حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

پیری زودرس یا بزرگسالی زودرس؟

يكشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۹ ق.ظ

 

فکر میکنم گریزی از پیری زودرس نداریم. درد و دغدغه و گرفتاری های زندگی طوری هست که کمی زودتر از موعد پیرت کند و از طراوت بیندازدت! جوان پیری، کمی شایع شده است کم و بیش! اما آن بزرگسالیِ زودرس که جنگ و جبهه برای جوان ها و حزب الله و مقاومت و غزه برای نسل خود و خیلِ جوانانشان؛ ساختند، آن چیز باارزش و موردِ مهمی برای مطالعه‌ و جامعه شناسی است. به قول حاج سعید قاسمی که می‌گفت از بابای احمد متوسلیان پرسیدم: حاجی فرمولِ بچه شیر درست کردن چیه؟ برآمدن و قدکشیدن و بزرگسالیِ زودتر از موعد توی شهر و کلاس پیدا نمی‌شود چندان! توی وسطِ وسطِ معرکه و جنگ و یک سری آوارگی هاست! آنی که می‌خواهد زودتر بزرگ شود؛ باید جنگی بار بیاید! جنم و جگر فراهم کند... مع الاسف البته یک عده هم توی شهر به نوعی زودرس می‌شوند! با دودی و دمی و کامی و بغلی و... این اسمش بلوغِ زودرس باشد بهتر است تا بزرگسالیِ زودرس! خیلی از بچه مچه های دور و بر ما، توهم بزرگی دارند ولی بیشتر حمام لازمند!

  • حسن مجیدیان

بیست تا سی عجیب

يكشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۸ ق.ظ

 

بیست تا سی سالگی خیلی عجیب و جالب است! یکی ازدواج کرده و‌ بچه هم دارد اما یکی حتی رابطه عاطفی را هم تجربه نکرده است. یکی کارِ خودش را راه انداخته، یکی هنوز دارد میرود مصاحبه ی گزینش! یکی تا مقطع دکتری خوانده، یکی هنوز پشت کنکور مانده! یکی مستقل زندگی میکند، یکی هنوز باید ۸ شب برگردد خانه! یکی مهاجرت کرده، یکی حتی سفر مجردی هم نمی‌تواند برود! یکی پست و مسئولیت گرفته، آن یکی عرضه ی اداره ی یک حلقه ی دانش‌ آموزی را ندارد! یکی شهید شده و آن یکی مانده که مانده! و ده ها مثال دیگر... عمده ی حیرت و درجازدگیِ رفقا هم توی همین سن و موفقیت و ریل گذاریِ آینده هم توی همین دهه است. به رفقا گاهی از تجربیاتم می‌گویم. ولی گوش سنگینی دارند. دوست دارند خودشان تجربه کنند و خودشان با دست خودشان، نقشه ی بیچارگی و بی آیندگی شان را بکشند!

  • حسن مجیدیان

رساله عملیه کتابخواران

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۴ ق.ظ

اگر دوست داشتید؛ یادداشتم بر کتاب آداب کتابخواری را در روزنامه جام جمِ بخوانید

 

روزنامه جام جم |

رساله عملیه کتاب‌خواران     https://jamejamdaily.ir/Newspaper/item/274895

 

 

 

«آداب کتاب‌خواری» را احسان رضایی درآورده است. روایت‌هایی که مال و مختص جماعت کتاب‌خوان که نه بلکه کتاب‌خوار است. کتاب‌خواری مرتبه‌ای والاتر از کتاب خواندن است که شاید نوعی جنون و شیدایی به کتاب باشد.

کتابخواران همان جماعت هستند که حتی بوی نوی کتاب تازه از زیر چاپ درآمده، آنها را مست و از خود بی‌خود می‌کند. کتاب‌خوارها خواب‌شان کتاب؛ خورشان کتاب و حیات و هستی وبودشان کتاب است. برای این جماعت نادر؛احسان رضایی تحفه ارزشمندی دست و پا کرده است. لذا باید تاکید کرد روایت‌های این کتاب برای تازه‌کارها و دور و بعیدها از کتاب و کلمه و نوشتن؛ قدری غریب و نچسب باشد. آداب کتاب‌خواری را در وهله اول دیوانه‌ها و خوره کتاب‌ها باید دست بگیرند.از محتوا و فصل و ابواب‌های آن‌که بگذریم؛ رضایی و شخصیت و کودکی ودانشجویی و کار مطبوعاتی‌اش و قلمش و طرز نگاهش به مسأله؛ خودش یک کارگاه کامل و درست و درمان برای نویسندگی و روایت و خاطره‌گویی است. کلمات رضایی با چفت و بست خوب و پرهیز از آب‌بستن و تکرار مکررات؛ به تنهایی وجه امتیاز و تمایز کتاب از نظائر آن در این حوزه است. کم و بیش کتاب‌هایی در حوزه کتاب‌خوانی داریم اما کار احسان‌خان، کار ویژه و کاملی است و یک‌سر و گردن بالاتر از بقیه کتاب‌های این تیپی!
نویسنده با اشراف خوبی که به جوانب کار و جهان بزرگ کتاب و کتاب‌خوانی و نشر و فروش و حواشی آن داشته؛ تقریبا بیشتر جنبه‌ها، ملاحظات، دغدغه‌ها و مسائل مربوط به کتاب و کتاب‌خوانی را آورده و احصاء کرده. من تلاش کردم که سرفصل مغفول و فراموش‌شده‌ای را لابه‌لای مباحث کتاب بچپانم اما انصافا این است که دنبال زیر بغل مار نگردم و به ۳۰ فصل کتاب که هرکدام عناوین خلاقانه به خود گرفته‌اند، اکتفا کنم. اما اگر بخواهم یکی دو سه پیشنهاد کوچولو به نویسنده کار درست‌مان بکنم؛ پیشنهاد می‌دادم که راجع به این‌که چرا عده‌ای ــ که شوربختانه کم هم نیستند ــ کتاب نمی‌خوانند و همچنین درباره این‌که چرا نباید زیاد کتاب بخوانیم که پُرخوری اگر درد معده بیاورد؛ پُرخوانی و زیاده‌خواری کتاب هم؛ امتلای ذهنی به بار می‌آورد و گاهی سدّ راه تفکر می‌شود و همچنین فیس و افاده و تکبری که برخی کتاب‌خوان‌ها دارند هم، چند خطی می‌نوشتم!
هرکس که کتاب را از نظر بگذراند؛ جواب عموم سؤالات رایج در حوزه کتاب‌خوانی را پیدا خواهد کرد و حتی ممکن است با یک فصل آن کاملا همذات‌پنداری کرده و آن فصل را از زبان و نگاه خودش تلقی کند. مثلا برای خود من که تعداد قابل‌توجهی کتاب برای خودم جمع کرده‌ام (‌البته هنوز به مقام کتاب‌خواری نائل نشده‌ام!) آن بخشی که چرا باید کتاب‌های‌مان را امانت ندهیم خیلی پسندیدم و یاد  سادگی خودم افتادم که کتاب‌های نازنینم را امانت دادم به این و آن و پسش ندادند که ندادند! مقادیر زیادی فحش نثارشان! 
 این کتاب فتح‌باب مناسبی است تا کتاب‌خوارها و کتاب‌خوان‌ها مباحثش را دستمایه گفت‌و‌گوهای خودشان قرار دهند و آن را بسط و توسعه بدهند! حیف است این کتاب تبلیغ و ترویج نشود و در دایره عاشقان کتاب محصور بماند. 
جا دارد هم از انتشارات جام‌‌جم تشکر کرد و هم احسان رضایی را بابت این رساله مغتنم ستود و ستایش کرد. آقای رضایی دم و قلم شما گرم!

  • حسن مجیدیان

این صدف مروارید ندارد

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۲۱ ق.ظ

 

کتاب ها می‌توانند آدم را آدم کنند اگر دل بدهی و در دنیایش غرق شوی. این کتاب هم از آن دست کتاب های خواندنی است. خاطرات اسماعیل ابراهیمی از کوچه پس کوچه های نظام آباد تا خیابان های وین. اینجاست که میفهمی امام خمینی با جوان ها چه کرد و دم مسیحایی آن پیرمرد؛ چطور جان و دل بچه ها را عوض کرد. کتابی که در صفحاتش هم خنده و گریه قاطی است و دردهایی تویش دارد که فوق فهم و طاقت ماست. ان شاالله شما هم توی هفته ی کتاب و کتاب خوانی؛ یک کتابی را دست بگیرید.

  • حسن مجیدیان

تاریک ماه

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

 

بعضی کتاب ها و برخی رمان ها آنچنان به جان آدم می‌نشیند که دوست دارد دوسه باری دست بگیردش. تاریک ماه را منصور علیمرادی که ظاهرا مالِ جنوب کرمان است نوشته. رمانی جذاب و خواندنی که دوسه شبه تمامش کردم و دل کندم. آدمی نیستم که چندان تحت تاثیر شخصیت های خیالی قرار بگیرم؛ اما دوست دارم جای یاغیِ داستان باشم و چندی آواره ی کوه و بیابان شوم. داستان، داستانِ "میرجان" جوان بلوچی است که با حادثه ای، بیابانی و یاغی و اسلحه بدست می‌شود. آوارگی و دلدادگی دو یارِ همپای بلوچ می‌شوند در اقلیم خشن اما شگفت کرمان و سیستان و بلوچستان. طبیعتی سوزان و ناهموار و بی پایان. داستان او که در عشق و دلدادگی، با شوربختیِ تمام، هربار ناکام می ماند و تصویر مردان و زنان بلوچ از چادرنشین و شتربان تا شرور و قاچاقچی و گویش و کلمات کرمانی و بلوچی و سیستانی و... شیرینی کتاب را دو چندان کرده. برای خودِ من هم شخصیت های داستان و هم طبیعتی که از آن سرزمین دوست داشتنی تصویر شده؛ برجسته بود. سیستان و بلوچستان را از دیرباز از آن روزی که دوستانمان در ایرانشهر و زاهدان با اشرار می‌جنگیدند و از روزی که عبدی و سیفی در ایرانشهر و بزمان و چاه شور و دلگان و سمسور و ارزنتاک تردد می‌کردند تا شهید شدند؛ دوست دارم.

  • حسن مجیدیان

با دکتر سعید نسیمی

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

 

بخش اول گفت و شنود من با دکتر سعید نسیمی که از مداحان پخته و باسوادِ دم و دستگاه اهل بیت علیهم السلام است را اگر دوست داشتید در صفحه ی دین و اندیشه ی خبرگزاری مهر، ببینید

 

http://mehrnews.com/x39xCj

  • حسن مجیدیان

شهید کاظم عاملو

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۱۴ ق.ظ

 

اسم این کتابچه ی کوچک و جمع و جور همین است. به نام خودِ شهید. شهید جوانی از سمنان با کرامت ها و پیشگویی های خاص و درست. او شب ها در سنگر وقت خواب به خلسه می‌رفته و با شهدا حرف میزده و خبرهایی میگرفته و حتی دوستانش با رضایت خودش متن حرفهایش را مکتوب کرده اند و نوارش را هم پُر کرده اند. جوانی نورانی، اهل سحر و گریه، با تقوا و از خانواده ای حلال خور از جنوب سمنان که خودِ من در راستی و درستی کرامات و خلسه و پیشگویی های او شک ندارم. منتهی شک دارم که این ها را همین طور لُخت و بی مقدمه به مخاطب برسانیم؟ همه ی مخاطبان که چنین فازی ندارند و عُموم هم که سخت پذیر و دیر باورند. بیم دارم که خراب کنیم کار را و گنجینه ی خاطرات شهدا را دم دستی و بی ارزش کنیم... حالا از اینها گذشته، مدتی عکس شهید را گذاشته ام جلوی چشمم. اهل بیت علیهم السلام برای اینکه کاظم شهید شود به او توصیه ای کرده بودند که خیلی به وضع و حالِ من نزدیک است...

  • حسن مجیدیان

آدم را دوباره پیدا نمیکنی!

شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۰۸ ق.ظ

 

یک آدم را دوباره پیدا نمی کنی! حتی توی همان آدم!

و این واقعیتی است خیلی هامان به آن توجه نداریم. مگر من خودم همان آدم دیروز و هفته ی پیش و ماه و سال گذشته ام که انتظار دارم آدم ها و دور و بری هام بر همان روال و مدارِ همیشگی باشند و بمانند؟

آدم ها رودند و رد می‌شوند. کتابند و ورق می‌خورند. شبند و به صبح می‌رسند. کوچک اند و بزرگ می‌شوند. خوب و بدند و بد و خوب می‌شوند. مُحب اند و دشمن می‌شوند. روزی همسرند و روزی مطلقه اند. ثمرات و حاصل و بچه ی تواند و فردا برای دیگری و به نفع آن دگری. شاگردان تواند و روزگارانی اساتیدی برکشیده و نامی و بسیار فهیم تر از خودت. کفر و ایمان قاطی است در همه ما.

هیچ کس آنی نبود و نیست که ساعتی و روزی قبل بود. عالَم مطابق حرکت الهی و جوهری خودش از نبات و جماد و...گرفته تا بنی آدم همه دارند آن به آن تغییر و تبدل پیدا می‌کنند. تغییر آدم ها و تلوُن مزاج شان در ارتباطات اجتماعی را بپذیریم. از ارتباطات اجتماعی توی کانال کم ننوشته ام. چون هر روز می‌بینم که اصل یا منشأ و یا حداقل بخش زیادی از مشکلات و معضلات ما، ریشه در عدم فهم مناسب از ربط و مرابطه و ارتباط با دیگران دارد!

  • حسن مجیدیان

قهر کنیم با امام رضا یا آشتی باشیم؟

دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۲۶ ق.ظ

بعضی ها خیلی باحالند. مثلا راحت و خودمانی با اهل بیت علیهم السلام حرف می‌زنند. فراتر حتی گاهی با لحنِ تهدید با ایشان حرف می‌زنند و حتی با امام قهر هم می‌کنند و تا امام پا پیش نگذارد، هوای آشتی به سرشان نمی‌زند!!

من خودم چند صباحی با یکی از شهدای نسبتا معروف قهر کردم. بهش گفتم اصلا دیگر باهات کاری ندارم. خب از شهید انتظار داشتم که گره گشایی کند و او هم اصلا به کتف و بالش نبود درخواستِ من! اما بعد به خودم گفتم : آخه این کارهای لوس چیه که آدمی به سن و سال تو با شهید قهر کنه و... . خلاصه با شهید آشتی کردیم و بهش گفتیم ببخش و غلط خوردیم و از این حرفها!

امروز یک متن خواندم از قهر یک خانم نویسنده با امام رضا! خانم توی حرم بوده. نوزادش توی حرم تشنج می‌کند و بدحال می‌شود. خانم با ترس و ناراحتی از حرم می آید بیرون و به امام رضا میگوید: لطفا منو دیگه حرمت دعوت نکن!! چند سال بعد سرِ تولد بچه ی دومش و سختی زایمان، کسی به او پیام می‌دهد که ذکر یارئوف را بگو و از امام رضا مدد بگیر. خلاصه خانم نویسنده یاد داستانش با حضرت می افتد و گریه می‌کند و با امام رضا آشتی می‌کند و از این حرفها!

نمیدانم این رفتارها اصلا از کجا آمده؟ بابا تو با امام رضای ما که سال‌ها نقش مهربان ترین امام را قشنگ و عالی و بی نقص انجام داده قهر میکنی؟ با امامی که ذره ای از رئوفیت و دلسوزی کم نگذاشته و بارِ ما بیخودها و بیهوده ها را به دوش گرفته؛ بازی قهر و آشتی راه می‌اندازی؟

عاشق اما این طوری نیست. عاشق مودب است. آدم است. اصلا هیچ انتظاری هیچ انتظاری هیچ توقعی هیچ توقعی هیچ چشمداشتی هیچ چشمداشتی ندارد. مزد نمی‌خواهد. رسیدگی نمی‌خواهد. حتی معشوق ضایعش بکند؛ کیف می‌کند. در بلا هم لذت می‌برد. اصلا اگر افتاد توی ناز و نعمت؛ فکر می‌کند از چشم معشوق افتاده! عاشق می‌سوزد و کیف می‌کند و دوام می‌آورد و باز خودش را مقصر می‌داند و ساحت معشوق را از عیب مبرا می‌داند و...

عاشق همه ی هستی اش را می‌دهد! سر می‌دهد. تن می‌دهد. استخوان سینه می‌دهد. توی گودال می افتد. سرش را روی نی می‌برند و سرود رضا برضائک تسلیما لامرک می‌خواند و...

 

عشق شیری است قوی پنجه و می‌گوید فاش:

هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما

  • حسن مجیدیان

کدام یک بهتر است؟

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ

 

اینکه خودت را بچسبانی به آدم های نسبتا مطرح و بخواهی سِلفی بگیری و بعدها پُزش را بدهی یا پروفش کنی و... یا اینکه خودت را حفظ کنی و آدمِ سنگین و رنگینی باشی؟ جهان ذهنی آدم که بزرگ شود و روح و جانِ آدم که وسعت پیدا کند؛ پدیده هایی که قبلا برایت هیولا بود؛ رنگ می‌بازد و تمام می‌شود.

چند روزی در اجلاس مشهد؛ کلی شاعر و مداح مطرح کنارم بودند. برایم عادی بود اما خدا می‌داند که از دیدن یکی از رفقای قدیم در حرم، بقدری خوشحال شدم که قابل مقایسه با همجواری با مطرح ها نبود! اعتراف میکنم قبلا توی ذهنم گشتنِ با بزرگان، یک پروژه ی مهم بود. ولی تا تهش که رفتم؛ دیدم اگر دقایقی با رفیقِ جانی بگذرانی و چند کلامی با دانش آموز یا دانشجویی که از تو سوالی پرسیده؛ صرف کنی؛ ارزشِ والاتری دارد!

اینها هم با تجربه به دست می آید و پذیرفتنش زورکی نیست. شما هم برو تا تهش تا به حرف من پی ببری که با پریدن با بزرگان، بزرگ نمی‌شوی!

  • حسن مجیدیان