رفیق صمیمی حاج عماد...
- ۲ نظر
- ۱۷ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۳
کتاب دهم از مجموعه کتابهای شهدای مدافع حرم انتشارات روایت فتح درباره شهید «حسن قاسمی دانا» ست. روایتهایی از زبان مادر صبور او به قلم خانم «مریم عرفانیان». تابلویی زیبا و ماندگار از کودکی، نوجوانی و جوانی، شهادت خواهی و شوق پرواز «حسن».
«حسن قاسمی دانا» اولین شهید مدافع حرم از مشهد است. رفتن او روی خیلیها مؤثر افتاد چرا که در مشهد رفقای فراوان و ارتباطات خوب و وسیعی داشت. شهادت او بود که دوستان دیگرش را به وادی مقاومت و شهادت کشاند. بعد از او امثال «سنجرانی»، «عطایی»، «سخندان» و... هم راهی سوریه شدند و قدم در مسیر شهادت گذاشتند.
حسن از همان کودکی بچه جسور و شجاعی بوده. داستان افتادن شیشه بزرگ پنجره بر سرش در کودکی و زخمی شدنش و داستان دعوایش در مدرسه به هواخواهی از برادر بزرگترش در نوجوانی خیلی جالب است و نشان از بزرگی و شجاعت او دارد. تقیّدش به هیات و زیارت حرم و علاقهاش به رزم و مسافرت و کوهنوردی و دل کندنش از ماشین و اسلحه دوست داشتنیاش همه مؤید این است که شهادت امری اتفاقی نیست و پشت همه این توفیقات و راهیابیها، مراقبت و ریاضت و طلب و شوقی نهفته است. اینکه میگویم ریاضت یعنی آنجا که او با اینکه مربی آموزش نظامی بسیج بود و میتوانست خدمتش را در مشهد بگذراند، بلند میشود و میرود منطقه «گزیک» در خط مرزی سیستان و بلوچستان. چرا؟ چون میخواست سربازیاش را جای سخت خدمت کند!
سختگیری او در ازدواج و انتخاب همسر هم بامزه و خواندنی است. مادر مهربان و صبور «حسن»، روایتهایش از این پسر دریادل، مادرانه، دقیق و خواندنی است.
از فصول خواندنی کتاب بخشی است که شهید «مصطفی صدرزاده» ایام حضور «حسن» در سوریه را روایت میکند. فراز شهادت او در «حلب»، نقطه اوج این کتاب است که بسیار خواندنی و غرورآفرین است. چشم پاکی و مراقبت از گناه او حین عملیات در حلب هم از عجایب سلوک اوست! این شهید عزیز با همین اوج گیری به سمت شهادت رفت. سرو بلند و رعنایی بود که بر زمین نیفتاد!
کتاب شهید «حسن قاسمی دانا»، همان لحظات ناب و آرامش بخشی را که طالبید به شما هدیه میدهد. محروم نباشید از کتاب او. انصاف نیست کتابهای آنها متروک بماند و دیده نشود.
یک روز بالاخره برمیگردیم و زندگی بی حاصلمان را مرور میکنیم. بر عمر رفته و خسارتها و آلودگیها و بطالتهایمان افسوس خواهیم خورد. بر دلمشغولیهای الکی و بی مقدارمان واقف خواهیم شد. امیدوارم آن روز حسرتناک نصیب ما نشود. اگر هم آمد لااقل دوری و ناآشنایی با شهدا، در روزهای رفتهمان نباشد، ان شالله. زندگی بی شهدا مرگ تدریجی است. زندگی بی شهدا زندگی نیست که عین مردگی است...
عشق، بهانه خلقت بوده از اول. کشش و جذبه عشق، خیلیها را بیدار کرده و به راه انداخته و به منزل رسانده است. نیروی عشق، دلهای مرده را بیدار میکند و به جانهای مشتاق شتاب میدهد و همتها را عالی میکند و افقها را میگشاید. عشق اگر الهی بود و رنگ و بوی خدایی گرفت، آن وقت آدم شیدا برای خود در زمین، منزل و مأوایی نمییابد و دنبال روزنهای رو به رهایی و عروج میگردد و...
آری قصه عشق از دیگر قصهها جداست. قصهای دلکش و شنیدنی که شهیدان، چهرههای ناب و تابناک آنند. شهیدان را با عشق باید دید و شنید و سنجید و خواست!
کتابهای شهدا، نمودی از این عشق و شیدایی هستند ولو اندک و در قالب عبارات و کلمات. اگر کتاب شهید را میخوانید، با عشق بخوانید و از جوهره شیدایی و بیقراریِ شهدا، بهره و فیض تمنا کنید. کتب شهدا مقدساند و خواندن آنها توجه و حال و طهارت و عشق میخواهد و خدا میداند که اینها اغراق نیست. شهدا بندگان شایسته و مقرب خدا هستند. در نزد او عزیز هستند. شاهدند بر عالم. دست اندرکارند. گره گشایی میکنند از کار بندگان خدا. دستگیری میکنند از مشتاقان شهادت و جاماندگان قافله. پیکرشان، آثارشان، قبورشان، کتابها و خاطراتشان و...متبرک و مقدساند.
کتاب شهید «مهدی نوروزی» هم، چنین است. «دیدار پس از غروب» از زبان همسر و همسفر اوست به قلم خانم «منصوره قنادیان». اولین کتاب از سری کتابهای مدافعان حرم از انتشارات روایت فتح. عاشقانهای است برای شیر سامرا.
زندگی کوتاه اما عاشقانه شهید با همسرش واقعا خواندنی است. یک جاهایی آدم تعجب میکند که این همه عشق و علاقه و تواضع و هواداری را مگر کسی میتواند به همسرش داشته باشد؟ آن هم یک آدم سفت و سخت و مردانهای مثل «مهدی نوروزی»؟ اما حقیقت دارد. یک رزمنده با غیرت اما خانواده دوست و اهل رعایت و حمایت و محبت.
«مهدی نوروزی» همان است که در اوج حوادث و فتنههای سال ۸۸ عکسش بعنوان نیروهای کمکی حزب الله لبنان در تهران منتشر شد! چون او وسط معرکه درگیری با آشوبگران بود. بی جهت نبود که وقتی در سامرا شهید شد، برخی این عکسش را وسط کشیدند و به شهادتش طعنه زدند!
«مهدی» در موقعیت شغلی مناسب و مهمی بود. آدم موثری بود. به درد بخور بود. رویش حساب میکردند. در سازمانش وزنهای بود. زندگی خوب و عاشقانهای را آغاز کرده بود. «محمد هادی» پسرش تازه بدنیا پا گذاشته بود. خیلی جای پیشرفت داشت. اما...خبرهای سوریه و عراق که میرسد خیلی بی تاب میشود. به هم میریزد. این زندگی شیرین و گرم را که هر زوجی آرزویش را دارند را رها میکند. تاب ماندن ندارد. هواییِ سفر میشود و خودش را به سامرا میرساند و اسلحه به دست میگیرد. با دیدن اوضاع شیعیان عراق، مصمم میشود که در سامرا و موصل بماند و کار کند. از جالب ترین فرازهای کتاب، حرفهای او راجع به شهادتش و آماده کردن خانوادهاش در مواجهه با این داستان بوده.
خیلی جذابیتها و درسها نهفته دارد زندگی این یل کرمانشاهی. من و ما و بلکه هر کسی که دلداده راه حق است، بر خودش فرض بداند که کتاب امثال او را تورق بکند تا از این رهگذر راهی به حریم آسمانی او و همقطارانش پیدا کند.
به همه ی دوستان پیشنهاد میکنم که مطالعه کنند این کتاب رو.. داستان زندگی شهدا درس آموز و مغتنمه انصافا. ساعات خوبی داشتم با این کتاب.
یقین دارم که این آلودگی ها و مریضی های ما کار دستمان خواهد داد. آن بی احتیاطی هایی که کردیم و آن تخم هایی که با معاونت شیطان در دلمان کاشتیم، حالا جوجه هایی شده اند سرکش، بلکه اژدهایی شده اند مهیب که حیثیت و شرافت ما را دارند نوش جان میکنند...
خراب کردیم!
به حرف نابلدها دل سپردیم و زمین خوردیم...
این طور نیست؟
اوایل دهه۹۰ بود. شاید سالهای ۹۱یا ۹۲. در آن سالها هر روز صبح از کرج . برای کار و تدریس میرفتم به سمت حوالی ترمینال جنوب تهران. به چراغ قرمز چهارراه ترمینال که میرسیدم، میپیچیدم محله خزانه تا از زیر پل ترمینال به ضلع شمالی آن و سمت مسجد قدس بروم. همان اول میدانگاهی، ابتدای خیابان شهید پرستویی چشمم میافتاد به عکس بزرگی از یک شهید؛ شهید «محرم ترک». هر روز به چشمهای درشت تصویر نگاه میکردم و برایم سوال بود که چرا عکسش را کشیدهاند؟ قبلترها خبری از این عکس روی دیوار کنار میدان نبود...
گذشت تا اینکه زمزمه حضور بچههای ما در سوریه، فراگیر و علنی شد و نام شهدا نمایان. یادم هست که شهید «مهدی عزیزی» از آن اولینها بود. اما هنوز اسمی از آقا «محرم» ما نبود! شهید مظلوم و گمنامی که اولین شهید مدافع حرم است. اولین فدایی حضرت عقیله (سلام الله علیها). یکی از نخبهترین و بهترینهای تخریب در خنثیسازی تلههای انفجاری و مینهای دست ساز. مربی بسیاری از شهدای مدافع حرم که بعد از او، نام آشنای شهرشان شدند.
«محرم» با شدت گرفتن و شعله ور شدن جنگ در سوریه، وظیفه خود دانست تا به آن جا برود و سوریها را با کم و کیف مبارزه آشنا کند. غیرت و حمیت او اجازه نداد تا در برابر جنگ و کشتار سکوت کند و کارآیی و تخصصش را به جوانان سوری آموزش ندهد. رفت تا نشان دهد بچه شیعه، جنگ و تجاوز در حریم بانوی آفتاب را برنمیتابد. او در این مسیر روشن جانش را داد تا شهادتش فتح بابی برای پرواز جوانان دیگر باشد. طلایهدار شهدای مدافع حرم...
در مورد این کتاب شریف ان شالله برایتان خواهم نوشت.درباره ی اولین شهید مدافع حرم
رفیق خوب و جهای ما، امیرمحمد اژدری آسمانی شد. 7 سال بی وقفه و عاشقانه برای محرومین وقت گذاشت وکار کرد. رحمت خدا به همه ی دلسوزها و بی ادعاها.