حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات شهید کاظمی» ثبت شده است

معرفی کتاب ناتا

سه شنبه, ۵ آذر ۱۴۰۴، ۰۷:۵۸ ق.ظ

 

 

گزارش خبری شبکه یک سیما از کتاب ناتا

  • حسن مجیدیان

به قلبش اشاره کرد

يكشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

یک مجموعه ی کوتاه ادبی راجع به بانوی پُرفضیلت اسلام، حامی رسول خدا حضرت خدیجه ی کبری سلام الله علیها که می‌تواند مورد مناسبی برای مطالعه‌ در همین ایام فاطمیه باشد و بویژه برای نوجوانان، جزوه ای مغتنم و آموختنی است. شرح حال آشنایی و وصلت و حمایت تا رحلت بانوی اسلام از زبان خودشان و خطاب به دختر گرامی شان زهرای مرضیه سلام الله علیها، در شب های شعب ابی طالب بیان و مرور شده است. کتاب هرچه باشد؛ سرشار از عظمت پیامبر و علی و خدیجه و فاطمه علیهم السلام است و حال و هوای خوب و ساخت و پاختِ ادبیِ روانی دارد. احساس می‌کنم مطالعه چنین متن دلکشی، بویژه در کامِ نوجوان جماعت؛ حلوای شیرینی باشد. خودِ متن را هم به جهت روانی و سادگی و دوری از بازی های ادبی، نوعی آموزشِ روایت نویسی از وقایع تاریخی یافتم. بویژه که به متن وقایع تاریخی و اتقانِ روایت ها وفادار مانده است.

  • حسن مجیدیان

شهید کاظم عاملو

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۱۴ ق.ظ

 

اسم این کتابچه ی کوچک و جمع و جور همین است. به نام خودِ شهید. شهید جوانی از سمنان با کرامت ها و پیشگویی های خاص و درست. او شب ها در سنگر وقت خواب به خلسه می‌رفته و با شهدا حرف میزده و خبرهایی میگرفته و حتی دوستانش با رضایت خودش متن حرفهایش را مکتوب کرده اند و نوارش را هم پُر کرده اند. جوانی نورانی، اهل سحر و گریه، با تقوا و از خانواده ای حلال خور از جنوب سمنان که خودِ من در راستی و درستی کرامات و خلسه و پیشگویی های او شک ندارم. منتهی شک دارم که این ها را همین طور لُخت و بی مقدمه به مخاطب برسانیم؟ همه ی مخاطبان که چنین فازی ندارند و عُموم هم که سخت پذیر و دیر باورند. بیم دارم که خراب کنیم کار را و گنجینه ی خاطرات شهدا را دم دستی و بی ارزش کنیم... حالا از اینها گذشته، مدتی عکس شهید را گذاشته ام جلوی چشمم. اهل بیت علیهم السلام برای اینکه کاظم شهید شود به او توصیه ای کرده بودند که خیلی به وضع و حالِ من نزدیک است...

  • حسن مجیدیان

ما و پیامبر

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۱ ب.ظ

 

ما و پیامبر کتابی از استاد پرورش

بعضی کتاب ها مثل ما و پیامبر که از طبع و بیانِ لطیف مرحوم پرورش برآمده؛ باور کنید ارزش دارد چندین بار مرورش کنی. چقدر این کتاب شیرین و درس آموز بود برایم. فصل فصلِ کتاب پُر از آیاتِ به جا و روایات و داستان های مناسب و شاهد مثال هایی از علامه طباطبایی و...بود. کتاب، یک جزوه ی کاربردیِ تربیتی برای مربیان است. توی مباحث اشارات مستقیمی به نوع ارتباط مربی و مربا( تعبیر استاد پرورش) شده است که چاره ی خیلی از ناکامی های فرهنگی ماست. یک وجهِ شیرینِ کتاب، یادکردِ فراوان از امیرالمومنین علی علیه‌السلام است که در کنار اوصاف و وصایا و احادیث و سیره ی حضرت رسول‌ روحی فداه؛ سنگینی و ارزش مباحث را دوبرابر کرده. اشعار به جا از مثنوی و خاطرات تکان دهنده از علماء، خواننده ی کتاب را چندین و چند قدم جلو می‌برد.

من مطمئنم هر کس چنین کتابی را دست بگیرد؛ نسبت به رسول و علی علیهماالسلام، عاشق تر و شیفته تر می‌شود. استاد علی اکبر پرورش، بیانی شیرین و کلامی نافذ و دغدغه‌های والایی در این کتاب دارد. رضوان خدا بر آن معلم بزرگ و آگاه. ایشان را باید از پیام تسلیت رهبر انقلاب در پیِ ارتحالش شناخت.

کتاب ما و پیامبر به عقیده ی منِ کمترین، یکی از ارزشمندترین منشورات انتشارات شهید کاظمی است و البته از ایشان چند جلد دیگر هم چاپ شده که یقینا خواندنی اند.

  • حسن مجیدیان

سمیه جان خوبی؟

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ

 

خاطره‌ی طنزِ ۱۳ آبانی از مربی شهید محمد عبدی

برای سیزده آبان و تجمع دانش آموزان، نظرش این بود که بچه ها را نبریم جلوی لانه ی جاسوسی آمریکا؛ توی خود منطقه یک تجمع بگذاریم و از همه ی مدارس دعوت کنیم تا کار، نمودی داشته باشد. از آن جا که در جمع، هر کسی پیشنهاد خوب می دهد آخر سر خودش را میکنند مسئول کار، خودش افتاد دنبال دوندگی های برنامه. رفت آموزش و پرورش کلی رایزنی کرد تا مجوز دادند. قرار شد هم مدارس دخترانه و هم پسرانه اکیپ هایی بفرستند. مراسم توی ورزشگاه شهید عراقیِ فلکه ی دوم تهرانپارس بود. چون امکاناتمان کم بود رفته بود از اداره خدمات پرسنلی سپاه، محل کار پدرش، یک سری بیسیم آورده بود. از این بیسیمهای پی آر سی و بیسیمهای کوچک دستی که بُرد زیادی نداشتند. گروههای دانش آموزی از چهار راه سیدالشهداء، فلکه ی دوم و سوم تهرانپارس به سمت ورزشگاه راه پیمایی داشتند تا منطقه متوجه شود که امروز سیزده آبان است! کارها که سر و سامان گرفته بود، خودش تنهایی پای بیسیمها، وضعیت حضور گروهها را بررسی و کارها هماهنگ میکرد. برای برادرها کد گذاشته بود. مثلاً هادی. اسم کد خواهرها هم سمیه بود. چون عادت داشت که همه را با جانم و گُلم خطاب کند، پای بیسیم میگفت: "هادی جان! به گوشی؟ وضعیت خوبه؟ مشکلی نیست؟". بعد پیج میکرد که: "سمیه جان! به گوشی؟". از سمت خواهرها جواب نمیآمد. دائم تکرار میکرد: "سمیه جان! سمیه جان! محمدم!" اما خواهرها جواب نمی‌دانند. بچه‌ها دور و بَرش می‌خندیدند اما خودش اصلاً متوجه نبود. یکی از بچه‌ها آمد کنارش گفت: "بابا ممد! خواهرها یا سمیه خانوم هستند یا سمیه ی خالی. این جان گفتنت برای چیه؟!" تا فهمید چه سوتی ای داده، از خجالت بیسیم را ول کرد و رفت یک گوشه! تا مدتها بعد از رزمایش، این داستان سوژهی بچه ها بود. تا میدیدیمش می‌گفتیم: "سمیه جان! سمیه جان! چطوری؟ خوبی؟".

 کتاب همیشه مربی/ صفحه ۲۰ / انتشارات شهید کاظمی

  • حسن مجیدیان

الجمل

شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ۱۱:۰۶ ق.ظ

 

این کتاب که به همت دفتر ادبیات شطر و با همکاری انتشارات شهید کاظمی منتشر شده؛ بازنویسی و شاید هم نوعی ساده نویسی از روی دست کتابِ الجمل شیخ مفید است تا برای مخاطب امروزی قابل فهم باشد. داستانی که بارها لابد خوانده اید. داستان شوریدن طلحه و زبیر و عایشه و نکث بیعت و پیمان و آمدن به بصره برای جنگ با علی علیه‌السلام. نویسنده سعی کرده حالتی داستانی و بهم پیوسته به روایت شیخ مفید بدهد و البته کارش هم در این فقره خوب از آب درآمده. در پایان هر فصل هم توضیحات خوبی راجع به افراد ارائه شده است.

خواندنش دوباره بابی است بسوی اینکه چرا مولا اینهمه مظلوم واقع شده و چرا برخی اینطور با علی بد بودند! البته که اگر چنین کتاب هایی را تورق کنید تا حدودی جواب دستتان می آید. ولی تا فهمِ کُنه آنچه که در ذات و ضمیر آدم ها میگذرد؛ راه بسیاری داریم و خیلی باید بخوانیم. آدم ها عجیبند و آن خانمِ شترسوار هم!

  • حسن مجیدیان

اینجا بدون تو

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۳۸ ق.ظ

این کتاب را باید با احترام دست گرفت و خواند. وقتی درازکش، محوِ کتاب بودم؛ می‌دیدم ادب این است که مثل آدم بنشینم و داستان را دنبال کنم. کتاب را باید با احترام و ادب خواند. به احترامِ زنی که کم از شوهرِ شهیدش نیست. همان طور که خودِ شهید در وصیتش اش نوشته و رهبر انقلاب هم در دیدار با خانواده ی شهدای مدافع حرم؛ همین را تکرار کرد که: "اگر این زن نبود من این توفیقات را نداشتم و به اینجا نمی‌رسیدم".

این کتابِ خیلی خوب با متنی هنرمندانه و زنده و با توصیفات جالب از محیط خانه و زندگی و لهجه و فرهنگ شمالی های عزیز، با روایتِ بی نقاب و روتوش از زندگی دونفره شهید بلباسی و خانم محبوبه بلباسی و... در درجه ی اول، خاص و مناسب خانم هاست. تا در خلال کلمات و صفحات این کتاب، یک زنِ قهرمانِ امروزی را تماشا کنند. دردسرهای بچه داری، رنج جدایی و انتظار، سختی های اسباب کشی و خانه بدوشی، پا به پای شوهر در کلاس و هیات و اردوی جهادی دویدن، پمپاژ عشق و انرژی به شوهری که غالبا خسته ی کار و جهاد است، رفتار متین و ستودنی در آزمونِ شهادت شوهر و دوری ِ چهارساله ی پیکر و... همه و همه گوشه اس از فضیلت های خانم بلباسی است. شهید بلباسیِ این کتاب آن همه خوب روایت شده که حتی می‌بینی یک جاهایی نمازش صبحش هم به فناء رفته و قضا شده! اما محمد در سیری که داشته و در سلوکی که همه اش خدمت و دوندگی و طلب بوده؛ عاقبت شهادت را پیدا میکند‌. شهیدِ زن و زندگی دوستِ ما با سه دسته گل و زینب توراهی؛ عازم سوریه می‌شود و برنمی‌گردد.

سراسر کتاب عشق است. درد است. گریه است. خنده و مزه هم کم ندارد البته. همسرِ شهید نویسنده ای بسیار توانا و آشنا به کلمه است. هرچه از لطافت و خوبی کتاب بگویم کم است. خسته اتان نمی‌کند. لهجه ی شیرین مازنی هم به کمکِ متن آمده تا خواننده را سرِ کیف و ذوق بیاورد.

توصیه میکنم زوج های جوان، در ابتدای زندگی چنین کتاب هایی را بخوانند. یقینا از بسیاری کتاب های زوج درمانگری، بهتر و عملی تر و واقعی تر است. راستش خیلی از ماها که زندگی مشترک داریم گاهی زیادی حساس و زودرنج و پرتوقع ایم. شاید دیدن زندگی محمد و محبوبه ی بلباسی کمی ما را خجالت زده کند. ما را راه بیندازد. ما را زنده کند. و حتی شهیدمان کند.

  • حسن مجیدیان

یک کتاب کوتاه تربیتی

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۳۵ ق.ظ

یک بازخورد از کتاب دوره ات نگذشته مربی

یک کتاب کوتاه، کاربردی، متناسب با نیاز مربیان و معلمان تربیتی، مبتنی بر تجربه و دانش اهل فن در این عرصه اما با بیانی ساده و شیرین...

نکات تربیتی در قالب 88 پیام و در 69 صفحه تقدیم شده است.

 

پ ن۱: برای تهیه کتاب می توانید سفارش اینترنتی بدهید. قیمت مناسبی دارد.

 

پ ن۲: در کمتر از یک نصف روز می توانید کتاب را کاملا مطالعه و خلاصه برداری کنید.

 

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی کنج کتابخانه

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ

 

وارد اتاقی شوی و ببینی صاحب میز صاحب منصب کتاب شهید عبدی کتاب همیشه مربی را جلوی دید گذاشته و ذوق کنی. به خاطر کتاب نه ها! ذوق از دیدن چهره ی شهید محبوبت...

  • حسن مجیدیان

یک نظر راجع به دوره ات نگذشته مربی

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ

#نظر_مخاطب

 

سلام شب خوش کتاب را مطالعه کردم سرشار نکات کاربردی در مجموعه داری و کار تربیتی و فنون مربی گری بود که ممزوج با عملیاتی بودن کارهای تشکیلاتی را تداعی می کرد... یک پیشنهاد داشتم و اون هم اینکه سیر مباحث رو کمی میشود سازماندهی کرد مثلاً ابتدا نکات مجموعه داری که تقریبا اواخر کتاب آمده ابتدا بیاید و بعد مواردی که مربی باید رعایت کند و بعد خانواده و دانش آموز را اگه نکته ای بود قید گردد.‌ در کل لذت بردم و برای مربی های مجموعه تهیه خواهیم کرد البته با کمک شما و اثر بخش قطعا خواهد بود... اجرکم عندالله

  • حسن مجیدیان