حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

یاد آن دیوانه ی دوست داشتنی

يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۵۹ ق.ظ

 

چند شب داشتم در لب تاپی که اصلا از آن استفاده نمیکنم؛ چرخ میزدم. کلی از عکس از رفقا پیدا کردم. از جمله عکس مرحوم حسن کرمانی را(نفر سمت چپ). خیلی دلم سوخت. عجب رفیق نابی بود. گاهی یادش میکنم. همان وقت ها در جمع ما یل و اسطوره ای بود. مجمع اضداد بود. موتور سنگین سوار می‌شد و در عین حال شعرهای مریم حیدرزاده را می‌خواند. میاندارِ قدرِ هیات بود اما تاریخ تولد رفقایش را یاد داشت و برنامه می چید و خوش خرج و دست به جیب بود. کله شق و دیوانه و اهل کارهای پیش بینی نشده و اهل دستگیری و لوطی منشی و قلیان و قهوه خانه نشینی بود ولی زبان انگلیسی اش هم خوب بود و هوای نوجوانان را داشت و به دردهایش رسیدگی می‌کرد. یک نوجوانی به من میگفت: حسن کرمانی، برای من باب الحوائج بود! چه در بودنش و چه بعد از مرگش. داغ حسن از آن داغ هاست که فراموش نمی‌شود. فقط ۲۶ سال داشت. با موتور بین دو اتوبوس گیر افتاد و سرش پکید و رفت. همین آدمِ عجیب و غریب و پُر از ضد و نقیض ها، دیوانه ی حضرت رقیه بود و بالای نامه هایش مینوشت: بسم رب الرقیه... آه یادش واقعا به خیر. رحمت بر او . رفیق یعنی این که بعد اینهمه سال، باز برایش آه بکشی دوستانم همه از دستم رفت دل به هر پاکدلی بستم رفت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی