پدر سرگی
لابد می دانید که تالستوی را پیامبرِ نویسندگان نام نهاده اند. دو کتاب بزرگ و شاهکار او " جنگ و صلح" و "آناکارنینا" بسیار خواندنی هستند. اما او کتاب های مختصر و داستان های جمع و جور هم کم ننوشته. "پدر سرگی"، داستان افسر جوان و رعنا و زیبایی است که وقتی متوجه میشود نامزدش قبلا معشوقه ی تزار بوده؛ به یکباره دست از همه چیز میشوید و در صومعه معتکف میشود و به لباس کشیش ها در میآید. او در این راه آن قدر پیش میرود که قدیسی نامی میشود و حتی مریضان به دعای او شفا میگیرند. با آن همه مقام اما او در مواجهه با دختر جوانی که برای تبرک و شفاگیری و دعا نزد او آمده؛ متوجه درون خود و رسوبات گناه و هوس و بی ایمانی در خودش میشود و شبانه صومعه را ترک میکند و .... فکر کنید طرف در اوج مقام معنوی خودش، متوجه اختلال و بی ایمانی در دین خود میشود. ما چگونه ایم؟ ماها که پاک مختل و معیوبیم. در این داستان ها و سرنوشت ها آدم خودش را انگار دارد مطالعه و بازخوانی میکند. خدایا از این صومعه ی آلوده ی بی ایمانمان به کجا فرار کنیم؟
- ۱ نظر
- ۰۳ مرداد ۰۳ ، ۰۶:۱۸