شهید زنده!

- ۰ نظر
- ۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۴:۲۶
بسم الله. تاریخ پر افتخار و خونبار انقلاب اسلامی، فقط منحصر به فاصله زمانی بین سالهای ۴۲ تا ۵۷، حوادث و هیجانات و ترورها و نا امنیها و فراز و نشیبهای سالهای اول پیروزی انقلاب و دفاع جانانه و جنگ تحمیلی ۸ ساله ما نیست. این تاریخ، برگ زرین دیگری هم دارد. از سال ۷۰ تا همین اواخر دهه ۹۰، انقلاب فراز و فرود فراوان داشته است. اتفاقات مهم همچون تحریمها و نبردهای منطقهای و دستاوردهای مختلف علمی و نظامی و فتنههای سیاسی و .... خلاصه ریزشهای تلخ و رویشهای مبارک، در همین سه دهه بعد از جنگ کم نبوده است. نباید از این بخش مهم تاریخ انقلاب (که البته بخش اعظم آن هم هست) غفلت شود.
از راهیان نور و اعتکاف و اردوهای جهادی، تا انتخاباتهای مختلف و پر بسامد و فرآیند عظیم مشارکت سیاسی، تا فقر زدایی و گسترش رفاه عمومی در روستاها و مناطق محروم، تا جهشهای شگفت انگیز و خیره کننده علمی در فناوری های مدرن روز در رشتههای گوناگون هوا فضا، بیوتکنولوژی، نانو، انرژی هسته ای، موشکی و... تا پدیده الهی و الهام بخش«مدافعان حرم» همه و همه شایسته دقت و بررسی و موشکافی و تحلیل است. مفهوم «مدافعان حرم» آن هم در دهه چهارم انقلاب، بیش از معانی امنیتی و راهبردی، مفهومی اجتماعی و فرهنگی و صد البته دینی و الهی است که خاستگاه آن را در آموزهها و معارف بلند دینی و شیعی باید جستجو کرد.
دراین سالها که از سر گذراندیم، عدهایی از عزیزترین و پاکبازترین فرزندان این کشور، جان در راه عهدی ازلی باختند و در غوغای عجیب زندگی آلوده به انواع شوائب، یاری دین خدا و دفاع و حمایت از حریم حرم اهل البیت (ع) و نصرت انقلاب اسلامی و حفظ خاک وطن را فراموش نکردند. این شهدا به فرموده رهبر حکیم انقلاب همچون شهدای با فضیلت دفاع مقدس، ارج و علو و بزرگی دارند.
الحمدالله کتابهای بسیاری در همین یکی دوساله اخیر برای شهدای عزیز مدافع حرم چاپ و معرفی و به لطف الهی استقبال شایانی هم از آنها شده است. دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب هم از این مهم غفلت نکرده و اولین کتاب از سری کتابهای شهدای مدافع حرم را به شهید والا مقام مرتضی عطایی اختصاص داده است. کتاب «ابوعلی کجاست؟» حاصل ۱۰ ساعت گفت و گو با مرتضی عطایی از رزمندگان لشکر فاطمیون است. البته او ایرانی است و بچه محله امام رضا (ع). این مصاحبه در مرداد سال ۹۵ در شهر مشهد ضبط شد تا در کتاب خاطرات شهید مصطفی صدرزاده ( سید ابراهیم) استفاده شود. اما با شهادت او، فرصتی برای چاپ خاطرات ابوعلی پیش آمد.کتاب واقعا خواندنی است. اغراق نیست که بگویم به قدری شخصیت مرتضی دوست داشتنی و جالب است که نمیشود کتاب را در میانه راه رها کرد. او راوی صادقی است که از «خود» نمیگوید. او سید ابراهیم را توصیف میکند اما لابلای حرفها، خوبی و طهارت و بزرگی خودش هم نمودار و مشخص میشود. این کتاب درواقع شرح حال گره خوردگی و بهم پیوستگی مرتضی و سید ابراهیم است. سید ابراهیم فرمانده ابوعلی بوده و به عبارتی معشوق او ...
یادی از شهید مدافع حرم مهدی حسینیانسان بزرگ همیشه اینطور بوده و هست؛ انسان گمنامی که پس از مرگ پیدا میشود و رخ مینماید. انسانی که در اندازه دنیا نیست و ظرف حقیرِ اینجا، گنجایش روح بلند او را ندارد. انسانی که دنیا و هر آنچه که در آن است در نظرش کوچک و سخیف جلوه میکند. ما آدمها در طول زندگیمان ممکن است با کسانی آشنا شویم که دیگر هرگز نتوانیم آنها را ببینیم و یا حتی کوچکترین تماسی با آنها داشته باشیم. کسانیکه برخورد و مصاحبت با آنها میتواند برای ما احساساتی را به همراه داشته باشد؛ احساساتی زودگذر و یا ماندگار. چهرههایی که ممکن است فراموش شوند و یا اینکه آنچنان تاثیری در خاطرمان بگذارند که هرگز گذشت زمان نتواند آن را به آسانی از ذهنمان محو و نابود کند. ای کاش آدمی میتوانست برای یک لحظه هم که شده گذشتههای خود را بازگرداند تا در این تکرار دوباره، عزیز از دست رفتهاش را بازجوید و باز شناسد اما چه سود که هرگز قادر به این کار نیست. آن را که از دست دادهای دیگر کی و چگونه بیابی؟
از جمله چهرههای بیاد ماندنی شهیدان هستند. انسانهایی نامیرا و جاودان و فراموش نشدنی؛ «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.»
یکی از همین چهرههای ماندگار و خواستنی، شهید «سید مهدی حسینی» است. شهید مدافع حرم که مهرماه سال ۹۵ در دفاع از حرم شهید شد. «سید مهدی حسینی» محافظ آیت الله «حسینی» نماینده رهبر معظم انقلاب در سوریه بود. بلند بالا و قوی بنیه و در هیبت یک بادیگارد رسمی. بچه جنوب شهر بود و خیلی گرم و گیرا.پائیز سال ۹۲ با عدهایی از رفقا و طلاب موسسه «جنت العقیله الثقافیه»، برای انجام برخی ماموریتهای تبلیغی و فرهنگی به سوریه و منطقه زینبیه اعزام شده بودیم. آن روزها اوضاع امنیتی زینبیه مناسب اما شکننده بود. منطقه «حجیره» در نزدیکی حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) به تازگی آزاد شده بود. ایست و بازرسیها برقرار بود و خطر هر آن در منطقه وجود داشت. مقرّ نماینده رهبری بعد از شارع عراقیین قرار داشت؛ دقیقا در کنار درب ورودی اصلی مکتب «سید القائد». بتونهای محکم و موانع بزرگی را قرار داده بودند تا تک تیراندازهای تکفیری به ترددهای دفتر تسلط نداشته باشند. مواردی پیش آمده بود که افرادی را در محوطه جلوی دفتر هدف قرار داده و خمپاره و موشکی انداخته بودند.
بسم الله.....بعضی کتابها داستان عجیبی دارند. هرکدامشان به فراخور سوژه و محتوایشان تو را درگیر خود میکنند. با برخیشان میخندی و گریه میکنی؛ برخی حسابی تو را سر ذوق میآورند و یا اینکه تو را به ژرفای تامل و دقت میبرند. بعضی کتابها تو را حسابی به هم میریزند و حالت را میگیرند و بعضی هم البته حوصلهات را سر میبرند و به آخر نرسیده، کتاب را رها میکنی. بعضی کتابها را حیفت میآید که بخوانی و تمامشان کنی؛ دوست داری مزه مزه کنی کلمات و عبارات کتاب را و با کتاب شب و روزت را سر کنی و زندگی کنی.
«قصه دلبری» کتاب جالبی است؛ خیلی غنیمت است این کتاب؛ یعنی یک کتاب کوچک و کم حجم اما با دنیایی حرف؛ هم تو را حسابی درگیر خودش میکند و هم تورا به صحن و سرای گریه و حسرت میبرد و هم خنده را مهمان لبهایت میکند. با کتاب «محمد حسین محمد خانی» دوست داشتنی، آدم به هم میریزد. از خوبی و لطافت و مردانگی این شهید به حیرت میافتد و شرمسار بی هنری و درجازدگی خودش میشود.
او چقدر خوب بلد بوده زندگی کردن را و چقدر هنر داشته برای رفتن و نماندن. همین نوشتههای متبرک و ترسیم اوضاع و احوال زندگی شخصی زندگی این شهید، سنجه و عیاری است برای فهم فاصله عمیق و عجیب زندگی ما با شهداء. حیات طیبه آنها کجا و زندگی دل آزار و کسالت بار ما کجا؟ شوق شهادت و تمنای رفتن در آنها کجا و رخوت و بی حاصلی و غنودن ما در دخمه متعفن دنیا کجا! راستی که خواندن این کتابها با همه خوبیها و محسناتشان، آدم را حسابی سرافکنده و شرمسار میکند. واقعا حق امثال او شهادت بود و نتیجه سلوک ما، ماندن و نرسیدن.
جنگ سوریه که آرام آرام شعله ور شد و نمایهها و نشانههایی از ویرانگری و یاغی گری گروههای مسلح تکفیری، علنی و پدیدار شد، ذهنهای کنجکاو بسیاری به این سمت رفت که حقیقت این جنگ چیست؟ مسلحین و تکفیریها چه کسانی هستند؛ داعش و النصره چیستند و ماهیت و انگیزهشان چیست؟
آن اوایل دسترسی پاسخ به این سوالات خیلی راحت نبود. با وجود حضور مستشاری رزمندگان ایرانی و حتی شهادت این عزیزان، هنوز آن چنان که باید اخبار دقیق و مستند از تحولات این جنگ تمام عیار، در دسترس نبود. شهادت هادی باغبانی مستند ساز جوان ایرانی اولین بهانه برای حضور رسانهای هنرمندان متعهد جبهه انقلاب در پهنه نبرد سوریه شد. بعد از این بود که آرام آرام و با احتیاط بسیار، سروکله مستندسازان با انگیزه ما در سوریه پیدا شد.
در طول سالهای گذشته مستندهای جذاب و دیدنی بسیاری ساخته و به نمایش درآمده است. مستندهایی همچون «کویرس وطن کوچک من»، «گیسوان حلب»، «ملاقات با داعش»، «جنگ دوربین من»، «روی خط آتش»، «ایرانیهای مرتد»، «قلب ادلب»، «نبرد پالمیرا»، «آنسوی دیوار»، «دوما دور اما نزدیک»، «با صبر زندگی»، «فتنه در شام» و... فقط بخشی از هنرمندیها و زحمات بچههای مستندساز انقلاب است. البته علاوه بر اینها در مورد شهدای گرانقدر مدافع حرم نیز مستندهای بسیاری ساخته شده است.
نبرد سوریه وجوه مختلفی دارد که در هر کدام از این مستندها، با توجه به دغدغه و سلیقه کارگردان، از زاویهای خاص به این حوادث و تحولات نگریسته شده و البته پرداختن به هر کدام نیز لازم و ضروری بوده است.
یکی از پردههای دل نشین و جذاب این روایتها، آن بخش از مستندهایی است که به حضور بروبچههای باصفا و غیور افغانستانی در نبرد سوریه میپردازد. لشکر همیشه پیروز فاطمیون سهم عمده و بی بدیلی در پیروزیهای جبهه مقاومت در منطقه ایفا کرده است. اگر روزی افغانستان را به خاطر جاده ابریشم یا تاریخ کهن، جاذبه های طبیعی و زیست بوم شگفت انگیز، فرهنگ و ادب غنی و پربار، نبرد با شوروی و جنگهای داخلی و یا ظهور طالبان و یا حتی سختکوشی کارگران افغان میشناختیم، امروز این کشور پهناور را باید با لشکر مقدس و پیروز و دلاور فاطمیون بشناسیم.
گوینده اخبار وقتی خبری را میخواند؛ حتی اگر تصویری مرتبط با آن خبر نداشته باشند، می روند و میگردند و تصاویر آرشیوی را پیدا میکنند و نمایش میدهند و حتی اگر لازم باشد به عکسی مرتبط با خبر اکتفا میکنند! و این یعنی مخاطب حوصله ندارد بیش از چند لحظه و ثانیه، چهره مجری را تحمل کند و حال اینکه مجری جماعت خیلی هم غیرقابل تحمل نیستند!
با این مخاطب بی حوصله بی تاب که ضرباهنگ زندگیاش پرشتاب و سریع است و حرف زدنش، غذاخوردنش، رفت و آمدش، بازیها و سرگرمیهایش، دل بستنها و جداییهایش و همه آنات و لحظات حیاتش توأم با حرکت و سرعت و پیش روندگی است، طبیعی است که حرف از سکون و حوصله نتوان زد و از او انتظار تأمل و تفکر نباید داشت. امروز هر پدیده گذرا و پرشتابی، محبوب و خواستنی است و هر آنچه وقتی بستاند و فکری بخواهد و تأملی بطلبد ، مطرود و کم مشتری. این مطلب را داشته باشید(اگرچه مقوله ای قابل تأمل و بسط و نظر است)
حال تصور کنید که صدا و سیمای ما با آن دغدغهها و انتظاراتی که دارد و از او میرود ، میآید و عاقل مرد روحانی جاافتاده بعضا نه چندان جذاب از حیث بصر و نظر را راست می نشاند جلوی همین مخاطبی که ذکرش رفت! و دقایق مدیدی حتی تا مرز یک ساعت او را با همین تصویر و کادر و هیأت به خورد همگان میدهد. خدا وکیلی هر چه قدر هم آن عزیز روحانی خوب بگوید و خوب نقل کند و خوب نکته بپردازد و خوب بگریاند و… مگر مخاطب امروز چقدر تاب میآورد که بنشیند و این کادر ثابت ساکن را تحمل کند؟ دقت کنیم که اصلا کاری نداریم به محتوا و مطلب که آن هم در جای خود بحثی دارد که اصلا این آقایان دارند به مردم چه میگویند؟ مطالب آنها مسایل مردم هست یا نه؟ ناظر به زندگی و دغدغهها و گرهگشای شبهات و سوالات مخاطبین هست یا نه؟ به درد میخورد اصلا یا نه؟ فعلا با این کاری نداریم.
مدیحه ای بر جسارت دوست داشتنی محمد حاجی مقصودی...
این روزها مستندسازان جوان، خبرشان روی بورس است. خصوصا که رهبرمعظم انقلاب هم، همین چند روز پیش حسابی تحویلشان گرفتند و آن ها را به مطالبی دقیق دلالت کردند. مثل نسل شاعران جوان که از راه رسیده اند و فصل نو و پرباری را برای شعر انقلاب آورده اند، نسل مستند سازان جوان و خوش آتیه و خلاق هم به جبهه ی پربرکت فرهنگی انقلاب اضافه شده اند.
دوست داشتم بروم جشنواره عمار و روی خط آتش محمد حاجی مقصودی را ببینم که نشد! اما بخت یار شد و شبکه ی مستند سیما پذیرای این مستند خوب شد. وقتی مستند را دیدم حیفم آمد که چیزی ننویسم و دعوتی نکنم برای دیدن این اثر. آن چه به چشم من آمد همه اش زیبایی و شگفتی بود. شروع جذاب و نفس گیر مستند با صحنه ای از دوندگی و هجوم رزمندگان عزیز فاطمیون، همان ابتدا خبر می دهد که این مستند، سکته و ایستایی و رکود ندارد و همه اش هیجان و خطر و تعلیق است. کیفیت تصاویر با اینکه در اغلب صحنه ها با دوربین متحرک و غیر ثابت ضبط شده اما، عالی و قابل قبول و با رنگ و لعاب چشم نواز و پذیرفتنی است. یعنی معلوم است که با دقت خوب و حوصله ی خوب تر، این تصاویر را درآورده اند. صدای گوینده ی متن هم انتخاب مناسبی است. محمدمقصودی جوان خودش متن کار را نوشته است. روایتی کاملا ساده و گفتارهایی به دور از رمز و راز و تکلف و تصنع. البته متن در عین سادگی، حاوی اطلاعات خوب و مستند و منطقی و قابل ملاحظه است. فیلم زمان مناسبی دارد. کسل کننده نیست. تا می آید که یکنواخت بشود، به ناگاه حال و هیجان عملیات، دوباره به سیر مستند جان می دهد و بیننده را سر ذوق می آورد.

"بار دیگر مردی که دوست دارمش..." یادی از شهید عرصه فرهنگ و تربیت #شهید_محمد_عبدی محمد عبدی را آنها که دغدغه "بچه های مردم" را دارند، خوب میشناسند. محمدعبدی، مربی و معلم و دلسوز نوجوان و جوان بود. عمر کوتاه و پر مخاطره ی او بر سر تربیت نسلی گذشت که قرار است در آینده بسیار نزدیک، علمدار عرصه فرهنگ و تربیت این انقلاب باشند. او و هم نسلان و همقطارانش بعد از رحلت امام راحل ره و با آغاز دهه ۷۰ و خوابیدن شور و حال جنگ، به اقتضای ضرورت آن دهه و آن سالها، در سنگر فرهنگ مشغول مجاهدت و فعالیت شدند. شب و روزشان و جوانی و سرمایه و استعداد و آینده شان را به این مسیر آوردند و کار کردند. در این میان محمدعبدی اما چیز دیگری بود! او با آتش درون، پیوسته در مخاطره سوختن و در سودای رفتن بود. و عاقبت سوخت و رفت. آن مربی جوان و بسیجی عاشق و معلم دلسوز به همراه همرزمانش، خوب دریافته بود که بهترین کارها، کادرسازی برای آینده انقلاب و حفظ و صیانت بچه های مردم از خطرات و گمراهی های زمانه است.برای محمد عبدی، هم زمان با شروع دوره تحصیلش در مقطع دبیرستان، دغدغه و انگیزه های عالی در زمینه تشکیل پایگاه فرهنگی تربیتی برای نوجوانان و طرح مسایل اجتماعی و دینی و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی و یادآوری مسایل مربوط به دفاع مقدس و بویژه شهدا و روش و منش آنها و... شکل تازه و جدی به خود گرفت و این فعالیتها در سالهای آخر دبیرستان به اوج خود رسید و تا هنگامه شهادتش با قوت ادامه داشت. محمد خوب دریافته بود که پس از فراغت از روزگار جنگ، مسایل فرهنگی و هجوم بی امان فرهنگی دشمن از راه خواهد رسید و این نسل درگیر مسایلی خواهد شد که جواب میخواهد. ایده میخواهد. حرف نو میخواهد و... .
چه قدر غنیمت است در وانفسایی که خبرهای دل آزار و اتفاقات جگرخراش و هیاهوهای بی ثمر، به اندازه کافی دور و برت هستند و جان و دلت را مشوه و آلوده می کنند، کتابی به دستت برسد از جوانی کم نظیر و شهیدی دوست داشتنی به نام حمیدرضا اسداللهی. و آن وقت احساس کنی که در عالم چه بسیار خبرهای شنیدنی و صحنههای دیدنی باشد که تو از آنها بی نصیب و محرومی!
راستش را بخواهید این دست کتابها همهاش لطف و زیبایی است و عجیب انسان ساز و به درد بخور. «شاهرگی برای حریم» چهارمین کتابی است که انتشارات روایت فتح به قلم خانم «سمانه خاکبازان» برای شهدای مدافع حرم آماده کرده است. گفتارهایی جذاب و روایتهایی مستند و صادقانه و برآمده از عمق جان و ارادت خانواده و دوستان و همرزمان حمیدرضا در این کتاب جمع آوری شده است. به قدری داستانِ زندگی، سلوک، فعالیت، دغدغه، دوندگی و شهادت این شهید، روان، زنده و خواندنی است که کتاب را زمین نمی گذاری مگر اینکه تمامش کنی!
حمیدرضا خاستگاه و ریشهاش از خانواده و پدر و مادر شریف و فهیمی است که از کودکی او را به مسجد میبرده اند و با قرآن خواندنش سر کیف میآمده اند و بازیهای کودکانه جنگی او را مشوق بوده اند و این سنگ بنا و سبک تربیتی این والدین عالی مقام است که از این خانه قرآنی و اهل بیتی، شهید تولید میشود!
حمیدرضا در نوجوانی عاشق شهید باکری بوده. از همان نوجوانی اهل عمل بوده و نه حرف. آن جا هم که حرف میزده، نوجوانی بوده که بزرگ تر از سنش، فهم و درایت و افق دید داشته. او به خواهر ۸ سالهاش در مورد حجاب میگوید:«این مهم است که حجاب تو را حضرت زهرا (س) میبیند و لبخند میزند». این جملات برآمده از ضمیر پاک و روان آسمانی یک نوجوان است
همین سیر رو ه رشد و همین جهت گیری درست او را به وادی فرهنگی و اجتماعی انقلاب میکشاند. به هیأت و مسجد و کار برای محرومین؛ در اردوهای جهادی معتقد بود که خدمت باید همراه با «تأثیر فرهنگی» باشد و مردم مناطق محروم را متوجه و متذکر وجود مقدس امام زمان(عج) کند. این جوان لایق و زبر و زرنگ با همین دغدغههای فرهنگی و جهادی و در کمال ناباوری اطرافیانش، از پست و مقام و حقوق آنچنانی وزارت بهداشت دست میکشد و از کار اداری بیرون میزند تا بتواند «برای انقلاب مؤثرتر باشد»؛ چون نمیخواهد در سیستم اداری محدود باشد؛ چون میخواهد «مؤثرترین فرد برای امام باشد». او در سوریه به همرزمانش میگفت:«سبک زندگی من و خانواده ام پادگانی است. ما خودمون رو تو پادگان امام زمان(عج) میبینیم. فرمانده مراقب همه چیزه. ما باید فقط سربازی کنیم. من از خدا خواستم به من بچهای بده که برای امام مؤثر باشه». جانم به فدای این عظمت روحی و اعتلای فکر و دید این حمیدرضای عزیز. او شب و روزش را به پای انقلاب گذاشته بود. از وزارت بهداشت که بیرون میآید حقوقش میشود یک پنجم! اما از ۴صبح تا ۱۰شب به قول خودش «دنبال کار انقلاب اسلامی بود». کار برای انقلاب را کار برای تمهید ظهور میدید و همه فعالیتها و دوندگی و بی خوابیهایش برای منفعت انقلاب بود.حمیدرضا نوکر با اخلاص امام حسین(ع) بود و سفرهای زیارتی و خدمات خالصانه ی او به زوار، در طول سال برقرار بود. او مرد شریفی بود که به شدت حواسش به اطرافیانش بود. هر وقت برای دیگران وام یا پول قرضی جور میکرد، میگفت:«این پول برای امام زمانه، هر وقت ایشون رو دیدی بهشون پس بده!»