حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت های حسن مجیدیان» ثبت شده است

لهجه های غزه ای

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ

طبیعتا آدم کتاب می‌خواند که کیف کند و بهره ببرد و چیزی یاد بگیرد. اما " لهجه های غزه ای" رهاوردش درد است و رنج. صفحه به صفحه و بلکه خط به خط کتاب اشک آور و بیچاره کننده است. همه اش رنج، بیچارگی، عذاب های فوقِ طاقت. آب نیست. برق نیست. نان نیست. جای خواب نیست. حتی جایی برای در امان بودن از بمب و موشک نیست. یک حبه سیر و یک فنجان قهوه و یک قرص نان و یک لیوان آب آشامیدنی و یک دست لباس و یک شانه و یک جا برای تدفین شهدا و ...نیست! هیچی در غزه نیست. تازه این کتاب گزارش هایی از چهل روز بعد از تهاجم به غزه است، الان که بیش از چهارصد روز از جنگ گذشته، دیگر چی در غزه ی همه چی از دست داده پیدا می‌شود؟ خدایا ما بودیم و این شد! ما بودیم و هزاران جسد بلاکفن، تجزیه شد!

ما بودیم و کودکان از سرما مردند! ما بودیم و آدمِ غزه ای در حسرتِ یک میوه، جان داد! ما بودیم و اینها این طور رفتند و مانده ها این سان دوام آوردند. چه کتابی که اگر نخوانی اش ضرر کرده ای و اگر بخوانی اش و از درد آنها، درد نگیری باز هم ضرر کرده ای. هیچ قومی و دسته ای مثل غزاوی ها نیستند که مثال و نمونه ی شرف و ایمان و آدمیت و درد و مظلومیت و فراموش شدگی باشند.

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

  • حسن مجیدیان

دو تا سوال

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ

 

در مورد آتش سوزی در لس آنجلس و کالیفرنیا حرف بسیار است. حتما انواع تحلیل ها را خوانده اید. موضوع چیزی نیست که من از آن سر در بیاورم و چیزی بگویم. عده ای خوشحالند و این را انتقام الهی و آهِ مردم مظلوم غزه و یا بی کفایتی دولت آمریکا و ریختن هیمنه ی ابرقدرت می‌دانند و عده ای هم برای مردمِ آنجا ناراحت شده اند و حادثه را به عوامل طبیعی ربط داده اند و مردمِ متمدن آمریکا را سرِ مردم خودمان کوبیده اند و وضع سلبریتی ها هم معلوم است. من با اینها کاری ندارم؛ چون اثبات هر کدام از گزاره های بالا، معرفت و تخصصی می‌خواهد که من ندارم. ان شاالله آن چه دوستان میگویند باشد‌. و البته برخی تحلیل ها هم منطقی و درست است. مثل بی کفایتی در کنترل این حادثه و...

فقط دو تا سوال برایم ایجاد شده.

یکی اینکه اصلا چرا ما باید در هر مساله ای اظهار نظر کنیم؟ واقعا ما مگر چیزی هم بلدیم؟ از ناترازی انرژی و وعده ی صادق و عملکرد دولت و آتش‌ سوزی در آمریکا و...در مورد همه چیز نظر داریم! و این به نظرم عادی نیست. دوم اینکه چرا خارج از حدِ معرفت و درکمان، حوادثی مثل همین آتش سوزی را قهر و انتقام خدا می‌دانیم ولی اگر در کشور خودمان زلزله آمد، چنین تحلیلی نداریم؟ چرا مسائل را همیشه میبریم سمت این چیزها؟ شاید این آتش سوزی انتقام خدا باشد ولی من از کجا این را فهمیده ام و چه جوری به این سطح از معرفت رسیده ام. این پرده برداری از فعلِ الهی، مگر کار هر کسی است؟ مگر غیبِ عالم، اینهمه آشکار و عریان است؟

خلاصه این دو سوال ذهنم را درگیر کرده.

  • حسن مجیدیان

آن قدر سرد که برف ببارد

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ

این کتاب داستان سفر دختری بهمراه مادرش به ژاپن است. کتاب توصیفاتی ساده اما چشمگیر و زیبا از مناظر و مکان ها دارد و در خلال توضیح سفر، رفت و برگشتی از خاطرات گذشته به امروز دارد که در شناخت آدم ها و روحیات آنها موثر است. وجه امتیاز کتاب، این است که یک کارگاه خوب برای تمرین نویسندگی بویژه توصیف و ترسیم محیط و مکان ها است. کوتاه و خواندنی است از انتشارات بیدگُل.

  • حسن مجیدیان

اگر نپیچم، هیچم!

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ

 

می‌گفت: طالب باش، بی‌قرار باش، طالبِ بی‌قرار دوست باش، و به این طلب، لبخند بزن، به این بی‌قراری، خرسند باش، و خود را در این طلب و بی‌قراری، جاری ببین، در این سِیرِ مُدام، و رفتنِ پیوسته و پُرکشش، خود را معنا کن، خود را بیاب. می‌گفت: خود را در تپیدن برای آن «خوب‌ترین» پیدا می‌کنی. از پا که می‌نشینی و آتش طلب، طلبِ آن خوبِ ناپیدا، که در تو فروبمیرد، خودت را گم می‌‌کنی. از خودت پنهان می‌شوی. می‌گفت: تا وقتی آرزومندانه در جست‌وجوی آن خوب‌ترین باشی، هستی. هستی و هستی‌ات سرشار از معانی است: 

اگر یک‌دم بیاسایم، روان من نیاساید

من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم (دیوان شمس، غزلِ ۱۴۳۸)

 

جملهٔ بی‌قراری‌ات از طلب قرار توست

طالبِ بی‌قرار شو تا که قرار آیدت (دیوان شمس، غزل ۳۲۳)

 

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم

چون طُرّهٔ جعدِ یار پیچاپیچم

والله که ندانم این چه پیچاپیچ است 

این می‌دانم که چون نپیچم، هیچم (دیوان شمس، رباعی ۱۱۳۲)

 

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم   

هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم

موج ز خود رفته‌ای تیز خرامید و گفت:  

هستم اگر می‌روم گر نروم نیستم (اقبال لاهوری، پیام مشرق)

 

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم (کلیم کاشانی)

  • حسن مجیدیان

سمندر

شنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ق.ظ

رزمنده ی جوانی که از قضا زندگی‌ِ پُرتلاطمی داشته، در منطقه ی جنگی و کنار یک پُل استراتژیک، مشغول خدمت است. برای او و همراهانش در طول خدمت در کنار پل، اتفاقات جالبی می افتد که منجر به مرور آدم ها و شخصیت آنها می‌شود. اثری که پیچیدگی و فراز و نشیب آدم ها را نشان می‌دهد. چون رفت و آمد خاطرات، کم و بیش در کتاب زیاد است، خواندنش حوصله و حواسِ جمع می‌خواهد.

 

 

  • حسن مجیدیان

اثر اخلاق خوب

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ

چند روزِ پیش اتفاقی و با لطف یکی از دوستان در چایخانه ی صحن کوثرِ حرم رضوی یکی دو ساعت خدمت کردم. به نیابت از اموات و مؤمنین و مومنات و رفقا و...چای ریختم. سوای نظم و تعهد و پُرکاری تمام خادمان، فقط یک چیز در ذهنم ماند و لذت بردم و آن هم " اخلاقِ خوش و مهربانیِ فوق العاده ی خادمان و مسئولان چایخانه " بود. به قدری این رفتار، پُررنگ بود که هنوز حلاوت و شیرینی اش در کامم هست. چه قدر حُسن رفتار و اخلاق خوب و روی خوش در افراد و اطرافیان تاثیر دارد. خوش اخلاقی واقعا ثروت است. خوش به حال هر کسی که داردش 

 

  • حسن مجیدیان

کتاب های زخم کُن

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۳، ۰۴:۵۸ ب.ظ

من فکر می‌کنم فقط باید آن نوع کتاب‌هایی را بخوانیم که زخممان می‌زنند یا به جانمان دشنه فرو می‌کنند. اگر کتابی که می‌خوانیم با واردکردن ضربه به سرمان بیدارمان نکند، اصلاً چرا می‌خوانیمش؟ شاید، به قول تو، برای آنکه خوشحالمان کند؟ خداوندا، ما دقیقاً زمانی می‌توانستیم خوشحال باشیم که هیچ کتابی نداشتیم، و آن نوع کتاب‌هایی که خوشحالمان می‌کنند همان کتاب‌هایی‌اند که اگر مجبور بودیم می‌توانستیم خودمان بنویسیم. اما ما به کتاب‌هایی نیاز داریم که مثل مصیبت بر ما نازل شوند و در اعماق غم فرو ببرندمان، همچون مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش می‌داریم، همچون تبعیدشدن به جایی که عرب در آن نی انداخت، همچون خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد که بر دریای یخ‌زده درونمان می‌کوبد. نظر من این است.

 

نامه کافکا به اسکار پُلاک

 

 

  • حسن مجیدیان

انسان آزاده

دوشنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۱۰ ق.ظ

«انسانِ آزاده از کسی نفرت ندارد، از کسی در خشم نیست، بر کسی حسد نمی‌ورزد، از کسی آزرده نیست، کسی را خوار نمی‌دارد، و به هیچ روی، مستعدّ عُجب نیست... افزون بر این، انسانِ آزاده، پیش از هر چیز، این را مدِّ نظر دارد که همه چیز از ضرورت سرشت الاهی برمی‌آید و بنابراین، هر چه آزارنده و بدش می‌داند و هر چه، افزون بر این، شریرانه، خوف‌انگیز، ناعادلانه، و فرومایه می‌نُماید از این واقعیّت نشأت می‌پذیرد که او خودِ چیزها را به نحوی کژومژ، پاره‌پاره، و آشفته تصوّر می‌کند. به این جهت، مهمّتر از همه، می‌کوشد تا چیزها را به صورتی که، در حد‌ ذاتِ خود، هستند تصوّر کند و موانع بر سرِ راه معرفتِ حقیقی، از قبیلِ نفرت، خشم، حسد، ریش‌خند، عُجب، و دیگر چیزهایِ ازاین‌دست، را از میان بردارد. و، بدین‌سان، می‌کوشد که، تا آن‌جا که می‌تواند نیکی کند و شادی.»

اسپینوزا کتاب اخلاق، بخشِ ۴، قضیّه‌یِ ۷۳

  • حسن مجیدیان

سکوت

دوشنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ق.ظ

 

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام‌ /

ناتمامان جهان را کند این پنج تمام‌

 

صَمت، یعنی سکوت در غیر موارد ضروری. اگر ما یک نگاهی به خودمان بکنیم، اصلا بنای ما بر صحبت کردن است، مگر وقتی که دیگر توانمان تمام بشود! یا طرف بلند شود برود! مثلا می‌رویم دیدن رفیق: خب حال شما خوب است؟ خب احوال؟ چه خبر؟ اوضاع، احوال، دیدن رفیق که این حرف‌ها را ندارد!. انگار باید دائما صحبت کرد! هیچ ما یاد نگرفته‌ایم که اصل را سالک باید بر سکوت قرار بدهد. از این حرف زدن تا حالا چه چیزی گیرمان آمده؟ مخصوصا سر سفره! سر سفره تا یک غذا می‌خوریم: دائما شروع می کنیم به صحبت کردن! بابا! داریم غذا می‌خوریم، بگذار بدانیم چه می‌خوریم! اولًا صحبت کردن موقع غذا کراهت دارد و هم اینکه برای خود انسان، برای معده ضرر دارد؛ غذایی که بدون صحبت انسان بخورد، خیلی راحت‌تر هضم می‌شود تا اینکه صحبت کند، چون انسان همراه با غذا هوا می‌بلعد و این برای معده خوب نیست. رسول خدا، ائمه، بزرگان، اولیاء، در سر سفره صحبت نمی‌کردند. ما بودیم در سر سفره اینها. در سفره‌های مرحوم حدّاد، در سفره‌های مرحوم علامه طهرانی؛ آنچه را که از اخبار شنیدیم، آنچه را که در کتب دیدیم، این بود که صحبت نمی‌کردند. همین غذا را می‌خوردند و حرفی هم نمی‌زدند. تمرین کنیم در ارتباطات خودمان؛ وقتی که صحبت می‌شود، یک اثر عجیبی دارد، البته خب حالا این مطلب را ان‌شاءاللَه بعدا در جلسات عنوان به طور تفصیل عرض می‌کنیم که کسی که صحبت می‌کند، از نفسش یک خمیرمایه‌ای خارج می‌شود و نفسش را تهی می‌کند، کم می‌کند و خالی می‌کند. افرادی که صحبت نمی‌کنند، پُرند. افرادی که ساکتند، اینها یک استقرار دارند، یک اطمینان دارند. نه اینکه انسان در موارد ضروری هم حرف نزند و مثل برج زهرمار یک طرف بنشیند که: دستور داریم حرف نزنیم! نه آقا این‌طوری هم که نیست. ضرورت مشخص است، ضرورت را انسان خودش تشخیص می‌دهد، در کجا حرف بزند، در کجا حرف نزند. معمولا مردم اصل را در ارتباطات بر صحبت کردن گذاشته‌اند؛ این غلط است. در سیر و سلوک، یکی از مبانی سیر و سلوک در ارتباطات این است که اصل بر سکوت است! حرف نزنید! علامه طباطبایی رضوان اللَه علیه در جلساتی که می‌آمدند یا ما خدمتشان می‌رسیدیم، ایشان تشریف می‌آوردند منزل ما، ما رفتیم منزل ایشان، تا وقتی که از ایشان سؤال نمی‌کردیم همین‌طوری ساکت بودند. یکی‌ دو مرتبه اتفاق افتاد، که ایشان خودشان مستقیما با بنده صحبت کردند، بدون اینکه من سؤال کنم؛ خیلی به ندرت. تا وقتی که کسی از ایشان سؤال نمی‌کرد حرفی نمی‌زدند. چقدر سنگین! چقدر متین! چقدر این نفس نفس مطمئن، و چقدر پُر. اما اگر نه، انسان بخواهد حرف بزند، این مدام نفسش به دنبال این باشد که وقتش را به صحبت بگذراند، این حال، خودش ضرر دارد. یعنی حال انتظار اینکه که یک چیزی بگوییم! این حالی که یک چیزی بگویید، این خودش، حرف هم نزنید این حال بد است، چه حرف بزنید چه حرف نزنید. بنا را بر این بگذارید وقتی در یک جا هستید همین‌طوری ساکت باشید. امتحان کنید! خب برای بعضی‌ها یک خورده مشکل است دیگر! ولی باید تمرین کنند. مگر اینکه خب صحبتی پیش بیاید، سؤالی از شما بشود. در این سه ماه بزرگان توصیه می‌کردند این مسئله بیشتر رعایت بشود. حتّی‌الإمکان در منزل نه اینکه اصلا صحبت نکنید، نه! آنکه اصلا به طور کلی غلط است ولی این مطلب را خلاصه رعایت کنیم؛ چه صحبت کردن، و چه شنیدن. البته صحبت کردن باز آثارش بیشتر از شنیدن است. فرض کنید که آدم در منزل می‌رود، رادیو دارد همین‌طوری یک چیزی پخش می‌کند و دائم به گوش آدم می‌خورد. خب آقاجان! آدم نیاز به سکوت دارد، آدم نیاز به آرامش دارد. آخر بیرون، خیابان، سر و صدا، در خانه هم آدم می‌آید سر و صدا! یا مثلا یک کسی حرف می‌زند. این مطلب را بهتر است که، در این سه ماه به خصوص، بیشتر رعایت کنیم و خودمان آثارش را هم می‌بینیم.

از بیانات مرحوم استاد سیدمحسن حسینی طهرانی

  • حسن مجیدیان

وقتی قرار شد بمانی

شنبه, ۸ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۳۵ ق.ظ

 

 

هرجوری و با هر کلمه ای و با هر زور و هنری بخواهی بنویسی که یک سری کتاب ها را باید در عُمرت بخوانی؛ نمی شود. یعنی یکی مثل من لاقل این را بلد نیست. اما ای کاش خیلی ها این کتاب و مثل این را بخوانند. کتاب کوتاهی که زندگی های ما را می‌تواند دستخوش بلندی و والایی و تحول کند. وقتی قرار شد بمانی، داستان زندگی خانم زهرا توکلی است بهمراه شوهر رزمنده اش. داستان ازدواج و جنگ در پاوه و کردستان کنار حاج احمد متوسلیان و بعد هم جبهه ی جنوب و داستان صبر و عشق و سختی و بزرگی. واقعا اینها را فردای قیامت، جلوی ما فراخ ها و تنبل ها و کسل ها، بعنوان حجتی اقامه خواهند کرد تا عذر و بهانه هایمان را باطل کنند. این کتاب از قضا کم حجم است. اما هر صفحه اش و هر خطش خوب و بدردبخور است. شاید شما هم اگر کتاب را خواندید با من هم نظر شوید.

  • حسن مجیدیان