حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۱۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید محمد عبدی» ثبت شده است

درباره ی مربی شهید محمد عبدی

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۱۹ ب.ظ

به بهانه ی سالگرد شهادت شهید محمد عبدی

آنها که دغدغه ی "بچه های مردم" را دارند، محمد عبدی را خوب می‌شناسند. محمدعبدی، مربی و معلم و برادر و  دلسوز نوجوان و جوان بود. عمر کوتاه و پر مخاطره ی او بر سر تربیت نسلی گذشت که قرار است در آینده بسیار نزدیک، علمدار عرصه فرهنگ و تربیت این انقلاب باشند. و البته امروز، شاگردان او در عرصه های مختلف اجرایی و علمی و تربیتی به لطف خدا خوب می درخشند.

او و هم نسلان و همقطاران فهیمش، بعد از رحلت امام راحل ره و با آغاز دهه ۷۰ و خوابیدن شور و حال جنگ،  و رخ نمودن زندگی جدید مردم در سایه ی دولت سازندگی ،به اقتضاء و  ضرورت آن دهه و آن سالها، در سنگر فرهنگ و تربیت مشغول مجاهدت و فعالیت شدند. شب و روزشان و جوانی و سرمایه و استعداد و آینده شان را به این مسیر آوردند و کار کردند. در این میان محمدعبدی اما چیز دیگری بود! او با آتش درون، پیوسته در مخاطره سوختن و در سودای رفتن بود. و عاقبت سوخت و رفت.

آن مربی جوان و بسیجی عاشق و معلم دلسوز به همراه همرزمانش، خوب دریافته بود که بهترین کارها، کادرسازی برای آینده انقلاب و حفظ و صیانت بچه های مردم از خطرات و گمراهی های زمانه است.برای محمد عبدی، هم زمان با شروع دوره تحصیلش در مقطع دبیرستان، دغدغه و انگیزه های عالی در زمینه تشکیل پایگاه فرهنگی تربیتی برای نوجوانان و طرح مسایل اجتماعی و دینی و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی و یادآوری مسایل مربوط به دفاع مقدس  بویژه شهدا و روش و منش آنها و غیره شکل تازه و جدی به خود گرفت و این فعالیتها در سالهای آخر دبیرستان به اوج خود رسید و تا هنگامه شهادتش با قوت ادامه داشت.

محمد خوب دریافته بود که پس از فراغت از روزگار جنگ، مسایل فرهنگی و هجوم بی امان ضدفرهنگی دشمن از راه خواهد رسید و این نسل درگیر مسایلی خواهد شد که جواب میخواهد. ایده می‌خواهد. حرف نو میخواهد. یاری در کنار خود می خواهد.

او با همین فهم و نگرش، سنگر معلمی را انتخاب کرد و شد "مربی بچه های مردم". مدرسه و مسجد و پایگاه بسیج، هیأت نوجوانان،  شد میدان عملیات فرهنگی، تربیتی و پروشی او. او به خوبی دریافته بود که رفتار و اندیشه یک مربی برای این نسل نوخاسته، چراغ راه و پای رفتن خواهد بود. و همین طور هم شد. جاذبه های رفتاری و اخلاقی و روحی محمدعبدی(که سخت مراقب خودش بود) در نزد نوجوانان از او یک معلم آگاه و توانمند و قابل اعتماد ساخته بود. او نه فقط یک معلم دلسوز که الحق یک بسیجی فهیم و تکلیف گرا و یک مشاورِ همدلِ قابل اتکاء برای نوجوانان ِ بی پناهِ آن دوره بود.

محمدعبدی محصول انقلاب اسلامی بود. امام را عاشقانه دوست داشت و افتخارش این بود که در کودکی و در جماران، امام دست روی سر او کشیده بود. برادر و یاور و مساعد و معاضد و رفیق روزهای سخت بود.برای رفقایش جان می داد. برای بسیج خودش را می کشت.بی اندازه با محبت و باظرفیت بود و اغراق نیست که بگویم خدای محبت و مهربانی بود. از کار خسته نمیشد و روی خستگی را کم کرده بود. می گفت که کار برای خدا خستگی ندارد. در میان همه ی فنون و تخصص ها او  متخصص کار برای خدا بود. آن جا که همه از پا می افتادند تازه جان میگرفت و بار مشکلات را به دوش می کشید.هر جا که او بود حال بود و صفا بود و نشاط برقرار بود و سرانجام و نتیجه هم ، حاصل بود. آقای عبدی مرکز ثقل کارها و نقطه ی تعادل فعالیت ها بود.

شب و روزش کار برای انقلاب بود. جثه ی نحیف اما جان پرشور و پر دردی داشت. وجودش تحرک و پیش روی بود. عاشق شهدا و دیوانه شهادت بود. بی تاب بود که زودتر برود. به هر دری میزد تا از قفس دنیا رهایش کنند. کارش التماس به شهدا بود. ناله میکرد و نامه می نوشت و با آنها با رفقای شهیدش قهر و آشتی داشت.دوکوهه و شلمچه و فکه و سه راهی شهادت برای او تکه ای از بهشت و مأمن یاوران صدیق مهدی(عج) بود. انس او با دوکوهه را از رفقایی باید پرسید که صبح علی الطلوع در محوطه صبحگاه  او را دیده بودند که به تنهایی نشسته بود و گریه میکرد و سینه میزد.عجیب بود گریه های بی نظیر او. چشمه جاری اشک های ناب او تا دم رفتن، جریان و جوشش داشت.مخزن چشمایش همیشه پر بود از باران بهاری. مرا ببخشید و از من نرنجید اما حوصله کنید این جا را کمی تفصیل بدهم. او تماما گریه بود. همه ی موجودیت و زیست او اشک هایش بود. او در تنهایی گریه می کرد. در جمع گریه می کرد. در سرخه حصار گریه میکرد. در بهشت زهرا گریه می کرد. در معراج شهدا گریه میکرد. در گوهرشاد بلندبلند گریه میکرد. در جماران های های اشک می ریخت.  در شب های بارانی دوکوهه  با گریه می بارید. از ایرانشهر تا چابهار در مسیر مأموریت گریه میکرد.در میان خنده ها به گریه می افتاد. پشت موتور گریه میکرد. در گرفتاری بچه‌ ها و دانش آموزان گریه می کرد. کارنامه ی تجدیدی بچه های حلقه اش را که میدید گریه میکرد. سر روی شانه ی مهربان مادرش میگذاشت و گریه میکرد. در نامه هایش گریه میکرد . وقتی متوجه عیوبش می شد، پناه به گریه می برد. و عجیب اینکه با نیلوفرانه ی علیرضا افتخاری خواننده ی محبوب آن ها سالها گریه میکرد و حتی وقتی چفیه ای که یادگار شهدا بود را بر سر دختر ضعیف الحجابی می دید، شب را تا صبح با گریه سر میکرد.

بگذریم که من و ما را طاقت، آن همه نیست که در اقیانوس بی کرانِ گریه های بی امانِ او تاب بیاوریم و همراه شویم! 
خیلی از هیأتی های آن سالها، او را با گریه ها و ضجه هایش می شناختند.ناله های او برای اهل بیت(ع) در مجالس عزای آنها فراموش نمی‌شود. از آن گریه کن های قهار هیئتی بود که هق هق او موج به گریه های هیات و شور به جان مداح می انداخت.

عشق عجیب او به مادر شهدا را ماها نمی فهمیدیم. حتی آرزوی شهادتش مثل حضرت زهرا س را هم درک نکردیم تا روزی که پیکرش را آوردند و سینه و پهلویش را دیدیم. همواره به مادرش میگفت:مامان دعا کن مثل حضرت زهرا شهید بشم.

برای او دغدغه تربیت و مراقبت از بچه های مردم آن قدر حیثیتی بود که به قول خودش حاضر بود از سر شب تا صبح با نوجوانی در خیابان قدم بزند تا مبادا این بچه در خلوت خود به گناه بیفتد. این مرام او در مقام تربیت بود اما نه این سادگی و شیرینی!  که زخم ها و طعنه ها و بی مهری ها همواره به راه بود و عاقلان علاقمند به حیات همواره زیر گوشِ این مجنونِ طریق نجات،  زمزمه ها داشتند که بابا زرنگ باش و به فکر خودت باش و کاری و شأنی و زنی و بچه ای و از همین دست تمنیات و حرف ها. اما خب او سرخوشانه راه خودش را می رفت و افق دیگری مد نظرش بود! سلوک جنون مندانه ی خودش را داشت. مردی که با افق های دوردست نسبت و آشنایی داشت، با این حرف ها، رهرو وادی عادات و روزمرگی ها نمی شد و در قواره و چارچوب عاقل ها نمی گنجید. برای پدرش نوشته بود که: بابا اصرار نکن من بروم سپاه. خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی گری...

در سلوک او، دغدغه ی بچه های مردم، گریه های بی امان، معصومیتی دوست داشتنی، شوق به رفتن و رسیدن و... فراوان به چشم می خورد.  آن جوانِ یگانه ی دورانِ ما جریان مبارک و زنده ای است از تربیت و رشد و سازندگی. 

آری بی نظیر بود این آقای آقامحمد عبدی. و الحق که بعد از او، من همانندش را ندیدم.

خون پاک او، سرآغازی شد برای بسیاری از رویش ها و فعالیت ها.خیلی ها بعد از شهادت او، با همان سبک و سیاق، روش تربیتی او را در کانونها و هیئات دانش آموزی دنبال کردند. کم نیستند کسانی که او را میشناسند و دلبسته ی او و راهِ مبارک او هستند. علی خلیلی عزیز ما نیز یکی از آنها بود.

محمدعبدی پس از عمری التماس به خدا، در صبح روز جمعه  ۱۶بهمن۱۳۷۷، در شهر ایرانشهر سیستان در دشت سمسور به شهادت رسید.اما خدا شاهد است که نام و راه و رسم و مرامش هنوز هم زنده است.هنوز هم آدم می سازد. هنوز هم سرباز انقلاب و مربی بچه ها و علمدار فعالیتهای فرهنگی و تربیتی است. او هنوز هم مربی ماست. او همیشه مربی است.

 

 

  • حسن مجیدیان

روزگار سپری شده ی نوجوانی

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۱۹ ق.ظ

 

اینجا چشم اندازی از بالکن خانه ی مادرم است. در تهرانپارس. پدرم که سالهاست به رحمت خدا رفته. این گلدسته ی مسجد جامع سلمان فارسی است در خیابان ۲۱۲ شرقی. نوجوان که بودم، نماز صبح ها در این مسجد بودم. بین الطلوع با رفقا میرفتیم جنگل. هیات و بسیج و شبگردی. با موتور به مجالس علما رفتن. روزه های مستحبی. کتاب خواندن. بعد از شهادت محمدعبدی بهشت زهرا را ترک نکردن. مشهدهای مکرر.پیاده روی های سالگرد امام. هر هفته نماز جمعه. چقدر هیات و روضه. سالگردهای شهدا. اردوهای تربیتی و سر و کله زدن با نوجوان ها. خشم و رزم شبانه . و کلی کار دیگر. با دیدن گلدسته ی مسجد از بالکن خانه ی مادر یاد آن دوران بهشتی افتادم. اینها را برای چه گفتم؟ برای ریا و فخرفروشی؟ نه به خدا. که حتما نوجوانی و جوانی شما هم در همین حال و هوا گذشته. فقط خواستم بگویم رفقا و دوستانِ نوجوانم! از آن روزها از آن حالات فقط خاطره ای محو برایم مانده. امروز هرچه دارم دل مردگی و کسالت و درجازدن است. مردی تنها و بی فرجام که هیچی از روزهای نوجوانی و جوانی برای دوران چهل سالگی اش نیندوخته و توشه نساخته. ما که در نوجوانی فعال و کرار بودیم این طور لنگر انداختیم در وادی بی عملی. وای بر آنکه در نوجوانی و جوانی، مانده و معطل و راکد باشد. امثال مرا ببینید و عبرت بگیرید. تا ان شاالله در سن و سال ما، حالِ خوب و راهِ بهتری جلوی رویتان باشد.

 

  • حسن مجیدیان

کتاب بلندبالا

شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ

 

از روی تعریف یکی از دوستان رفتم و بلندبالا را خریدم. می‌گفت یک سر و گردن از کتاب های همردیف خود بالاتر است. خب البته به نظرم این طور نبود. اما کتاب خوب و جالب و شسته و رُفته ای بود. من علاقه به دیار سیستان و بلوچستان دارم. حالا شهیدِ این کتاب هم از زابل و زاهدان بود. عباسعلی خمری ده سوخته از عناصر فرهنگی و رزمی سپاه که در کربلای ۵ آسمانی شد. آدم عجیبی که فقط ۲۳ سال داشته هنگام شهادت. ۲۳ سال که اصلا در ذهن ما سن به حساب نمی آید، سنِ پختگی و شهادت این خوب ها بوده. شهید عبدی ۲۲ ساله بود. شهید سیفی ۱۹ سال. شهید خلیلی ۲۱ سال و...

 شهید این کتاب حقیقتا الگوی خوبی برای این روزهاست. نگاه به تفاوت زمانه ی آنها با این زمانه نکنید. روح و سبک و همت و عشق آن ها الان به کار ما می آید. در این کتاب راجع به برخورد با منحرفین، عشق به همسر و بچه ها، جدیت در مسئولیت ها، ایمان به انقلاب، تلاش برای محرومین، شهادت طلبی، ادب و حیا و...خاطرات خوبی آمده است. به درد نوجوان ها هم خیلی می‌خورد. کار خوبی از انتشارات سوره ی مهر

  • حسن مجیدیان

شهیدی که زبان نسل z را بلد بود!

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۲۰ ق.ظ

شهیدی که زبان نسل Z را بلد بود!

«همیشه مربی» برای بار دوم به کتابفروشی‌ها آمد

این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شما امروز را نبینید که هزار جور اسم برایشان پیدا کرده اند، نسلz ، دهه هشتادی و نودی‌ها، نوجوان پلاس، نسل نو و...یک زمانی این نسل نامرئی‌تر بودند و محمد عبدی مربی همین نسل نامرئی پر انگیزه بود.

کتاب، کتاب عجیبی است، اصلا کتاب‌ها عجیبند، پل می زنند بین زمان و مکان و مثل یک دروازه راهی می‌شوند برای ‌بردنت به یک آسمان دیگر، یک حال و هوای دیگر، یک دنیای دیگر، این کتاب اما عجیب تر است، داستان این شهید مربوط به جنگ های سخت نیست، شهید قصه‌ی ما اوایل جنگ نرم بود که خونش ریخت روی زمین، شاید گلوله جنگی خورده باشد اما زندگی اش را که ببینی بیشتر غصه خورده بود و دلش برای بچه های مردم سوخته بود، عجیب بود دلسوزی اش، خیلی عجیب بود بی قراری اش، عبدی فقط دوسه تا گلوله نخورد، تن و بدنش را که نگاه می کردی، پر پر بود از گلوله‌های طعنه و زخم زبان و ... که ول کن این نسل بیخودی را و بیخود برای خودت و پشت سر خودت حرف نتراش، مثل بقیه باش، عادی باش، بیخیال باش، اصلا این ها بچه های مردمند، به تو چه؟

شهیدی که زبان نسل Z را بلد بود!

کتاب همیشه مربی یک کارگاه کامل تربیتی است، همیشه مربی فقط از یک شهید حرف نمی‌زند، از یک تفکر می‌گوید، از یک جریان مبارک که دلش به حال بچه‌های مردم ‌سوخته و هنوز به من چه گفتن یادنگرفته است!

کتاب پر است از جمله‌های کوتاه و روان، کوتاه اما پیوسته، طوری که وقتی صفحات را ورق می زنی ، پرت می‌شوی وسط خاطرات شهید و مدام توی ذهنت از خاطره هاش تصویر می‌سازی، خوبی کوتاهی جملات این است که می‌توانی هر ازگاهی که سقف آسمان برایت کوچک شد و سرت را روی زانو گذاشتی تا از دردهای زمینی گلایه کنی، کتاب را ورق بزنی و هر چند صفحه که دلت خواست، طعم زندگی و زنده بودن بچشی و نگران نباشی که اگر این بخش را نخواندم بخش بعد را نمی‌فهمم! اصلا هرجای کتاب را که باز کنی، یک نفر دارد برایت از زندگی این شهید قصه می‌گوید.

این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
خون حرکت می‌آورد و خون شهید می‌جوشد و نسل ها را تکان می‌دهد، حالا شما حساب کن شهیدی که کارش تربیت بوده و مربی گری، کسی که می‌گوید خدا من را آفریده برای معلمی ومربی گری، خون اش چه شاهکاری می‌کند با دل انسان ها؟

کتاب سه فصل دارد ولی فصل دومش که در مورد مربی گری شهید بود، از فصل های دیگرش شگفت انگیزتر بود، حتی از فصل سوم که شهادتش بود، محمد عبدی شهید بود که شهید شد، شهیدی که بین ما بود و مثل ما راه می رفت، حرف می زد، غذا می‌خورد، اما مثل خودش مدام غصه‌ی بچه‌های مردم را می‌خورد و اشک می ریخت... گریه نمی‌کردها اما اشک می ریخت...

راهی که آن روز شهید عبدی ها شروع کردند امروز خیلی ها دارند ادامه می‌دهند و همین طلبه‌ی شهید «آرمان عزیز» یکی از این آدم ها بود و حالا تو میبینی که محمد عبدی رفت اما هنوز ادامه دارد...

*سیدعلی فلاح میرموسوی

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی در طاقچه

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۲۸ ق.ظ

 

بسم الله

امروز سالگرد شهادت مربی شهید محمد عبدی است. در مورد شهید عزیز و کتاب او برایتان قبلا نوشته ام. به مناسبت این روز کتاب همیشه مربی را در طاقچه ببینید.

  • حسن مجیدیان

دلنشین دیرینه

يكشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۰۴ ق.ظ

بسم الله

شاید برخی ناپسند بدانند که نویسنده ای کتاب خودش را دائم تبلیغ کند. من هم تا حدودی موافقم و بر این نظرم که کار نویسنده پس از نگارش کتاب و چاپ آن تقریبا تمام است و بقیه کار را باید به مشتری و خواننده و ناشر و کتابفروش و چرخه ی نشر و بازار کتاب بسپارد...ولی آیا محبوب و معشوقش را هم آدم نباید یادآور شود؟ من عمری با یاد محمد عبدی سر کرده ام و خدا شاهد است که چه جایگاهی در جان و قلب من دارد. اصراری هم ندارم که شما همچون من او را بخواهید و بپذیرید. اما بهرحال من جلوی دلم را نمیتوانم بگیرم

ترسم ای دلنشین دیرینه

سرگذشت تو هم ز یاد رود!

آرزومند را غم جان نیست

آه، اگر آرزو به باد رود!

بگذریم

کتاب همیشه مربی را از انتشارات شهید کاظمی و سایت من و کتاب میتوانید تهیه کنید...

  • حسن مجیدیان

خاطرات شهید محسن سیفی

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۵۴ ق.ظ

خدا نکند که برای کتاب شهید محسن سیفی عزیز بی خیال و خسته باشم. ان شالله بزودی و دوباره دنبال خاطرات خوب آن شهید کم سن و سال اما به معشوق رسیده و واصل شده،خواهم بود.

خدایا توفیق از توست

 

  • حسن مجیدیان

روز ولادت شهید محمد عبدی

سه شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۸:۱۹ ق.ظ

 

هوالشهید
در روز ولادت شهید محمد عبدی یادی دوباره از او میکنم که با آتش درون پیوسته در تب و تابِ تربیت بچه های مردم و در سودای سوختن و رفتن بود. جوان یگانه ای که در حیات دنیایی ِ کوتاهش، بارِ درد این و آن روی دوشش بود و حالا هم که در جوارِ رفیق اعلی است، یاور و دستگیرِ دوستان و عاشقان است. اگر بود، الان عاقله مردِ پخته ای بود که همچنان مربی و معلمِ سنجیده و بدردبخوری می شد برای ما سرگشته ها...
تولدت مبارک آقای همواره معلم. آقای همیشه مربی. یادت باطراوت و زنده است.
 

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی در نمایشگاه کتاب

دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۳:۳۲ ب.ظ

سلام

کتاب شهید محمد عبدی  همیشه مربی رو از غرفه ی نشر شهید کاظمی میتونید تهیه کنید. راهرو 15 غرفه ی شماره ی 2

 

  • حسن مجیدیان

معلمان در قاب کتاب ها

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۹ ق.ظ

صبح نو

«صبح‌نو» همزمان با آغاز هفته معلم، چند کتاب‌ خواندنی را معرفی می‌کند

معلمان در قاب کتاب‌ها

مرضیه کیان / استاد مرتضی مطهری در روشنگری اقشار باسواد به‌ویژه قشر فرهنگی جامعه قدم‌های اساسی برداشته بود و آثار عمیق ایشان در احیای فکر دینی اصیل و بی‌پیرایه و منطبق با نیاز روز جامعه بسیار موثر بود که پس از شهادت ایشان در روز 12اردیبهشت سال1358، این روز با نام «روز معلم» نامگذاری شد.

مروری بر زندگی شهید مرتضی مطهری
 مرتضی مطهری در ۱۳بهمن ۱۲۹۸ هجری‌شمسی، در فریمان از توابع مشهد به دنیا آمد. او از 13سالگی در حوزه علمیه مشهد مشغول به تحصیل شد و از حدود 15سالگی به قم رفت و در آنجا اقامت گزید. مطهری از درس اساتید آنجا همچون آیت‌الله بروجردی، امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی استفاده کرد و پس از آن چنانکه همسرش می‌گوید، به دلایل معیشتی، قم را ترک کرده و به تهران مهاجرت کرد.
مهم‌ترین استادان و چهره‌های تاثیرگذار بر مرتضی مطهری عبارتند از: امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی، آیت‌الله بروجردی، و میرزا علی‌آقای شیرازی.
مرتضی مطهری سال۱۳۳۱ مجددا از قم به تهران مهاجرت کرد و در مدرسه سپهسالار (دانشگاه شهید مطهری فعلی) و مدرسه مروی تدریس کرد و از سال۱۳۳۴ به تدریس در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران مشغول شد. مطهری در طول این سال‌ها با گروه فدائیان اسلام ارتباط داشت. او در ۱۵خرداد ۱۳۴۲ و در پی اعتراضات مردم به نظام سلطنتی پهلوی که 
امام خمینی (ره) را بازداشت کرده بود، مطهری نیز به همراه عده‌ای دیگر از روحانیون، زندانی و پس از ۴۳روز آزاد شد. بعد از قیام ۱۵خرداد همکاری با جمعیت‌های موتلفه اسلامی را آغاز کرد. وی در سال۱۳۴۴ به خاطر انتشار دو جلد کتاب «داستان راستان» موفق به دریافت جایزه از یونسکو شد.
رژیم شاه در سال۱۳۵۵ مطهری را (به بهانه درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات) از دانشکده الهیات بازنشسته کرد. وی در همین سال با همکاری چند تن از روحانیان تهران، جامعه روحانیت مبارز تهران را بنیانگذاری کرد. او همچنین با سفر به نجف اشرف، با امام خمینی (ره) دیدار کرد.
مرتضی مطهری ۱۱اردیبهشت ۱۳۵۸، شب‌هنگام زمانی که از شرکت در جلسه‌ای در منزل دکتر سحابی بازمی‌گشت، به دست اعضای گروه فرقان ترور شد و 
به شهادت رسید.
 معرفی چند کتاب خواندنی پیرامون معلمان
پس از شهادت شهید مرتضی مطهری، 12اردیبهشت هر سال به‌عنوان «روز معلم» نام گرفت. به همین مناسبت «صبح‌‌نو» چند کتاب خواندنی پیرامون معلمان و مربیان را معرفی می‌کند:
«معلم باید در خط مقدم باشد»؛ این کتاب نوشته سعید ابوالقاضی است که ازسوی انتشارات شهیدکاظمی به چاپ رسیده است. کتاب «معلم باید در خط مقدم باشد» گلچینی از رهنمود‌های رهبری درباره ارزش و جایگاه معلمان، جایگاه تعلیم و تربیت و نقش اخلاق، تعهد و دانش در معلمان، علم و اهمیت علم‌آموزی، لزوم خودباوری به دانش‌آموزان، تعهد و تخصص، وجدان کاری، فرهنگ و تهاجم فرهنگی. همچنین در بخشی از کتاب، موضوعاتی پیرامون جایگاه والای شهید مطهری به‌عنوان معلمی برتر، سند تحول آموزش‌وپرورش و برخی نمودارهای مهم در رابطه با معلمان و آموزش‌وپرورش گنجانده شده است. لازم به ذکر است بیانات معظمٌ‌له در جمع معلمان و فرهنگیان سراسر کشور، آموزش‌وپرورش، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دانش‌آموزان، مسوولان اتحادیه انجمن اسلامی دانش‌آموزان، نخبگان و سایر مجامعی که در موضوع تعلیم و تربیت فعالیت دارند ایراد شده است.
 «استاد فقط معلم نیست، مربی هم هست»؛ این کتاب اثری از عادل ظاهری حاجی‌وند است که در نشر عارف منتشر شده است. کتاب استاد فقط معلم نیست؛ مربی هم هست مجموعه بیانات مقام معظم رهبری در جمع اساتید دانشگاه‌های سراسر کشور با موضوع نقش و جایگاه اساتید دانشگاه‌ها در تربیت نسل آینده کشور است. ابتکار نویسنده در کتاب «استاد فقط معلم نیست؛ مربی هم هست» این است که با توجه به مجموعه سخنان مقام معظم رهبری سه نقش کلیدی از منظر معظم‌له برای استاد در نظر می‌‌گیرد و آن‌ها را بیین می‌کند که شامل معلم بودن، محقق بودن و مربی بودن است. با این بیان که استاد وقتی در جایگاه استادی قرار می‌گیرد، دانشجو را علاوه‌بر علم‌آموزی و راهنمایی‌‌اش در امر پژوهش، باید نسبت‌به تربیت وی نیز اهتمام و دغدغه داشته باشد؛ از این رو اگر کسی که در مقام تدریس قرار می‌گیرد نسبت‌به تربیت اهتمام نداشته باشد یا احیانا انحراف فکری و … داشته باشد بی‌تردید دانشجویانی که از او قرار است بیاموزند بعید نیست که کشور را به تباهی و نابودی بکشانند؛ مثل آنچه در زمان قبل از انقلاب درحال تحقق بود ولی اگر استاد منشأ راهنمایی و خیر باشد دانشجویانی که زیر دست او تربیت می‌‌شوند کشور را به‌سوی عزت و سربلندی می‌کشانند. لازم به ذکر است که این کتاب از دو بخش تشکیل شده است؛ بخش اول جلوه استادی را به نمایش می‌گذارد و برای هر سه نقش وظایفی را تعیین می‌کند مثل تقویت هویت ایرانی اسلامی در بین دانشجویان، تزریق اعتقاد به «ما می‌توانیم» به دانشجویان، تعمیق ایمان و معنوی و تقویت روحیه امید و …
«همیشه مربی»؛ اثری از حسن مجیدیان است که به ناگفته‌هایی از سیره تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی می‌پردازد. نویسنده در این کتاب، تلاش کرده شهید محمد عبدی را آن‌گونه که دیگران درکش کرده‌اند، روایت کند. او در این کتاب به‌دنبال خلق اثر ادبی نبود و نهایت اختصار و ساده‌نویسی را رعایت کرده است. شهید محمد عبدی ازجمله مربیان و بسیجیان خالص و باهمتی بود که فعالیت‌های گوناگونی در سنگر مدرسه و مسجد داشت. او ارتباطی فعال و سازنده با جوانان و نوجوانان داشت و همراه هم‌نسلانش بعد از رحلت امام در سنگرهای فرهنگی مشغول به کار شد. «همیشه مربی» در سه فصل با عناوین «خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد»، «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی‌گری» و «من مثل حضرت زهرا(س) شهید می‌شوم» تدوین شده است.
«همسایه سدر و همسفر رود»؛ زمانه و زندگی دکتر محمدرضا سنگری، روایت معلم شاعر و عاشقی است که با سخنرانی‌ها و کلام بدیع خود در جامعه، دانایی می‌افشاند. این کتاب را حسین قرایی نوشته و در سال 1397 به چاپ رسیده است. کتاب حاضر از 30جلسه مصاحبه با محمدرضا سنگری تشکیل شده است. از کودکی تا اکنونش را با جزئیات روایت کرده است؛ روایتی که می‌تواند بخش مهمی از تاریخ ادبیات معاصر ایران را دربر بگیرد و به کار علاقه‌مندان و همچنین دانشجویان زبان‌وادبیات فارسی آید. نویسنده کوشیده سوال‌ها طوری پرسیده شود تا خاطرات در بستر تاریخ روایت شوند و به دنیای شیرین تاریخ شفاهی ورود کنیم.

  • حسن مجیدیان