حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفیق» ثبت شده است

رفیق

شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۵۴ ق.ظ

شبی که باران شدیدی می‌بارید،

پرویز شاپور از احمد شاملو پرسید: چرا اینقدر عجله داری؟!

شاملو گفت: می‌ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.

شاپور گفت: من می‌رسونمت.

شاملو پرسید: مگه ماشین داری؟

شاپور گفت: نه،

اما چتر دارم!

  • حسن مجیدیان

دوباره یادی از حسن کرمانی

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۲۵ ب.ظ

خوب یا بد، آدمی هستم که در گذشته ها و خاطرات گیر افتاده ام. یاد آن ها که رفتند را غالبا حفظ کرده ام. نمی توانم سال و روزِ رفتن شان بیاید و یادشان نیفتم. در بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها، رفقای زیر خاکی کم ندارم! اما حسن کرمانی را بیشتر در ذهن دارم. امروز سالگرد وفاتش هست و یادش میکنم و از شما خوبان هم برای طلب حمد و صلوات دارم. کرمانی سنی نداشت. وقتی رفت ۲۶ سال داشت به نظرم. اما به قاعده ی یک کامل مرد، دستگیر و عهده دارِ این و آن بود. او آن همه خوب بود که هنوز هم، خیلی ها با حسرت از او یاد می‌کنند. جوانی که در تشییع اش معلوم شد، چه دایره ی وسیعی از آدم ها دور او جمع شده بودند. آن تشییع آن جمعیت آن قیافه ها آن گریه ها و آن بی برادرشده ها را هنوز جلوی چشمم دارم. یادش بخیر. رحمت خدا بر او.

دوستانم همه از دستم رفت

دل به هر پاکدلی بستم رفت!

  • حسن مجیدیان

یاد آن دیوانه ی دوست داشتنی

يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۵۹ ق.ظ

 

چند شب داشتم در لب تاپی که اصلا از آن استفاده نمیکنم؛ چرخ میزدم. کلی از عکس از رفقا پیدا کردم. از جمله عکس مرحوم حسن کرمانی را(نفر سمت چپ). خیلی دلم سوخت. عجب رفیق نابی بود. گاهی یادش میکنم. همان وقت ها در جمع ما یل و اسطوره ای بود. مجمع اضداد بود. موتور سنگین سوار می‌شد و در عین حال شعرهای مریم حیدرزاده را می‌خواند. میاندارِ قدرِ هیات بود اما تاریخ تولد رفقایش را یاد داشت و برنامه می چید و خوش خرج و دست به جیب بود. کله شق و دیوانه و اهل کارهای پیش بینی نشده و اهل دستگیری و لوطی منشی و قلیان و قهوه خانه نشینی بود ولی زبان انگلیسی اش هم خوب بود و هوای نوجوانان را داشت و به دردهایش رسیدگی می‌کرد. یک نوجوانی به من میگفت: حسن کرمانی، برای من باب الحوائج بود! چه در بودنش و چه بعد از مرگش. داغ حسن از آن داغ هاست که فراموش نمی‌شود. فقط ۲۶ سال داشت. با موتور بین دو اتوبوس گیر افتاد و سرش پکید و رفت. همین آدمِ عجیب و غریب و پُر از ضد و نقیض ها، دیوانه ی حضرت رقیه بود و بالای نامه هایش مینوشت: بسم رب الرقیه... آه یادش واقعا به خیر. رحمت بر او . رفیق یعنی این که بعد اینهمه سال، باز برایش آه بکشی دوستانم همه از دستم رفت دل به هر پاکدلی بستم رفت

  • حسن مجیدیان

حسن کرمانی

چهارشنبه, ۱ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ

 

رفیق خوبی داشتم به نام حسن کرمانی. سالها باهم رفیق و همکلاسی بودیم. برایم اسطوره ای بود و هست. دیوانه و دوست داشتنی و لوطی و دستگیر و همراه و... سال 88 با موتور تصادف کرد و رفت... دیدم هیچ عکسی از او نیست این عکس را گذاشتم. یادش بخیر . برادر بود و برادر بود و برادر...حسن در عکس پیراهنش سفید است. آن یکی رامین نادراحمدیان برادر خوب و همراه و دردمندم است...

  • حسن مجیدیان