یک تجربه ی تلخ
این را به حسب تجربه برای رفقا مینویسم. و الا در بند فروش این دو کتاب و اسم درکردن نیستم. شُهره شدن، قواعدی دارد که من هم بلدم ولی سعی کرده ام به حداقل های آن هم تن ندهم. بهرحال از باب انتقال تجربه این متن را مینویسم! روزهایی که مشغول نوشتن این دو کتاب بودم و کتاب ها هر کدام در زمان خودشان در آستانه ی چاپ بودند_ همیشه مربی سال ۹۹ و دوره ات نگذشته سال ۱۴۰۴_ سفارش های خوبی برای خرید از جانب رفقا و برخی مجموعه های تربیتی داشتم. تصورم این بود که با قول و حتی پیشنهادِ شخصی رفقا( نه پیشنهاد من) هر دو کتاب به فروش خوبی خواهد رسید و چند دوره چاپ خواهند شد. ولی بسیاری ها زدند زیر حرفشان! حتی در مواردی با یادآوری من که فلانی مگه این کتاب رو به تعداد نمیخواستی؟ مگه منتظرش نبودی و...هم التفات و توجه نکردند. هم کتاب شهید و هم کتابِ دوره هر دو یک جوری بایکوت شدند. برای من تجربه ی تلخی شد. البته تاکید میکنم که مسأله، کتاب من نبود و نیست! درد و تعجبم این بود که چرا آقایان و دوستان به عهد و قولشان وفا نمیکنند؟ آنها نمیدانند که این رفیق شان صاف و ساده است و قول و وعده ها را باور میکند؟ کتاب های من مهم نیست؛ با اعتمادِ من چه کردید؟ این تجربه را برایتان نوشتم که اگر اثری خلق کردید و کتاب نوشتید و فیلم ساختید و هرچه... روی رفقا حساب نکنید. همین!