کتاب دستت باشد!
همسر شهید غلامعلی رشید: وقتی ازدواج کردیم همسرم به من گفت: دوست ندارم وقتی به خانه می آیم شمارا در آشپزخانه ببینم، دوست دارم وقتی می آیم کتاب دست شما باشد.

- ۰ نظر
- ۰۳ آذر ۰۴ ، ۰۸:۵۵
همسر شهید غلامعلی رشید: وقتی ازدواج کردیم همسرم به من گفت: دوست ندارم وقتی به خانه می آیم شمارا در آشپزخانه ببینم، دوست دارم وقتی می آیم کتاب دست شما باشد.

خانم نویسنده ای نوشته بود که در جوانی دوست داشته با یک کتاب ازدواج کند! کتاب ها چنین کاری با روح و روان آدمی زاد میکنند. هم ضروری اند و هم خطرناک. نمیشود آن را به کسی توصیه کرد و نمیشود کسی را از آن بازداشت. زندگی با کتاب سخت است. بی کتاب هم بی خاصیت است. آن ها که کتاب را به زندگی شان راه داده اند با آنها که در خانه شان را به روی کتاب بسته اند؛ تفاوت شان مثلِ فرقِ شب و روز است. کتاب برای خودِ من بهترین انیس و مونس بوده بدون تعارف. و البته مرا به ورطه های مضرِ روانی هم گاهی رسانده که شرحش بماند! وَر دلِ کتاب نشستن حال میدهد و سوزندگی هم دارد! کتاب چیزِ عجیبی است رفقا
برای خرید کتاب از نمایشگاه کتاب، هیچ پیشنهادی ندارم. اساسا این سوال که از نمایشگاه کتاب، چه کتابی بخریم؛ سوال درست و دقیقی نیست! تهیه کتاب باید از سرِ نیاز و سوال و مسأله ی آدم باشد. شما دغدغه و گره ی ذهنی ات چیست؟ برو راجع به همان، کتاب و منبع تهیه کن. اینکه فلانی چه میخواند و الان چه کتابی دستش هست؛ ربطی به نیاز و مسأله ی من ندارد. خودِ من کتاب هایی که در این صفحه معرفی میکنم؛ به نوعی برای ثبت و بایگانی است در درجه ی اول. و بعد برای کسانی که در همین فضا مطالعه دارند. لذا اگر کتاب مشخصی مدنظرتان است بروید نمایشگاه کتاب و همان را بخرید و برگردید و زیاد در آنجا فِر نخورید که چندان خوبتان نیست. نمایشگاه کتاب رفتن برای دیدار با نویسندگان و شرکت در برنامه ی خاص و بدردبخور فرهنگی و خرید کتاب های از پیش تعیین شده خوب است. و الا ای بسا لطمات ش بیشتر باشد تا فایده اش! همین کتاب را که عکسش را گذاشتم، دوستی بِهِم معرفی اش کرد و یک سومش را که خواندم دیدم به کارم نمی آید و ولش کردم. تصور میکردم همان دغدغه و مسأله ی من توی این کتاب است ولی دیدم نه! اینطور نیست. این پست را در جواب به سوال دوستانی که از این کمترین درباره ی خرید کتاب و رفتن به نمایشگاه کتاب سوال داشتند؛ نوشتم
من فکر میکنم فقط باید آن نوع کتابهایی را بخوانیم که زخممان میزنند یا به جانمان دشنه فرو میکنند. اگر کتابی که میخوانیم با واردکردن ضربه به سرمان بیدارمان نکند، اصلاً چرا میخوانیمش؟ شاید، به قول تو، برای آنکه خوشحالمان کند؟ خداوندا، ما دقیقاً زمانی میتوانستیم خوشحال باشیم که هیچ کتابی نداشتیم، و آن نوع کتابهایی که خوشحالمان میکنند همان کتابهاییاند که اگر مجبور بودیم میتوانستیم خودمان بنویسیم. اما ما به کتابهایی نیاز داریم که مثل مصیبت بر ما نازل شوند و در اعماق غم فرو ببرندمان، همچون مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش میداریم، همچون تبعیدشدن به جایی که عرب در آن نی انداخت، همچون خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد که بر دریای یخزده درونمان میکوبد. نظر من این است.
نامه کافکا به اسکار پُلاک

به تازگی این مجله ی فاخر برای علاقمندان به ادبیات داستانی و کتاب و خواندن و نوشتن و... سر از کتابفروشی ها درآورده. دوماهنامه ای خواندنی و قابل استفاده و جهانی جدید به روی عاشقانِ ادبیات. با داستان ها و مقالات و گفت و گوهایی جاندار و معرفی کلی کتاب. برای اهالی ادبیات؛ خواندن و نگه داشتِ چنین مجلاتی یک جورایی فرض و واجب است.
گاهی که اندکی پول و پَله ای دستم می آید؛ اگر به قاعده ی خریدن یک کتاب باشد، صرف کتابش میکنم. ولی این روزها احساس میکنم که دیگر با این وضعیتی که آقایانِ دست اندرکار دارند رقم میزنند، یحتمل کتاب خریدن هم مثل خرید خودرو و خانه، تبدیل به رویا شود. شنیدم که کتاب را قرار است به خاطر گرانی کاغذ، به تعداد صفحه بفروشند. یعنی مثلا کتاب دویست صفحه ای را باید ۲۰۰ هزار تومان ناقابل پیاده شوید! باورم نمیشد. تا اینجا دو سه روز پیش در قم، وقتی از فروشنده خواستم کتاب "محمد(ص) برپایه ی کهن ترین منابع" را برایم حساب کند، گفت : ۷۵۰ هزار تومان!! گفتم: چه خبره آقا؟ فرمود: کتاب ۷۵۰ صفحه است و صفحه ای ۱۰۰۰ تومان!! بله، به همین راحتی کتاب از زندگی ماها که اندک دلبستگی به آن داریم، دارد پر میکشد به آسمان. فلذا الوداع یا کتاب...

رواقی گری شاخه ای از انواع مکاتب فلسفی است که حدود چهارصد سال پیش توسط زنون پایه گذاری و مطرح شد. رواقی گری بر اساس مستقل بودن و تاثرناپذیری اراده ی آدمی در مواجهه با التهابات بیرونی بنا شده است. یعنی هرچه قدر جان و دل آدم، فارغ از محیط بیرونی و بی توجه به سختی ها و پستی و بلندی های زندگی بار بیاید، زندگی آرام تری خواهد داشت. ظاهرا این دست کتاب ها اخیرا رواج پیدا کرده اند و مورد استقبال قرار گرفته اند. اما پیش می آید که برخی از فرآوردهها و خروجی های این مکتب هم زرد و سطحی باشند. این کتاب هم به نظرم همین طور آمد. نزدیک به ۷۰ صفحه از ۱۷۷ صفحه ی کتاب را خواندم و رهایش کردم. دیدم فایده ای ندارد و ارزش ادامه دادن ندارد. قبلا هم عرض کرده بودم که حتما کتابی را که در اوایل یا اواسط آن متوجه بی باری و کم ارزشی اش شدیم؛ بهتر است شجاعانه رها کنیم.


در مورد این کتاب شریف ان شالله برایتان خواهم نوشت.درباره ی اولین شهید مدافع حرم