حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید محمد عبدی» ثبت شده است

کتاب کاش برگردی

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۰ ب.ظ

این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن اطلاعات کامل سربازها را نوشته بود. اینکه بچه کجا هستند، تحصیلاتشان چیست، وضعیت مالی‌شان چطور است، مشکلات خانوادگی‌شان چیست. همه این‌ها را به ریز در می‌آورد تا بداند با هر سرباز چطور باید سر حرف را باز کند و با آن‌ها رفاقت داشته باشد.

فاطمه هر چند دقیقه یک بار سبزی‌ها را به هم می‌ریخت. زکریا هم دست‌کمی از دخترش نداشت! اسمش این بود دارد کمک می‌کند؛ ولی هوش و حواسش سر جایش نبود. فقط سبزی‌ها را از این دست به آن دست جابه‌جا می‌کرد. سر سفره ناهار هم پکر بود و با غذایش بازی‌بازی می‌کرد. با ایماواشاره از الهه پرسیدم: «چیزی شده؟» خبر نداشت؛ زهرا هم که متوجه حواس‌پرتی زکریا شده بود، پاپی شد و چند بار صدایش کرد؛ اما انگارنه‌انگار. دستم را روی زانویش گذاشتم که تکانی خورد. پرسیدم: «کجایی زکریا؟ اتفاقی افتاده؟»

جواب داد: «نه چیزی نیست»

زهرا گفت: «آخه ما هیچ‌وقت تو رو این مدلی ساکت ندیدیم. انگار جدی جدی کشتیات غرق شده»

زکریا جواب داد: «امروز یکی از سربازای خوبمونو دیدم که داره سیگار می‌کشه. برای همین خیلی ناراحت شدم.»

من و الهه و زهرا هم‌زمان گفتیم: «چه بد!»

زکریا گفت: «رفتم جلوش هول شده بود، سیگارو از دستش گرفتم و زیر پام له کردم. بعد پیشونی‌شو بوسیدم و بهش گفتم: «بازم سیگار داری؟» از خجالت سرشو پایین انداخته بود. بهش گفتم «راست و دروغت به من ربطی نداره. من به فرمانده گردانت چیزی نمی‌گم؛ ولی تو هم سیگار نکش. تو منطقه نظامی که کلاً ممنوعه. بیرون از اینجا هم هر سیگاری که بکشی آتیش به جوونی خودت می‌زنی.»

الهه پرسید: «بعدش چی شد؟ قبول کرد حرفتو؟»

زکریا گفت: «چند دقیقه بعد کمدشو باز کرد، یک پاکت سیگار داد دست من که توش چند تا سیگار مونده بود. بهم گفت: «آقای شیری اینا رو هم له کن. می‌خوام قول بدم دیگه لب به سیگار نزنم.»

گفتم: «معلومه از رفتارت خوشش اومده. جوونه دیگه، باید هواشو داشته باشی.»

زکریا گفت: «دلم از این می‌سوزه که کار درست‌وحسابی هم نداره. بخواد سمت سیگار هم بره که وضعش هر روز بدتر می‌شه.»

این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن اطلاعات کامل سربازها را نوشته بود. اینکه بچه کجا هستند، تحصیلاتشان چیست، وضعیت مالی‌شان چطور است، مشکلات خانوادگی‌شان چیست. همه این‌ها را به ریز در می‌آورد تا بداند با هر سرباز چطور باید سر حرف را باز کند و با آن‌ها رفاقت داشته باشد.‌*

* به نقل از مادر شهید

 

 

بریده‌ای از کتاب «کاش برگردی»؛ خاطرات مدافع حرم شهید «زکریا شیری» (صفحه 138 و 139)

نویسنده: محمد رسول ملاحسنی

انتشارات شهید کاظمی

منبع : سایت حریم حرم

  • حسن مجیدیان

یاد میکنم غم تو را هنوز...

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

  • حسن مجیدیان

زندگی نامه ی شهید محمد عبدی

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ق.ظ

در تاریخ بیست و هفتم اردیبهشت سال پنجاه و پنج در تهران و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود

 

دوره ابتدایی را در دبستان سودمند تهرانپارس با موفقیت سپری کرد و از همان ابتدای تحصیل علاقه وافری به آموختن دروس قرآنی، شرکت در مسابقات قرآنی و فعالیتهای مذهبی ازخود نشان می داد و موفقیت هایی را نیز در این زمینه ها کسب کرده بود. بطوریکه در سال سوم دبستان در مسابقات قرآنی منطقه نفر دوّم شناخته شد.


دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی عدل سپری کرد و در سال دوّم راهنمایی رسماً به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد و همزمان با فعالیتهای فرهنگی- علمی مدرسه در فعالیتهای پایگاه بسیج نیز شرکت می کرد. با شروع دوره دبیرستان فعالیتهای وی رنگ تازه تری به خود گرفت و به همراه دوستان خود در بسیج دبیرستان، پایگاه مقاومت و کتابخانه فعالیتهای قوی و جدیدی را آغاز کردند.


در سالهای آخر دبیرستان و با توجه به جوّ مسموم فرهنگی جامعه، فعالیتهای پایگاه به سوی امر مهم فعالیتهای فرهنگی و مخصوصاً امور بسیج نوجوانان سوق داده شد.علاقه شهید به شغل شریف معلمی باعث شد که پس از اتمام دبیرستان به این مهم بپردازد ایشان در سال 1374 به عنوان مسئول روابط عمومی پایگاه شهید ضرغامی و در سال 1376 به فرماندهی بسیج نوجوانان حوزه مقاومت 12 عاشورا برگزیده شد.


تمام منطقه از وجود پربرکت ایشان استفاده می بردند.شهید، همزمان با این فعالیتها در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و پس از آن در قرب سپاه پاسداران (واحد تخریب سد کرخه) مشغول به کار شد. و در مرداد ماه سال 1377 جهت همکاری با واحد اطلاعات نیروی انتظامی ایرانشهر به سیستان و بلوچستان عزیمت نمود. به اذعان مسئولین واحد اطلاعات نیروی انتظامی ایرانشهر حضور این شهید عزیز باعث ایجاد تحول در این واحد گردید. و روحیه بسیجی و شهادت طلبی را در بین پرسنل نیرو به شدت تقویت نمود. پس از عملیاتهای مختلف، توسط اشرار شناسایی و ترور شد و مورد اصابت گلوله از ناحیه پا گردید.


و بالاخره در ساعت 8 صبح روز جمعه شانزدهم بهمن ماه 1377 در یک عملیات تعقیب و گریز (با قاچاقچیان مواد مخدر) در منطقه بزمان (گردنه ارزنتاک، دشت سمسور، رودخانه عباس آباد) در حالیکه تا مرز حدود 2 متری نوک قله ارتفاعات که سنگر تیرباچی اشرار در آن بود پیش رفته بود، نهایتاً با فریاد یا حسین (ع) و الله اکبر قصد یورش به تیرباچی نوک قله را داشت که با گلوله اشرار که به قلب مطهر ایشان اصابت کرد، به جمع عاشورائیان پیوست و شربت شیرین شهادت را که سالها به دنبال آن بود نوشید.


پیکر مطهر او را در بهشت زهرای تهران (قطعه 50، ردیف 25، شماره 36) که ساعتها از عمر شریفش را در آنجا سپری کرده بود در کنار سایر یاران روح ا... به خاک سپردند.

  • حسن مجیدیان

روز تولد شهید محمد عبدی

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۸ ق.ظ

بسم الله

شهید محمد عبدی را یاد کنیم که امروز سالگرد تولد آن شهید عزیز و مربی دلسوز است...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

1355/2/27 بود که در محله ی نازی آباد تهران به دنیا آمد.

  • حسن مجیدیان

کتاب نان سالهای جنگ

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۱۳ ب.ظ

 

بسم الله

یکی از کتاب های خوبی که توفیق پیدا کردم بخوانم، کتاب " نان سالهای جنگ" بود. کار جالبی در قالب کوتاه نوشته هایی جذاب و درس آموز از فعالیت زن های قهرمان روستای صدخرو سبزوار در ایام جنگ تحمیلی به قلم محمود شم آبادی. انتشارات راه یار خاطرات شفاهی پشتیبانی جنگ را برده به روستای پرافتخار صدخرو. خاطرات کوتاه و خواندنی هستند. به زنان نجیب و شریف این خاک خیلی باید افتخار کنیم. مطمءن هستم که اگر کتاب را بخوانید کیف خواهید کرد. کتاب را با تخفیف از سایت عماریار میتوانید بخرید.

  • حسن مجیدیان

مستند شیخ شهید

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ق.ظ

مستند خوبِ «شیخ شهید»، کار ارزشمندِ هنرمند عزیز و طلبه گرامی «ساسان فلاح فر» را توفیق شد که بنشینم و نگاه کنم و حسرت بخورم. شهید «علی تمام زاده» رفیق ِ خوب ما بود که در موسسه امام جمعه کرج، مدتی با او مانوس و همکار بودیم. او از همان روزها جنس دغدغه‌هایش چیز دیگری بود. سر پر شور و قلم پر خروشی داشت علیه مظالم و بی عدالتی‌ها و نارسایی‌هایی که می‌دید. طلبه سخت کوشی بود. پای کار نظام بود. خدا درجاتش را افزون کند که با همین جهت گیری و دغدغه رفت و رفت تا رسید به مقام شهادت.

مستند کوتاه «شیخ شهید» با تصاویر پسر خردسال شهید شروع می‌شود. این صحنه‌ها آدمی که کمی اهل وجدان و انصاف باشد را تکان می‌دهد. پسر می‌خواهد نشان از پدر داشته باشد و به جنگ دشمنان برود. خدا می‌داند این خردسالانِ به جامانده از شهدا که طعم حضورِ پدر را نچشیده‌اند، در فضای ذهن و روان کودکانه‌شان چه می‌گذرد؟ این دردها و کمبودها را چه کسی می‌تواند تصور کند و به تصویر بکشد؟

سیره و سلوک «ابوهادی» در سوریه کم و بیش در این مستند، ساخته و پرداخته شده. خاصه اینکه شهیدِ عزیز، «مرتضی عطایی» هم در مستند از «علی تمام زاده» می‌گوید و هنگام شهادت هم بالای سرش بوده. ابتکار جالب کارگردان در بازسازی شب عملیات و شهادت «علی» را من در کمتر مستندِ مقاومتی دیده‌ام. این حرکت، جای تحسین و نشان از اهتمام این عزیزان در ساختِ مستند دارد.

 سوای همه این محسنات و گفت و گوهای خوب والدین و همسر و همرزمان ِ شهید، خوب بود که به فعالیت‌های تبلیغی و فرهنگی و جهادی شهید «علی تمام زاده» در کرج و مسجد و محل کارش نیز پرداخته می‌شد. «علی» قبل از سوریه رفتن، در کرج فعالیت‌های بسیار قابل توجهی داشته که در مستند به آن‌ها پرداخته نشده. همچنین از تلاش او برای پیوستن به لشکر فاطمیون_با توجه به شباهت چهره‌اش به برادران افغانستانی_ صحبتی به میان نیامده که مناسب بود به آن نیز پرداخته می‌شد.

در هر صورت این نیز یکی از کارهای دل چسب «ساسان فلاح فر» و دوستانش است که الحمدلله کارنامه خوبی در حوزه مستند سازیِ جبهه مقاومت دارند.

  • حسن مجیدیان

کتاب آرزوهای دست ساز...

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۱۵ ق.ظ

 

بسم الله

کتاب آرزوهای دست ساز را انتشارات راه یار روانه ی بازار کرده است. تحولات جالب و خواندنی از شکل گیری یک شرکت دانش بنیان.

خواندنش حتما مفید خواهد بود. امیدوارم فرصتی پیدا کنم و چند خطی برایتان درباره ی این کتاب بنویسم.

  • حسن مجیدیان

وبلاگ شهید محمد عبدی رو ببینید.

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ
  • حسن مجیدیان

مربای گل محمدی را با عشق میل بفرمایید...

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۳ ب.ظ

جمعی از خوبان همت کرده‌اند و برایمان «مربای گل‌محمدی» پخته‌اند؛ مائده‌ خوش‌عطر و بویی که کام هر آن‌کس را که دل در گرو تعلیم‌و‌تربیت و دستی بر کار فرهنگی در مدرسه و مسجد و کانون فرهنگی دارد، شیرین و معطر می‌کند.


کتاب «مربای گل‌محمدی» حاصل زحمات و تحقیق جناب آقای حسین وحید رضایی‌نیا و تدوین و نگارش آقای روح‌الله رشیدی در 216صفحه است که به خاطرات شفاهی مربیان پرورشیِ دهه‌ 60 آذربایجان‌شرقی پرداخته است. ارزش کار با توجه به فاصله‌ زمانی و تعدد مصاحبه‌شونده‌ها و سختی و حساسیت کار، نمایان می‌شود. آن‌ها که کار مصاحبه و تدوین را عهده‌دار شده‌اند، کارشان را به خوبی به سر منزل ِ نتیجه رسانده‌اند.
در خصوص این کتاب، نکات و محورهایی قابل عرض و تأمل است:
اول اینکه ساخت و پرداخت کتاب، خوب و دلنشین است. این نکته‌ مهمی است چرا که شکل و شمایل محصول برای مخاطب، مهم و نشانه‌ احترام ناشر به خواننده و اهتمام به اثر است. طراحی و صفحه‌بندیِ مطلوب و چشم‌نواز، استفاده از طرح‌های مفهومی در برخی صفحات، انتخاب تیترهای معنادار و مناسب، پاورقی‌های دقیق و به‌دردبخور و ضمائم و تصاویر ِ به‌اندازه در انتهای کتاب، از امتیازات کتاب است.
دوم اینکه در خلال خاطراتِ مربیانِ پرورشی آن خطه، توصیف و ترسیمی نسبی از حال و هوا و خُلق‌وخوی مردمان آن منطقه نیز ارائه شده که در نوع خود جالب و خواندنی است. مواجهه‌ مردم خصوصاً در روستاها با فعالیت و تکاپوی تربیتی و فرهنگی مربیان، بعضاً صحنه‌های قابل تأمل و بامزه‌ای خلق کرده؛ عبارات و اصطلاحات و اشعار شیرین ترکی هم به حلاوت کتاب افزوده است.
سوم اینکه مربیان آن دهه، اهتمام جدی به استفاده از ابراز هنر در پیشبرد برنامه‌هایشان داشته‌اند. بهره‌گیری از ظرفیت‌های نمایش فیلم، اجرای تئاتر، روزنامه دیواری و برپایی نمایشگاه کتاب، اجرای سرود و اهتمام به شعر و... نشان از ذوق و سلیقه‌ این عزیزان در آن برهه‌ زمانی است؛ خاصه آنکه در سال‌های اول انقلاب، هنوز جریان فرهنگی انقلاب، تکلیف خود را با مقوله‌های حساسی همچون موسیقی مشخص نکرده بود، اما این عزیزان معطل نماندند و کار را شروع ‌کردند. اهمیت این مسأله اینجاست که بدانیم زبان هنر، ماندگارترین زبان‌ها و مؤثرترین ابزارها برای انتقال مفاهیمِ ناب است. متأسفانه امروز در امر تربیت، یا از هنر غافلیم یا در دامِ مظاهرِ نامطلوبِ آن گرفتار شده‌‍‌ایم.
چهارم اینکه زحمات و مرارت‌های مربیانِ عزیز پرورشی در آن سال‌ها، قابل لمس و الگوگیری است. کار تربیتی خالی از درد و مشقت نیست. عشق و علاقه می‌خواهد و از خود گذشتن. درگیری با گروه‌های ضدانقلاب و جریانات ملحد، اهتمام به کمک و یاری رزمندگان، سرکشی به خانواده‌ شهدا، استمرار برنامه‌ها در فراز و نشیب‌های دوران مبارزه و جنگ، از پرده‌های دیدنی و دلنشینِ این کتاب است. صفحات کتاب مملو است از یاد و نام شهدا به‌ویژه شهدای عزیز نوجوان و مساعدت‌های عاشقانه و دردمندانه بچه‌ها و خانواده‌هایشان به رزمندگان جبهه‌ها که در پاره‌ای موارد، حیرت‌‌انگیز است و اشک آدم را در می‌آورد. چقدر مردم خوبی داشتیم و داریم. شاید نقطه اوج کتاب، اشتیاقِ مربیان و دانش‌آموزان برای حضور در جبهه‌های نبرد باشد. چه بسیار از آنها که رفتند و شهید ‌شدند و ماندگار.

  • حسن مجیدیان

کوتاه نوشته های تربیتی 8

شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۷ ب.ظ

اگر آن نسل فداکار و از جان گذشته، نبودند و انقلاب نمی کردند، این راه روشن و مبارک پیش روی ما گشوده نمی شد. اگر شهیدان و رزمندگان و جانبازان ما، بار سنگین جنگ را به دوش نمی کشیدند و جان فدا نمی کردند، این بساط نورانی و ذی قیمت به دست ما نمی رسید. اگر آن نسل جوان فهیم بعد از جنگ، در مساجد و کانون ها و مدارس و هیئات، جبهه ی فرهنگی را رها می کرد، امروز از دستاوردها و ارزش های خوبمان خبری نبود. اگر بچه های عزیز مدافع حرم نبودند، امروز ما میدان کار و عمل نداشتیم. یعنی تا نسلی فدا نشود، نسل بعدی احیاء نمیشود. عرصه ی فرهنگ و تربیت فقط جای نظریه پردازی نیست، جای فداکاری و از خودگذشتگی است. با سیستم کارمندی و ساعت زنی و باری به هر جهت نمی شود جریان تربیت را اداره کرد. روحیه جهادی و حس فداشدن میخواهد. باید از خودت بگذری!

  • حسن مجیدیان