حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب همیشه مربی» ثبت شده است

معلمان در قاب کتاب ها

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۹ ق.ظ

صبح نو

«صبح‌نو» همزمان با آغاز هفته معلم، چند کتاب‌ خواندنی را معرفی می‌کند

معلمان در قاب کتاب‌ها

مرضیه کیان / استاد مرتضی مطهری در روشنگری اقشار باسواد به‌ویژه قشر فرهنگی جامعه قدم‌های اساسی برداشته بود و آثار عمیق ایشان در احیای فکر دینی اصیل و بی‌پیرایه و منطبق با نیاز روز جامعه بسیار موثر بود که پس از شهادت ایشان در روز 12اردیبهشت سال1358، این روز با نام «روز معلم» نامگذاری شد.

مروری بر زندگی شهید مرتضی مطهری
 مرتضی مطهری در ۱۳بهمن ۱۲۹۸ هجری‌شمسی، در فریمان از توابع مشهد به دنیا آمد. او از 13سالگی در حوزه علمیه مشهد مشغول به تحصیل شد و از حدود 15سالگی به قم رفت و در آنجا اقامت گزید. مطهری از درس اساتید آنجا همچون آیت‌الله بروجردی، امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی استفاده کرد و پس از آن چنانکه همسرش می‌گوید، به دلایل معیشتی، قم را ترک کرده و به تهران مهاجرت کرد.
مهم‌ترین استادان و چهره‌های تاثیرگذار بر مرتضی مطهری عبارتند از: امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی، آیت‌الله بروجردی، و میرزا علی‌آقای شیرازی.
مرتضی مطهری سال۱۳۳۱ مجددا از قم به تهران مهاجرت کرد و در مدرسه سپهسالار (دانشگاه شهید مطهری فعلی) و مدرسه مروی تدریس کرد و از سال۱۳۳۴ به تدریس در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران مشغول شد. مطهری در طول این سال‌ها با گروه فدائیان اسلام ارتباط داشت. او در ۱۵خرداد ۱۳۴۲ و در پی اعتراضات مردم به نظام سلطنتی پهلوی که 
امام خمینی (ره) را بازداشت کرده بود، مطهری نیز به همراه عده‌ای دیگر از روحانیون، زندانی و پس از ۴۳روز آزاد شد. بعد از قیام ۱۵خرداد همکاری با جمعیت‌های موتلفه اسلامی را آغاز کرد. وی در سال۱۳۴۴ به خاطر انتشار دو جلد کتاب «داستان راستان» موفق به دریافت جایزه از یونسکو شد.
رژیم شاه در سال۱۳۵۵ مطهری را (به بهانه درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات) از دانشکده الهیات بازنشسته کرد. وی در همین سال با همکاری چند تن از روحانیان تهران، جامعه روحانیت مبارز تهران را بنیانگذاری کرد. او همچنین با سفر به نجف اشرف، با امام خمینی (ره) دیدار کرد.
مرتضی مطهری ۱۱اردیبهشت ۱۳۵۸، شب‌هنگام زمانی که از شرکت در جلسه‌ای در منزل دکتر سحابی بازمی‌گشت، به دست اعضای گروه فرقان ترور شد و 
به شهادت رسید.
 معرفی چند کتاب خواندنی پیرامون معلمان
پس از شهادت شهید مرتضی مطهری، 12اردیبهشت هر سال به‌عنوان «روز معلم» نام گرفت. به همین مناسبت «صبح‌‌نو» چند کتاب خواندنی پیرامون معلمان و مربیان را معرفی می‌کند:
«معلم باید در خط مقدم باشد»؛ این کتاب نوشته سعید ابوالقاضی است که ازسوی انتشارات شهیدکاظمی به چاپ رسیده است. کتاب «معلم باید در خط مقدم باشد» گلچینی از رهنمود‌های رهبری درباره ارزش و جایگاه معلمان، جایگاه تعلیم و تربیت و نقش اخلاق، تعهد و دانش در معلمان، علم و اهمیت علم‌آموزی، لزوم خودباوری به دانش‌آموزان، تعهد و تخصص، وجدان کاری، فرهنگ و تهاجم فرهنگی. همچنین در بخشی از کتاب، موضوعاتی پیرامون جایگاه والای شهید مطهری به‌عنوان معلمی برتر، سند تحول آموزش‌وپرورش و برخی نمودارهای مهم در رابطه با معلمان و آموزش‌وپرورش گنجانده شده است. لازم به ذکر است بیانات معظمٌ‌له در جمع معلمان و فرهنگیان سراسر کشور، آموزش‌وپرورش، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دانش‌آموزان، مسوولان اتحادیه انجمن اسلامی دانش‌آموزان، نخبگان و سایر مجامعی که در موضوع تعلیم و تربیت فعالیت دارند ایراد شده است.
 «استاد فقط معلم نیست، مربی هم هست»؛ این کتاب اثری از عادل ظاهری حاجی‌وند است که در نشر عارف منتشر شده است. کتاب استاد فقط معلم نیست؛ مربی هم هست مجموعه بیانات مقام معظم رهبری در جمع اساتید دانشگاه‌های سراسر کشور با موضوع نقش و جایگاه اساتید دانشگاه‌ها در تربیت نسل آینده کشور است. ابتکار نویسنده در کتاب «استاد فقط معلم نیست؛ مربی هم هست» این است که با توجه به مجموعه سخنان مقام معظم رهبری سه نقش کلیدی از منظر معظم‌له برای استاد در نظر می‌‌گیرد و آن‌ها را بیین می‌کند که شامل معلم بودن، محقق بودن و مربی بودن است. با این بیان که استاد وقتی در جایگاه استادی قرار می‌گیرد، دانشجو را علاوه‌بر علم‌آموزی و راهنمایی‌‌اش در امر پژوهش، باید نسبت‌به تربیت وی نیز اهتمام و دغدغه داشته باشد؛ از این رو اگر کسی که در مقام تدریس قرار می‌گیرد نسبت‌به تربیت اهتمام نداشته باشد یا احیانا انحراف فکری و … داشته باشد بی‌تردید دانشجویانی که از او قرار است بیاموزند بعید نیست که کشور را به تباهی و نابودی بکشانند؛ مثل آنچه در زمان قبل از انقلاب درحال تحقق بود ولی اگر استاد منشأ راهنمایی و خیر باشد دانشجویانی که زیر دست او تربیت می‌‌شوند کشور را به‌سوی عزت و سربلندی می‌کشانند. لازم به ذکر است که این کتاب از دو بخش تشکیل شده است؛ بخش اول جلوه استادی را به نمایش می‌گذارد و برای هر سه نقش وظایفی را تعیین می‌کند مثل تقویت هویت ایرانی اسلامی در بین دانشجویان، تزریق اعتقاد به «ما می‌توانیم» به دانشجویان، تعمیق ایمان و معنوی و تقویت روحیه امید و …
«همیشه مربی»؛ اثری از حسن مجیدیان است که به ناگفته‌هایی از سیره تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی می‌پردازد. نویسنده در این کتاب، تلاش کرده شهید محمد عبدی را آن‌گونه که دیگران درکش کرده‌اند، روایت کند. او در این کتاب به‌دنبال خلق اثر ادبی نبود و نهایت اختصار و ساده‌نویسی را رعایت کرده است. شهید محمد عبدی ازجمله مربیان و بسیجیان خالص و باهمتی بود که فعالیت‌های گوناگونی در سنگر مدرسه و مسجد داشت. او ارتباطی فعال و سازنده با جوانان و نوجوانان داشت و همراه هم‌نسلانش بعد از رحلت امام در سنگرهای فرهنگی مشغول به کار شد. «همیشه مربی» در سه فصل با عناوین «خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد»، «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی‌گری» و «من مثل حضرت زهرا(س) شهید می‌شوم» تدوین شده است.
«همسایه سدر و همسفر رود»؛ زمانه و زندگی دکتر محمدرضا سنگری، روایت معلم شاعر و عاشقی است که با سخنرانی‌ها و کلام بدیع خود در جامعه، دانایی می‌افشاند. این کتاب را حسین قرایی نوشته و در سال 1397 به چاپ رسیده است. کتاب حاضر از 30جلسه مصاحبه با محمدرضا سنگری تشکیل شده است. از کودکی تا اکنونش را با جزئیات روایت کرده است؛ روایتی که می‌تواند بخش مهمی از تاریخ ادبیات معاصر ایران را دربر بگیرد و به کار علاقه‌مندان و همچنین دانشجویان زبان‌وادبیات فارسی آید. نویسنده کوشیده سوال‌ها طوری پرسیده شود تا خاطرات در بستر تاریخ روایت شوند و به دنیای شیرین تاریخ شفاهی ورود کنیم.

  • حسن مجیدیان

به یاد آقا معلم...

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۰۲ ق.ظ

 

بسم الله

روز معلم یاد میکنم از شهید محمدعبدی که مربی بود و معلم بچه های مردم. خدا درجاتش رو زیاد کنه. هنوز و همواره بعد از 23 سال به یادش هستم و بهش عشق و علاقه دارم. اگر دوست داشتید راجع به این شهید عزیز چیزی بدونید کتاب "همیشه مربی" از انتشارات شهید کاظمی رو بخونید.

 

  • حسن مجیدیان

مربی قهرمان

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۴۰ ق.ظ

 

انعکاس انتشار کتاب همیشه مربی در هفته نامه ی " صبح صادق"

  • حسن مجیدیان

چاپ دوم همیشه مربی

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۳۷ ق.ظ

«همیشه مربی» به چاپ دوم رسید

«همیشه مربی» به چاپ دوم رسید
کتاب همیشه مربی به قلم حسن‌ مجیدیان که در بردارنده ی خاطراتی از سلوک تربیتی و فعالیت های فرهنگیِ شهید محمد عبدی است، به ایستگاه دوم رسید.

به گزارش تهران پرس، کتاب «همیشه مربی» به قلم حسن‌ مجیدیان که در بردارنده ی خاطراتی از سلوک تربیتی و فعالیت های فرهنگیِ شهید محمد عبدی است، به ایستگاه دوم رسید.
سه فصل این کتاب که توسط انتشارات شهید کاظمی تجدید چاپ شده است، از فعالیت های دامنه دار شهید در بسیج و مسجد و مدرسه، دغدغه ها و نگرانی ها و تلاش وافر محمد عبدی در مواجهه با تربیت بچه های نوجوان و در آخر از شهادت خواهی او و ماموریت هایش در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در استان سیستان و بلوچستان، گفتگو کرده است.
شهید محمد عبدی از جمله ی بسیجیان فعال و مربیان کوشایی بوده که در منطقه تهرانپارس، ارتباطی پویا و حضوری سازنده در سنگر مسجد و مدرسه با نوجوانان و جوانان داشته است. با توجه به دغدغه ی همیشگی شهید در تربیت و رشد و سازندگی بچه های نوجوان، سلوک، ابتکارات و کارنامه ی فرهنگی و تربیتی او می‌تواند پاسخگوی سوالات و دغدغه‌های مربیان و فعالان این حیطه و نمونه ی قابل اعتنایی در فن معلمی و مربیگری باشد.

علاقمندان برای تهیه این کتاب می‌توانند به سایت انتشارات شهید کاظمی یا سایت من و کتاب و همچنین صفحه رسمی شهید محمد عبدی در فضای مجازی مراجعه کنند.

 
  • حسن مجیدیان

لینک خرید کتاب همیشه مربی

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۰۴:۵۶ ب.ظ

لینک خرید کتاب همیشه مربی

ناگفته هایی از سیره تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمدعبدی

 

https://nashreshahidkazemi.ir/826/%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%A8%DB%8C.html

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی با سر و شکل جدید در ایستگاه دوم

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ ق.ظ

هوالشاهد

و همه ی تلاش من این بود که او دیده شود، فارغ از کتابش!

چرا که در زندگی و شهادت او برای ما نکته ها هست و جاذبه ها و برکت ها...

در مورد فرم کتاب ادعایی ندارم که کار اول کسی که عاشق نوشتن و شاگرد ابتدایی این راه است، شاید بهتر از این در نیاید! اما محتوای کتاب حالات، رفتار، دغدغه ها و خوبی های محمد عبدی است...

الحمدلله کتاب او به ایستگاه دوم رسیده است. در سالروز شهادتش و با سر و شکل جدید

  • حسن مجیدیان

یک تکه از کتاب همیشه مربی...

شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۱۴ ق.ظ

 از کتاب همیشه مربی :

هفت، هشت نفری از مشهد برمیگشتیم. با اتوبوسهای بنز ۳۰۲ قدیمی و درب و داغون! گرمای تابستان کلافه مان کرده بود. نزدیک سمنان، راننده یکی از این موسیقیهای مجاز را گذاشت. من هم که آن وقتها یک خرده ای زیادی خشک مقدس بودم، گفتم: "آقا خاموشش کن!" محمد گفت: "نه آقا! روشنش کن!" گفتم: "پس من پیاده میشم!" پا شد و من را برد پیش خودش نشاند و گفت: "ابله! بذار این موسیقی مجازو بذاره که چهار روز دیگه ما هم نبودیم، همین موسیقی رو بذاره نه اینکه از لج ما فردا برداره ترانه و چرت و پرت بذاره!".

 

 

  • حسن مجیدیان

یک گوشه از " همیشه مربی"

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ ق.ظ

هوالشاهد

نمیدانم " کتاب همیشه مربی" را که برای شهید محمد عبدی کار کردیم را دیدید یا نه؟ ان شاالله قرار است برود چاپ دوم . طرح جلدش هم عوض شده. گفتم گوشه هایی از کتاب را گاهی این جا برایتان بگذارم. شاید پسندتان شد.

 

شیطنتهای شیرینی داشت. تو ماموریتهای بسیج و ایست و بازرسی ها، ازش شیرین کاری هایی سر میزد که فقط از دست خودش بر می آمد! تو یکی از ایست و بازرسی ها با خودش ماشین آورده بود. روی سقفش هم چراغ گردان پلیس گذاشته بود. منتها ماشینش یک قطره بنزین هم نداشت. فقط آژیر داشت! حین کار، یک متهم گرفتیم و سپردیمش به محمد. متهم با ماشینش کناری ایستاده بود و بازجویی میشد. یک ربع، بیست دقیقه بعد یک ماشینی آمد و با سرعت یکی دو تا از موانع را زد و رفت! تیر هوایی زدیم و داد و بیداد کردیم، اما گازش را گرفت و در رفت! سریع پرید پشت ماشینش و با بچه ها افتادند دنبال فراری. رفتند و موفق شدند مورد را کَت بسته بیاورند. بهش گفتم: "قالتاق! تو که بنزین نداشتی! پَ چه جوری ماشینت راه افتاد و رفت؟". گفت: "آقا جواد! راستش رو بخوای با این متهمی که این بغل وایستاده بود رفیق شدم و از ماشینش بنزین کشیدم و ریختم تو باک خودم! این شد که رفتیم دنبال طرف!".

 

 

 

  • حسن مجیدیان

همیشه مربی با سر و شکل جدید

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۰۴ ق.ظ

سلام.

به لطف خدا کتاب  «همیشه مربی» با طرح جلد جدید به ایستگاه دوم رسید. ان شا الله به زودی چاپ دوم کتابِ شهید محمد عبدی توسط انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار نشر خواهد شد. 

  • حسن مجیدیان

درباره ی کتاب شهید محمد عبدی

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۳ ق.ظ

معرفی کتاب همیشه مربی

همیشه مربی اثری از حسن مجیدیان است که به ناگفته‌هایی از سیره تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی می‌پردازد.

 درباره کتاب همیشه مربی

 نویسنده در این کتاب، تلاش نموده شهید محمد عبدی را آن گونه که دیگران درکش کرده‌اند روایت کند. او در این کتاب به دنبال خلق اثر ادبی نبود و نهایت اختصار و ساده نویسی را رعایت کرده است. 

شهید محمد عبدی از جمله مربیان و باسیجیان خالص و باهمتی بود که فعالیت‌های گوناگونی در سنگر مدرسه و مسجد داشت. او ارتباطی فعال و سازنده با جوانان و نوجوانان داشت و همراه هم‌نسلانش بعد از رحلت امام در سنگرهای فرهنگی مشغول به کار شد. 

شهید عبدی در روز شانزدهم بهمن ۱۳۷۷ در یک عملیات تعقیب و گریز قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه بزمان (گردنه ارزنتاک، دشت سمسور، رودخانه عباس آباد) در حالی که تا مرز حدود ۲ متری نوک قله ارتفاعات که سنگر تیرباچی اشرار در آن بود پیش رفته بود با گلوله اشرار که به قلب مطهرش اصابت کرد، به جمع عاشورائیان پیوست و شربت شیرین شهادت را که سال‌ها به دنبال آن بود نوشید.

همیشه مربی در سه فصل با عناوین «خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد»، «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربی‌گری» و «من مثل حضرت زهرا(س) شهید می‌شوم» تدوین شده است.

مجیدیان در مقدمه کتاب می‌نویسد: «برای کتاب او سراغ خیلی‌ها رفتم. گذشت زمان، غبار فراموشی بر خاطرات شیرین او کشیده بود و آنچه حاصل شد، اندکی از حیات مبارک اوست که پیش روی شماست. کاش پیش از این، با همت و شوقی بیشتر، در سال‌های اولِ بعد از شهادتش این کار شکل می‌گرفت. کاش لیاقت داشتم تا برای آن چلچلهٔ مجنون و بی‌قرار کتاب‌ها بنویسم. بااین‌حال، آنچه در این کتاب آمده، گفتارهای مرتبط و به‌هم‌پیوستهٔ شیرین و عبرت‌آموزی است از سلوک و دغدغه‌های فرهنگی و توانمندی‌های تربیتی او در مسجد و مدرسه و بسیج و... از خدا می‌خواهم آن‌ها که دغدغه کار تربیتی و ارتباط با نوجوان و جوان را دارند، این کتاب را از دست ندهند، به‌ویژه فصل دوم را.»

 خواندن کتاب همیشه مربی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات پایداری و خاطرات شهدا مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب همیشه مربی

اردیبهشت سال ۱۳۷۶ در تهران، کنگرهٔ سرداران و ۳۶.۰۰۰ شهید برگزار می‌شد. هم بهار بود و هم یاد و نام و عکس شهدا فضای شهر را دلپذیر کرده بود. هنوز تا دوم خرداد مانده بود که موجی بیاید و حال و هوای سیاسی و فرهنگی کشور را عوض کند.

کلاس سوم راهنمایی بودیم. مدرسهٔ حر بن ریاحی؛ خیابان شهید مهران سجده‌ای. پُرانرژی بودیم و پُرشروشور؛ بچه‌های کفِ خاک‌سفید و تهرانپارس. کسی هم حریف ما نبود. در مدرسه باهم یک تیم بودیم. بنا گذاشتیم در همان ایام، داخل نمازخانهٔ مدرسه، نمایشگاه شهدا راه بیندازیم. آن روزها این تیپ کارها توی بورس بود و جواب می‌داد؛ ولی تجربه‌ای نداشتیم و خیلی بارمان نبود.

محمد به‌واسطهٔ آشنایی و رفاقتی که با بچه‌ها داشت، به مدرسه رفت‌وآمد می‌کرد. معمولاً از کارهای بچه‌ها خبر داشت و مدرسه هم برایش مهم بود. گاه‌وبیگاه می‌آمد مدرسه. تا فهمید نمایشگاه شهدا زده‌ایم، سروکله‌اش پیدا شد. برای شهدا با شوق‌وذوق می‌آمد و اشتیاق در چشم‌هایش معلوم بود. تا آنجا که می‌توانست یک‌سری وسایل برایمان فراهم کرد؛ از عکس شهدا بگیر تا گونی و پرچم و ریسه و سیم‌خاردار و...

وقتی رسید بالای سر ما، برخلاف انتظارمان، کار را دست نگرفت. سعی می‌کرد به‌نوعی کار بچه‌ها را به‌صورت عمومی هدایت کند و جلوی خلاقیتشان را نگیرد. تعدادی عکس شهدا در سایزهای مختلف با خودش آورد و روی مقوا چسباند. بعد با سلیقه دور مقوا کادر زیبایی کشید. ماژیک را برداشت و با حوصله نوشت: «فَأینَ تَذهَبون؟ می‌روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»

بااینکه خطش تعریفی نداشت، اما وقتی با ماژیک نوشت، کارش در نهایت بد نشد. خوشمان آمد. هرجا گیر می‌کردیم با حوصله راهنمایی می‌کرد. نمایشگاه که عَلَم شد، رفت یک گوشه ایستاد به نماز و یک سجدهٔ حسابی کرد. من همان وقت با خودم گفتم: حتماً آقا عبدی برا این نماز می‌خونه که خدا این کار رو ازش قبول کنه.

مناجاتش که کمی طولانی شد، حسین تیزچنگ که هم‌سن‌وسال ما، ولی با محمد صمیمی‌تر بود، گفت: «آقا عبدی، چیه این‌قدر مناجات می‌کنی؟ می‌خوای زن بگیری و التماس به خدا می‌کنی؟»

بلند شد و با چوب دنبالش دوید. حسین از این پرده‌ها زیاد خلق می‌کرد. نمایشگاه با کلی ذوق‌وشوق و زحمت و کلاس نرفتن برپا شد و آمادهٔ بازدید. خیلی دوست داشتیم زودتر افتتاحش کنیم، ولی مسئولان مدرسه خیلی پا ندادند و نسبت به کار بچه‌ها واقعاً بی‌مهری کردند. حتی خانم مستخدم مدرسه هم کلی اذیتمان کرد. حتی بعضی از دانش‌آموزان مدرسه مسخره‌مان می‌کردند که: «این جوجه‌بسیجیا چی‌کار می‌کنن تو نمازخونه؟»

رفتارشان خیلی به ما بَرخورد. افتادیم روی دندهٔ لج که «ما هم نمی‌ذاریم کسی نمایشگاه رو ببینه و جمعش می‌کنیم.»

در عرض یکی-دو ساعت، سه‌سوته نمایشگاه شهدا را آوردیم پایین. محمد بااینکه از کار ما حیرت کرده بود، اما هیچ حرفی نزد و جلوی ما را نگرفت. بااینکه با کار ما موافق نبود، خوب می‌دانست که الآن موقع سرشاخ شدن با یک مُشت نوجوان احساساتی نیست و از کارش نتیجه نخواهد گرفت. نه‌تنها حرفی نزد، که کمک کرد تا بساط نمایشگاه زودتر جمع شود.

بعد از کار، یک گوشه با ناراحتی ایستاده بودیم. خیلی پَکَر بودیم و به نمایشگاهِ جمع‌شده زُل زده بودیم. حال ما را که دید، برگشت رو به بچه‌ها، طوری که همه متوجهش بشوند، گفت: «عیبی نداره. غصه نخورید. کار همینه. اگه کسی از نمایشگاه دیدن نکرد، در عوض خود شهدا حتماً کار شما رو دیدن. اگه تو کسی تأثیر نداشت، حداقل به درد خودمون خورد و حالی کردیم.»

از پَکَری درآمدیم و رفتیم سمت کلاس. معلم درس دفاعی ما که اتفاقاً بچه حزب‌اللهی بود، تا ریخت و قیافهٔ ما را دید گفت: «راتون نمی‌دم. برید همون گوری که بودید.»

  • حسن مجیدیان