هنوز بی قرار نگاهت هستم
- ۰ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۴۴
چند داستان کوتاه جالب که اولیش راجع فردی که مرض قند دارد و دومی هم از زبانِ معتادی بود، بسیار خواندنی بودند. کلا داستان کوتاه اگر درست و درمان نوشته بشود؛ بسیار خوب درونیات آدم ها را برملا و ترسیم میکند. این کتاب البته به خاطرِ ادبیاتِ خاص نویسنده و برخی کلمات، برای نوجوانان زود است خواندنش. البته که نوجوان امروز چندین پله در الفاظ و فحش و کلمه های ناجور، جلوترند از ماها
من به دوستانم و رفقایی که محبت دارند و مرا دنبال میکنند؛ توصیه نمیکنم که ادبیات را جزء مطالعات اصلی خود قرار دهند. ولی توصیه میکنم نیم نگاهی هم به ادبیات داشته باشند. لاقل به تاسی از رهبر عزیزمان که به ادبیات؛ التفات دارند. ادبیات و داستان و شعر و رمان، خالی از بهره بردن و آموختن نیست. خودم گیرم. الان مجبورم در عالم ادبیات باشم. چون یکی دو تا کارِ نوشتنی دارم و مجبورم در فضای ادبیات باشم بیشتر. کتاب ریواس های بلند رودخانه ی تیزو که در مراسم جایزه کتاب ِ جلال هم درخشید و دیده شد؛ عموما داستان هایی اجتماعی راجع به روابط آدم ها و زوجین است. این دست نوشته ها کمترین حُسنش این است که به شناخت آدمها، روحیات و نوسات اخلاقی این و آن، کمک میکند. در بازنمایی روحیات انسانها، دستِ ادبیات از دیگران قوی تر است. البته ریواس ها برای شروع کتاب جالبی نیست و کمی مشکل خوان و مبهم و دیرفهم است.
این کتابِ انصافا مفید و جمع جور، حاوی ده داستان خواندنی است که آن را ده نفر از نویسندگان خوب و نامی معاصر آفریده اند. در میان آنها هم شیعه هست و هم سنی. داستان های تامل برانگیز و تلنگرزا راجع به موضوع مهم وحدت و الفتِ این دو طایفه. مطمئن ام با خواندن آن در نیتِ تقریبیِ خود راسخ تر و در حالِ برائتیِ خود، متعادلتر خواهید شد.
اگر سراغِ کتاب های داستان و ادبیات نمی روید؛ ولی دوست دارید گزیده ای داستان های ادبیِ معاصر را بخوانید؛ مشترک دوماهنامه ی ادبیات داستانی مدام بشوید. این مجله در هر شماره سوژه ای را میگذارد وسط و مرتبط با آن مطالب و داستان های خوبی را ارائه میدهد. ادبیات نمیتواند جایش در زندگی ما خالی باشد.
یک مجموعه ی کوتاه و خواندنی از داستان های شیرین دینی و جبهه ای با قلمی ادبی و نگاهی انسانی. یک جور کارگاهِ جمع و جور برای یادگیری و نوشتن است.
هفت داستان کوتاه از تعدادی از نویسندگان صاحب نامِ ادبیاتِ داستانی امروز. مثل رضا امیرخانی و مجید قیصری و مصطفی مستور. کم حجم و روان و یکی دو تا داستانش، تامل انگیز. مثل داستانِ گوساله ی سرگردان و متنی که مستور نوشته و حتی بریده ای از بی وتن رضای امیرخانی.
باور من این است که اهل بیت علیهم السلام اهل کرامت و رسیدگی و دستگیری هستند. این ماییم که از این مفاهیم دور شده ایم. شفا از ائمه گرفتن برای ما امری غریب شده و الا از مسلماتِ عالم، این است که درمان و شفا دست آن حضرات است. کتاب فاطمه فاطمه کوتاه است. اما شیرین و دلپذیر. راجع به دختری روستایی که سرطان روده گرفته و با مادرش تنها در کنجی افتاده. پدرش مرده و تنها برادرش یا اسیر شده در جنگ و یا مفقود است. مادرش در اوج دوا و درمان و خستگی و بی پولی ناگهان برای حضرت زهرا سلاماللهعلیها آش نذری می می پزد تا.... برای خودِ من این کتابچه تلنگری بود که چه چیزها که از یادم رفته...
من قبلا فکر میکردم محمد عبدی در عالَم، فقط یک نفر است و آن هم مربی و معشوق ما! بعدها فهمیدم یک محمدعبدی هم از بروبچه های ناجای ساری بوده که شهید شده. بعد تر فهمیدم که یک سخنران کت و شلواری هم در هیئات جنوب تهران هست به نام محمدعبدی. بعدترها دیدم نویسنده و منتقدی هم هست به نام محمد عبدی. خلاصه این کتاب را از محمدعبدی ِ نویسنده خواندم که از قضا نچسب و ضعیف بود و حظ و حالی نبردم. آقای نویسنده! کتابت که مالی نبود ولی اسم و فامیلت را خیلی دوست دارم. اصلا اگر چنین نامی روی کتاب نبود؛ مگر دیوانه بودم که بخوانمش!