فقط عاشق زبان عاشق را می فهمد
- ۰ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۴۱
شبیه چنین پستی را قبلا هم گذاشته بودم. مشاهدات روزانه ی ما، میتوانند روز نوشت های خوبی را خلق کنند. موتور ِ سمت راستی که دارد به موتورِ درب و داغون من باد میدهد، مالِ آدمِ زحمتکش و حلال خوری است که سالها کنار میدان آزادی، موتور سازی دارد. خدا خیرش دهد. کارم را راه انداخت و پنجری ام را گرفت. وقتی داشت چرخ را جا میزد، نگاهم به دست های کاری اش افتاد که سیاه و زخم و زیل بود. دیدم چه سخت نان در می آورد. شاکر هم بود. و باز یادم افتاد که قدر کار و شغلمان را نمیدانیم و شاکر نیستیم.
کارفرهنگی کُن ها و تربیتی ها و مبلغ ها و اهالی هنر انقلاب، به نظرم خوب است مشترک ماهنامه ی سوره باشند. در این شماره مصاحبه ی خوب و خواندنی با جناب کلهر انجام داده اند که برای رفقایی که تیم های رسانه ای و هنری دارند؛ انصافا قابل استفاده است. راجع به حجاب و مقاومت و نقد فیلم های جشنواره فیلم فجر هم مقالات خوب و خواندنی دارد. چند سطح بالاتر از مطالبِ دمِ دستی که در مجازی میخوانم!
شیخ علی؛ خادم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی نقل میکند: در شبی زمستانی خوابیده بودم که زنی آمده در زد و اظهار کرد که شوهرم مریض است نه دوا، نه غذا و نه زغال برای گرمکردن کرسی دارم. گفتم: «ما که در خانه چیزی نداریم و الان هم نمیشود کاری کرد». زن ناامید برگشت. بعد از رفتن زن، حاج شیخ که مکالمه ما را شنیده بود، گفت: «اگر خدا روز قیامت ما را بهخاطر او بازخواست کند چه خواهیم کرد. اگر خانهاش را بلدی بلند شو به خانهشان برویم». در گل و برف به منزل زن رفتیم و گفتههایش را صادق یافتیم. حاج شیخ گفت: «برو دنبال صدرالحکما و او را اینجا بیاور». پزشک آمد و نسخهای داد، به دستور حاج شیخ نسخه را از داروخانه بهحساب شیخ گرفتم. گفت: «برو منزل فلانی و بهحساب من زغال بگیر». وقتی زغال آوردم، پرسید: «هر روز برای خانه ما چقدر گوشت میگیری؟» گفتم: «هفت سیر». فرمود: «از فردا نصف آن را به این خانواده بده و همان نصف ما را بس است». آنگاه گفت: «حالا بلند شو برویم بخوابیم».
از کتاب مردان علم در میدان عمل، ص ۲۳۴
جوانترها با ذوق و هیجان، کتابهای پرفروش و محبوب را همچون آرزوهایی برای آینده لمس میکنند و درحالیکه دوست دارند روزی بهخاطر نوشتن یک کتاب توسط یک "جمعیت مشتاق"، تحسین شوند، میپرسند: "نویسندگی را از کجا باید شروع کنیم؟" و من پاسخ میدهم:
"از خلوتهای طولانی، دوری از جمعیتهای مشتاق"
وحید یامین پور
زمین مملو از آدمهایی است که ارزش همصحبتی ندارند؛ به نظرت واقعاً عاقلانه است که ما نظرات چنین آدمهایی را جدی بگیریم؟ چرا اجازه دهیم که قضاوتهایشان تعیین کند که ما چگونه آدمی باشیم؟
از کتاب اضطراب موقعیت/ آلندوباتن
۱- میهمان جمعی از شیرزنان حزبالله بودیم که برای مراسم سالگرد رئیسجمهور شهید، سید ابراهیم رئیسی، به مشهد آمده بودند. همه از خانواده شهدا بودند؛ مادر شهید، همسر شهید یا دختر شهید. یک سو آنها نشسته بودند و عکس عزیزانشان را در این مراسم خودمانی و کوچک در دست داشتند. سوی دیگر ما بودیم.
۲- درباره ساختار تربیتی و آموزشی حزبالله از مدارس رسمی و تا کشافه المهدی و هیئتهای بانوان و ... توضیح دادند. دنبال فرصتی بودم تا درباره خانوادههای حزبالله و «مادران مقاومت» بپرسم؛ اینکه زنان حزبالله چه میکنند؛ شیربچهها را چطور تربیت کنند و چه میکنند که بعد از شهادت عزیزشان، خانواده محکم و مقاوم میایستند. فرصت نشد. منتها یکی از دختران شهدا که پدر و مادر مبارزش را در حمله اسرائیل از دست داده بود و الان در بخش حمایتی حزبالله فعالیت میکرد، گریزی به موضوع زد. میگفت برای حمایت مالی از حزبالله، صندوقهایی را به خانواده شیعیان لبنان میدهیم تا کمکهایشان را در آن قرار بدهند و بعد از مدتی جمعآوری میشود. میگفت لزوماً خانوادههای توانمند و غنی فعالتر و دست و دلبازتر نیستند! اتفاقاً آنهایی که زندگی سادهای دارند، اهتمام بیشتری در کمک دارند. مسئله «دارندگی» نیست، سبک تربیت بچههاست. میگفت ما بچههایمان را از همان کودکی طوری بار میآوریم که با شوق از حزبالله حمایت کنند. از خانوادهای گفت که صندوقی داشت و صندوق دیگری طلب کرده بود. وقتی جویا شدیم، مادر خانواده گفته بود دو دختر کوچکم در رقابتاند که کدام برای تهیه تیرهای بیشتر برای حزبالله کمک میکند!
۳- بانوی دیگری، مادر شهید بود. خاطرهی عجیبش را چنان محکم تعریف کرد که برایمان هضمش سخت بود: «فرزندم در سوریه مشغول مأموریت جهادی در دفاع از حرم بود. روزی در دانشگاه و کلاس بودم که با من تماس گرفت. پاسخ که دادم، خودش آن سوی خط نبود! غریبهای شروع کرد به حرف زدن؛ از تروریستهای جبهه النصره آن سوی خط داشت حرف میزد: «میخواهیم فرزندت را سر ببریم...». مادر مجاهد گفته بود که «من فرزندم را دادهام و سرش را پس نمیگیرم...»
مجتبی همتی فر
آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوهٔ دل اولیاء، آن جگرگوشهٔ انبیاء، آن ناقد علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق: جعفر الصادق رضیاللهعنه. ...گفت: هرآن معصیت بنده را به حق نزدیک گرداند که اول آن ترس بود و آخر آن عذر. و گفت: هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عُجب، آن طاعت بنده را از خدای دور گرداند. مطیع با عجب، عاصی است؛ و عاصی با عذر، مطیع. زیرا که در این معنی بنده را به حق نزدیک گرداند.
از تذکره الاولیا عطار نیشابوری