حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

حالا بریم بخوابیم!

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۳۵ ق.ظ

شیخ علی؛ خادم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی نقل میکند: در شبی زمستانی خوابیده بودم که زنی آمده در زد و اظهار کرد که شوهرم مریض است نه دوا، نه غذا و نه زغال برای گرم‌کردن کرسی دارم. گفتم: «ما که در خانه چیزی نداریم و الان هم نمی‌شود کاری کرد». زن ناامید برگشت. بعد از رفتن زن، حاج شیخ که مکالمه ما را شنیده بود، گفت: «اگر خدا روز قیامت ما را به‌خاطر او بازخواست کند چه خواهیم کرد. اگر خانه‌اش را بلدی بلند شو به خانه‌شان برویم». در گل و برف به منزل زن رفتیم و گفته‌هایش را صادق یافتیم. حاج شیخ گفت: «برو دنبال صدرالحکما و او را اینجا بیاور». پزشک آمد و نسخه‌ای داد، به دستور حاج شیخ نسخه را از داروخانه به‌حساب شیخ گرفتم. گفت: «برو منزل فلانی و به‌حساب من زغال بگیر». وقتی زغال آوردم، پرسید: «هر روز برای خانه ما چقدر گوشت می‌گیری؟» گفتم: «هفت سیر». فرمود: «از فردا نصف آن را به این خانواده بده و همان نصف ما را بس است». آنگاه گفت: «حالا بلند شو برویم بخوابیم».

 

از کتاب مردان علم در میدان عمل، ص ۲۳۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی