حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

گزارش به کنسول

شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۰۵ ق.ظ

این کتابِ انصافا مفید و جمع جور، حاوی ده داستان خواندنی است که آن را ده نفر از نویسندگان خوب و نامی معاصر آفریده اند. در میان آنها هم شیعه هست و هم سنی. داستان های تامل برانگیز و تلنگرزا راجع به موضوع مهم وحدت و الفتِ این دو طایفه. مطمئن ام با خواندن آن در نیتِ تقریبیِ خود راسخ تر و در حالِ برائتی‌ِ خود، متعادل‌تر خواهید شد.

 

 

  • حسن مجیدیان

شماره سوم مجله ی مدام

شنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۴ ق.ظ

 

اگر سراغِ کتاب های داستان و ادبیات نمی روید؛ ولی دوست دارید گزیده ای داستان های ادبیِ معاصر را بخوانید؛ مشترک دوماهنامه ی ادبیات داستانی مدام بشوید. این مجله در هر شماره سوژه ای را می‌گذارد وسط و مرتبط با آن مطالب و داستان های خوبی را ارائه می‌دهد. ادبیات نمی‌تواند جایش در زندگی ما خالی باشد‌.
 

  • حسن مجیدیان

نرگس ها

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۰۲ ق.ظ

یک مجموعه ی کوتاه و خواندنی از داستان های شیرین دینی و جبهه ای با قلمی ادبی و نگاهی انسانی. یک جور کارگاهِ جمع و جور برای یادگیری و نوشتن است.

  • حسن مجیدیان

مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت

سه شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۲ ق.ظ

هفت داستان کوتاه از تعدادی از نویسندگان صاحب نامِ ادبیاتِ داستانی امروز. مثل رضا امیرخانی و مجید قیصری و مصطفی مستور. کم حجم و روان و یکی دو تا داستانش، تامل انگیز. مثل داستانِ گوساله ی سرگردان و متنی که مستور نوشته و حتی بریده ای از بی وتن رضای امیرخانی.

  • حسن مجیدیان

فاطمه فاطمه

شنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ق.ظ

باور من این است که اهل‌ بیت علیهم السلام اهل کرامت و رسیدگی و دستگیری هستند. این ماییم که از این مفاهیم دور شده ایم. شفا از ائمه گرفتن برای ما امری غریب شده و الا از مسلماتِ عالم، این است که درمان و شفا دست آن حضرات است. کتاب فاطمه فاطمه کوتاه است. اما شیرین و دلپذیر. راجع به دختری روستایی که سرطان روده گرفته و با مادرش تنها در کنجی افتاده. پدرش مرده و تنها برادرش یا اسیر شده در جنگ و یا مفقود است. مادرش در اوج دوا و درمان و خستگی و بی پولی ناگهان برای حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها آش نذری می می پزد تا.... برای خودِ من این کتابچه تلنگری بود که چه چیزها که از یادم رفته...

  • حسن مجیدیان

مرگ یک روشنفکر از محمد عبدی

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۶ ق.ظ

 

من قبلا فکر میکردم محمد عبدی در عالَم، فقط یک نفر است و آن هم مربی و معشوق ما! بعدها فهمیدم یک محمدعبدی هم از بروبچه های ناجای ساری بوده که شهید شده. بعد تر فهمیدم که یک سخنران کت و شلواری هم در هیئات جنوب تهران هست به نام محمدعبدی. بعدترها دیدم نویسنده و منتقدی هم هست به نام محمد عبدی. خلاصه این کتاب را از محمدعبدی ِ نویسنده خواندم که از قضا نچسب و ضعیف بود و حظ و حالی نبردم. آقای نویسنده! کتابت که مالی نبود ولی اسم و فامیلت را خیلی دوست دارم. اصلا اگر چنین نامی روی کتاب نبود؛ مگر دیوانه بودم که بخوانمش!

  • حسن مجیدیان

آذر بود باران می بارید

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۴۳ ق.ظ

 

این یک کتاب جمع و جور و خواندنی است شامل چند داستان کوتاه اجتماعی و چند داستان در حال و هوای جنگ. داستان کوتاه برای بی حوصله ها غنیمت است. داستان کوتاه مقوم نوشتن و تخیل و خلق داستانک برای علاقمندان است. جهانِ داستانِ به وسعت جهانِ ذهنی ما و شناخت روحیات آدم ها کمک می رساند. داستان کوتاه پیشنهاد خوبی است برای اهالیِ مطالعاتِ تفننی.

  • حسن مجیدیان

آواز پر جبرئیل

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۲۴ ق.ظ

یک مجموعه ی داستان کوتاه از تعالیم فیلسوف اشراقی شیخ شهاب الدین سهروردی. داستان‌های آخر کتاب همه فهم تر و جالب تر است. نشر نیماژ این کتاب را از آقای ابوتراب خسروی منتشر کرده است.

 

 

  • حسن مجیدیان

پسرم قدش بلند است

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ق.ظ

این مجموعه ی داستان کوتاهِ خواندنی را به دختران نوجوان و خانم ها توصیه میکنم. داستان ها کوتاه و آموزنده و البته در خانه های سنتی و حیاط دار می‌گذرد و فوق العاده شیرین و کلمات و عباراتش محکم و هنرمندانه است. کتاب را سوره ی مهر منتشر کرده است

  • حسن مجیدیان

چیدن یال اسب وحشی

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۲۳ ق.ظ

 

تمام این کتاب را در مترو خواندم. فهم عموم داستان ها حال و حوصله میخواهد. و برخی از آنها یک جور دلگرفتگی و تاریکی دارند. اما دو داستانش بد نبود. یکی من سوپرمن را دوست ندارم و یکی هم اول با سگها رفیق شو. دردآور بودند برخی داستانهای کناب. 

  • حسن مجیدیان