مربی بودن یک وظیفه ساده نیست. یک جستوجوست؛ جستوجویی بیپایان برای کشف انسانها، شهید عبدی این جستوجو را به خون خود کشیده بود. برای او، مربی بودن چیزی بیشتر از انتقال دانش بود؛ مربی بودن برایش یعنی نشان دادن راهی که هر فرد در دل خود بیابد، شکوفا شود، و به بهترین نسخه خودش تبدیل شود. او باور داشت که در دل هر نوجوان یک دنیا نهفته است، و مربی فقط باید این دنیا را ببیند و به آن شکل دهد. کار مربی یعنی به آتش کشیدن دلها، نه فقط آموزش مغزها. محمد عبدی همیشه میگفت که مربی باید از جایی عمیقتر از ذهن به انسانها نگاه کند. او میدانست که در هر گام، در هر کلمه، حتی در هر سکوت، باید حقیقتی را به دیگران منتقل کند. مربی بودن یعنی یادآوری این که انسانها میتوانند به چیزی بزرگتر از آنچه که فکر میکنند دست پیدا کنند، در هر برخورد، در هر حرکت، در هر نگاه. کتاب «همیشه مربی»، نوشته حسن مجیدیان، فرصتی است برای درک عمیقتر این فلسفه تربیتی. این کتاب فقط روایت زندگی شهید عبدی نیست؛ بلکه نقشهراهی است برای کسانی که میخواهند در مسیر مربیگری گام بردارند، کسانی که به دنبال چیزی فراتر از آموزش صرف هستند. «همیشه مربی»، یادآوری است که مربی بودن یک مسیر است، یک راه که هیچوقت تمام نمیشود.
اگر به من بگویید که یک ویژگی خاص که از شهید عبدی در یادت مانده باشد، چیست، میگویم: درد داشت و خیرخواه مردم بود! محمد عبدی متولد ۵۵ است، عاشق شهادت و بسیج و مسجد! اهل محلهی تهرانپارس است و از آن آدمهاییست که فهمیده است مجاهدت واقعی، کف میدان است و در دل نوجوانها! محمد عبدی از آنهاییست که درد دیگران، درد او هم هست و نمیتواند یکجا بیخیال و آرام بنشیند! همین ویژگی، او را تبدیل به آدمی کرده بود که اهل حرکت و دویدن بود ... محمد، متولد ۵۵ بود و سال ۷۷، وقتی من دوسال داشتم، در درگیری با اشرار سیستان و بلوچستان به شهادت رسید. جالب است که پرانرژی بودنش و معنویتش، هرجا که بود روی بقیه هم اثر میگذاشت و باعث میشد بقیه هم بلند شوند و دو قدم جلوتر بروند...
کتاب همیشه مربی را به همه دوستان توصیه میکنم، اگر اهل کار فرهنگی در دانشگاه و مسجد هستید، این را به شما دوبل توصیه میکنم!
کمتر کتابی هست که اینطور صفحاتش را برگردانم داخل و علامت بزنم! حالا چرا این اینجوری شد؟ شاید چون ان شاالله باید بگذارمش توی یک سیر مطالعاتی و با یک جمعی که علاقهمند کار فرهنگی و تشکیلاتی هستند، دوباره بخوانمش!
من در همه ی این سالها که توفیق نوشتن داشتم؛ سعی کردم از شهیدمحمدعبدی که در نگاه من، اعجوبهایدر تربیت و تعامل با نوجوان و گنجینه ای از صفا و معنویت و روح والای اهل بیتی و بسیجی بود؛ روایت هایی را به رفقا و دوستداران شهید ارائه بدهم. حاصل این انگیزه؛ شد کتابهمیشهمربی که نتیجه ی گفتگو با بیش از چهل نفر بود. یک کتاب هم باید در ساختار و روایت و هم محتوا، بتواند مخاطب را با خودش همراه کند. آن کتاب در ساختار، ادعایی ندارد و من هم تجربه ی نوشتن کتاب( که کار سنگین و سختی است) را نداشتم. اما فکر میکنم در محتوا و مایه ای که باید دست مخاطب را پُر کند؛ کتاب مفید و قابل استفاده ای بویژه برای مربیانتربیتی باشد. این مطلب را امروز به بهانه ی آخریندیدارم با آن عزیز نوشتم. ۱۳۷۷/۱۱/۲ آخرین وداع من با محمد بود بعد از نمازجمعه ی تهران در چهارراه سیدالشهدا تهرانپارس. بعدش او دو هفته ی بعد صبح جمعه در دشت سمسورِ ایرانشهر در سیستان و بلوچستان شهید شد. حالا ۲۶سال است که از او بیخبرم و خبر ندارم که او از من خبری دارد یا نه! اما میبینم که به قاعده ی یک عُمرِ طولانی که ۲۶ سال طول کشیده، روزی نبوده که نقشِ یاد او در قلب و ضمیرم نباشد و همین خودش معجزه ی آن شهید است که اینهمه سال در قلب من مانده و نرفته و هربار به شکلی خودش را به من یادآور شده. محمدعبدی رودِ زنده ی زلالی بود که از کنار درختِ وجودِ جامانده ی من به سرعت گذشت و از صفای خود،منِ بیحاصل را آبیاری کرد و رفت. محمدعبدی، ترانه ی خوشِ شنیدنی ای بود که به گوشِ کر من، بهترین نغمه را نواخت. یادش را همیشه با خود دارم.
اگر به من بگویید یک ویژگی خاص که از شهید عبدی در یادت مانده، چیست، میگویم: درد داشت و خیرخواه مردم بود. محمد عبدی متولد ۵۵ بود، عاشق شهادت، بسیج و مسجد.
اهل محله تهرانپارس بود و از آن آدمهایی که فهمیده بود مجاهدت واقعی، کف میدان است و در دل نوجوانها. محمد عبدی از آنهایی بود که درد دیگران، درد او هم بود و نمیتوانست یکجا بیخیال و آرام بنشیند. همین ویژگی، او را تبدیل به آدمی اهل حرکت و دویدن کرده بود.محمد، متولد ۵۵ بود و سال ۷۷، وقتی من دوسال داشتم، در درگیری با اشرار سیستان و بلوچستان به شهادت رسید.جالب است که پرانرژی بودن و معنویتش، هرجا که بود، روی بقیه هم اثرمیگذاشت وباعث میشد بقیه هم بلند شوندو دوقدم جلوتر بروند.کتاب «همیشه مربی» را به همه دوستان توصیه میکنم، اگر اهل کار فرهنگی در دانشگاه و مسجد هستید، این را به شما دوبل توصیه میکنم!
به گزارش مشرق، کتاب همیشه مربی که در بردارنده خاطرات و ناگفته هایی از سیره ی تربیتی و فرهنگی مربی شهید محمد عبدی است، توسط انتشارات شهید کاظمی برای سومین بار تجدید چاپ شد.
این کتاب که حاصل گفتگو با خانواده، دوستان و شاگردان شهید است تلاش دارد با اختصار و سادگی، روایت هایی از سلوک تربیتی و فعالیت های پر دامنه ی فرهنگی شهید عبدی را پیش روی مخاطبان بویژه مربیان تربیتی و آنها که دستی بر تربیت دانش آموزان و نوجوانان دارند، قرار دهد.
همیشه مربی که با تلاش حسن مجیدیان به رشته ی تحریر درآمده است دربردارنده ی سه فصل با عناوین "خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد"، "خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربیگری" و "من مثل حضرت زهرا س شهید میشوم" می باشد.
شهید محمد عبدی در دهه ی ۷۰ در شرق تهران بویژه منطقه خاک سفید و تهرانپارس، از جمله مربیان فعال و با همتی بود که دغدغه ای والا و اهتمامی وافر به تربیت نسل نوجوان در سنگر مسجد و مدرسه داشت. آن معلم آگاه و مربی فهیم و بسیجی شهادت طلب، روز شانزدهم بهمن ۱۳۷۷ در عملیات تعقیب و گریز سوداگران مواد مخدر در منطقه ی بزمان شهرستان ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان با گلوله ی اشرار که به قلب مطهرش اصابت کرد، آسمانی شد و به شهادت که سالها دنبال آن بود، رسید.
سلام نمایشگاه کتاب رفتن کاری است بیهوده و شاید هم احمقانه. وقتی گند زده اند به قیمتکاغذ و ناشرِ بیچاره کتاب را صفحه ای میفروشد؛ شما یا باید خیلی پولدار باشی و یا مغز خر خورده باشی که کتاب بخری. و اِلا ما دانشجو و طلبه های آس و پاس را چه به خرید کتاب؟ آقایانِ حرافِ دولتِ کنونی، بعد از خانه و ماشین که برای ماها رویا و آرزوی دست نیافتنی شد؛ کتاب را هم دارند خواب و رویا میکنند برایمان. با جیبِ خالی و بنِ کتابِ بی مایه که چس مثقال ارزش ندارد؛ نمایشگاه کتاب رفتن صفایی ندارد و بلکه حسرت زا و اعصاب خردکن هم هست. لذا من که توصیه نمیکنم. و خودم هم اگر دعوتی و کاری باشد؛ شاید به احترام دوستان چند ساعتی بروم. پارسال هم فقط به دعوت دوستانِ خوبِ انتشارات شهید کاظمی رفتم. پارسال هم همین طور قیمت ها گند و حال بهم زن و تاسف آور بود. اصلا کتاب به چه دردی میخورد؟ آن همه آدمِ کتابخوانِبدبخت سراغ دارم که کسی تف توی صورتشان نمی اندازد! اما اگر یک احمقِخوشگل باشی؛ می میرند برایت... بگذریم! این متن هم برای آن دسته از دوستانی که از این بی نوا، معرفی کتاب خواسته بودند...
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - شما امروز را نبینید که هزار جور اسم برایشان پیدا کرده اند، نسلz ، دهه هشتادی و نودیها، نوجوان پلاس، نسل نو و...یک زمانی این نسل نامرئیتر بودند و محمد عبدی مربی همین نسل نامرئی پر انگیزه بود.
کتاب، کتاب عجیبی است، اصلا کتابها عجیبند، پل می زنند بین زمان و مکان و مثل یک دروازه راهی میشوند برای بردنت به یک آسمان دیگر، یک حال و هوای دیگر، یک دنیای دیگر، این کتاب اما عجیب تر است، داستان این شهید مربوط به جنگ های سخت نیست، شهید قصهی ما اوایل جنگ نرم بود که خونش ریخت روی زمین، شاید گلوله جنگی خورده باشد اما زندگی اش را که ببینی بیشتر غصه خورده بود و دلش برای بچه های مردم سوخته بود، عجیب بود دلسوزی اش، خیلی عجیب بود بی قراری اش، عبدی فقط دوسه تا گلوله نخورد، تن و بدنش را که نگاه می کردی، پر پر بود از گلولههای طعنه و زخم زبان و ... که ول کن این نسل بیخودی را و بیخود برای خودت و پشت سر خودت حرف نتراش، مثل بقیه باش، عادی باش، بیخیال باش، اصلا این ها بچه های مردمند، به تو چه؟
کتاب همیشه مربی یک کارگاه کامل تربیتی است، همیشه مربی فقط از یک شهید حرف نمیزند، از یک تفکر میگوید، از یک جریان مبارک که دلش به حال بچههای مردم سوخته و هنوز به من چه گفتن یادنگرفته است!
کتاب پر است از جملههای کوتاه و روان، کوتاه اما پیوسته، طوری که وقتی صفحات را ورق می زنی ، پرت میشوی وسط خاطرات شهید و مدام توی ذهنت از خاطره هاش تصویر میسازی، خوبی کوتاهی جملات این است که میتوانی هر ازگاهی که سقف آسمان برایت کوچک شد و سرت را روی زانو گذاشتی تا از دردهای زمینی گلایه کنی، کتاب را ورق بزنی و هر چند صفحه که دلت خواست، طعم زندگی و زنده بودن بچشی و نگران نباشی که اگر این بخش را نخواندم بخش بعد را نمیفهمم! اصلا هرجای کتاب را که باز کنی، یک نفر دارد برایت از زندگی این شهید قصه میگوید.
این روزها که بازار فیلم و الگوهای یک بار مصرف هالیوودی داغ است، سر زدن به کتاب آن هم از آدمی به ماندگاری شهید محمد عبدی خالی از لطف نیست. خون حرکت میآورد و خون شهید میجوشد و نسل ها را تکان میدهد، حالا شما حساب کن شهیدی که کارش تربیت بوده و مربی گری، کسی که میگوید خدا من را آفریده برای معلمی ومربی گری، خون اش چه شاهکاری میکند با دل انسان ها؟
کتاب سه فصل دارد ولی فصل دومش که در مورد مربی گری شهید بود، از فصل های دیگرش شگفت انگیزتر بود، حتی از فصل سوم که شهادتش بود، محمد عبدی شهید بود که شهید شد، شهیدی که بین ما بود و مثل ما راه می رفت، حرف می زد، غذا میخورد، اما مثل خودش مدام غصهی بچههای مردم را میخورد و اشک می ریخت... گریه نمیکردها اما اشک می ریخت...
راهی که آن روز شهید عبدی ها شروع کردند امروز خیلی ها دارند ادامه میدهند و همین طلبهی شهید «آرمان عزیز» یکی از این آدم ها بود و حالا تو میبینی که محمد عبدی رفت اما هنوز ادامه دارد...
شاید برخی ناپسند بدانند که نویسنده ای کتاب خودش را دائم تبلیغ کند. من هم تا حدودی موافقم و بر این نظرم که کار نویسنده پس از نگارش کتاب و چاپ آن تقریبا تمام است و بقیه کار را باید به مشتری و خواننده و ناشر و کتابفروش و چرخه ی نشر و بازار کتاب بسپارد...ولی آیا محبوب و معشوقش را هم آدم نباید یادآور شود؟ من عمری با یاد محمد عبدی سر کرده ام و خدا شاهد است که چه جایگاهی در جان و قلب من دارد. اصراری هم ندارم که شما همچون من او را بخواهید و بپذیرید. اما بهرحال من جلوی دلم را نمیتوانم بگیرم
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود!
آرزومند را غم جان نیست
آه، اگر آرزو به باد رود!
بگذریم
کتاب همیشه مربی را از انتشارات شهید کاظمی و سایت من و کتاب میتوانید تهیه کنید...