حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

سلیمانیِ عرصه‌ی علم‌وفناوری

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۰۰ ق.ظ

نگاهی بر کتاب «سلول‌های بهاری»:

روایتی از سلیمانیِ عرصه‌ی علم‌وفناوری

تمجید سعید جلیلی از کتاب «سلول‌های بهاری»/ آقازاده‌ای که برای ملت خود و جهان اسلام افتخار آفرید

وقتی تصمیم گرفتم برای این دفتر پربار و گوهر گرانبها یادداشتی بنویسم، هرچه تلاش کردم، نتوانستم. همین چند خط را هم به سختی نوشتم، البته با شوق و شور.

به گزارش مشرق، کتاب «سلول‌های بهاری»؛ خاطرات تولید و توسعه سلول‌های بنیادی به روایت دکتر حسین بهاروند، پدر دانش سلول‌های بنیادی ایران است به تازگی توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است.

دکتر بهاروند، استاد ممتاز و مؤسس پژوهشکده زیست‌شناسی و فناوری سلول‌های بنیادی پژوهشگاه رویان، در سال ۱۳۷۶ به پژوهشگاه رویان پیوست و پس از چند سال پژوهش، در سال ۱۳۸۲ توانست برای اولین بار در ایران سلول‌های بنیادی رویانی انسانی را تولید کند. در سال ۱۳۸۷ نیز به همراه همکارانش موفق به تولید سلول‌های بنیادی پرتوان القائی انسانی شد. این فعالیت‌ها او و همکارانش را قادر ساخت تا شاخه‌های مختلف پزشکی بازساختی را در ایران پایه‌گذاری کنند. ایشان تاکنون بیش از سی جایزه ملی و بین‌المللی از جمله جایزه رازی، خوارزمی، آیسسکو، آکادمی علوم جهان (TWAS)، یونسکو و جایزه مصطفی(نشان عالی علم‌وفناوری جهان اسلام) دریافت کرده است.

حسن مجیدیان؛ نویسنده و پژوهشگر تاریخ شفاهی در یادداشتی به این کتاب پرداخته است که می‌خوانید.

روایتی از سلیمانیِ عرصه‌ی علم‌وفناوری

دومین کتابِ تاریخ شفاهیِ پیشرفتِ انتشارات «راه یار» در بخش جهاد دانشگاهی، کتاب «سلول‌های بهاری» است. خاطرات تولید و توسعه دانش سلول‌های بنیادی به روایت «دکتر حسین بهاروند» با همت ستودنی آقای بهنام باقری در گفت‌وگو و نگارش کتاب. گنجینه‌ای ۴۰۰ صفحه‌ای در ۱۹ فصل خواندنی. فصولی با عناوینی که نشان از فضل و ادب راوی و نویسنده دارد. آقای دکتر حسین بهاروند که پدر دانش سلول‌های بنیادی ایران است، استاد و مؤسس پژوهشکده زیست‌شناسی و فناوری سلول‌های بنیادی پژوهشگاه رویان است که در سال ۱۳۸۲ توانست برای اولین بار در ایران سلول‌های بنیادی رویانی انسانی را تولید کند. فخر ایران است این لُر پاک نهاد و باغیرت. این وارسته‌ی دانشمند. این دیندارِ بی‌ادعا... .

وقتی تصمیم گرفتم برای این دفتر پربار و گوهر گرانبها یادداشتی بنویسم، هرچه تلاش کردم، نتوانستم. همین چند خط را هم به سختی نوشتم، البته با شوق و شور. یقین دارم خواندن کتاب توفیق می‌خواهد و ترویجش هم لیاقت. آخر آدم از کجای این کنزِ قیمتی رونمایی کند؟ از شخصیت شگفت راوی، این اندیشمند فرزانه، این لُر با همت، این مرد ساعی و جنگنده و سلیمانیِ عرصه‌ی علم‌وفناوری بگوید؟ از پیشرفت عجیب ایشان و سیر عالی علمی او؟ از دستاوردهای علمی و یافته‌های سلولی او؟ از مقام و افتخاراتش؟ از رویانِ رویایی؟ از کدامشان؟ مطلب که یکی دو تا نیست که آدم سرو ته حرف را سرهم بیاورد و حرفی بزند و تمجیدی کند و بگذرد.

این دفتر مفصل و خواندنی را با حوصله اگر بخوانیم، توشه و رهاورد خوبی نصیبمان می‌شود و در بسیاری از امور کاری، علمی، فرهنگی، اجتماعی و جهادی مایه‌های جالبی دستمان را پُر می‌کند. فرقی ندارد در کدام شأن و رشته باشید، هر که و هر چه و هرکجا باشید آقای بهاروند با سلوک خود برای راه شما چراغی است روشن و افروخته. چرا پنهان کنم شیفتگی خودم را به شخصیت عجیب و خواستنی دکتر؟ کاش دستم می‌رسید و تندیس این مرد کوه‌وار را در شهر شهر ایرانمان نصب می‌کردم!

خدا می‌داند مؤلف و راوی چه زحمتی برای این کتاب کشیده‌اند. خدا می‌داند چقدر زشت است در غوغای رسانه‌ای این روزگاران، این کتاب دیده نشود و به دست جوان‌ها نیفتد! خدا می‌داند که ما چقدر در تدوین و روایت تاریخ ِ اندیشه‌مان، در بیان عظمت انقلابمان، در ترسیم و رونمایی از دستاوردهایمان، در معرفی و شناسایی مفاخرمان و... لکنت و تنبلی و درجازدگی داشته‌ایم! خدا می‌داند ما چند تا مثل بهاروند عزیزمان داریم که گمنام و بی‌سروصدا دارند کار می‌کنند و سهمی از خبر و رسانه ندارند و آن‌وقت شومن‌ها و پوچ‌ها و مدعی‌ها و به‌دردنخورها و بی‌مایه‌ها دارند روزانه در ذهن و روان و جان ما جولان می‌دهند و حکمرانی و ترکتازی دارند! خدایا به ما رحم کن لطفا!

اگر بگوییم هر فصل از کتاب خودش مستقلاً کتابی است اغراق نکرده‌ایم. کتاب اگر ضرورت‌ها و اقتضائات نشر و کتاب‌سازی، مانعش نمی‌شد می‌توانست مثلاً دو هزار صفحه باشد و این اغراق نیست. حتی از مقدمه‌ی آقای بهنامِ باقریِ با همت و مقدمه‌ی راویِ با دقت هم به سادگی نمی‌توان عبور کرد. خواندن این کتاب حتما فراغت می‌خواهد. حوصله می‌خواهد. یک صفحه‌اش را هم نمی‌شود سرسری و طوطی‌وار خواند.

شگفتی کتاب از همان ابتدا نمایان است. زندگی دکتر عزیز در حال‌وهوای کودکی، تربیت دینی خانواده‌ی او، خانواده‌دوستی‌اش، اهمیت حلال و حرام، شوق وافر و کمی عجیب و دیوانه‌وار دکتر به آموختن، به‌ویژه زیست‌شناسی و جنین‌شناسی، روحیه‌ی جنگنده و جسارت ستودنی او در مواجهه با موانع و مشکلات، ریسک‌های پُرخطر او، سماجتش، صداقتش، صبرش، متانش، صفایش، رقّت قلبش، توکلش به خدا و اعتقادش به حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) و نماز و دعا، روحیه‌ی کنجکاوی و علم‌آموزی او، طبع لطیف و ادبی او، قناعتش به ضروریات زندگی، تحمل کمبودها، بی‌خوابی‌ها، و... خیلی مطالب ریز و درشتِ دیگر از شخصیت ایمانی و انسانی و علمی آقای بهارِ دوست‌داشتنی، در این کتاب نمایان است. شما با تورق کتاب، هم شیفته‌ی علم و توان او می‌شوید و هم به بُن‌مایه‌های دانش و بینش او افتخار می‌کنید و هم محو شخصیت ایشان می‌شوید. این‌ها نه اغراق، که احساس شعف و شوقِ منِ خواننده است. در مقابل او از کسالت، رکود و بی‌چارگی خودم بارها خجالت کشیدم. کسی که برای آموختن سر از پا نشناسد و از شاگردی عارش نیاید و رنج را به جان بخرد و از پا ننشیند و... خدا هم جان و دل او را بهاری و دستش را پر می‌کند و نامش را بلندآوازه.

در «سلول های بهاری» روایت‌ها با ترتیب و حوصله جلو می‌روند. مستندات عالی، کافی و دقیق است. عکس‌های مرتبط با مباحث به‌همراه توضیح کوتاه، پاورقی‌های به‌موقع و مناسب، توضیح اصطلاحات علمی و تخصصی، معرفی افراد و مکان‌ها و کتاب‌ها و از همه مهم‌تر ذهن دقیق، لسان صادق، دهان گرمِ راوی، شعر و ادب و آیه‌های به کار رفته در خلال روایت‌ها کتاب را تبدیل کرده است به یک گنجینه‌ی علمی، اخلاقی، تربیتی، ادبی و... . همین حوصله و دقت نظر و نشستن به پای این پروژه، کتاب را ویژه و قیمتی کرده است. آنها که سودای تولید چنین آثاری دارند باید سبک تحقیق، نگارش و نهایی‌سازی این تیپ کتاب‌ها را حتما مدنظر قرار دهند.

این نکته را فراموش نکنیم که این رویان بود که از حسین بهاروند، پدر علم سلول‌های بنیادی را ساخت. مجموعه‌ی پُرافتخار رویان، راه پرافتخاری را آغاز کرده است که تازه این یکی از ثمرات و دستاوردهای اوست. یاد آن اندیشمند والاگوهر آقای دکتر کاظمی آشتیانی به خیر که علمدار و طلایه‌دار این راه نورانی و پرافتخار بود.

از اساتیدی که بر سیر علمی و شخصیتی دکتر بهاروند مؤثر بوده‌اند، از پدرو مادر او، از همسر دانشمند و فرهیخته‌ی او، از مسؤلان باهمت و جسارت که راه را هموار کرده‌اند، از مقالات و افتخارات و سفرها و جلسات دکتر، از جزئیات و خاطرات شیرین و حتی اندوه‌بار ایشان در این کتاب به شایستگی نام برده و توضیح داده شده است.

نشد و نتوانستم آن‌چنان که شایسته است توصیفی از این کتاب ارائه بدهم. حقیقت این است که به قدری دُرّ و گوهر دارد این کتاب که نمی‌توان همه‌اش را دید و جمع کرد و توصیف کرد. اگر دستتان می‌رسد کتاب را به مسؤلین برسانید، به مجامع دانشگاهی، به پژوهشکده‌های علمی و فنی و تحقیقاتی مخصوصا دانشجویان همین رشته، به حوزه‌های علمیه حتی، به مدارس، به بچه‌هایتان، دخترها و پسرها، نوجوان‌های مشتاق، جوان‌های عزیز و هر آنکس که راهی می‌جوید و جریانی می‌خواهد و آرزوهای بلند و بزرگ دارد.

این کتاب، خودش یک نمونه‌ی جالب و الگوی مناسب برای پروژه‌های تحقیقاتی است. کاری شاخص و ماندگار در حوزه‌ی تاریخ شفاهی انقلاب و دستاوردهای آن. بارک الله و احسنت به بچه‌های مؤسسه خاکریز ایمان و اندیشه و آقای بهنام باقری هنرمند و خوش‌قلم و درود به راه‌یاری‌های عزیز که گل کاشته‌اند.

لازم به ذکر است کتاب «سلول‌های بهاری» که تحقیق‌ونگارش آن برعهده بهنام باقری بوده، در ۴۰۸ صفحه، شمارگان ۱۵۰۰ نسخه و قیمت ۵۰ هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است و علاقه‌مندان برای تهیه آن، علاوه بر کتابفروشی‌ها، می‌توانند از طریق صفحات مجازی ناشر @raheyarpub و سایت vaketab.ir نسبت به سفارش کتاب اقدام کنند و در صورت نیاز با شماره ۰۲۱۴۲۷۹۵۴۵۴ تماس بگیرند.

 

  • حسن مجیدیان

بزودی کتاب همیشه مربی

دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۳۸ ب.ظ

در مراسم رونمایی از کتاب «همیشه مربی» مطرح شد؛

شهید عبدی بعد از شهادت هم به مربی‌گری ادامه داد

رونمایی از کتاب همیشه مربی

مجیدیان گفت: اسم کتاب را از همان اول، «همیشه مربی» گذاشتم و در طلیعه کتاب هم توضیحاتی داده‌ام. معتقدم شهید محمد عبدی هنوز هم مربی است و در رفتار بچه‌ها تاثیر دارد و هنوز هم دست‌اندرکار تربیت است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست رونمایی از کتاب «همیشه مربی»، ناگفته‌هایی از سیره تربیتی مربی شهید، محمد عبدی به قلم حسن مجیدیان با حضور خانواده شهید، تعدادی از دوستان و شاگردان شهید در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد.

حسن مجیدیان نویسنده کتاب «همیشه مربی» در ابتدای مراسم گفت: بعد از شهادت شهید عبدی و در جریان کتاب هایی که در خصوص شهدا و ادبیات پایداری رواج داشت، بسیار علاقه‌مند بودم راجع به این شهید کتابی را بنویسم. در دهه هشتاد کم سن و سال بودم و در رؤیا هم نمی دیدم چنین کاری از عهده‌ام بر بیاید. قدری که با این فضا انس پیدا کردم احساس کردم اگر خاطرات ایشان را جمع‌آوری کنیم، بعدها دست توانمند نویسنده‌ای می‌تواند این خاطرات را در قالب کتاب، بازنویسی کند.

شهید عبدی بعد از شهادت هم به مربی‌گری ادامه داد

وی افزود: اوایل دهه نود با چند نفر از دوستان خصوصا آقای میثم اورنگ، کار را شروع کردیم. به ذهنمان رسید سراغ تمام کسانی که شهید را دیده‌اند اعم از خانواده، همرزمان و شاگردان برویم. بالغ بر ۶۰ نفر را طی ۵ – ۶ سال دیدیم و مصاحبه کردیم. البته اگر امروز این کار را شروع می‌کردیم در گرفتن مصاحبه‌ها حرفه‌ای‌تر عمل می کردیم. من وقتی مصاحبه می‌رفتم به قدری شیفته شهید عبدی بودم که فقط لذت می بردم چه چیزی درباره ایشان می‌گویند. مخصوصا شهید شبانی مطالبی را درباره سلوک شهید در سیستان می گفتند که بسیار شنیدنی بود.

نویسنده کتاب «همیشه مربی» ادامه داد: وقتی مصاحبه‌ها را گرفتیم، مشکلمان این بود که آن‌ها را در چه قالبی تنظیم کنیم؟ من دوست داشتم در کتاب حرف بزنیم و شهید عبدی بارزترین وجهه‌اش «مربی‌گری» بود و به طور ذاتی بلد بود با بچه‌های مردم چگونه رفتار کند.

مجیدیان تصریح کرد:‌ شهید عبدی با این که فقط ۲۲ سال داشته اما هر کدام از خصوصیاتش یک فصل است. مثلا طلیعه کتاب با گریه‌های ایشان شروع می شود. ایشان در خلوت و جلوت اشک می‌ریختند. دوندگی و خستگی‌ناپذیری ایشان هم از نکات مهم بود. وقتی هم که تصادف کردند و پایشان به مشکل خورد، باز هم از فعالیت دست نکشیدند.

شهید عبدی بعد از شهادت هم به مربی‌گری ادامه داد

وی افزود: به ذهنم رسید همه گفتارهای راویان را با هم تلفیق کنم و بنویسم. کتاب را هم در چهارفصل تدوین کردم. کودکی، فعالیت در بسیج و هیئت، فصل مربوط به کارهای تربیتی و تحولات‌شان در روزهای آخر و فعالیت‌های سیستان که منجر به شهادتشان شد. البته فصل کودکی را به خاطر کم حجم بودن حذف کردیم اما خاطراتشان را در فصل‌های دیگر آوردیم. خاطرات خوبی مثل شرکت در راهپیمایی‌های زمان انقلاب و دیدار با امام در ۵ سالگی و دستی که حضرت امام بر سر ایشان می‌کشند، از جمله مطالب فصل کودکی بود.

مجیدیان ادامه داد:‌ در نهایت به سه فصل رسیدیم و من نام فصل‌ها را هم از جملات خودشان انتخاب کردم. مثلا روزهای آخر بارها گفته‌اند که من مثل حضرت زهرا(س) شهید می شوم. یا درباره دودندگی‌هایشان آرزو داشتند که همیشه جا برای دویدن و فعالیت باشد. برای فصل معلمی، نامه‌ای به پدر نوشته اند که: بابا اصلا اصرار نکن به سپاه بروم؛ چون خدا من را برای مربی‌گری و معلمی آفریده... یا در فصل نوجوانی که می‌گویند: من از سوم راهنمایی وصیت‌نامه داشته‌ام. نهایتا کتاب در سه فصل تدوین شد.

نویسنده کتاب «همیشه مربی» گفت: اسم کتاب را از همان اول، «همیشه مربی» گذاشتم و در طلیعه کتاب هم توضیحاتی داده‌ام. معتقدم شهید محمد عبدی هنوز هم مربی است و در رفتار بچه‌ها تاثیر دارد و هنوز هم دست‌اندرکار تربیت است.

مچیدیان افزود:‌ این کتاب به درد مربیان تربیتی می‌خورد؛ معملمانی که با نوجوان‌ها سر و کار دارند و در بسیج و هیئت مشغول هستند. هر جوانی که این کتاب را دست بگیرد و رفتار این شهید را با پدر و مادرش ببیند، برایش آموزنده است. مثلا روزهای ‌آخر می‌آید و کف پای مادرش را می‌بوسد تا صورتش نور بگیرد.

 

وی خاطرنشان کرد: حیای شهید عبدی هم زبانزد بود. مثلا با ما که دوستانش بودیم استخر نمی‌آمد. وقتی به بالای زانویش تیر خورده و مادرشان اصرار داشتند جای گلوله را ببینید، ایشان زیر بار نمی‌رفت و بهانه می‌آورد تا در نهایت، پاچه شلوار را از پایین پاره کرد تا ردی از زخم ها پیدا شود. هر کسی سلوک رفتاری این شهید را بخواند، کِیف می‌کند. هر خواننده‌ای بدون تعصب این کتاب را بخواند از خصوصیات این شهید لذت می برد.

مجیدیان افزود: درخواست می کنم همه کسانی که این مطلب را می‌بینند و می‌خوانند، همت کنند و کتاب را معرفی کنند. حتی به نویسندگان هم پیشنهاد می کنم رمانی از شخصیت این شهید بنویسند. معتقدم درباره شهید عبدی می شود چندین کتاب نوشت.

نویسنده کتاب زندگی شهید عبدی در آخر از خانواده شهید عبدی تشکر کرد و گفت:  از آقای محمدعلی جعفری، از نویسندگان خوب کشورمان تشکر می کنم که کتاب را خواندند و نکاتی را مطرح کردند. از آقای میثم اورنگ هم تشکر می‌کنم که در تنظیم و تدوین کتاب، تلاش‌های زیادی داشتند و در واقع من این کتاب را با کمک ایشان نوشتم. از دوستان نشر شهید کاظمی خصوصا آقای خلیلی هم تشکر می کنم. تشکز فراوان دارم از جناب رشیدی عزیز.از همسرم سرکار خانم جمشیدی هم که به عنوان یک مخاطب، راهنمایی‌های موثری برای بهبود کیفیت کتاب داشتند سپاسگزارم.

حجت الاسلام اقبالی از علاقمندان شهید عبدی نیز در این مراسم گفت:‌ آنچه ما از خاطرات شهید عبدی شنیده‌ایم، علاقه زیاد ایشان به حضرت زهرا سلام الله علیها است. من از فرصت استفاده می کنم و روایتی از ایشان نقل می کنم که فرمودند: بالاترین مرگ، مرگ شهدا است که این شهادت به سبب جهاد، برای اسلام، عزت است.

وی افزود:‌ این که شهید، مرگ تاجرانه را انتخاب کند، برای ما آشناست اما این که در زمانی غیر از ایام خاص مثل دفاع مقدس در این راه بودن، خیلی می تواند برای جوانا راهگشا باشد.

این فعال فرهنگی ادامه داد: خیلی وقت ها کم‌کاری می کنیم و به جوانان می گوییم خودشان بگردند و راه را نتخاب کنند اما جوان ها خیلی توان انتخاب ندارند و خانواده‌ها باید نقش‌آفرینی کنند. شهید عبدی به عنوان یک مربی تربیتی این خاصیت را دارد که در دوران غیر از دفاع مقدس، در فضای معمول زندگی روزنه شهادت را پیدا می کند و آن را به آغوش می‌کشد.

وی خاطرنشان کرد:‌ من به  قلم حاج حسن مجیدیان آشنا هستم و مشتاقم این کتاب را بخوانم. از همه انتظار دارم که کتاب را تبلیغ کنند.

اقبالی افزود: «شهید» با گذر زمان کهنه نمی‌شود و همیشه جویان ساز است؛ اما روایت هر شهید هم توفیقی است که خداوند نصیب هر کسی نمی کند. برخی در این مرحله صاحب توفیقند و زندگی خودشان را با شهید قسمت می کنند و این یعنی داشتن روحیه شهادت‌گونه. ان شا الله با توصیه حضرت آقا این روند با قدرت بیشتری ادامه پیدا کند.

حسن عبدی، برادر شهید محمد عبدی هم در این مراسم گفت: من ۵ سال کوچکتر از شهید محمد بودم. یکی از ویژگی‌های محمدآقا اطاعت از پدر و مادر بود و بسیاری از موفقیت‌هایش با گوش کردن به حرف آن بزرگواران بود. محمد آقا واقعا مطیع بود و یکی از موضوعاتی که همیشه به او کمک می کرد، همین مطلب بود.

شهید عبدی بعد از شهادت هم به مربی‌گری ادامه داد

وی افزود: جدیت محمد در کار بسیار بالا بود و اگر تصمیم می‌گرفت کاری را نجام بدهد با تمام وجود دنبال آن می رفت. عزم و اراده‌اش برای انجام کارها کم‌نظیر بود.

برادر شهید ادامه داد: محمدآقا خیلی صبور بودند. من نمی‌خواهم فقط از خوبی‌های ایشان بگویم اما آنچه می گویم غلو نیست. محمدآقا بسیار صبور بود. کتاب همیشه مربی را با مسما دیدم چون محمد، همیشه مشغول کارهای تربیتی بود و در هر کاری می شد ایشان را الگو قرار داد.

وی ادامه داد:‌ یادم هست من هنوز مکلف نشده بودم و سختم بود روزه بگیرم. خواب بودم که محمدآقا آمد و گفت اگر یک مهمان در خانه را بزند باز نمی‌کنی؟ همین یک جمله‌ من را کوک کرد که یک ماه روزه بگیرم؛ در حالی که پدر و مادر و خواهرم حریف من نشده بودند!

میثم رشیدی مهرآبادی هم در این مراسم گفت: این کتاب از نظر ساختار، ویژه است. آقای مجیدیان به‌خوبی از عهده سختی تدوین این کتاب برآمده‌اند. من کتاب را قبل از چاپ خواندم اما بعد از چاپ هم مشتاق بود کتاب را بخوانم و انگار با موجود جدیدی روبرو بوده‌ام و لذتش را دوباره تجربه کردم. امیدوارم جناب مجیدیان باز هم در حوزه شهدا و دفاع مقدس قلم بزنند.

وی افزود:‌ دو ویژگی مهم این کتاب، کوتاهی جملات است. ما همواره به هنرآموزان نویسندگی اصرار داریم که جملات را کوتاه بنویسند. در جملات محاوره‌ای و دیالوگ‌ها هم روان بودن متن و حفظ لحن افراد از جمله ویژگی‌های این کتاب است که آن را خواندنی می‌کند و می شود آن را در یک نشست،‌ خواند.

شهید عبدی بعد از شهادت هم به مربی‌گری ادامه داد

رشیدی ادامه داد: خواندن کتاب «همیشه مربی» نشان می‌دهد آقای مجیدیان از مسائل حاشیه‌ای هم گذر نکرده‌اند و امانتدار روایت راویان بوده‌اند و خاطرات را با صداقت کامل با خوانندگانش به اشتراک گذاشته‌اند.

در پایان این مراسم، لوح یادبود رونمایی کتاب توسط همرزمان و شاگردان شهید عبدی امضا شده و از کتاب همیشه مربی، رونمایی گردید.

  • حسن مجیدیان

یادی از مربی شهید محمد عبدی

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۵۳ ب.ظ

یادی از شهید عرصه فرهنگ و تربیت شهید محمد عبدی در ۲۲مین سالگرد شهادتش؛

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

شهید محمد عبدی - کراپ‌شده

در تمام این سالها ضرورت پرداختن به زندگی او و جمع آوری خاطراتش دغدغه ی شاگردان او بوده. این مهم به لطف الهی در یکی دو سال گذشته منجر به تولید کتاب  «همیشه مربی» شد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حسن مجیدیان از شاگردان شهید محمد عبدی در سالگرد این دلاورمرد، متنی را در اختیار مشرق قرار داد...

محمد عبدی را آنها که دغدغه "بچه های مردم" را دارند، خوب می‌شناسند. محمدعبدی، مربی و معلم و دلسوز نوجوان و جوان بود. عمر کوتاه و پر مخاطره ی او بر سر تربیت نسلی گذشت که قرار است در آینده بسیار نزدیک، علمدار عرصه فرهنگ و تربیت این انقلاب باشند.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

او و هم نسلان و همقطارانش فهیمش بعد از رحلت امام راحل ره و با آغاز دهه ۷۰ و خوابیدن شور و حال جنگ، به اقتضای ضرورت آن دهه و آن سالها، در سنگر فرهنگ مشغول مجاهدت و فعالیت شدند. شب و روزشان و جوانی و سرمایه و استعداد و آینده شان را به این مسیر آوردند و کار کردند. در این میان محمدعبدی اما چیز دیگری بود! او با آتش درون، پیوسته در مخاطره سوختن و در سودای رفتن بود. و عاقبت سوخت و رفت.

آن مربی جوان و بسیجی عاشق و معلم دلسوز به همراه همرزمانش، خوب دریافته بود که بهترین کارها، کادرسازی برای آینده انقلاب و حفظ و صیانت بچه های مردم از خطرات و گمراهی های زمانه است.برای محمد عبدی، هم زمان با شروع دوره تحصیلش در مقطع دبیرستان، دغدغه و انگیزه های عالی در زمینه تشکیل پایگاه فرهنگی تربیتی برای نوجوانان و طرح مسایل اجتماعی و دینی و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی و یادآوری مسایل مربوط به دفاع مقدس و بویژه شهدا و روش و منش آنها و... شکل تازه و جدی به خود گرفت و این فعالیتها در سالهای آخر دبیرستان به اوج خود رسید و تا هنگامه شهادتش با قوت ادامه داشت.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

محمد خوب دریافته بود که پس از فراغت از روزگار جنگ، مسایل فرهنگی و هجوم بی امان فرهنگی دشمن از راه خواهد رسید و این نسل درگیر مسایلی خواهد شد که جواب میخواهد. ایده می‌خواهد. حرف نو میخواهد و... .

او با همین فهم و نگرش، سنگر معلمی را انتخاب کرد و شد "مربی بچه های مردم". مدرسه و مسجد و پایگاه بسیج شد میدان عملیات فرهنگی، تربیتی و پروشی او. او به خوبی دریافته بود که رفتار و اندیشه یک مربی برای این نسل نوخاسته، چراغ راه و پای رفتن خواهد بود. و همین طور هم شد. جاذبه های رفتاری و اخلاقی و روحی محمدعبدی، در نزد نوجوانان از او یک معلم آگاه و توانمند و قابل اعتماد ساخته بود. او نه فقط یک معلم دلسوز که الحق یک بسیجی فهیم و تکلیف گرا و یک مشاور و همدل قابل اتکاء برای نوجوانان بود.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

محمدعبدی محصول انقلاب اسلامی بود. امام را عاشقانه دوست داشت و افتخارش این بود که در کودکی و در جماران، امام دست روی سر او کشیده بود.برادر و یاور و معاضد و رفیق روزهای سخت بود.برای رفقایش جان می داد. برای بسیج خودش را می کشت.بی اندازه با محبت و باظرفیت بود و اغراق نیست که بگویم خدای محبت و مهربانی بود. از کار خسته نمیشد و روی خستگی را کم کرده بود. می گفت که کار برای خدا خستگی ندارد. متخصص کار برای خدا بود. آن جا که همه از پا می افتادند تازه جان میگرفت و بار مشکلات را به دوش می کشید. هرجا که او بود، نشاط بود.حال بود.سرانجام و نتیجه، حاصل بود. مرکز ثقل کارها و نقطه ی تعادل فعالیت ها بود.

شب و روزش کار برای انقلاب بود. جثه ی نحیف اما جان پرشور و پر دردی داشت. وجودش تحرک و پیش روی بود. عاشق شهدا و دیوانه شهادت بود. بی تاب بود که زود برود. به هر دری میزد تا از قفس دنیا رهایش کنند.دوکوهه و شلمچه و فکه و سه راهی شهادت برای او تکه ای از بهشت و مأمن یاوران صدیق مهدی(عج) بود. انس او با دوکوهه را از رفقایی باید پرسید که صبح علی الطلوع دوکوهه او را دیده بودند که به تنهایی نشسته بود و گریه میکرد و سینه میزد.عجیب بود گریه های بی نظیر او. چشمه جاری اشک های ناب او تا دم رفتن، جریان و جوشش داشت.مخزن چشمایش همیشه پر بود از باران بهاری. خیلی از هیأتی های آن سالها، او را با گریه ها و ضجه هایش می شناختند.ناله های او برای اهل بیت(ع) در مجالس عزای آنها فراموش نمی‌شود.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

عشق عجیب او به مادر شهدا را ماها نمی فهمیدیم. حتی آرزوی شهادتش مثل حضرت زهرا س را هم درک نکردیم تا روزی که پیکرش را آوردند و سینه و پهلویش را دیدیم.

برای او دغدغه تربیت و مراقبت از بچه های مردم آن قدر حیثیتی بود که به قول خودش حاضر بود از سر شب تا صبح با نوجوانی در خیابان قدم بزند تا مبادا این بچه در خلوت خود به گناه بیفتد.

در سلوک او، دغدغه ی بچه های مردم، گریه های بی امان، معصومیتی دوست داشتنی، شوق به رفتن و رسیدن و... فراوان به چشم می خورد. 

آری بی نظیر بود این آقاعبدی. و الحق که بعد از او، من همانندش را ندیدم.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

خون پاک او، سرآغازی شد برای بسیاری از رویش ها و فعالیت ها.خیلی ها بعد از شهادت او، با همان سبک و سیاق، روش تربیتی او را در کانونها و هیئات دانش آموزی دنبال کردند. کم نیستند کسانی که او را میشناسند و دلبسته ی او و راهِ مبارک او هستند.

محمدعبدی پس از عمری التماس به خدا، در ۱۶بهمن۱۳۷۷، در شهر ایرانشهر سیستان به شهادت رسید.اما خدا شاهد است که نام و راه و رسم و مرامش هنوز هم زنده است.هنوز هم آدم می سازد. هنوز هم سرباز انقلاب و مربی بچه ها و علمدار فعالیتهای فرهنگی و تربیتی است.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

در تمام این سالها ضرورت پرداختن به زندگی او و جمع آوری خاطراتش دغدغه ی شاگردان او بوده. این مهم به لطف الهی در یکی دو سال گذشته منجر به تولید کتاب  «همیشه مربی» شد. از آنجا که هنوز یاد و نام او و روش ها و توصیه های او در فضای تربیتی در بین دوستان و شاگردان او زنده است، بخش اعظم  کتاب را خاطرات تربیتی و سر و کله زدن های او با بچه های نوجوان تشکیل میدهد. همچنین به فعالیت‌ها و دوندگی ها او در مسجد و پایگاه بسیج و مدرسه و حال و هوای این شهید عزیز در ماهها و روزهای پایانی زندگی او و حضور و ماموریتش در استان سیستان و بلوچستان پرداخته شده است.

بار دیگر مردی که دوست‌دارمش

کتاب همیشه مربی در سه فصل  «خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد»،  «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی گری» و  «من مثل حضرت زهرا(س) شهید میشوم» با بهره گیری از خاطرات خانواده ی شهید، دوستان و شاگردان او، با تحقیق و نگارش حسن مجیدیان و توسط انتشارات شهید کاظمی آماده ی رونمایی و چاپ شده است و ان شاء الله در آینده نزدیک در دسترس علاقمندان خواهد بود

یاد آن چلچله مجنون و بی قرار و معلم و مربی دوست داشتنی همواره با ماست.

شاکرد کمترین او

حسن مجیدیان

  • حسن مجیدیان

کتاب اسطوره های عشق

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۲:۳۰ ب.ظ

 

دختر قهرمانی که به حکم صدام اعدام شد

«اسطوره‌های عشق»، کتابی است قابل تأمل. قابل تأمل از آن جهت که اساس نگارش آن بر مبنای واقعیت‌هایی است جان‌فرسا از عراق مظلوم مبتلا به صدام.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «اسطوره‌های عشق» روایتی داستانی از زندگی شهیده میسون غازی، از شهدای جریان اسلامی مبارزه در سال‌های حکومت صدام حسین و حزب بعث در عراق است. 

شهیده میسون غازی، یکی از زنان زندانی دوران حکومت صدام در عراق است که مدتی پس از حبس، اعدام می‌شود. کمال السید، نویسنده عراقی، بعد از سقوط صدام، با الهام از خاطرات و اسناد منتشر شده درباره بانوان زندانی آن دوره، کتاب «اسطوره‌های عشق» را به نگارش درآورده است.
حسن مجیدیان، منتقد و فعال فرهنگی، در یادداشتی به این کتاب پرداخته است که می‌خوانید:

کتاب «اسطوره‌های عشق» ترجمه‌ای است از کتاب «آخر اساطیر الحب» اثر نویسنده و ادیب عراقی آقای کمال السید. از اولین محصولات ترجمه‌ای بچه‌های کاری و خوش‌ذوقِ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و انتشارات «راه یار». کتابی نسبتاً حجیم اما قابل تأمل و شیرین. قابل تأمل از آن جهت که اساسِ نگارش کتاب بر مبنای واقعیت است. واقعیت‌های عجیب و جان‌فرسا و جگرخراشی از عراقِ مظلومِ مبتلا به صدام و بعث. و شیرین از بابت قلم روان و شاعرانگی‌های کمال السید و ترجمه‌ی خوب و دقیق خانم اسماء خواجه زاده. 

ما از عراق، این سرزمین کهن و تمدن‌دار و پُر رمز و راز چندان نمی‌دانیم. خاصه از عراقِ بعد از قیام 1920 علیه استعمارگران انگلیسی و بعد از آن، جریانِ کودتاها و آمدنِ عبدالکریم قاسم، عبدالسلام عارف، حسن البکر و در نهایت آن جنایتکار ِخون‌ریزِ چنگیزتبار، صدام حسینِ تکریتیِ عفلقی.
مرامِ تباه و ضدانسانی بعث و سیطره و هیمنه‌ آن بر جمیع شئون ملت عراق و رسوخ ترس و ذلت بر ذهن و جان و روانِ آن ملتِ مظلوم و ماشین عجیب و غریب سرکوب و کشتار صدام، آن چنان جرات و جسارت را از این ملت گرفت و این کشور را به خاک سیاه ذلت و خواری کشاند که تا زدودن آن از باور و اندیشه‌ی نخبگان و آحاد متکثر عراقی، راهی دراز و مجاهدتی عظیم و حوصله‌ای عجیب در پیش است.

حالا که صدام به دوزخ رفته، راه برای ترسیم جنایات او و دستگاه خونریزش و معرفی و رونمایی از شهیدان و مبارزان و آزادی‌خواهان عراقی هموار شده است. این کتاب هم در همین راستاست. زندگی معصومانه و بهشتیِ شهیده «میسون غازی» با الهام از خاطرات و اسناد کتاب «مذکرات سجنیه».

کتاب «اسطوره‌های عشق» خواندنی است. کمال السید هنرمندانه قلم را در خدمت شهدای مظلوم عراق به خدمت گرفته است. کتاب پر از شعر و ادب است. پر است از فرهنگ غنی اسلامیِ آمیخته با طبع حماسی عراقی‌ها و آمیخته با مناجات‌های دلنشین!

حتی همین طبیعت عادی و عاری از جذابیتِ عراق را که جز خاک و نخل و فرات چیز خاصی ندارد، به زیبایی به تصویر کشیده است. حالات انسانی، تردیدها، طمع‌ها، جنایت‌ها، شهامت‌ها، امیدهای روشن و رؤیاهای به خاک رفته را در این کتاب، از پشت پرده‌ی اشک می‌توان نظاره کرد.
مظلومیت، شهامت و شهادت‌خواهیِ شهید امت اسلامی، سید محمدباقر صدر در این کتاب، جای خاص خود را دارد. بریدن از تعلقات، مقام و پیشرفت و در ازای آن به کارزار قیام و شهادت و عزت و آزادی‌خواهی پای نهادن و تا پای چوبه‌ی دار استقامت ورزیدن توسط میسون و نامزدش حسام، چه شگفت و سترگ و بهت‌آفرین است. این شهیده‌ والامقام که محصول تربیت قرآنی و اسلامی است، سخنانش، رفتارش، سلوک انقلابی‌اش، زندان و شهادتش و... مردهای مدعی را شرمنده و سرافکنده می‌کنند. عظمت این روح متعالی نه با این کتاب که با کتاب‌ها، قابل درک و هضم نیست.

در خلال داستان جذاب میسون و حسام، اثرات ورود فرهنگ غربی و پوست انداختن جامعه‌ جدید عراق با غلبه‌ مدرنیزاسیون و مکانیسم سرکوب و تفتیش و اختناق‌گرایی و توسعه‌ی مرام پست و پلشتِ بعثی و همچنین ریشه دواندن فرهنگ دینی در میان ملت و قیام و دادخواهی از یزیدیان بعثی و انعکاس و اثرِ پیروزی ملت ایران بر نظام شاهنشاهی و... نیز روایت شده است. کتاب، خسته‌تان نمی‌کند که فصل به فصل است و عباراتش آهنگین و شاعرانه و البته در مواردی شعاری و آرمانی. اگر با حوصله در کتاب غرق شوید، دوست دارید کتاب تمام نشود و همین طور مزه‌مزه‌اش کنید و لذت ببرید. 

کتاب را چه خوب که دختران ِ جوان ما بخوانند. شهیده میسون غازی که وجاهت ظاهر و لطافت باطن و بهره‌مندی از تمتعات دنیا و فضل و ادب و تربیت را با هم داشت، همه را برای خدا به مسلخ شهادت و مبارزه آورد. این دختر، این قهرمان، این حوریه‌ی زمینی، این شهیده‌ی معصوم، این دختر قهرمان عراقی را باید به دنیای آفت‌زده‌ی متعفن شده غرب نشان داد که دختر مسلمان کیست و چگونه است و آنها زن و دختر و مادر را به چه حضیضی کشانده‌اند! بببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ و ببین که چقدر ما با کاهلی و بی‌خیالی و بی‌توجهی گوهرهای قیمتی خودمان را در گوشه‌ای مخفی کرده‌ایم و آن را سرِ دست نمی‌گیریم و به رخ دنیا نمی‌کشیم!

عناصر هنرمند و خوش‌فهم واحد تاریخ شفاهی بین‌الملل انتشارات راه یار هنوز با عراق و شهیدان و ستارگان مقاومت کار دارند. امید است راه مبارک و روشنی که با ترجمه‌ی ارزشمند «اسطوره‌های عشق» شروع شده است، تبدیل به جریان فراگیر و مؤثری شود برای استخراج بیشتر و بهره‌مندی وافرتر از گنجینه‌ی مدفونِ تاریخ مبارزات شیعیان قهرمان و شهدای والامقام عراقِ عزیز. درود بر شهدای راه فضیلت و آزادگی.

  • حسن مجیدیان

گنجشک ها بی صدا می گریند

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۰۲ ق.ظ

انتشارات سروش، رمان 314 صفحه ای «گنجشک ها بی صدا می گریند» را سال گذشته منتشر کرده است. این رمان، محصول کارگاهی است که درباره مدافعان حرم، قصه و رمان می نویسد. زینب بخشایش که قبلاً مجموعه داستان «دوستت دارم دمشق» و رمان عاشقانه «اردیبهشت، نام دیگر توست» را در انتشارات شهید کاظمی چاپ کرده است، رمان آخر خود را با سروش پیش برده و در آن، زنی به نام «صفورا» قهرمان اصلی رمان است؛ عضو یک خانواده اقلیت شیعی اهل شهر فلّوجه عراق.

 

داعش، خیلی زود پشت دیوار خانه آن ها می رسد و خانواده این دختر جوان را به خاک و خون می کشد. صفورا، پس از آن در دام داعشی ها نقش عوض می کند و با سیما و پوششی مردانه به یکی از رزم آوران داعشی تبدیل می شود؛ اما نه از آن ها. او می خواهد انتقام بگیرد و رمان در مسیر انتقام جویی صفورا پیش می رود. او البته در سراسر جریان داستان به دنبال عشق خود ـ فؤاد ـ هم می گردد. فؤاد در سوریه با داعش پنجه در پنجه است و دارد از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع می کند.

 

در این رمان، یک بانوی اهل قلم از سهمگین ترین حادثه های هجوم داعش به کاشانه مردم عراق می نویسد، اما شخصیت پردازی قهرمانانی که ایرانی نیستند و سبک دیگری از زندگی در میان آن ها رواج دارد، کار ساده ای نیست. راستش ما که خواننده این کتاب هستیم، شاید نتوانیم دقت و انطباق رمان را با سبک زندگی مردم عراق به ویژه خانواده ای که در میان اهل تسنن فلوجه، اقلیتی کم شمار به حساب می آیند، بسنجیم و بر آن صحه بگذاریم.

 

خانم بخشایش هم جز آوردن نام چند خوراکی و پوشیدنی و رسم هایی مثل شلیک تیر هنگام به سرانجام رسیدن خواستگاری، سیمای دقیقی از این سبک زندگی به مخاطبش نشان نمی دهد. نویسنده نمی خواهد خودش را به دام منتقدانی بیندازد که او را به خاطر تسلط نداشتن بر شیوه زندگی خانواده صفورا به باد انتقاد خواهند گرفت.

 

شاید البته ضرورتی هم ندارد که تصویر دقیقی از تیره و طایفه قهرمانش نشان دهد؛ چون اصل ماجرا این نیست. داعش تا پشت دیوار خانه آن ها آمده و با بی رحمی تمام، هرچه سر راهش سبز شود، به خون می کشد. حالا صفورا باید به قلب داعش برود و از دل ماجرا روایت کند. تکیه گاه این روایت هم می تواند خبرها و گزارش های رسانه ها از جریان نفوذ داعش به سوریه و عراق و خونخواری های بازتاب یافته باشد.

 

این دو بخش را نویسنده می تواند از یافته ها و پژوهش های کارگاه نویسندگی مدافعان حرم ـ که دبیری اش با مریم بصیری است ـ به دست آورده باشد. یعنی برای تسهیل مطالعات اولیه، بخشی از داده های رمان در این کارگاه در اختیار نویسنده قرار گرفته باشد تا آفریننده «گنجشک ها بی صدا می گریند» تمام هنرش را برای حادثه نویسی به کار ببرد.

 

نکته مهمی که درباره این رمان می شود گفت، چیدمان زمانی و تاریخی وقایع و حادثه هاست که مخاطب را در رفت و برگشت های مختلفی قرار می دهد، اما در بعضی از جاهای رمان، قطعه ای از پازل، ناهمرنگ و ناهم زاویه با قطعات دیگر می شود.

 

یکی از هنرهای نویسنده این است که اجازه نمی دهد ریتم داستان کند شود و کشش کار برای مخاطب از دست برود. او در هر فصل، معمار حادثه ای تازه برای خوانندگانش می شود و قساوت و شقاوت داعشی ها و معصومیت و مظلومیت «صفورا» را در همین حادثه ها تبیین می کند.

 

خانم بخشایش در توصیف هم قلم قدرتمندی دارد و از احساسات و تیزبینی های زنانه اش در صحنه آرایی های داستان به خوبی بهره می گیرد. او نمی گوید: دستش را روی آب کشید. می نویسد: دستش، صورت فرات را نوازش کرد. در عین حال که توصیف در «گنجشک ها بی صدا می گریند» قابل تقدیر و اعتناست، اما همین وصف کردن ها ضد ایجاز عمل کرده و به طولانی شدن متن کمک کرده است.

 

چهار صفحه آخر «گنجشک ها بی صدا می گریند» را باید چند بار خواند تا تراژدی سهمگین عشق نافرجام قهرمانانش را درک کرد.

 

اگر دلش را دارید و می توانید با صحنه یک نوزاد سرخ شده مواجه شوید، این رمان را بخوانید تا جنایات داعش را عمیقاً بشناسید. ببینید اگر یک روز «کومله ها» با خون ریزی و ترس آفرینی می توانستند در بخشی از سرزمین ما حاکمیت پیدا کنند، اگر داعش قدرت می یافت تا سیطره شومش را در کشورهای اسلامی توسعه دهد و پرچم سیاهش را همچنان بالا نگه دارد، چگونه ناامنی و اضطراب بر روح و روان مردم کشورمان چنگ می انداخت.

 

وقتی این کتاب را تمام کردید، به روح حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و شهید چمران درود بفرستید که بساط این دشمنان قسی القلب را از صحنه روزگار برچیدند.

 

منبع: فارس

  • حسن مجیدیان

برکت در خانه

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ق.ظ

خداوند چگونه به یک خانواده برکت می‌دهد؟

خداوند چگونه به یک خانواده برکت می‌دهد؟

حدیث حضرت محمد (ص) درباره خانواده را در این مطلب بخوانید.

 اهمیت حدیث در میان مسلمانان به این دلیل است که کلام معصوم، از منابع اصلی استنباط احکام در فقه و عقاید در علم کلام محسوب می‌شود. همچنین احادیث از منابع اولیه پژوهش‌های تاریخی است.

پیامبر صل الله علیه و آله:

إذا أرادَ اللّه بِأهلِ بَیتٍ خَیرا فَقَّهَهُم فِی الدّینِ و َوَقَّرَ صَغیرُهُم کَبیرَهُم و َرَزَقَهُمُ الرِّفقَ فی مَعیشَتِهِم و َالقَصدَ فی نَفَقاتِهِم و َبَصَّرَهُم عُیُوبَهُم فَیَتُوبُوا مِنها.

هرگاه خداوند برای خانواده ای خیر بخواهد آنان را در دین دانا می کند، کوچک ترها بزرگ ترهایشان را احترام می نمایند، مدارا در زندگی و میانه روی در خرج روزیشان می نماید و به عیوبشان آگاهشان می سازد تا آنها را برطرف کنند.

نهج الفصاحه، ص ۱۸۱، ح ۱۴۷

  • حسن مجیدیان

این صدف انگار مروارید ندارد!

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۵۰ ق.ظ

برخورد با امام جماعتی که سوره‌اش را اشتباه می‌خواند! +‌ عکس

کتاب «این مروارید انگار صدف ندارد!» - کراپ‌شده

این دفعه دیگرشاکی شدم که وقتی ما را می‌فرستند جلوی گلوله، پس چرا این چیزها را به ما یاد نمی‌دهند که این طوری جلوی عالم و آدم ضایع نشویم؟! آن اولی غفیله بود؛ این یکی دیگر چیست؟

گروه جهاد و مقاومت مشرق - اسماعیل ابراهیمی (کوشا) خاطراتش را چندین بار برای نویسندگان مختلف بیان کرد تا آنها با قلمشان، آنچه در زندگی تجربه کرده بود را به رشته تحریر دربیاورند؛ اما همه این تجربیات منجر به نوشته شدن متن‌هایی شد که روای، آن‌ها را نمی‌پسندید.

سال ۹۳ بود که راوی و نویسنده کتاب «این صدف انگار مروارید ندارد!» تصمیم گرفت خودش دست به قلم شده و حس و حالش از خاطرات و تجربیاتش را برای مخاطبانش روی صفحات کاغذ بیاورد.

این کتاب پس از بارها بازنویسی و ویرایش، چند روز پیش از سوی انتشارات نارگل منتشر و در کتابفروشی‌های معتبر کشور، توزیع شد.

«این صدف انگار مروارید ندارد!» خاطرات کودکی تا ۲۸سالگی راوی در سال ۱۳۶۵ را در برمی‌گیرد و حاوی تصویرسازی فوق‌العاده‌ای از تأثیر حضرت امام خمینی بر روی جوانی است که هیچ نسبتی با انقلاب و امام نداشته است.

این جوان در ادامه با تحولات غرب کشور همراه می‌شود و تا انتهای کتاب، از اقدامات و تجربیاتش در مسیر خدمت به مردم و انقلاب می‌گوید. راوی از بیان کاستی‌ها و کمبودهای زندگی و اقداماتش ابایی ندارد و به نحوی کاملا صادقانه و روراست، فضای آن روزها را بازسازی می‌کند.

نویسنده و راوی «این صدف انگار مروارید ندارد!» به خاطر علاقه‌اش به سینما، کتابش را در یک پیش‌پرده،‌ ۳۵ پرده و تعدادی زیادی عکس رنگی به همراه فهرست اعلام، تنظیم کرده است.

متن روان و خوش‌خوان کتاب، لذت خواندن آن را دو چندان کرده است و در روزگار گرانی کتاب و کاغذ، می‌شود این کتاب ۴۱۶ صفحه‌ای که ۶۴ صفحه عکس رنگی دارد را با قیمت مناسب ۵۵هزار تومان خریداری کرد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از روایت راوی در پرده غرب غریب و از روزهای حضور راوی و نویسنده در کردستان است؛

در یکی از همان روزهایی که دیگر به آن وضعیت عادت کرده بودم و احساس می کردم رویین تن شده‌ام و کارم هم خیلی درست است، یک شب که رفته بودیم مهمات خالی کنیم و به نماز جماعت مقر نرسیده بودم، وضو گرفتم و یک راست به اتاق‌مان رفتم. از شانس بد یا خوبم، وقتی وارد اتاق شدم «محمد احمدی» را که خیلی هم آدم با دیسیپلینی بود، مشغول نوشتن نامه با کارهای دیگرش دیدم. سلام کردم و در گوشه‌ای مشغول خواندن نماز مغرب شدم.

بعد از نماز، در حال دعا و مثلا تعقیبات بودم که گفت: "آقای ابراهیمی قبول باشه." گفتم: "خیلی ممنون، قبول حق باشه. بعد ادامه داد: " واقعأ حال خوبی توی نماز دارید." گفتم: "بابا این حرفا چیه؟ کدوم حال!" در حالی که احساس می‌کردم چیزی می‌خواهد بگوید، بنده خدا کلی خودش را جمع کرد و پهن کرد و آخرش با خجالت و ملاحظه زیاد گفت: "فقط ... شرمنده! شما که نمازتون رو این قدر با طمأنینه می‌خونید، جسارتا «قل هو الله احد الله الصمد» درسته." من با تعجب و اگر دروغ نگویم، با حالتی شاکی پرسیدم: "مگه من چی میگم؟! که گفت: "شما میگید «الله ل صمد»!" تا این را گفت، انگار که دنیا و مافیها روی سرم هوار شده باشد، دیگر صدایم درنیامد و فقط از شدت خجالت، کاملا مچاله شدنم را حس کردم.

آن بنده خدا هم که ظاهرا متوجه حال خرایم شده بود، کاغذ و ورق‌هایش را جمع و جور کرد و زد بیرون، تا بیشتر از این سرخ و سفید شدن من را نبیند.

حالا مانده بودم که این یکی دیگر چه بود؟! در همان حال گرفته که حسابی رفته بودم توی نخ محاسبه آن همه نمازهای به خیال خودم درست و درمان و الهی قلبی محجوبی که در خلوت و جلوت خوانده بودم، یک دفعه مثل فیلم‌های کارتونی، ابری بالای سرم شکل گرفت و یاد آن شبی افتادم که برای اولین و البته آخرین بار، من را به زور امام جماعت کردند.

آن شب وقتی نماز مغرب، مثلا به امامت من تمام شد و منتظر بودم که مثل شب‌های قبل که یک نفر با صدای خوش دعا بخواند و بقیه زمزمه کنند، دیدم همه یکی یکی بلند شدند و شروع کردند به نماز خواندن. من هم با خودم گفتم دم‌شان گرم، همه‌شان اهل نماز غفیله هستند؛ اما وقتی داشتم به خودم نهیب می‌زدم که چقدر ضایع است که تو مثلا امام جماعتی و غفیله را بلد نیستی، یک سؤال ذهنم را به خودش مشغول کرد که پس چرا این‌ها شب‌های قبل، همه‌شان غفیله نمی‌خواندند؟!

و در حالی که هنوز دنبال کشف جواب سؤال اولم بودم، متوجه شدم بعد از تشهد رکعت دوم، به جای سلام دادن، بلند شدند و رکعت سومی هم خواندندا دیگر حسابی تعجب کردم، چون حداقل این را می دانستم که غفیله دو رکعتی است. باز با خودم گفتم شاید در جبهه سه رکعتی باید خوانده شود!

خلاصه در حالی که با خودم درگیر حل آن معادله چندمجهولی بودم، بلند شدم و نماز عشا را شروع کردم. برای جبران مافات هم، هر چه ذکرهای اضافی بلد بودم در قنوت خواندم و به حال خوب‌شان اضافه کردم. اما بعد از سلام نماز دیدم باز هم از دعا و تعقیبات خبری نیست و دوباره همه شان تک تک بلند شدند و قامت بستند.

  • حسن مجیدیان

سلحشور و عارف

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۳۶ ق.ظ

سلحشور و عارف
نگاهی به پدیده‌ی حاج قاسم سلیمانی
پاسدار مهدی متولیان

پیش از آن که موهبت وجود حاج قاسم و نیروی قدس برای امنیت کشور این‌گونه بروز و ظهور پیدا کند، او در گوشه‌ی گمنامی خود، مشغول همین خدمت بود و البته خیلی‌ها که تصور روشنی از "سپاه قدس" نداشتند، فکر می‌کردند سازمانی است برای فعالیت‌های تروریستی در خارج از ایران. این تنها قسمتی از ناآگاهی‌هایی بود که سبب سوء ظن نسبت به سپاه می‌شد و معمولاً طعنه و تهمت‌هایی را هم روزی پاسداران می‌کرد.
اما در سال‌های اخیر، نام حاج قاسم سلیمانی بر سر زبان‌ها افتاده و موفقیت جبهه‌ی مقاومت در برابر اژدهای درنده‌ای مثل داعش و فتنه‌های موجود در منطقه، محبوبیت بی‌نظیری را برای او و سپاه رقم زده است؛ وقتی تشخیص خطر اژدهای درنده، برای هر طفلی ممکن است، سلحشور کشنده‌ی اژدها، در نظر همه‌ی مردم، قهرمانی محبوب و دوست داشتنی است؛ حتی دشمنان هم از او تکریم خواهند کرد؛ اما اژدها که دود شد و دوره‌اش گذشت، باز سلحشور به دوران فترتِ تهمت و غربت برخواهد گشت. اگرچه هم‌چنان مشغول کشتن اژدهایی دیگر باشد که به چشم مردم نامرئی است.
دو-سه سال پیش، مسعود بهنود، کارشناس شبکه‌ی بی‌بی‌سی فارسی، درباره‌ی حاج قاسم بحثی مطرح کرد که در آن از تعبیر «سردار عارف» استفاده کرد. هرچند بعدها ستایشی که در لحن او بود، مورد انتقاد هم‌مسلکانش قرار گرفت، اما نمونه‌ای بود از احترامی که اهل ظاهر در برهه‌هایی خرج قهرمانان حقیقی می‌کنند.
بهنود به‌درستی، با ارجاع به شخصیت شهید مصطفی چمران، شمایل نوعیِ جنگ‌آوران عارف‌مسلکی را معرفی کرد که برای اذهان عمومی نامأنوس و غریب است. تصور عامی، مرد جنگی و مبارز را در صورتی خشن و انعطاف‌ناپذیر و بیگانه با عواطف و احساسات می‌بیند. اما دکتر چمران ویژگی‌های متفاوت و به ظاهر متضادی را توأماً داشت که بسیاری از جوانان ایرانی را تا سال‌ها پس از ترک حیات مادی، به خود جذب می‌کرد. چریکی مبارز، اما دانشمند، معلم، نقاش، نویسنده، متفکر و... وجوه عرفانی شهید چمران نیز در نیایش‌های مکتوبش به وضوح قابل شناسایی است. این الگو رفته‌رفته در متن هشت سال دفاع مقدس تکثیر شد و شخصیت‌های بسیاری را به ظهور رساند؛ فرماندهان مشهوری چون شهیدان برونسی، دستواره، خرازی، متوسلیان، همت، کاظمی، کاوه، باکری و... این شخصیت¬ها کسانی بودند که از یک سو در جنگ‌آوری و شجاعت سرآمد شدند و از سوی دیگر، در کرامات اخلاقی و معنوی معلم و الگوی سلسله‌ای از سربازان داوطلب جنگ، به نام "بسیجی". در مجموع این سازوکار انسانی، یک جریان اجتماعی را شکل داد که عمدتاً به نام حزب‌ا..ّ. شناخته شد و مهم‌ترین مشخصه‌ی آن را می‌توان در همین شمایل حاج قاسم سلیمانی و تعبیر ساخته‌ی مسعود بهنود بازیافت.  
حقیقت این است که با انقلاب اسلامی، تاریخ عرفان برگ جدیدی را رو کرد: عرفانی که سلوک معنوی را در مبارزه با ظلم و استکبار پیدا می‌کند و شهدا و در ترازی عمومی‌تر شخصیت‌های بارآمده در دفاع مقدس، تعین همین نحله‌ی فکری انقلاب هستند و به‌مثابه پایه‌گذاران آخرین فرقه‌ی عرفانی شیعه. چه واقعه ای بهتر از این می توانست عرفان را به مفهوم حقیقیش برگرداند و بار معنایی آن را که با انزوا و ظلم‌پذیری و انواعی دیگر از انحرافات عجین شده بود، از این آلودگی‌ها پاک کند؟ 
حاج قاسم سلیمانی – و بسیاری دیگر که هنوز در گوشه‌ی گمنامیند – را می‌شود یکی از محصولات کارخانه‌ی انسان‌سازی انقلاب اسلامی دانست. البته در باورهای شیعی، مؤمن "مجمع اضداد" است و لذا ظهور این انسان‌ها در کوره‌ی دفاع مقدس، هرچند در این عصر، تازه و پرجاذبه به نظر می‌رسد، اما در سنت‌ها و تاریخ عرفان شیعه ریشه دارد. شاهد این اصل آفتاب وجود حضرت امام خمینی است که قطب اول "عرفای عدالت‌خواه و استکبارستیز" باشد و این محصولات انسانی متعالی و ارجمند در تجربه‌ی عاشقانه‌ی نسل انقلاب با او پدیدار شد. خاستگاه وجود گران‌قیمتی چون امام، سنت شیعه بود و لذا این پدیده در تاریخ اسلام بی‌نظیر نیست، اما پیدایش آن در عصر مدرنیسم و سقوط هویت انسانی به مراتب حیوانی وجود، در تمدنی که می‌کوشد خلیفه‌ی خدا را به رُبات مبدّل کند! شگفت‌آور و خیره‌کننده است.

در این پدیده‌ی انقلاب اسلامی، یعنی سلحشوری که حضورش در جهان ارمغان محبت و صفا، و نه قهر و خشونت است، می‌توان افق‌های انسانی انقلاب را شناسایی کرد و باب یک انسان‌شناسی جدید را بر آکادمی‌های فرسوده‌ی کشورمان گشود؛ اتفاقاً نکته‌ی پنهان در اعتراف دشمنان این است که وقتی نتوانند مواهب وجودی شخصیت‌های انقلاب اسلامی را انکار کنند، در توصیف و تجلیل خود تلاش می‌کنند تا آن را به‌صورت یک پدیده‌ی یکه و تصادفی نشان بدهند، اما خلاف میل آن‌ها حقیقت این است که در دستگاه فکری انقلاب اسلامی، این پدیده‌ها مستقیماً محصول یک نظام و جریان هستند؛ به تعبیر رهبر معظم انقلاب: کارخانه‌ی انسان‌سازی. اما باید اعتراف کرد چیزی که مکر دشمنان را نافذ می کند، عدم ظهور و بروز این سازوکار انسان ساز، در نظام تعلیم و تربیت کشور ما – اعم از آموزش و پرورش و آموزش عالی - است که باعث می‌شود نمونه‌هایی مانند چمران یا حاج قاسم و... در اقلیت باشند. 
دست کم از آکادمی‌هایی که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بنا کرده، این انتظار هست که دست‌آوردهای انسانی خود را در کرسی‌های علوم انسانی بازخوانی و بازشناسی کند و بدون نیاز به ادبیات شعارگرایانه و احساسی، به تولید تئوری‌های جدیدی که ماده‌ی تمدن آرمانی ما هستند، دست بیابد. با این حال سیر تاریخی انقلاب را همراه با هدایت نبوی ولایت فقیه را به مثابه یک سازوکار، کارخانه یا نظام نباید دست کم گرفت که چه‌گونه در این سال‌ها و با وجود فقدان‌هایی که عرض شد، توانسته چنین آثار انسانی از خود به‌جا بگذارد و استمرار و کارآمدی خود را حتی در دهه‌ی 90 شمسی، با ظهور سلسله‌ی مدافعان حرم نشان دهد. لذا هرچند سازمان‌های بوروکراتیک و آکادمیک کشور در خواب غرب‌زدگیند، اما باید اذعان کرد که "کارخانه‌ی انسان‌سازی انقلاب اسلامی" سخت مشغول تولید است. فقط بر ما است که به تولید ملی ایمان بیاوریم؛ چه تولید کالا باشد، چه تولید تفکر، چه تولید علم، و چه تولید روش.
  
سلحشور کشنده‌ی اژدها، در نظر همه‌ی مردم، قهرمانی محبوب و دوست داشتنی است؛ حتی دشمنان هم از او تکریم خواهند کرد؛ اما اژدها که دود شد و دوره‌اش گذشت، باز سلحشور به دوران فترتِ تهمت و غربت برخواهد گشت. اگرچه هم‌چنان مشغول کشتن اژدهایی دیگر باشد که به چشم مردم نامرئی است.

  • حسن مجیدیان

شاید پیش از اذان صبح

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۲۷ ق.ظ

 

این روزها و در حال و هوای سالگرد شهید سلیمانی عزیز که احتمالا از عکس و فیلم و صدای آن شهید لذت می برید، خواندن این کتاب را از دست ندهید. کاری دل نشین و خواندنی از احمد یوسف زاده که سالها با حاجی رفیق و همدم بوده. سوره مهر این کتاب را چاپ کرده است.

  • حسن مجیدیان

روایت دلخواه پسری به نام سمیر

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۳ ق.ظ

 کتاب در سفر بجنورد از دوستی اهل کتاب به دستم رسید. این یکی دو شب و روز گذشته با آن مانوس بودم. تمام روایت های خبوشان در این کتاب گیرا و خواندنی است. کتاب حال تان را خوب می کند. طرح روی جلدش هم جالب و واقعی است...

  • حسن مجیدیان