب صفت است که بر همه ی عالم بتابد".

 

  • حسن مجیدیان

بی وضو نخوانده ام

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۳۱ ب.ظ

شرح شیدایی-۱ /گفتگوی مهر با سید محمدتقی مقدسی؛

تا به حال بی وضو روضه نخوانده‌ام

تا به حال بی وضو روضه نخوانده‌ام

مقدسی گفت:من بدون وضو تا بحال برای اهل بیت(ع) روضه نخوانده ام، بدون اینکه تربت امام حسین در دستم باشد روضه نخوانده ام، با خودکار بیت المال، شعر برای امام حسین (ع) روی کاغذ نیاورده ام.

خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه- فاطمه علی آبادی: «شرح شیدایی» روایتی است از گفتگوی صمیمانه با پیرغلامان و پیشکسوتان عرصه ستایشگری اهل‌بیت علیهم السلام که در منزل اولِ شرح شیدایی سراغی از ستایشگر باسابقه و محترم حسینی، سیدمحمدتقی مقدسی از استان کرمانشاه گرفته است بر همین اساس پای خاطرات و دغدغه‌های او نشسته ایم که در ادامه تقدیم مخاطبان می‌شود:

*ابتدا خود را معرفی بفرمائید:

من در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۷ در شهر کرمانشاه و در محله‌ی برزه دماغ، در یک خانواده‌ی مذهبی به دنیا آمدم. الحمدلله آباء و اجداد ما از ارادت مندان اهل بیت علیهم السلام بودند. پدر پدرم حاج قاسم مقدسی، جانشین حضرت آیت الله لاری در مسجد حاج قنبر بود. وقتی که ایشان مسافرت می‌رفتند یا تشریف نمی‌آوردند، پدربزرگم نماز را اقامه می‌کرد. من از همان طفولیت در سن سه چهار سالگی مکبر و مؤذن مسجد بودم تعقیبات نماز را می‌خواندم. ارادت من به اهل بیت هم به همان سنین بر می‌گردد. یادم هست زودتر به مسجد می‌رفتم که روی منبر بنشینم و روضه بخوانم.

*اولین نغمه‌ها از کجا کلید خورد؟

شروع روضه خوانی من از مسجد حاج قنبر بود. به یاد دارم اولین شعری که خواندم چنین طلیعه‌ای داشت؛ اول سلام بر احمد، دوم به ساقی کوثر، سوم به فاطمه، چهارم به سبز پوش پیامبر، سلام پنجم من بر شهید نیزه و خنجر و...

آرام آرام با شروع تحصیلات در مدرسه در همان مقطع اول و دوم با شعر آشنا شدم. بیشترِ اشعار را حفظ بودم. مرحوم پدر پدرم، و مرحوم پدرم اشعار مذهبی را برایم می‌خواندند و من هم یاد می‌گرفتم. دقیق یادم هست باز شعر دیگری که آن زمان می‌خواندم؛ این بود: "بگو ای مرغ خونین بال تو از باغم خبر داری، ز چه اینگونه غمگینی، مگر ماتم نظر داری؟ و دم‌های کوچکی که می‌گرفتم؛ زینب اطهرم الوداع، مهربان خواهرم الوداع، و به همین شکل آرام آرام در مداحی جلو می‌رفتم. تا اینکه از ۱۰ سالگی به صورت جدی وارد مداحی شدم.

*در این مسیر از محضر چه اساتیدی بهره بردید و مشوق اصلی شما چه کسی بود؟

مشوقان اصلی من در این سیر الهی، مرحوم پدرم و مرحومه ی مادرم و مرحوم پدربزرگم، حاج قاسم مقدسی بود. اولین استاد من، مرحوم مرشد حاج مرتضی منصوبی بود. بعد از ایشان هم حاج اصغر آقا خیری رحمت الله علیه. از اساتید بزرگی که من دیدم از قم مرحوم حاج حسین مولوی، از تهران مرحوم نادعلی کربلایی، حضرت آقای حاج غلامرضا سازگار، و در کرمانشاه مرحوم مرشد سید نجف جابری، مرحوم مرشد ابراهیم سجده پور و…. اولین استاد من که مرحوم مرشد مرتضی بود می‌گفت:: تا زمانی که پخته نشدی غیر از هیئت خودمون حق نداری جایی بخوانی". اگر ایشان می‌فهمید من جای دیگری رفته و خوانده ام، ناراحت می‌شد. می‌گفت: " تو باید پخته ی کامل بشی. مثل یک روحانی که دوره‌ی کامل روحانیت رو دیده باشه و دروس لازم حوزه رو خوانده باشه و معمم شده باشه و بعدش منبر بره. الان حق نداری جایی بخوانی".

من تلاش کردم این راه را تا آخر ادامه بدهم. برخی از دوستان و هم دوره‌ای های من باصطلاح از الف تا یاء را در این راه طی نکردند و بعضاً کار را نیمه رها کردند. از کسی البته نام نمی برم.

افتخارم این است که در سنین نوجوانی، قبل از انقلاب، خداوند به من توفیقاتی داد که منزل مسکونی پدرم را با اذن خودش تبدیل به حسینیه کنم. چون خودم نوجوان بودم، اسم هیئت و حسینیه را حضرت علی اکبر علیه السلام. انتخاب کردم. تأسیس حسینیه‌ی ما سال ۱۳۵۵ بر می‌گردد.

* گفته می‌شود مداحان اهل بیت (ع) پیش از انقلاب اسلامی فعالیت‌های انقلابی بسیاری در راستای پیروزی انقلاب اسلامی داشتند از فعالیت‌های انقلابی خودتان بفرمائید:

در روزهای اوج گیری انقلاب اسلامی و بعد از شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در مسجد مرحوم شهباز خان افتخار داشتم در خدمت آیت الله آقا شیخ مجتبی که از شاگردان برجسته حضرت امام بودند، باشم. آن روزها تمثال حضرت امام و اعلامیه‌های ایشان به دست ما می‌رسید و توزیع می‌کردیم.

شبهای سه شنبه، از قبل از انقلاب تا به امروز ما در حسینیه‌ی خودمان روضه داشته ایم و داریم و خواهیم داشت.

آن روزها را خوب به یاد دارم. نوجوانانی که در حسینیه ما خدمت می‌کردند و بعدها شهید شدند. شهید بهزاد امیریان، شهید برومند کوه زادی، شهید ابراهیم نجاتی، شهید فضل الله رحیمی از آن جمله بودند. یکی از افتخارات من این است که شهیدی نیست در استان کرمانشاه (یعنی من یاد ندارم) که من برایش مدیحه سرایی و نوحه خوانی نکرده باشم. شهیدی به یاد ندارم به من گفته باشند و من در مجلسش نرفته باشم و روضه خوانی نکرده باشم.

مادران شهدا، پدران شهدا و برادران شهدا هر کدام از این عزیزان که از دنیا رفتند، من باز به تشییع جنازه‌هایشان رفتم و سر مزارشان خواندم. در آن ایام گاهی ۷ یا ۸ مجلس شهید را در یک روز از ۶ غروب تا نیمه‌های شب می‌رفتم و از محفوظاتم از اشعار انقلابی و شهدایی می‌خواندم. نیتم این بود که والدین شهدا تسکین بیابند و راضی شوند. بخصوص این شعر زمزمه‌ی من بود که:

نوای غربتم برپاست مادر
تفنگم بر زمین تنهاست مادر
غریبانه نمردم در بیابان
سرم در دامن زهراست مادر

جالب بود که گاهی که مجالسم تمام می‌شد، می‌آمدم بیرون و می‌دیدم کفشهایم نیست! خلاصه گاهی با پای برهنه راه منزل را طی می‌کردم. من بودم با اصغر آقای خیری. ایشان خیاط بود و من قاضی و دادستان. صبح زود علی رغم تمام خستگی‌های شب قبل می‌رفتم دادگاه انقلاب.

*از خاطرات مداحی خودتان در مجالس اهل بیت (ع) و محضر بزرگان برای ما بگویید؟

وقتی در فضای مداحی به پختگی رسیدم، خیلی جاهای کشور و حتی خارج از کشور هم به لطف خدا رفتم. مثلاً کاشان با آقای اخباری می‌خواندم، قم با آقای محمودی و خورشیدی می‌خواندم. با حاج اصغر زنجانی در قم و خانه‌ی دادستان فقید قم حاج آقا عبدالصمد منجمی حدود یک ماه ما مجلس داشتیم و می‌خواندیم. همچنین در قم منزل آیت الله مقتدایی، دادستان وقت کل کشور، با مرحوم کوثری می‌خواندم و در تهران در خدمت استاد بزرگوار حضرت آقای نادعلی کربلایی رحمت الله علیه می‌خواندم، در خدمت حاج علی بهاری می‌خواندم، در مشهد خدمت آقای حسینی خراسانی می‌خواندم، خلاصه در شهرهای مختلف کشور و شهرستان‌هایی که از توابع‌های استان خودمان هستند و در مجالس علما و فضلا برای آل الله روضه خوانی داشتم.

در کرمانشاه روضه خوان مخصوص حضرت آیت‌الله حاج آخوند و مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا کاظمی بودم، و یکی از افتخارات اصلی من این بود که در قم در محضر حضرت آیت الله سید محمدرضا بهاءالدینی در مجلس ایشان می‌خواندم. این خاطره خیلی شیرین است برای من. روز اولی که قرار شد من در کنار ایشان بخوانم به من گفتند ایشان چشم برزخی دارند و خلاصه حواست جمع باشد! من وقتی وارد حسینیه‌ی ایشان شدم یک مقدار کاهگل در حسینیه‌ی ایشان را زیر حنجره ام گذاشتم و گفتم یا اباعبدالله آبروی مارو حفظ کن.وقتی که من خواندم یکی از آقایانِ علمای حاضر در جلسه گفت من تا حالا ندیدم آیت الله بهاءالدینی سینه بزنند.

اما شما که خواندی ایشان سینه زدند. ایشا ن صله به من دادند اما من صله ی ایشان را هم قبول نکردم؛ ولی دستشان را بوسیدم و گفتم: "آقا دستت رو بکش رو سر و حنجره ی من و این صدای من باشه و بمونه.

نزدیک به ۳۰ سال هم اداره کننده ی جلسات روضة ی حضرت آیت الله نجومی بودم.

من یادم هست وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم، چون خداوند لطف کرده بود و هنوز هم آن عنایت هست و صوت زیبایی داشتم، معلم دینی ما می‌گفت: شما درس تعلیمات دینی را با صوت بخوان! من هم به صورت روضه تعلیمات دینی را می‌خواندم. الان هم عنایت ویژه ای که به من شده است این است که یک شعر را که نگاه می‌کنم؛ ۱۰ دقیقه بعد آن را از حفظ می‌خوانم الحمدلله.

مهمترین عنایتی که به من شد این بود که یک روز با محمد مسلم عزیزم، کنار قبر امام حسین بودیم، من روضه‌ی حضرت علی اکبر خواندم، مسلم دائم می‌گفت: " حاج آقا نخوان امام حسین ناراحت میشه". من آن جا به امام حسین عرض کردم: " یا اباعبدالله هر امتحانی از من میگیری بگیر اما داغ نشان من نده." ولی تقدیر این بود که داغ جوانم را ببینم.وقتی من داغ محمد مسلم را دیدم، خودم را قانع کردم و گفتم: "تو چطور نوکری هستی و چطور سرپرست هیئت حضرت علی اکبری هستی، تو سرپرست هیئت حضرت علی اکبری در حالی که ارباب تو داغ پسر دیده پس تو سرپرست نیستی الکی میگی وگرنه تو هم باید داغ می‌دیدی! " از آن زمانی که این حرف را امام حسین در ذهن من گذاشت آرامش پیدا کردم. احساس می‌کنم همین بهترین مدال و مزد ۶۰ سال نوکری من بود که داغ عزیزی را دیدم. بگذارید این شعر را به این مناسبت اینجا ذکر کنم که:

دل شد از دستم در این ره ترک سر هم می‌کنم
غیر عشقت ترک هر چیز دگر هم می‌کنم
بحر من باقی نمانده غیر جان خسته ای
چشم پوشی زین متاع مختصر هم می‌کنم

اما با وجود این داغ، بهترین مزدی که از اباعبدالله گرفتم وجود فرزندان صالح و اهل بیتی و ولایی است.

*نظرتان درباره مداحی‌های امروز چیست؟

من تحلیلم این است که برخی شیوه‌های امروزی مداحی از نظر علمی قابل قبول نیست. شیوه‌ی مداحی که ما یاد گرفتیم و به ما یاد دادند این بود که مداح اول باید یک پندیات و یا غزل بخواند. بعد آرام آرام درمورد شجاعت اهل بیت بخواند و شعرش منطبق با روایات و احادیث باشد. قدیم ما هم محفوظات داشتیم و هم دفتری مخصوص اشعار. اما الان، هنگام مداحی موبایل دست می‌گیرند و حتی غلط هم می‌خوانند! این مداحی نیست. این نوع مداحی را من "خواندن با صدای بلند" میدانم.

و اعتقاد دارم این شورخوانی ها قابل قبول نیست و از هیچ اصلی پیروی نمی‌کند. حضرت امام و رهبر انقلاب چند باری اشاره کرده اند که روضه باید به شکل سنتی باشد، به همان سیاق سابق. من فکر می‌کنم برخی از مداحی‌ها به سبک جدید، چندان وجاهت علمی و شرعی ندارد.

وقت آدم‌ها نوعی حق الناس است و ما وقتی یک عده‌ای جوان را در مجالس مان می‌پذیریم چه خوب است اول شرعیات و احکام و نماز را برای اینها آموزش دهیم و متذکر شویم.

سبب عزت موجود نماز است نماز
زینت درگه معبود نماز است نماز
روز و شب گر به حسین ابن علی گریه کنی
شرط اول که دهد سود نماز است نماز

اول در مجالسمان نماز بگذاریم و قرآن بخوانیم و بعد وارد مدح و روضه‌ی اهل بیت علیهم السلام شویم. این مهم است که مستمع ما، توشه‌ای از مجالس بردارد. نشود حکایت آن مداحی که ۱۰ شب می‌خوانده که ذوالجناح ای ذوالجناح و آخر کار هم که دهه تمام شده بود، اینها دعوا کرده بودند که آقا این ذوالجناح کیه بالاخره و کتک کاری و ضرب و شتم و پرونده شأن هم آمده بود پیش ما!

جوان در مجالس ما باید فهمی پیدا کند نه اینکه برای او مثلاً صدبار یا هزار بار اسم حسین و عباس و زینب را تکرار کنیم!

بعد از این معارف حالا جای گریه بر سیدالشهدا ست. گریه‌ی شوق برای اباعبدالله الحسین. و اصول جوانمردی و ولایتمداری را فرا گرفتن.

من بدون وضو تا بحال برای اهل بیت علیهم السلام روضه نخوانده ام. بدون اینکه تربت امام حسین در دستم باشد روضه نخوانده ام، با خودکار بیت المال، شعر برای امام حسین علیه روی کاغذ نیاورده ام. قبل از روضه، اول دو رکعت نماز زیارت امام حسین می‌خوانم و بعد روضه ام را شروع کنم. تا حالا نشده بدون خواندن نماز زیارت امام حسین شروع بکنم به روضه خواندن در روضه خوانی به قول امروزی‌ها دنبال ترکاندن نبوده ام! در روضه خواندن به بهانه‌ی گریه کردنِ مردم، حرفی خلاف شأن اهل بیت علیهم السلام نزده ام. احساس می‌کنم چهارده معصوم در مجلس حاضر هستند و نیاز به زمزمه‌ی افراد هم ندارم و نداشتم و از این به بعد هم نخواهم داشت و از این فیلم‌ها هم بازی نم یکنم که آی زمزمه کنید و بلند بگویید و کوتاه بگویید و گریه بکنید. روضه ام رو می‌خوانم و می آیم بیرون و مزدم را هم از صاحب مجلس می‌گیرم. اینها را برای این گفتم که جوانان ما توجه کنند و به یاد داشته باشند.

 

پ ن: گفت و گویی که بنده با سیدمحمدتقی مقدسی پیرغلام عزیز امام حسین علیه السلام داشته ام و خبرگزاری مهر منتشرش کرده است.

  • حسن مجیدیان

تصویر علی

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۰۱ ق.ظ

هر کدام از ما تصویری از مولا داشتیم از کودکی یا نوجوانی و حتی الان در بزرگسالی. تصویر محبوب من هم این عکس بود. مقطع راهنمایی درس می‌خواندم. همین عکس را همیشه در جیبم داشتم. شب ها هم زیر بالشم می گذاشتم. برای او نامه می‌نوشتم و هیکل درشت و دست های بزرگ تمنا داشتم! چون تصویری که در ذهن ما ساخته بودند، علی ای بود که زورش زیاد بود و در از جا می کَند! بعدها از زبان شهید مطهری و استاد صفایی و شهیدچمران و امام خمینی و آقاخامنه ای و امام صدر و....با علیِ جدیدی آشنا شدیم که تصویر مولای کودکی و نوجوانی ِ ما را شُست و برد. دیدیم که علی دردهایی و دغدغه‌هایی و فرهنگی دارد که ما نمیشناختیم. دیدیم که همان مرد خیبرفکن بعد از وفات رسول روحی فداه، به عظمت سکوت و فراخنای غربت، پناه بُرد تا نهال نورس اسلام نشکند. آن سکوت آن همه مهیب و حیرت آور بود که حتی مطهره ی او نیز فدا شد و علی باز سکوت خود را نگه داشت و عرصه را بهم نزد . آری نه علیِ کودکی ما کامل بود و نه این روایت جدید از علی، آشنا! ما علی را نمی‌شناسیم و این بزرگ ترین دردِ ماست. دور و بعید و غریبه از اوییم. بسیار دورتر از آنچه بشود تصور کرد. بگذریم.... روحی فداک یا امیرالمؤمنین

  • حسن مجیدیان

به یاد دکتر عماد

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۵۷ ق.ظ

بیماری سرطان که سراغم آمد، دریچه‌های تازه‌ای به رویم باز شد. یک سالی که درگیر این بیماری هستم، دریچه‌هایی برایم باز شد که در غیر این صورت باز نمی شد. با همه وجودم درک کردم که دنیا چه‌قدر حقیر است. قبلا شنیده بودم اما شهودش نکرده بودم. اکنون به این‌جا رسیده‌ام که دنیا سراسر عشق است و غایت عشق هم رسیدن به ذات اقدس حضرت حق است. من خدا را خیلی دوست دارم و واقعا با هیچ چیز عوضش نمی‌کنم.  باور کنید که شوق به رفتن دارم؛ خیلی دوست دارم هرچه زودتر بروم. به خدا قسم از صمیم قلب می‌گویم. این حرف را به دکترم هم گفتم و او گفت افسرده هم شده‌ای؟ گفتم کسی که با نهج‌البلاغه آشناست و مرگ را از زاویه حضرت امیر دیده و شناخته است افسرده نمی‌شود اما شوق به رفتن پیدا می کند. به تعبیر حضرت امیر(ع): دنیا را باید شنید و آخرت را باید دید. حالا شاید بگویید یعنی با این روحیه درمان را ادامه نمی‌دهی؟ می‌گویم هرچند که این قدر شیمی‌درمانی شده‌ام که دیگر خسته‌ شده‌ام اما من تا کنون دو عمل انجام داده‌ام. عمل اول را که کردم و وارد شیمی‌درمانی شدم گفتند لکه‌هایی سیاه در کبدت پیدا شده است. بعد از دوازده‌بار شیمی‌درمانی گفتند بهتر است بازهم عمل کنی و باز هم عمل کردم. چندبار دیگر شیمی‌درمانی کردم که گفتند سرطان روده رفع شده اما لکه‌هایی روی کبد هنوز هست. می‌گویند احتمالا عمل سوم را هم باید انجام دهی که بعید است زیر بار آن بروم. واقعا سخت است. حالا به هر حال سرطان روده رفع شده اما این لکه‌ها روی کبد هست که باید رفع شوند، اگر هم نشد نشد دیگر. دلم می‌خواهد بگذارند قدری کارم را انجام دهم؛ اکنون می خواهم یک پروژه‌ دلی قرآنی و روایی انجام دهم و باید مطالعه کنم و نیاز به تمرکز دارم. به دکترم گفتم آقای دکتر حداقل یک وقفه یکی‌دوماهه بینداز که قدری پروژه‌ام را پیش ببرم. مصاحبه مرحوم عماد فروغ چهارم دی ماه ۱۴۰۱

  • حسن مجیدیان

قتل حسین!

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۵۵ ق.ظ

قتل حسین علیه السلام، کار مشکلی نیست! عشق (شهوت) که در دل من آمد، محبوبیت پیدا مى‌ کند و این محبوبیت براى من توجیه مى‌ شود و وقتى برایم موجَّه و مزیَّن شد، دیگر حقّ خودم مى‌ دانم که هر کارى را انجام دهم. این زینت، کار سادۀ شیطان است، که خود قسم یاد کرده:«لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ‌» با این توجه، آیا خیال مى‌ کنى قتل ابا عبداللّه کار مشکلى است‌؟ من شخصیتم را دوست دارم، عنوانم را دوست دارم، پرستیژم را دوست دارم، رفتارم را دوست دارم. این نیاز و احتیاج، اگر مورد علاقۀ من شد و مزیّن هم شد، به این نتیجه مى‌رسم که باید این کار حتماً انجام شود. عقل، تجربه، توهّم، تخیّل، تفکّر، تأمّل، مشورت و قلب و شهوت تو، همه به یک نتیجه مى‌ رسند که حسین را بکشى! آیا خیال مى‌ کنید بعد از این انسان مى‌ ایستد یا براى کشتن او از هر وسیلۀ ممکن استفاده مى‌ کند؟! این نکته که آدم‌ هاى بدِ تاریخ یا آدم‌ هاى بدِ موجودِ امروز را، خیلى بد مى‌ بینیم و مى‌ گوییم خدا لعنتشان کند، به خاطر این است که خودمان را در آن فضاء و در آن محیط حس نمى‌ کنیم، در حالى که هر کدام فرعونى هستیم، فقط مصرهاى ما کوچک و بزرگ شده است. استاد علی صفایی حائری کتاب اخبات ص ۱۴

  • حسن مجیدیان

مراسم زدگی

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۵۴ ق.ظ

 

مراسم‌زدگی چه بر سر فرهنگ می‌آورَد؟ برجسته‌ترین نمودِ فعالیت فرهنگیِ رایج، چیزی‌ست که به #مراسم مشهور است؛ گردهم‌آیی گروهی از افراد به مناسبتی در مکان‌هایی مانند سالن یا مسجد و حسینیه و به‌جای آوردن آداب، مناسک و ترتیبات خاص و مشخص. آیا ما به مراسم نیاز نداریم؟ چرا. حتماً نیاز داریم. مراسم می‌تواند موجب انسجام و همدلی و هماهنگی افراد شود. کارکردهای پنهان هم دارد که بسته به جهت‌گیری مراسم، قابل بررسی است. اما دو اتفاق، موجب سربرآوردنِ یک آسیب بزرگ و خطرناک به نام #مراسم_زدگی می‌شود: یک. همه‌ی شکل‌ها و امکان‌های کار فرهنگی به نفع مراسم فرهنگی تعطیل شوند و در پاسخ به هر نیاز فرهنگی‌ای بلافاصله یک پوستر چاپ شود و یک مراسم ترتیب داده شود و همین! دو. حتی همین مراسم‌ها هم همسان شوند؛ مخاطبان، سخنرانان و مداحانِ تقریباً ثابت و مشابه! مثلاً در شهری به بزرگی تبریز، هزار نفر به تناوب در همه‌ی مراسم‌ها شرکت می‌کنند و اغلب، همدیگر را می‌شناسند! باقی عناصر و ارکان هم تقریباً همین‌طورند. به این ترتیب، همه‌ی آن‌چیزی که به نام فرهنگ و امر فرهنگی و فعالیت فرهنگی می‌شناسیم، تحت‌الشعاع پدیده‌ای به نام «مراسم‌زدگی» قرار می‌گیرد. پدیده‌ای عادت‌شده، که به مرور، ارضاکننده هم شده است و بی‌آنکه خبردار شویم، پیله‌ای به دور ما کشیده و از اجتماع دورمان انداخته! بزرگترین پرسشی که می‌تواند فرهنگ را از بند مراسم‌زدگی رها کند این است که این‌همه مراسم‌ به کدام #مسائل ما پاسخ می‌دهد؟ ما با مراسم، کدام مسائلمان را حل می‌کنیم و کدام گره‌ها را می‌گشاییم؟ اصلاً آیا مراسم برای پاسخ به مسئله است؟ آیا اساساً می‌توان از مراسم، چنین کارکردی متوقع بود؟ از پاسخ به این پرسش، فعلاً می‌گذریم. اما به‌نظر می‌رسد مراسم‌زدگی، بیش و پیش از هر چیزی، ما را از چند موضوع بنیادین در فرهنگ، دور و بی‌نیاز کرده است: یک. اندیشیدن و فکرورزی دو. مسئله‌مندی و ضرورت حل مسئله سه. تولید محصول وقتی مراسم، جای همه‌چیز را می‌گیرد، دیگر در شهرهایمان کرسی‌های فکر و اندیشه دیده نمی‌شود؛ هیچ بحث جدی فکری و فرهنگی به چشم نمی‌خورد؛ خبری از هیچ محصول فرهنگی درجه‌یک و الهام‌بخش و مردمانه‌ای نیست؛ و فهرست مسائل حل‌ناشده‌مان، بلند و بلندتر می‌شود. مراسم‌زدگی یا به تعبیر دقیق‌تر، اعتیاد به مراسم‌، پویایی را از فرهنگ می‌گیرد، مبانی را به فراموشی می‌سپارد، مخاطبان را مصرف‌کننده‌ بار می‌آورد، در برابر پیشامدها منفعل و مغلوب می‌کند، چشمه‌ی تربیت را می‌خشکاند.

روح الله رشیدی
 

  • حسن مجیدیان