حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای مدافع حرم» ثبت شده است

کتاب سه گاه ابوهادی

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۳۲ ق.ظ

هوالشاهد

کم کتاب نمیخوانم. شب ها قبل از خواب معمولا یکی دو تا کتاب کنار دستم دارم. این شب ها را با سه گاه ابوهادی مانوسم. علی تمام زاده را کم و بیش میشناسم و بارها زیارتش کرده بودم. کتابش شیرین است. خواندنی و تامل کردنی. از کارهای خوب راجع به مدافعان حرم و به قلم توانای مرحوم سید حمید سجادی منش. از انتشارات خط مقدم.

راستش این پست را برای این گذاشتم که بگویم کتاب را با خجالت میخوانم. کم پیش می آید کتابی مرا اذیت کند. اما این کتاب نمی دانم چرا مرا خجالت زده میکند. نمیدانم...اما صفحه به صفحه ی کتاب مرا از علی تمام زاده و همقطارانش شرمنده و خجالت زده میکند. آب میشوم. درد میکشم...خجالت می کشم...

 

  • حسن مجیدیان

مردان خوب خدا

دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۴۳ ق.ظ

 

بسم الله

مرد اگر هست به جز عالم ربانی نیست...

من خودم دلم که می گیرد و احساس غم و حسرت در دلم می آید، به عکس شهدا و علما نگاه میکنم. می افتم تو اینترنت و نامشان راسرچ میکنم. شهدا مزه ای و علما هم حالی دارند . وقار و مهابت و پاک سرشتی مردان خدا ،آدم را متوجه و متنبه میکند. چقدر انس و الفت با اینها خوب است. چقدر خوب هست کنار یکی از ایشان به سر ببری. چقدر خوب است آدم باشی و همت کنی و یکی از آنها و مثل و مانندشان شوی.

  • حسن مجیدیان

قطعه 50

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۸ ق.ظ

بسم رب الشهدا

بروید و سری به شهدا بزنید. بهشت زهرای تهران به خدا که قطعه ای از یهشت خداست. چقدر حال میدهد تنفس در مزار شهیدان. خاک آن جا مهربان است. واسطه قرار بدهید این آبرو دارها را پیش خدا.

مخصوصا بروید قطعه 50. شهدای مدافع حرم آنجا هستند. بروبچه های فاطمیون افغانستان هم.شهدای گمنام هم. بچه های آتش نشان هم و...

و مربی خوب ما شهید محمدعبدی هم ....

  • حسن مجیدیان

کتاب کاش برگردی

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۰ ب.ظ

این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن اطلاعات کامل سربازها را نوشته بود. اینکه بچه کجا هستند، تحصیلاتشان چیست، وضعیت مالی‌شان چطور است، مشکلات خانوادگی‌شان چیست. همه این‌ها را به ریز در می‌آورد تا بداند با هر سرباز چطور باید سر حرف را باز کند و با آن‌ها رفاقت داشته باشد.

فاطمه هر چند دقیقه یک بار سبزی‌ها را به هم می‌ریخت. زکریا هم دست‌کمی از دخترش نداشت! اسمش این بود دارد کمک می‌کند؛ ولی هوش و حواسش سر جایش نبود. فقط سبزی‌ها را از این دست به آن دست جابه‌جا می‌کرد. سر سفره ناهار هم پکر بود و با غذایش بازی‌بازی می‌کرد. با ایماواشاره از الهه پرسیدم: «چیزی شده؟» خبر نداشت؛ زهرا هم که متوجه حواس‌پرتی زکریا شده بود، پاپی شد و چند بار صدایش کرد؛ اما انگارنه‌انگار. دستم را روی زانویش گذاشتم که تکانی خورد. پرسیدم: «کجایی زکریا؟ اتفاقی افتاده؟»

جواب داد: «نه چیزی نیست»

زهرا گفت: «آخه ما هیچ‌وقت تو رو این مدلی ساکت ندیدیم. انگار جدی جدی کشتیات غرق شده»

زکریا جواب داد: «امروز یکی از سربازای خوبمونو دیدم که داره سیگار می‌کشه. برای همین خیلی ناراحت شدم.»

من و الهه و زهرا هم‌زمان گفتیم: «چه بد!»

زکریا گفت: «رفتم جلوش هول شده بود، سیگارو از دستش گرفتم و زیر پام له کردم. بعد پیشونی‌شو بوسیدم و بهش گفتم: «بازم سیگار داری؟» از خجالت سرشو پایین انداخته بود. بهش گفتم «راست و دروغت به من ربطی نداره. من به فرمانده گردانت چیزی نمی‌گم؛ ولی تو هم سیگار نکش. تو منطقه نظامی که کلاً ممنوعه. بیرون از اینجا هم هر سیگاری که بکشی آتیش به جوونی خودت می‌زنی.»

الهه پرسید: «بعدش چی شد؟ قبول کرد حرفتو؟»

زکریا گفت: «چند دقیقه بعد کمدشو باز کرد، یک پاکت سیگار داد دست من که توش چند تا سیگار مونده بود. بهم گفت: «آقای شیری اینا رو هم له کن. می‌خوام قول بدم دیگه لب به سیگار نزنم.»

گفتم: «معلومه از رفتارت خوشش اومده. جوونه دیگه، باید هواشو داشته باشی.»

زکریا گفت: «دلم از این می‌سوزه که کار درست‌وحسابی هم نداره. بخواد سمت سیگار هم بره که وضعش هر روز بدتر می‌شه.»

این ناراحتی زکریا برای من قابل فهم بود؛ چون روی سربازهایش خیلی حساس بود. حتی یک دفترچه داشت که داخل آن اطلاعات کامل سربازها را نوشته بود. اینکه بچه کجا هستند، تحصیلاتشان چیست، وضعیت مالی‌شان چطور است، مشکلات خانوادگی‌شان چیست. همه این‌ها را به ریز در می‌آورد تا بداند با هر سرباز چطور باید سر حرف را باز کند و با آن‌ها رفاقت داشته باشد.‌*

* به نقل از مادر شهید

 

 

بریده‌ای از کتاب «کاش برگردی»؛ خاطرات مدافع حرم شهید «زکریا شیری» (صفحه 138 و 139)

نویسنده: محمد رسول ملاحسنی

انتشارات شهید کاظمی

منبع : سایت حریم حرم

  • حسن مجیدیان

حاج قاسم...

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۵۰ ق.ظ

  • حسن مجیدیان

حاج قاسم

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۴۶ ق.ظ

  • حسن مجیدیان

ای خوش انصاف ها...

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۵۳ ب.ظ

ای شهدا! برخیزید.گویی این جاهمه چیز تمام شده است.

انگارنسل جهاد دیدۀ دیروز به خط پایان رسیده است.می ترسم اگرسراغمان نیایید وکلامی وحرفی برزبان نیاورید ماهم کم کم باورمان شودکه همه چیز تمام شده است.

باورمان می شودکه دیگر ردپایی ازشما پیش رویمان نیست وبایدبادنیای مدرن پیش رفت وپرستیژ داشت وبامحاسن آنکارد وقیافه ای اداری همه چیزمان مثل آدم شود.

اگرشما حرفی نزنید.باورمان خواهدشد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر رانوشید وهمگی گفتیم:«الحمدالله،جنگ خانمانسوز تمام شد.»


ای شهدا! که جوانمردی فقط درذائقه شمابود بیایید ولحظاتی ازخلوت بهشت فارغ شوید وزخم ترکش هارافراموش کنید وازما دلجویی کنید.بعد ازشما ، لباس خاکیمان رااز تن درآوردند.اجازه نداریم مثل آن روزها بگوییم:«التماس دعا» به ما می اموزند که چگونه بخوانیم وبنویسیم!

ای شهدا! آن چه دنیای بی شما وبی امام رابرای ماقابل تحمل کرده است،وجود «خامنه ای» عزیز است.

ای خوش انصاف ها! این جا دیگر بلدوزرهای جهادگران بی سنگر که خاکریزهای صداقت ودرستی رابنا می کردند، خاموش شده است.این جا خیانت به رفیق قاموس فرصت طلبان ورسیدن به جاه ومقام به بهای خاموشی عزت نفس است.

ای شهدا!این جا دیگر ازعروج خبری نیست وهمه درفناشدن دست وپا می زنند.دستهای ناپاک به هم گره خورده تابرنسل جوان امروزی روح بی اعتقادی ودنیازدگی راجریان دهد.دنیای غذب ،کوبۀ هوس رابردلها می کوبد ودراین روزگار مردم پرفتنه ای هستندکه بازبان دین ،مراد دنیا ومسند وبقاء برقدرت خویش رامی طلبند وازتکه تکه شدن پیکرها نردبان صعود می سازند.اگردربرابر مظالمشان کلام حقی بگویی،درمسلخ گاه هوس وهوس هایشان قربانی می شوی.

آری،این جا بازار هزار رنگ بی مهری هاست .ساکنین این جا به جرم بی وفایی محکومند برای همین است که دلمان تنگ شما ست .دیگر یاد شما از چندشب خاطره ،فراتر نمی رود.بسیجی بودن،به همان چندقطره چکان فلج اطفال،خلاصه شده است.گریه وحسرت درفراغ شما ،به جهالت وحواس پرتی یاد می شود.

ای شهدا!به داد مابرسید . این جا ماندن سخت است.قنوت نمازمان رابادلتنگی شما می بندیم ودرسجده بی تاب فرا شماهستیم ودررکوع خمیدگی قامتمان نشان دوری ازشهادت است.این سکوت غربت ،دردناک ترین دردی است که تاب وتحمل رااز وجودمان زدوده است .ماهرگز به چنین صلح سبزی فکر نمی کردیم وتنهاجولانگاه مان میدان های سرخ اندیشه مان بود واینک باز مانده ترینیم. زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است ودراین انتظار بی تابیم وبرای وصل به شما لحظه شماریم .اگر چنین نباشیم باید آن قدر بی تفاوت نباشیم باید آن قدر بی تفاوت شویم که همۀ باورهامان رافراموش کنیم تا ما نیز مثل دیگران به نوایی برسیم وازمسیر تملق وچاپلوسی، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم.

ای شهدا! مادرروزگار فقرمحبت نگاه مان لبریز ازیاد والتماس به شماست.اگرخوب گوش کنید ،خواهید شنید که دل شکسته مابهترین آوازی است که درفراغتان شب وروز می نوازد.پس ازشما ،تحمل این روزگار سخت است.صبرمان، بهانه ای است که مارابه سکوت مرگ آوری دعوت می کند.کامیابی های دنیا،مقدمۀ فراموشی ازذکرخداست وپایانش بالبخند شیطان مأنوس است.

ای شهدا! صبر مابرای شماست هرچند به فنا وفراموشی جان ماباشد.یادتان نرود درهنگامۀ خلوت وجلوت ، دستی بردلهای رنجور ما برآورید.

خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوختۀ فکه ، ای گلوله های تشنه ، ای تشنگان فرات شهادت ،شمارفتید وما ماندیم وراه ناتمام……

الاحقرمحمد عبدی(فرازی از دلنوشته شهید عبدی)

  • حسن مجیدیان
حمید حسام در مراسم رونمایی از کتاب جدید خود گفت: سردار همدانی نام خانوادگی فرزندان خود را تغییر داده بود و تا روز شهادت ایشان، همکاران فرزندش نمی‌دانستند او فرزند شهید همدانی است.

چرا شهید همدانی نام‌خانوادگی فرزندانش را تغییر داد؟

به گزارش جهان نیوز، نشست بررسی ساختار و تدوین کتب خاطرات شهدای مدافع‌ حرم با محوریت کتاب «خداحافظ سالار» و مراسم رونمایی از کتـاب «هفتاد و دومین غواص» جدیدترین اثر حمید حسام با حضور این‌نویسنده و جمعی از علاقه‌مندان به ادبیات انقلاب و دفاع مقدس، عصر دیروز یکشنبه ۸ دی در کتابفروشی به‌نشر در شهر مشهد برگزار شد.

در ابتدا محمد خسروی راد دبیر این‌نشست، با ذکر تاریخچه ای از فعالیت‌های حمید حسام در حوزه ادبیات دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم گفت: حمید حسام کارشناس ادبیات فارسی دانشگاه تهران، حضور فعالی در هشت سال دفاع مقدس داشته و از معاونت ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس تا تالیف ۱۴ عنوان کتاب در حوزه ادبیات دفاع مقدس همچون «وقتی مهتاب گم شد»، «فقط غلام حسین باش»، «غواص ها بوی نعنا می دهند»و ... این جانباز دفاع مقدس را به شخصیتی تبدیل کرده که در حوزه نویسندگی و ورود به تاریخ شفاهی ادبیات دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و حوزه مدیریت فرهنگی عملکرد شاخصی داشته باشد.

وی افزود: پرداخت به تاریخ شفاهی دفاع مقدس به‌طور جدی پس از پایان جنگ از حدود سال ۶۸ آغاز شد. نگاه اولیه بر مبنای ثبت آثار بود که این خاطرات از میان نرود، بنابراین در آن‌زمان بخشی از قصه‌نویسان کشور به این سمت رفتند و تاریخ را با جذابیت‌های عناصر داستانی درآمیختند و از این محصول کاری را تولید کردند که برای مخاطب عام جذاب باشد. به‌همین‌دلیل از همان‌ابتدا در مرکزیت این ایده دو گروه شدند، عده‌ای که برای جذاب شدن اثر به دخل و تصرف در آن می‌پرداختند و متهم بودند بخشی از تاریخ را دست‌کاری می‌کنند و عده‌ای که دنبال تاریخ صرف بودند تا اینکه سال‌ها گذشت و ما با نوع دیگری از ادبیات شفاهی دفاع مقدس بر مبنای خاطره‌نویسی که به دست مخاطب عام برسد و پرتیراژ شود، مواجه شدیم که نه داستان بود و نه خاطره و یا تاریخ صرف و ثبت وقایع، بلکه برگرفته از واقعیت و ماجرای مستند با استفاده از عناصر داستانی و بر مبنای توانمندی‌های قصه‌نویس نگارش می‌شد و در همین زمان کتاب‌های پرفروشی تولید شدند، «خداحافظ سالار» نیز از همان‌دسته توانمندی‌های یک‌نویسنده برای جذاب‌شدن اثر است اگرچه مبنای آن مستند است.

«خداحافظ سالار»؛ بسامد اربعینی زندگی سردار شهید همدانی با نگاهی زینبی
در ادامه این‌نشست، حمید حسام گفت: پیوند بین داستان نه به معنای محض و خاطره شفاهی نه به معنای تاریخ خشک است، بلکه پیوند بین این دو، در واقع دو تراز برای آن اقامه می‌شود. بنابراین از این جهت نویسنده خود را در معرضی قرار می‌دهد که برای این دو نحله و این دو نظر باید آمادگی داشته باشد. کسانی‌که از سمت داستان به حوزه تاریخ وارد می‌شوند ترجیح می‌دهند از عناصر زیبایی‌شناسی که در ماهیت و روایت نهفته نگذرند، از این جهت باید ساعت‌ها مصاحبه‌ها را خواند و در ذهن مرور کرد مثلا باید دید تعلیق در این متن کجاست و اگر ندارد آیا من اجازه دارم در آن تعلیق ایجاد کنم؛ نه اصلا، لذا این کار راحتی نیست و نویسنده هم باید فکت‌های تاریخی خیلی دقیق ارائه کند و مانند محقق نکته‌سنج حقیقت‌یاب واقعیت‌های تاریخ شفاهی را پیدا کرده باشم از این جهت اعتقاد دارم یک مدون باید قبل از آن، یک محقق باشد و از بین گفته‌های متفاوت، گاه متعارض و متقابل، حقیقت را پیدا کند. اما در بخش داستانی از عناصری استفاده کند که صدای راوی شنیده شود نه قلم نویسنده، بنابراین این‌کار به نظرم نقطه خاص و شمشیر دو لبه است. وقتی دوره ۴۰ ساله زندگی سردار شهید همدانی را نقل می‌کنیم، یک عدد در ذهن منِ محقق می‌آید و این ۴۰، یک اربعین است که این را من نساخته‌ام بلکه حقیقت زندگی ایشان است، آشنایی من با قصه زندگی این شهید والامقام نه بر مبنای۳۰ ساعت مصاحبه بلکه حاصل ۳۶ سال مصاحبت با این شهید است که این بسامد زندگی ایشان یک نگاه پیام رسانی و نگاهی زینبی است.

وی با بیان این‌که سردار همدانی در اوج گمنامی می‌زیسته، افزود: من در تلاش بودم از رهگذر داده ها و راویان این نکات را پیدا کنم و در زنجیره تدوین قرار دهم و عملا یک بسامد اربعینی در قصه زندگی‌ ایشان در می آید. هنر کسی که تاریخ شفاهی کار می کند این است تا تلاش کند از ذات روایت، قصه پیدا کند. کار به زمان زیادی احتیاج دارد زیرا سوژه در یک لوکیشن خاص و محدود انتخاب می شود اما نویسنده دو خط موازی باید داشته باشد؛ یک خط برای زندگی همسر در پشت جبهه از دفاع مقدس تا سوریه اتفاق می افتد و یک خط برای قهرمان قصه یعنی سردار شهید همدانی است و این ها باید در روایت همسر دوخته شود زیرا خاطرات شفاهی اول شخص کار می کنیم و اگر می خواهیم مخاطب دچار انقطاع زمانی نشود، باید همراه با تفکر، تحقیق و ارتباط و آشنایی باشد.

نویسنده کتاب «غواص ها بوی نعنا می‌دهند» در ادامه گفت: تلاش کردم در این اثر به خیلی از سوالات پاسخ داده شود اما به شکل غیر مستقیم و در حدی که امکان‌پذیر بود. من با سردار همدانی زندگی کردم و ایشان اعتقاد داشت باید ناگفته ها بیان شود و بهترین کار این بود که این شخصیت را از زبان همسرش بشناسیم لذا بخشی از این اثر گزارش است که برای بیان اطلاعات به مخاطب داده شده است و باید گفته می‌شد.

سردار همدانی نام خانوادگی فرزندانش را تغییر داده بود
حسام در بخشی از سخنانش گفت: سردار همدانی نام خانوادگی فرزندان خود را تغییر داده بود و تا روز شهادت ایشان، همکاران فرزندش نمی‌دانستند او فرزند شهید همدانی است. این شهید بزرگوار معتقد بود که هیچ کس در جامعه نباید بداند که شما فرزند من هستید تا به خاطر من برای شما تبعیض قائل شود، لذا برخی روایت هایی که در «خداحافظ سالار» بیان شده نباید حمل بر تفاوت و تمایز باشد. سعی کردم از لحن تکراری استفاده نکنم اما بخش هایی همانند رسالت زینبی بودن در صحبت های همسر شهید است و من مقید و ملزم هستم این واژه ها را به کار ببرم چون پیام بزرگی دارد. بحث دیگر تاریخ و اطلاعات است؛ سردار همدانی میان مسلحین و داعش تمایز قائل بودند، درست مانند افرادی که در شرایط امروز منتقد و معترض هستند اما برانداز نیستند آنجا هم عده ای که ناراحت بودند مسلح شده بودند لذا بسیار دقت شده بود داده‌های دقیق تاریخی ارائه شود و مرزبندی بر اساس واقعیت های موجود در سوریه بیان شده بود.
  • حسن مجیدیان

درباره ی کتاب طایر قدسی

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۳۷ ق.ظ

حتی در همین زمانه شلوغ با این همه درد و اتفاق، باز هم کتاب راهی به سوی آرامش و آرامش و تمرکزی است برای یافتن راه. کتاب را نباید از دست داد و کتاب شهدا را باید سر دست گرفت و بسان چراغی جلوی پا گرفت تا لغزشگاه‌ها و دره‌ها، آدم را به کام خودش نکشاند. مرد راه بی نیاز از این ستاره‌های ره‌نما نیست.

شهدای عزیز مدافع حرم، در قفای شهدای انقلاب و جنگ، راهی شدند و راه یافتند و حالا خورشیدوار، به مشتاقان مسیر راه وصال نشان می‌دهند. کتاب احوالات آن‌ها که در این سال‌ها رونق و آوازه یافته است، از برکات و نعماتی است که در زمانه ما پیدا شده است. قدر این آثار را باید دانست و از دست ندادشان. چه خوب که تک تک اینها را بشناسیم و به هم معرفی کنیم و از تبلیغ آن دریغ نورزیم.

کتاب سیزدهم از سری کتابهای مدافعان حرم انتشارات روایت فتح به شهید عزیز، «امین کریمی» اختصاص یافته است. کتابی به قلم خانم «مریم عرفانیان» و با عنوان «طائر قدسی». ایشان قبل از این کتاب، برای شهید «حسن قاسمی دانا»، کتاب «سروها ایستاده می‌مانند» را نوشته‌اند. کتاب «امین»، از زبان پدر و مادر عزیزش، خواهر و همسر گرامی‌اش و تنی چند از رفقای او، روایت شده است. عموم روایت‌ها خوب و قابل ملاحظه است.

 از روحیات شهید «امین کریمی» و کودکی و نوجوانی او و جسارت‌ها و ریسک‌هایش، مطالب جالبی نقل شده است. روحیه و علاقه امین به مسائل فنی او را تا آنجا پیش می‌برد که به جمع نیروهای زبده تخریب می‌پیوندد و ابتکارات او در نبرد سوریه خیلی راه گشای نیروهای مقاومت می‌شود. از فرازهای جالب کتاب، ماموریت‌های «امین» در بسیج و نحوه برخورد او با موارد و منکرات بوده است. این خودش الگوی جالبی برای مامورین و مرتبطین این حیطه است؛ نگاه انسانی و فرهنگی او بسیار راهگشا و راهبردی بوده است.

اگر کتاب «طائر قدسی» را خوب بخوانید، می‌بینید که «امین» زود بزرگ شده است و پا به عالم مردانگی گذاشته است. این را از رفتار و روحیه او در مواجهه با مریضی خواهرش و بعدها بیماری مادرش، خواهید فهمید. لطف کتاب بیش تر از این حرف‌هاست و خوب است که محروم از الطاف این شهید عزیز نباشیم و شرح احوالاتش را بخوانیم.

 

  • حسن مجیدیان

بچه های شهدا

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ق.ظ

  • حسن مجیدیان