حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزه» ثبت شده است

دردهای بی درمان غزه

شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ

 

جایی خواندم که گوشه ای از بلاهایی که سرِ مظلومان غزه آمده؛ این چیزهاست

●ظهور شغل جدیدی به‌نام تعمیر اسکناس به علت نبود اسکناس نو.

● رونق‌گیری شغل گور کَنی برای کسانی که یاد گرفته‌اند بدون آهن و میلگرد و سیمان، قبرهای مناسب بسازند.

● بازگشت داد و ستدها به سیستم معامله کالا به کالا

● تغییرات زیاد چهره و ظاهر آدم‌ها و ناشناس شدن‌شان برای نزدیکان‌شان به‌خاطر گرسنگی و کمبود وزن

● از بین رفتن امکان جهت‌یابی شمال و جنوب و شرق و غرب و گُم شدن خانه‌ها و محله‌ها در آوار

● از بین رفتن کامل ۸۵۰۰ خانواده

● کشته شدن ۴۶۰ نوزادی که بعداز جنگ به‌دنیا آمدند و در جنگ به شهادت رسیدند.

● ۱۲هزار سقط جنین

 

● ثبت هزاران ازدوج جدید در محیط‌هایی بدون حریم خصوصی در چادرهای آوارگان

  • حسن مجیدیان

با غیرت ها روی عرشه

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۴، ۰۷:۴۵ ق.ظ

 

اگر این عکس واقعی است ماشاالله به غیرتشان که ۷۰ کشتی راه انداخته اند سمت غزه. اسرائیل اگر جلویشان را بگیرد؛ مفتضح تر و بی آبروتر خواهد شد در عالم. کاش من هم داخل یکی از کشتی ها بودم و نوکری این باغیرت ها را می‌کردم!

  • حسن مجیدیان

زبان شهدا

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۰۳ ق.ظ

 

ای دست و زبان شهدا! هیچ زبانی

چون حنجره‌ات، داغ مرا تازه نمی‌کرد

 

علیرضا قزوه

  • حسن مجیدیان

آقای ابوعبیده

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۰۴ ق.ظ

 

دیدید آقای ابوعبیده؟ بالاخره شما هم رفتید. و دیگر کسی نبود که با رویی چفیه‌پوش مقابل دوربین‌ خبر شهادتتان را بخواند و انگشت بلند کند و وعده انتقام دهد. سید نصرالله اگر تصویر مقاومت بود و آقای سنوار سایه‌ مقاومت، شما را همه می‌دانند که صدای رسای مقاومت بودید.«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم»‌هایتان با آن ته‌لهجه غزاوی و صدای پرصلابتی که جوان بنظر می‌رسید، قند توی دل ما و بچه‌های غزه آب می‌کرد. طفل‌های تازه زبان‌‌‌گشوده غزه بعد از کلمه مامان و بابا، مقابل تلوزیون، ابوعبیده می‌گفتند و پسرکان با چفیه سرخ بر چهره به تقلید شما، در کوچه‌ها قهرمان‌بازی می‌کردند. اینکه می‌گویند اسمتان حذیفه بوده و چند عکس از چهره‌تان منتشر کرده‌اند را باور نمی‌کنم. اشتباه گرفته‌اند. شما برای ما همان مرد چفیه‌پوش سرخ‌اید با نام جهادی ابوعبیده که فقط صداست و چهره نیست. که خود نخواست چهره شود. صدایی که سال‌ها کابوس شب صهیون‌ها بود و امید دل مادران شهدا. شما اگرچه رفته‌اید آقای ابوعبیده، اما صوت پرهیبت شما از آن حنجره محمدی هنوز مثل همان‌روز در گوش ما خواهد ماند که فرمودید «لا غالب الا الله!»

مهدی مولایی

  • حسن مجیدیان

نمیخواهم صدایی اضافه کنم!

شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۲۸ ق.ظ

دوستی می‌گوید: بیشتر بنویس! تولید کن، ممبر بگیر، از خودت بیشتر رونمایی کن! الان همه دنبال همین چیزها هستند، توی اینستا پیج بزن و...

می‌گویم: داداش تو انتظار داری که اینجا تند تند تولید محتوا کنم و هِی قلم بچرخانم و یار جمع کنم در حالی اصلا از اولش هم قرارم با خودم این نبود! یعنی اساسا عُرضه ای در این تیپ رفتارها ندارم و ذره ای اعتماد به نفس در من نیست که اصلا این حرفهای من به دردی میخورد یا نه! بیخیال برادر! اصلا انبانی وجود ندارد که از آن محتوایی دربیاید! چند روز پیش هم محمد حاجی مقصودی میگفت که متن های ناامیدکننده و غُرآلودی می نویسی!

گفتم: بله! چون ناامید و غرغرو شده ام و کتمان هم نمیکنم!

من در بی نشاط ترین و بی افق ترین سالهای زندگی ام که حالا باشد و از خود و جهان و پیرامون و عزیزان ناامیدم، نمی‌خواهم به این دنیای پر از صدا و پر هیاهو، صدای دیگری بیفزایم.‌

می‌دانی! زیاده گویی آدم را سنگدل می‌کند. می‌ترسم صدایی بلند کنم و از این بیچاره تر و سنگدل تر بشوم! بیخیال برادر!

خدا اراده کرده از جایی که این روزها خودش در آنجا خیمه زده؛ حواس ها پرت نشود! همه ی خبرها امروز در غزه است.

خدا رفته آن جا. بگذار من همین باشم و پُرگویی و پررویی نکنم و حواس ها را پرت نکنم.

بیخیال برادر!

  • حسن مجیدیان

حواله شود به مصری ها!

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ

 

چقدر مردم مصر حقیرند!

اردنی ها هم... اهالی کرانه هم کم و بیش!

مصری ها بیشتر که حبوبات را توی بطری های کوچک و پستونک طور؛ میفرستند به دلِ دریا که به ساحل غزه برسد! انگار که سبدِ حاملِ موسی باشد!

چقدر مسلمان های مَشنگی داریم! یکی از یکی چیزخُل تر و ریقوتر! کاش میشد مخاطب ها اجازه می‌دادند و می‌شد فحش هایی از ناحیه ی اسافل اعضا حواله شان کرد!

بی همه چیزهایِ بی غیرتِ مخنث!

  • حسن مجیدیان

از نهاد یک مغلوب

شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۱۳ ق.ظ

 

ما رو به نیستی هستیم و جهان به سمتِ تباهی. هیچ افق روشنی لااقل، من با این روح ضعیفم؛ پیش رو نمی‌بینم! ناامیدیِ برآمده از وضعِ سختی که داریم، برای من پسندیده تر است تا لم دادن به دیوارِ سستِ امیدهای کاذب. در ناامیدی از خویشتن و جهان و اطرافیان؛ من یکی روزگار می‌گذرانم و ذهن و جانم دیگر باخته و مغلوب است. چیزی نمی‌بینم که دلم به آن خوش باشد! و سخن از موعود هم به عقلِ من قد نمیدهد! در دنیایی که هیچ کاری نتوانی برای کودک غزه ای بکنی؛ در روزهایی که حتی از آب و چایی ات نمی‌توانی بکاهی( یعنی آن همه بی عرضه ای)، در غوغای هزار خبر و تحلیل و اتفاق که نتوانی فهمت را مستقیم و روشن نگه داری، در شبانه روزی که دائم دوستانِ دور و بری ات زمزمه ی خودیت و منیت دارند و از تو سواری می‌خواهند و هر کس دستش فقط به تنبان خودش چسبیده و فهم و شعورها بو گرفته، در شهری که مردم نگران قحط آب و گرانی برنج هستند و... تو نباشی و بمیری بهتر نیست؟ چه گند شده روزگار! ربِّ اِنّی مَغلوب فَانتصِر

  • حسن مجیدیان

ماهی ها به دریا بر میگردند

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۴۰ ق.ظ

 

اگر می‌توانستم برای این کتاب مدیحه ی مفصلی حتی با اغراق و بزرگنمایی بنویسم؛ حتما این کار را می‌کردم. ولی کلمات من برای نمایاندنِ خوبی و عُلوِ این کتاب، کلماتی الکن و توسری خورده است. این کتاب که از حلاوت و مزه و شیرینی چیزی کم ندارد؛ نوعی درسِ زندگی و رسمِ جهاد و بهانه ای برای گریه های بی امان برای غزاوی های قهرمان است.

کتاب از زبان خانمی طوبی نام از اهالی فلسطین که میهمان ایران است؛ پنجره ای دیدنی به سلوک اهالی جهاد که جان و قلب و زبانشان گره خورده با قرآن و ایمان و صبر و مبارزه است؛ می گشاید. هرچه این پنجره وسیع تر است؛ حقارت ما مدعی ها و بی عمل ها هم نمایان تر است.

اگر می‌خواهید اندکی از رنجِ بزرگ و بزرگیِ رنج مردمان بزرگترین زندانِ بی سقف دنیا، توحش اسرائیل؛ سلوک مبارزان، ایمان ناب مردم فلسطین، آداب و رسوم و لباس و غذا و طایفه و درس و میهمانی و عزای آن مظلومان را فهم کنید؛ این کتاب مختصر و شیرین و گریه دار و البته کوتاه و مبتکرانه را بخوانید. نویسنده به خوبی از زبان زنِ همسایه ی اهل بمِ کرمانِ این خانواده ی غزه ای ، شما را به دنیای خاطرات طوبی و ابوحامدِ قهرمان می‌برد.

می‌خواهید بچه ها و نوجوانان تان از اسرائیل بیشتر بدشان بیاید؟ ماهی ها به دریا بر می‌گردند را بدهید دست شان!

دوباره آفرین به بچه های نشر شهید کاظمی.

  • حسن مجیدیان

لهجه های غزه ای

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ

طبیعتا آدم کتاب می‌خواند که کیف کند و بهره ببرد و چیزی یاد بگیرد. اما " لهجه های غزه ای" رهاوردش درد است و رنج. صفحه به صفحه و بلکه خط به خط کتاب اشک آور و بیچاره کننده است. همه اش رنج، بیچارگی، عذاب های فوقِ طاقت. آب نیست. برق نیست. نان نیست. جای خواب نیست. حتی جایی برای در امان بودن از بمب و موشک نیست. یک حبه سیر و یک فنجان قهوه و یک قرص نان و یک لیوان آب آشامیدنی و یک دست لباس و یک شانه و یک جا برای تدفین شهدا و ...نیست! هیچی در غزه نیست. تازه این کتاب گزارش هایی از چهل روز بعد از تهاجم به غزه است، الان که بیش از چهارصد روز از جنگ گذشته، دیگر چی در غزه ی همه چی از دست داده پیدا می‌شود؟ خدایا ما بودیم و این شد! ما بودیم و هزاران جسد بلاکفن، تجزیه شد!

ما بودیم و کودکان از سرما مردند! ما بودیم و آدمِ غزه ای در حسرتِ یک میوه، جان داد! ما بودیم و اینها این طور رفتند و مانده ها این سان دوام آوردند. چه کتابی که اگر نخوانی اش ضرر کرده ای و اگر بخوانی اش و از درد آنها، درد نگیری باز هم ضرر کرده ای. هیچ قومی و دسته ای مثل غزاوی ها نیستند که مثال و نمونه ی شرف و ایمان و آدمیت و درد و مظلومیت و فراموش شدگی باشند.

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

  • حسن مجیدیان

کمک فعلا نقدی

شنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۲۰ ب.ظ

سلام هفته ی پیش تعدادی از رفقا سوریه و لبنان بودند. دو نکته ی مهم از این سفر گفتند که به نظرم حتما مدنظر داشته باشیم:

اول اینکه الان امکان ارسال هیچ اقلامی نیست. پتو و لباس و مواد غذایی و دارو و ...را نمی‌شود ارسال کرد. راه نیست. هرچه رفته را زده اند و می‌زنند. شاید بعد از جنگ بشود ارسال کرد‌. غذا پختن و موکب زدن و توالت ساختن الان اصلا معنا ندارد.

دوم فقط بحث رساندن پول مطرح است. بهترین کمک، بحث مالی است. دلار و یورو و... بهترین کمک الان فقط مساعدت نقدی است. همین!

  • حسن مجیدیان