حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

ابووهب و نور

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۱ ق.ظ

دیروز در مجازی خواندم که روز تولد تو بوده! آدم نمی‌تواند دروغ بگوید و یا خودش را گول بزند؛ ولی از جلسه ی با تو در قرارگاه امام حسین که بیرون آمدیم بچه ها می‌گفتند: دیدید پیرمرد چه نوری داشت صورتش؟ و من هم دائم همین را میگفتم که نور بود فقط!

ابووهب، سردار حسین همدانی در ذهن من دو جزء دارد؛ اول نور و بعد هم آن لهجه ی شیرین همدانی!

نور به قبر آن نور باد!

چقدر کم شده اند نورها

  • حسن مجیدیان

حبیب در خانه ی رفیق

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ

حبیب در خانه‌ی رفیق

 

به مناسبت برگزاری اولین جلسه هیئت حبیب بن مظاهر در منزل پیرغلام آل الله حاج مهدی آصفی

 

حسن مجیدیان:  حاج مهدی آصفی از نوادر زمانه‌ی ما است. پیرمردِ متینِ ساکن خیابان ایران، گنجینه‌ی مدح و مرثیه‌ی آل الله و صندوقی از خاطرات شنیدنیِ دلدادگان این مکتب است. دیروز اتفاق مبارکی افتاد و رفقا همت کردند تا به دیدار حاج مهدی آصفی بروند در منزلش. قرار روضه و دیدار با پیرغلامان حضرت ارباب و تکریم ایشان چند وقتی بین مدیران و نیروهای بنیاد مطرح بود. هیئت حبیب بن مظاهر بنا بود روضه‌ای خودمانی باشد در منزل پیرمردهای باصفای امام‌حسینی. هم روضه باشد و هم تکریم و هم دیدار. این ایده حالا در منزل حاج مهدی آصفی محقق شد و به قول امروزی‌ها استارت خورد. با دو سه‌تایی از بچه‌های بنیاد با کمی وسایل لازم برای روضه، رسیدیم به منزل حاج مهدی. حاج یدالله بهتاش، پیرمرد مؤدب و باوقار دستگاه امام حسین علیه‌السلام با روی باز، زودتر از همه‌ی ما خودش را رسانده بود به جلسه. خانه حاج‌آقا آصفی ، خانه‌ای است دنج و سنتی با حیاط مصفا و درودیواری که از آن قدمت و سادگی می‌بارید. بیت آصفی مثل خودش بی‌پیرایه بود و جان می‌داد برای گپ و گعده و روضه و چای عصرگاهی. بساط روضه که برپا شد، یکی‌یکی چهره‌های دوست‌داشتنی دم‌ودستگاه مداحی پدیدار شدند. حاج محمد بازوبند با پسرش و موتور وسپایش از راه رسید. حاج حسن آهی هم آمد. حاج ایمان شمسایی از طرف دکتر قالیباف خودش را رساند. حاج‌آقا خداجویان و دعبلی ها هم از راه رسیدند و همان‌دم، خبرنگار و عکاس خبرگزاری مهر ، سروکله‌شان پیدا شد. همان اول حاج مهدی آصفی که جمع را خودمانی و اهل دید، شروع کرد از صفای قدیم گفتن. از ناظم‌های نمونه‌ی هیئات تهران. از محفوظات مداحان قدیم و سنگینی شعرها و از آبرویی که سیدالشهدا علیه‌السلام به پیرغلامان آستانش داده است. حاج مهدی افسوس می‌خورد که حافظه‌اش یاری نمی‌کند تا تک‌تک آن ستاره‌ها را از آسمان مدح و رثای آل الله بچیند و معرفی کند. مهدی خداجویان هم رخصتی گرفت و از هیئت حبیب بن مظاهر و دیدار با پیرغلامان گفت و اینکه این کار سنتی شود و بپاید و ماندگار شود. وقتی بنا شد حاج یدالله بهتاش چندکلمه‌ای از معارف الهی بگوید، حاج محمد بازوبند اذن گرفت و نوای «شیعتی مهما شربتم..» سر داد. اینجا بود که ناله‌ها بالا رفت و اشک‌ها، سرازیر. بعد از حاج یدالله و ذکر حدیثش، شمسایی و پسر حاج محمد و سید امیر، نوای روضه سر دادند و جلسه را معطر و اشک‌آلود کردند. حاج‌آقا باباخانی و حاج رضا بکایی هم به جلسه رسیدند و حاج رضا هم چند کلامی از دلدادگی‌اش به حاج مهدی آصفی از قدیم گفت و جلسه رفت به ذکر خاطرات قدیمی‌های هیئات تهران. روضه‌ی هیئت حبیب بن مظاهر با بیت آصفی شروع شد تا به فضل الهی این حرکت نوپا جان بگیرد و استمرار یابد.

 

  • حسن مجیدیان

دوستی تا همیشه

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

 

«ببین رفیقی که تو او را به دست می‌سودی و قلب تو خشنود می‌شد، کرم‌ها او را مانند جامه‌ی کهنه‌ای می‌خورند. انکیدو، دوست تو، که دست تو را می‌گرفت، مانند خاک رس شده، او غبار زمین شده. او در خاک افتاد و خاک شد.» ‌‌ - حماسه‌ی گیلگمش؛ فارسیِ داوود منشی‌زاده.

 

پ ن: پایان رفاقت های هیجانی و دلدادگی های مضر و دوستی های ابتر و گره خوردن های بی فرجام، خاک است و پوچی و پوکی!

اما اگر برای خدا باشد؛ ابدی است و تا همیشه...

  • حسن مجیدیان

خدا همه جا هست!

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۱۵ ق.ظ

 

وقتی به شخصی گفت: کجا می‌روی؟ گفت: به حجاز. گفت: آن‌جا چه کنی؟ گفت: خدای را طلب کنم. گفت: خدای خراسان کجاست که به حجاز می‌باید شد؟

ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی/تذکرة الاولیاء

  • حسن مجیدیان

پیامبر بی معجزه!

شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۲۹ ب.ظ

 

من می‌خواهم روی بچه ی مردم یا اصلا روی عموم مردم اثر بگذارم، می‌خواهم طرح و نقشه ام را عملی کنم، می‌خواهم هنرم و کلماتم به نفع همه منتشر شود و... ولی نمی‌شود! می‌بینم که حتی انگیزه ی خوب و عُرضه ی باندازه و نقشه ی کامل و تجربه ی کافی و عشق و سوز و درد هم دارم ولی باز موفق نمی‌شوم و مشتری پیدا نمیکنم! چرا؟ گیر و گره کار کجاست؟

من تیم ندارم! من نتوانسته ام تیمِ خودم را بسازم! من یارانِ موافقی کنارم جمع نکرده ام! من مُهره هایم را نساخته ام!

بدون تیم بدون تشکیلات بدون یار و همراه بدون جمعِ پای کار؛ علی بن ابی طالب هم که باشی و قطب عالمِ امکان هم که باشی و ... مجبوری خانه نشین شوی و صبر کنی تا تیم و یارانت از راه برسند! تنهایی نمی‌شود!

آدمِ بی تیم، مثل پیامبرِ بی معجزه است...

  • حسن مجیدیان

کرشمه ماه

شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۱:۱۴ ب.ظ

از مجموعه ی "قله ها به آسمان نزدیک ترند" بعد از کتاب حاج آقا مجتبی تهرانی، کتاب آیت الله بهجت را خواندم‌. خیلی خوب بود. خیلی خواندنی. بخوانید این تیپ مجموعه ها را. کوتاه و بدردبخور و پر از نکته است.

آقای بهجت در قله ی " کتمان" بوده. یک عارفِ مخفی و چراغ خاموش. یکی میگفت معجزه و کرامت آقای بهجت این بوده که تا آخرِ عمر، معصومیت کودکی اش را حفظ کرده بود! کدام کرامت بالاتر از اینکه ۹۰ سال مرد خدا باشی و توی مسیر کم نیاوری!؟

توی این کتاب از پدرِ مومن و کار درست آقا، اساتیدش، جدیت عجیب در درس و بحث، عبادت های زیاد، علاقه ی عجیب به نماز، اهتمام شدید به ذکر بویژه تهجد شبانه، اخلاق فوق العاده ی آقا، کتمان و ستر کرامت ها، اهتمام به روضه ی سیدالشهدا علیه السلام و... داستان های جالبی نقل شده.

آن پیرمرد دوست داشتنی را چندبار توی مسجد فاطمیه با رفقا دیدیم و یکبارش صبح سردی در آبان ماه باتفاق محمدعبدی بود که داستانش را در همیشه مربی نوشته ام!

  • حسن مجیدیان

اعجوبه ی مخفی

شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ

 

کتابی را راجع به حاج عماد مغنیه می‌خوانم. گاهی به دوستان می‌گوییم که مثلا کسی که می‌خواهد در وادی هنر انقلاب گام بزند؛ حتما باید نسبتی با شهید آوینی داشته باشد و برای انس با ادبیات انقلاب اسلامی مثلا با فردی و شجاعی و حسام و سرهنگی و ...مانوس باشد و... حالا عرض میکنم اگر دنبال کارِ بزرگ اما در خفا و چراغ خاموش هستید و از کارهای مخفی و خالصانه لذت می‌برید و... حتما و حتما داستان زندگی حاج عماد را بخوانید! این اعجوبه؛ هنرش اختفاء بوده! مردی همیشه در سایه و تقریبا نامرئی. من خیلی برایم عجیب بود و هست عالَمِ عماد مغنیه. آدمِ فوق العاده باهوش و زیرک و جگردار و فراری از کارهای سبک و حرف های زیادی و اضافه. اصلا یک چیزِ دیگری است این آدم. آن کتاب را هم بزودی معرفی خواهم کرد ان شاالله
 

  • حسن مجیدیان

فصل کله شقی!

شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۷ ق.ظ

 

آتشفشان وجود آدمی در جوانی باید فوران کند. جنبیدن به وقت پیری و میان‌سالی درست نیست! الان که جوانید، گاهی کله شقی هایی هم بکنید بد نیست. یک بار از تهرانپارس با موتور و از جاده قدیم بی گواهینامه و تنها رفتم قم. باری پیاده و یک روز کامل پیاده رفتیم تا حرم امام. چند شب در کوه و جنگل تنها ماندیم. دفعاتی با مشت و لگد با اراذل وحشیانه به جان هم افتادیم و زدیم و خوردیم. باری زندان هم رفتیم و خوش بودیم درش! جوانی فصلِ از دیوار راست بالا رفتن و توی هوای بارانی با موتور زمین خوردن و توی باشگاه گوش و کتف شکستن و... این هاست. جوانی را با پیری اشتباه نگیرید. جوان حتی عزاداری و گریه اش با میان‌سال ها فرق دارد. آداب جوانی را رعایت کنید!

  • حسن مجیدیان

چشم او و هیکل من!

شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۷ ق.ظ

هیچ کس بهتر از یک مجاهد اهمیت جان را نمی‌داند. مجاهد می‌جنگد و حواسش هم هست که جانش را حفظ کند. لازمش دارد. کار دارد باهاش. مجاهد خیلی بیشتر از من و شما می‌داند که دست یعنی چه؟ پا چه قدرتی دارد! سر و قلب چقدر مهم اند و چشم چه جایگاهی دارد. او خیلی بهتر از ما تقدس این اجزاء را می‌داند. گفتم چون کار دارد با این‌ها. کار می‌خواهد بکشد از این ها. این ها را برای آن آرمان بزرگ هی ریاضت می‌دهد و دائم به کار می‌بندد. دیروز عنایت می‌گفت پِی درمان چشمش هست. امروز یادم افتاد و گفتم هم خواهش کنم که دعایش کنید و هم بگویم که یک چشم او ارزش دارد به کلِ هیکل من.

  • حسن مجیدیان

ان شالله که غرض تربیت باشد!

شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۵ ق.ظ

در احوالات آیت الله بهجت می‌خواندم که: هر چه معروف تر می‌شد؛ هر چیزی را که علامت هیبت و بزرگی اش بود، از خود جدا می‌کرد. عمامه را کوچک می‌کرد. ریش هایش را کوتاه می‌کرد و تا ۷ بار که رساله اش چاپ شد، اجازه نداد نامش روی رساله ها بیاید! ما اما دوریم از این آسمان. هنوز رگه های پُررنگِ مطرح کردن خودمان با توجیهات جدید؛ در وجودمان هست و با آن دست به گریبانیم. خلاصه محضرتان عرض کنم امروز رفتیم به جمع مربیان و دغدغه مندان هیات اکبریه شهرری و از پیچیدگی و مهابت تربیت، چرایی کار تربیتی و لوازمی که مربی در این راه میخواهد؛ حرف زدیم و رفقا را دیدیم و از حضور و نفس شان فیض بردیم. همیشه همین جمع ها مرا زنده نگه می‌دارد و ان شاالله که مطرح کردنِ این ها دور از نفس و جاه طلبی باشد و غرض خبر دادن از فرهنگ و تربیت و رویش های انقلاب باشد!

  • حسن مجیدیان