تغافل
عارفی را گفتند: فلانی پشت تو بد گفته و به تو دشنام داده!
گفت: حتی میتواند در غیابم، مرا شلاق بزند!
پنبه نهیم گوش را
از هذیان این و آن...
- ۰ نظر
- ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۳۱
عارفی را گفتند: فلانی پشت تو بد گفته و به تو دشنام داده!
گفت: حتی میتواند در غیابم، مرا شلاق بزند!
پنبه نهیم گوش را
از هذیان این و آن...
صبح بعد از صبحانه در حیاط حسینیه دور هم نشسته بودیم. ضبط صوت روشن بود و افتخاری میخواند: {یارا یارا گاهی، دل مارا، به چراغ نگاهی روشن کن...} یکی از بچهها از راه رسید و گفت: آقا این چیه گذاشتید؟ اینکه آهنگه. محمد جواب داد: این داره در مورد امام رضا میخونه. -یعنی چی؟ یارا یارا چه ربطی به امام رضا داره؟ +امام رضا مگه یارا یارا نیست؟ مگه جانا جانا نیست؟ پس کیو میگه به نظرت؟ اینجوری به شعر نگاه کن داداش. از امام رضا مگه یارتَر داریم؟ از امام رضا جان تَر هم مگه هست؟!
سیره شهید محمد عبدی؛ کتاب همیشه مربی
گاهی میبینم از تاریخ یک نوشته بیش از ده سال گذشته! آن وقت چه حالی داشتیم وقتی مینوشتیم و می سرودیم؟ فکر این روزها و تنهایی و گرفتاری و حیرت ها را داشتیم؟ همین نوشته ها چه خوب باشند و چه ضعیف، تاریخچه ی زندگی ما هستند. تاریخ ما هستند. بگذار در تاریخ بماند که از محسن سیفی یاد کردم. خیلی جوان بود. اصلا شاید نوجوان. نرسیده به دروازه ی ۱۹ سالگی. آن همه کوتاه که اصلا نشود راجع به او چیزی گفت و شنفت!
وقتی دوستش محمدعبدی در ایرانشهرِ سیستان و بلوچستان در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر، شهید شد، محسن هم بدو بدو راهی سیستان شد که یک وقت از رفیقش جا نماند! فکر کن ۱۹ سال داشته باشی و احساس جامانده گی از قافله کنی. بابا وایسا یه کم زندگی کن. وایسا یه کم زندگی رنگ و روی تو و قد و قواره ات رو سیر کنه! نه! میخواست برود. تاب ماندن نداشت. اصلا نیامده میخواست برود. زود هم رفت. رفت پیش محمد عبدی. سه چهار ماه بعد دوم خرداد ۱۳۷۸ تو همون دشت سمسور همان جا که محمدعبدی شهید شده بود، شهید شد. شهید گمنام و مظلوم و بی یادکرد و فراموش شده ی روزگارِ کج مدارمان را یاد میکنم. محسن سیفی را. ببین چه راحت خوابیده. ببین چه خونی از سرش رفته!
من پیشنهاد میکنم که اگر حال و حوصله ی مطالعه ی کتب مختلف را ندارید؛ لااقل ره نمای طریق؛ پرسش هایی برای زندگی بهتر از محضر استاد محمدعلی جاودان را کنار دست تان داشته باشید. این کتاب البته ۷، ۸ سالی هست که چاپ شده و رهبر انقلاب هم از آن تمجید کرده اند. مجموعه ی پرسش های اخلاقی، عبادی، تحصیلی، مطالعه، اعتقادی،قرآنی،تاریخی، ازدواج و خانواده و...در این کتاب با جواب های پخته و عالمانه ی استاد جاودان، مطرح و مواجه شده اند. به این کتاب به عنوان نوعی کتاب مرجع میشود عنداللزوم مراجعه کرد و طبیعتا یک نفسه خواندن آن، کار هرکسی نیست و ضرورتِ فوری ندارد. این کتاب مخصوص پدران و مادران و مربیان و معلمان و طلبه هاست و حتی افراد دیگر.
این کتاب در نوع خودش جالب و خواندنی است. مجموعه ی گفتارهای به هم پیوسته ی دوستان و مرتبطانِ شهید مدافع حرم جواد کوهساری از مشهد؛ که به خوبی کنار هم چیده شده است. نمونه ی یک بچه هیاتی و بسیجی فعال در فضای جامعه که آخرش به در و دیوار میزند و به عراق میرود و شهید میشود. در رمان هایی که معرفی میکردم؛ روی این نکته تاکید داشتم که قهرمان ها و چهره های داستان؛ بازنمایی زندگیِ خودِ ما هستند. کتاب های شهدا هم همین گونه اند. همین کتابِ جالبِ کشکول میرزا جوادآقا را که میخوانی انگار فیلم یا روایت زندگی و فعالیت های یکی از همین دوستان نزدیک و صمیمی ات در اداره و مسجد و بسیج و کانون و فرهنگسرا و هیات و مدرسه و محله و...است. الا اینکه هنوز قرعه ی شهادت به نامشان نخورده! همین رفقای فعال و همین ها که امروز، عهده دارِ مسئولیت های شهدا شده اند؛ اگر ماندن را نخواهند و اگر به سوژه ی رفتن و نماندن، فکر کنند؛ آن وقت آن وصال هم نزدیک خواهد بود. کتاب شهید کوهساریِ فعال و دلسوز و دونده و ریسک پذیر و یکجانَشین را انتشارات راه یار منتشر کرده است.
در میان رفقا و اطرافیان کسی را پیدا نمیکنم که اندازه ی خودم بنویسد. نوشتن در من شوق یا مرضی بوده از نوجوانی از سن راهنمایی. چقدر کاغذ سیاه کرده ام و جوهر از خودکار بیرون کشیده ام؛ خدا میداند! چقدر به این و آن، کلمات نثار کرده ام. برای خدا و امام و شهید و رفیق و زنده و مرده و...نامه ها نوشته ام. هنوز هم مبتلا هستم. یا معتادش. نوشتن برایم مخدر و مُسکن و التیام و راه و بهانه و دلگرمی بوده و هست. الان هم در دلِ کاغذها در گوشه ی کتاب ها در وبلاگ در مجازی و گاهی در روزنامه و مجله ای مینویسم!
نوشتن التیام است
نوشتن درمان است
نوشتن هنر است
نوشتن گره گشایی و راه نُمایی است
نوشتن تخلیه است
نوشتن وظیفه است
نوشتن تمرکز می آورد
نوشتن شخصیت میسازد
نوشتن گاهی همه چیزِ آدم میشود!
من به همه ی دوستانم خوبم توصیه میکنم یکی از شئونات شان را "نوشتن" قرار بدهند.