خیلی خواندنی است انصافا. داستان خانمِ دکتری که هم استاد دانشگاه است و هم در آزمایشگاه رتبه ی بالای کارمندی دارد. او در جریان فروش آمپول های آلوده در بازار که منجر به نابینایی عده ای شده؛ دست به افشاگری علیه مقامات دخیل در مسأله و باند و مافیای مخوفِ پشت این جریان میزند و زندگی و جایگاه خودش و همکارش و شوهر و پدر و دخترش تا مرز نابودی میرود ولی آخرِ کار ناگهان در حبس انفرادی تلفنی زنگ میخورد و.... کشش و گیرایی و عبرت آموزی داستان بالاست. قلم شیرین و اتفاقات غیرمنتظره. پای چه کسانی که به مسیرِ اتفاقاتِ داستان، باز نمیشود! اما داستانِ کش و واکشِ نفس لوامه و اماره ی ماست بر سرِ انتخاب منافع یا پایمردی در راه حق و هزینه دادن. خانم دکترِ این قصه، در نهایت سربلند خارج میشود اما خدا میداند اگر ماها جای او بودیم، وضعمان چه بود! منافع و مطامع و خاطر عزیزان و آبرو و...چیزهای کمی نیست و سرِ بزنگاه، معلوم نیست ما حق را فدای آنها بکنیم یا نکنیم! بهرحال پرخو یکی از خواندنی ترین محصولات انتشارات متعهد و پرکارِ شهید کاظمی است.
به گزارش مشرق، کتاب همیشه مربی که در بردارنده خاطرات و ناگفته هایی از سیره ی تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی است، توسط انتشارات شهید کاظمی برای سومین بار تجدید چاپ شد.
این کتاب که حاصل گفتگو با خانواده، دوستان و شاگردان شهید است تلاش دارد با اختصار و سادگی، روایت هایی از سلوک تربیتی و فعالیت های پر دامنه ی فرهنگی شهید عبدی را پیش روی مخاطبان بویژه مربیان تربیتی و آنها که دستی بر تربیت دانش آموزان و نوجوانان دارند، قرار دهد.
همیشه مربی که با تلاش حسن مجیدیان به رشته ی تحریر درآمده است دربردارنده ی سه فصل با عناوین "خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد"، "خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربیگری" و "من مثل حضرت زهرا س شهید میشوم" می باشد.
شهید محمد عبدی در دهه ی ۷۰ در شرق تهران بویژه منطقه خاک سفید و تهرانپارس، از جمله مربیان فعال و با همتی بود که دغدغه ای والا و اهتمامی وافر به تربیت نسل نوجوان در سنگر مسجد و مدرسه داشت. آن معلم آگاه و مربی فهیم و بسیجی شهادت طلب، روز شانزدهم بهمن ۱۳۷۷ در عملیات تعقیب و گریز سوداگران مواد مخدر در منطقه ی بزمان شهرستان ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان با گلوله ی اشرار که به قلب مطهرش اصابت کرد، آسمانی شد و به شهادت که سالها دنبال آن بود، رسید.
انتشارات پُرکار و متعهد شهید کاظمی، کتابِ خوب کم چاپ نکرده؛ اما به نظرم ناتا از بهترین ها باشد. اتفاقا حالا که ایام فاطمیه هست، فرصت خوبی برای خواندن و حظ بردن از صفحات و کلماتی است که رایحه ی دل انگیزِ خانه ی علی و فاطمه علیهمالسلام را در خود دارد. کتاب برای من خنده و گریه را توأمان داشت. ناتا دختری از خطه ی آفریقاست که برای بردگی و کنیزکی سر از حجاز و بازار عکاظ و یثرب و در نهایت خانه ی سعدبن عباده ی خزرجی در می آورد و نامش میشود " جاریه" . داستانِ کتاب از زاویه ی نگاه و روایتِ جاریه و خوله( دختر سعد) وضعیت آن روز عربستان و تحولاتی عظیمی که با آمدن اسلام و پیامبر در مناسبات اجتماعی و روابط انسانی پدید آمد را روایت میکند. عادات و رسومات منحط مردم جاهلی، وضعیت بغرنج زنان و بردگان و کنیزان، خلق و خوی اشراف، عظمت اسلام، مهربانی و بزرگی و وسعتِ جان و دلِ رسول خدا، جوانمردی و فداکاری و جایگاه مولا امیرالمومنین، مهربانی، مادری، صفای نفس، دلسوزی برای امت، مظلومیت و تنهایی، لطماتِ جانکاه و جگرفرسای خانم حضرت زهرا سلاماللهعلیها، خوبی برخی اصحاب مثل مالک پسر سعد و در نهایت تحول و رشد روحی ناتا و سرنوشت رشک برانگیز او در این کتاب به خوبی نمایانده شده. کتاب را بدهید نوجوان ها بخوانند. ضعیف الایمان ها و ضعیف الاراده ها بخوانند.نا امیدها هم. دختران نوجوان هم. بسیار کتاب معرفت زا و امید افزایی است. حضرت زهرای این کتاب، همان فاطمه ی آیات و روایات است. کتاب را حقیقتا میستایم.
این کتاب جمع و جور را انتشارات شهید کاظمی برای امام حسن عسکری علیه السلام چاپ کرده است. بسیار کوتاه و خواندنی است. بطوری که می توان ظرف مدت نیم ساعت تمامِ کتاب را تمام کرد و لذت بُرد. داستانهای مرتبط با حضرت به قدری شوق آفرین است که آدم روی مودت و محبت حضرات علیهم السلام، حساب دیگری باز میکند. کاش هم محب ایشان باشیم و هم شیعه ی آنان. این دست کتاب ها که شیرین و کوتاه و مستند است برای هدیه به نوجوانِ دختر و پسر، تحفه ی مفید و بدردبخور و متبرکی است. قیمتی هم ندارد. برای اهل بیت علیهم السلام خرج کردن، یکی ش همین کتاب های مرتبط با آنان را گرفتن و خواندن است.
چه نکته ها و لطایف بسیاری در این کتابِ خوب، هست. از عشق به نجف و مولا امیرالمومنین روحی فداه و کوچه های پر رمز و راز آن شهر دوست داشتنی و عظمت اساتید و قوت مدارس و بزرگان تا شوق و جنون نسبت به کتاب و علم و دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام و سلوک با همسر و بچه ها و.... کتابی که ضمن شرح حالِ آقای مرعشی نجفی، نوعی سلوک نامه و دستورالعمل ِ طی ِ طریق هم هست. بسیار کتابِ خوش خوان و کم حجم و قابل استفاده ای است. برای نوجوانان درس آموز هست. به کارِ طلبه ها می آید. فرازهای مهم زندگیِ پر برکت آیتالله مرعشی نجفی در این کتاب به روشی جذاب مرور شده است و بخشی از وصیت نامه ی ایشان هم در خلال فقرات کتاب، مذکور شده. به نظرم یکی از بهترین کارهای انتشارات شهید کاظمی همین کتاب باشد. راستی تمام این کتاب را در اوقات متروسواری خواندم.
هیچ کتابی را قبل از خواندن به خاطر طرح جلد یا ناشر و نویسنده نمی توان قضاوت کرد. کتاب "مسافر ملکوت" نوشته ی آقای سیدحمیدمشتاقی نیا؛ مطالبی عجیب و دور از ذهنِ ما از طلبه ی عارف و شهید محمدزمان ولی پور داشت. شما و من با مقایسه ای بین خودمان و آن بچه های رزمنده های دهه ی شصت، مخصوصا آنها که ریاضت و دقت و سیر و سلوکی داشتند؛ احساس فاصله ای عمیق می کنیم. ان شاالله که شما فاصله تان زیاد نباشد. من که به کل دورم از وادی آنها. شهیدِ این کتاب، انسان والای مجهول القدری است که راجع به او کم شنیده ایم. ان شاالله شما دنبال کنید و چیزهایی بیابید. کتاب را انتشارات شهید کاظمی چاپ کرده است.
اگر این کتاب را نخوانده اید پیشنهاد میکنم حتما در برنامه مطالعه تان قرار دهید؛ چرا که جلوه های دیده نشده از زندگی شهید خلیلی در این کتاب بسیار به چشم میخورد.
به گزارش مشرق، یکی از دوستان شهید علی خلیلی درباره کتابی که اخیرا با نام «تنها برای لبخند» درباره او به چاپ رسیده، مطلبی نوشته و برای انتشار به مشرق سپرده است.
بعد از شهادت جانسوز علی خلیلی سالها بود که تشنه ی یک روایت ناب و دسته اول از سیر زندگی درخشان و نورانی او بودم.
کمابیش و جسته و گریخته ،نوشته هایی فراهم شده بود که در جای خود ارزشمند است؛ اما از این جهت که راوی، خود با شهید زندگی نکرده و تنها از شنیده هایش تصویر اورا قلم زده بود ،چنگی به دل نمی زد. تا اینکه کتاب "تنها برای لبخند" به دستم رسید و آن را خواندم و یک نفس سر کشیدم.
"تنها برای لبخند" نزدیک ترین روایت از زندگی شهید علی خلیلی است که تا بحال خوانده ام.
تلاش نویسنده محترم (که خود از ملازمان و معلمان شهید بوده) برای به اصطلاح رنگی نشان دادن و ملموس و قابل دسترس بودنِ زندگی شهید، ارزشمند وقابل ستایش است.
بی خویشی و نام بردن از دوستان و ذکر جزئیات وقایع بر جذابیت این اثر افزوده است.
اگر این کتاب را نخوانده اید پیشنهاد میکنم حتما در برنامه مطالعه تان قرار دهید؛ چرا که جلوه های دیده نشده از زندگی شهید خلیلی در این کتاب بسیار به چشم میخورد.
برای فعالین عرصه تربیت و جهاد فرهنگی، این کتاب می تواند بارقه های امید و مسیر درست را در دل و ذهن زنده کند.
اگر علاقه مند به کتب سیره شهدا هستید شاید با مرور کتاب علی، داستان متفاوتی در برابر چشمان شما مجسم شود.
در کتابی که بهنام حشمدار قلمی کرده است؛ سیر زندگی جوان دهه هفتادی را خواهید خواند که در مسیری قرار گرفت که این مسیر او را به مقصد و مقصودش رساند. این سیر در این کتاب به خوبی مشهود است و البته این راه و این سیر و سلوک برای عاشقانش همچون قبل، باز و هموار است.
در کنار تمامی قوت های کتاب شاید بیان چند مورد خواب _اگر چه در فضای معنوی و روایی کتاب بد به نظر نمیرسد اما _ از اتقان محتوایی کتاب کاسته است. البته وصول به نتیجه ی واقعی مثل دستگیری شهدا یا زنده بودن شهیدان که نص آیات کتاب خداست این نقص را پوشش می دهد.
لطف خداوند شهیدان و عنایت خود شهید در کنار دوندگیهای نویسنده اثری دلچسب و ماندگار را خلق کرده است.
در کل به دلیل زحمات فراوان نگارنده و دغدغه های مقدسش و ثبت بخشی از تاریخ سربازان انقلاب دست او را می بوسم و به روح بلند شهید خلیلی عزیز رحمت و درود می فرستم.
"تنها برای لبخند" روایت هایی است از بهنام حشمدار که به نوعی در آن مقطع زمانی دوست و مربی علی خلیلی بوده است. تلاش نویسنده در جای جای خاطرات، ترسیم سیرِ رو به رشد علی در خلال مجاهدت ها و ارائه تصویری روشن از سلوک دگرگونه ی او پس از ماجرای جراحت است. کتاب اساسا، مختص فعالان جبهه ی انقلاب در سنگر تعلیم و تربیت است. الگویی مناسب برای آنها که دغدغه ی بچه های مردم را دارند. برای هیاتی ها و بسیجی ها و اهالی انقلاب. "تنها برای لبخند" که برآمده از دغدغه ی چندین ساله ی نویسنده است ،خودش حکایت جالبی از عنایت و توجه شهید به این کتاب دارد که در صفحات کتاب مذکور شده است. اهتمام عجیب و غریب به روضه ی اهل بیت علیهم السلام بویژه نوعی از شیدایی و حب به مادر شهیدان حضرت زهرا سلام الله علیها، خدمت بی منت در هیات بویژه پرداختن به کارهای پایین تر و بی مشتری و عهده داری کارهای روی زمین مانده، لطف و عنایت و خاکساری ویژه به مادر، تحمل و صبر بر جراحت و نقاهت و سختی درمان و محرومیت از تحصیل و تفریح و تغذیه، بی چشمداشتی حقیقی ، عشق و علاقه ی ناب به امام رضای مهربان، شوخ طبعی و شلوغ کاری های بامزه، ایثار و بذل مال و.... بسیاری از این دست فضایل که در خاطرات شهید به خوبی و سادگی روایت شده را اضافه کنید به عفو قاتل و اغماض از آن جوان خطاکار و در نهایت طلب شهادت و آمادگی برای رفتن و دل کندن از دنیا. همه اینها تکه هایی خواندنی است از حیات جهادی و عروج عارفانه ی مربی مجاهد و شهید خوش غیرت و شهید ناموس، شهید علی خلیلی بزرگ. کتاب دلنشین و بی ادعاست. نویسنده دنبال خلق اثر جذاب نبوده اما جذاب درآمده. حتی جاهایی حالت خطابه دارد که خب برآمده از روحیه ی سخنوری این طلبه ی عزیز است. او تلاش کرده ضمن روایت علی خلیلی، اهمیت پرداختن به نسل نوجوان و درگیرشدن با مسائل آنان و راه اندازی تشکیلات و جریانی برای تربیت این نسل را به این و آن گوشزد کند. بی شک دغدغه ی شهید عزیز هم همین بوده است و حتی داستان مجروحیت او در شب نیمه ی شعبان، حین رساندن دو دانش آموز به منازلشان اتفاق افتاده. علی خلیلی عمر کوتاهش را وقف بچه های مردم کرد. جانش را برای ناموس این کشور هدیه داد. او دنبال مزد و مطالبه نبود. برای لبخند رضایت آقا جلو رفت و درد و رنج دشنه را دوسال رنجورانه و صبورانه تحمل کرد و آسمانی شد. رضوان خدا بر او که بی تاب رفتن بود. کتاب ارزش خواندن و دنبال کردن و تبلیغ و نُمایاندن و سر دست گرفتن دارد. برای کتاب زحمت فراوان کشیده شده است. درود بر هنر و قلم و همت نویسنده. امیدوارم دیده و خوانده و فراگیر شود.
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - شما امروز را نبینید که هزار جور اسم برایشان پیدا کرده اند، نسلz ، دهه هشتادی و نودیها، نوجوان پلاس، نسل نو و...یک زمانی این نسل نامرئیتر بودند و محمد عبدی مربی همین نسل نامرئی پر انگیزه بود.
کتاب، کتاب عجیبی است، اصلا کتابها عجیبند، پل می زنند بین زمان و مکان و مثل یک دروازه راهی میشوند برای بردنت به یک آسمان دیگر، یک حال و هوای دیگر، یک دنیای دیگر، این کتاب اما عجیب تر است، داستان این شهید مربوط به جنگ های سخت نیست، شهید قصهی ما اوایل جنگ نرم بود که خونش ریخت روی زمین، شاید گلوله جنگی خورده باشد اما زندگی اش را که ببینی بیشتر غصه خورده بود و دلش برای بچه های مردم سوخته بود، عجیب بود دلسوزی اش، خیلی عجیب بود بی قراری اش، عبدی فقط دوسه تا گلوله نخورد، تن و بدنش را که نگاه می کردی، پر پر بود از گلولههای طعنه و زخم زبان و ... که ول کن این نسل بیخودی را و بیخود برای خودت و پشت سر خودت حرف نتراش، مثل بقیه باش، عادی باش، بیخیال باش، اصلا این ها بچه های مردمند، به تو چه؟
کتاب همیشه مربی یک کارگاه کامل تربیتی است، همیشه مربی فقط از یک شهید حرف نمیزند، از یک تفکر میگوید، از یک جریان مبارک که دلش به حال بچههای مردم سوخته و هنوز به من چه گفتن یادنگرفته است!
کتاب پر است از جملههای کوتاه و روان، کوتاه اما پیوسته، طوری که وقتی صفحات را ورق می زنی ، پرت میشوی وسط خاطرات شهید و مدام توی ذهنت از خاطره هاش تصویر میسازی، خوبی کوتاهی جملات این است که میتوانی هر ازگاهی که سقف آسمان برایت کوچک شد و سرت را روی زانو گذاشتی تا از دردهای زمینی گلایه کنی، کتاب را ورق بزنی و هر چند صفحه که دلت خواست، طعم زندگی و زنده بودن بچشی و نگران نباشی که اگر این بخش را نخواندم بخش بعد را نمیفهمم! اصلا هرجای کتاب را که باز کنی، یک نفر دارد برایت از زندگی این شهید قصه میگوید.
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست. خون حرکت میآورد و خون شهید میجوشد و نسل ها را تکان میدهد، حالا شما حساب کن شهیدی که کارش تربیت بوده و مربی گری، کسی که میگوید خدا من را آفریده برای معلمی ومربی گری، خون اش چه شاهکاری میکند با دل انسان ها؟
کتاب سه فصل دارد ولی فصل دومش که در مورد مربی گری شهید بود، از فصل های دیگرش شگفت انگیزتر بود، حتی از فصل سوم که شهادتش بود، محمد عبدی شهید بود که شهید شد، شهیدی که بین ما بود و مثل ما راه می رفت، حرف می زد، غذا میخورد، اما مثل خودش مدام غصهی بچههای مردم را میخورد و اشک می ریخت... گریه نمیکردها اما اشک می ریخت...
راهی که آن روز شهید عبدی ها شروع کردند امروز خیلی ها دارند ادامه میدهند و همین طلبهی شهید «آرمان عزیز» یکی از این آدم ها بود و حالا تو میبینی که محمد عبدی رفت اما هنوز ادامه دارد...
کتاب شهید علی خلیلی بهسان زندگی او کوتاه است و شگفت. همان که آن عزیز سفرکرده کم زیست و کم گفت و زود رفت،«زخمی لبخند» هم کلماتش کم است و کوتاه و زودخواندنی!
این کتاب را بهتازگی انتشارات پرکار و متعهد شهید کاظمی به قلم خانم زهرا یوسفان روانه بازار نشر کرده است. روایتهایی خوشایند از زبان مادر شهید و یکی از دوستان علی. نمودی از حجب و حیا و خلوص و جهاد این شهید راه فضیلت. شهید فریضه بزرگ اما مظلوم و متروک امر به معروف و نهی از منکر. علی خلیلی، طلبه کوشا و بیادعایی بود که در شب نیمه شعبان سال۱۳۹۰ در شرق تهران، حین فریضه امر به معروف و برای دفاع از ناموس ما، شاهرگش دچار آسیب و جراحت شد. بعد از آن شب سخت لطمه و جراحت که تا مرز شهادت رفت و برگشت، سلوک نویی در زندگی این جوان دهه هفتادی آغاز شد. این کتاب هم عمدتا همین مقطع را به خوبی و شیرینی پوشش داده است. صفا و سادگی او، عشق و محبت او به اهلبیت علیهم السلام خصوصا به حضرت صدیقه طاهره سلام ا... علیها، حرص و جوش برای تربیت بچههای مردم، کار و دوندگی در هیات و حوزه و اردوهای دانشآموزی، احترام خانواده، بیتعلقی به دنیا، شوق شهادت و دل کندن از این خرابآباد و... در گوشهگوشه گفتارهای کتاب منعکس شده است. کتاب روان است و بدون دستانداز. به دنبال به رخ کشیدن وزن ادبی و غنای روایی خودش نیست. آیینهای است ساده از شهیدی گمنام، مظلوم، غریب و البته دست نیافتنی برای ما. این کتاب را از این نظر میستایم که اتقان و سندیت خاطرات را فدای جذابیت و جذب مخاطب و این حرفها نکرده است. زخمی لبخند اگر چه کتابی مناسب برای بچههیاتیها، فعالان در بسیج و مدرسه و حوزه است اما با طرح جلد بهتر و عمومیتری میتوانست مخاطب عام را هم به سمت خودش بیشتر بکشاند. چرا که حکایت علی خلیلی، حکایت جوان از جانگذشتهای است که هستیاش را فدای مردم ایران کرده است. امیدوارم جزوه کوچک زندگی شگفت علی آقای خلیلی را همه بخوانند و بزرگ بدارند.