کتاب قصه ی دلبری
بسم الله.....بعضی کتابها داستان عجیبی دارند. هرکدامشان به فراخور سوژه و محتوایشان تو را درگیر خود میکنند. با برخیشان میخندی و گریه میکنی؛ برخی حسابی تو را سر ذوق میآورند و یا اینکه تو را به ژرفای تامل و دقت میبرند. بعضی کتابها تو را حسابی به هم میریزند و حالت را میگیرند و بعضی هم البته حوصلهات را سر میبرند و به آخر نرسیده، کتاب را رها میکنی. بعضی کتابها را حیفت میآید که بخوانی و تمامشان کنی؛ دوست داری مزه مزه کنی کلمات و عبارات کتاب را و با کتاب شب و روزت را سر کنی و زندگی کنی.
«قصه دلبری» کتاب جالبی است؛ خیلی غنیمت است این کتاب؛ یعنی یک کتاب کوچک و کم حجم اما با دنیایی حرف؛ هم تو را حسابی درگیر خودش میکند و هم تورا به صحن و سرای گریه و حسرت میبرد و هم خنده را مهمان لبهایت میکند. با کتاب «محمد حسین محمد خانی» دوست داشتنی، آدم به هم میریزد. از خوبی و لطافت و مردانگی این شهید به حیرت میافتد و شرمسار بی هنری و درجازدگی خودش میشود.
او چقدر خوب بلد بوده زندگی کردن را و چقدر هنر داشته برای رفتن و نماندن. همین نوشتههای متبرک و ترسیم اوضاع و احوال زندگی شخصی زندگی این شهید، سنجه و عیاری است برای فهم فاصله عمیق و عجیب زندگی ما با شهداء. حیات طیبه آنها کجا و زندگی دل آزار و کسالت بار ما کجا؟ شوق شهادت و تمنای رفتن در آنها کجا و رخوت و بی حاصلی و غنودن ما در دخمه متعفن دنیا کجا! راستی که خواندن این کتابها با همه خوبیها و محسناتشان، آدم را حسابی سرافکنده و شرمسار میکند. واقعا حق امثال او شهادت بود و نتیجه سلوک ما، ماندن و نرسیدن.
خلاصه کتاب «قصه دلبری» را باید جدی گرفت، باید خواند و درس گرفت. باید مزه مزه کرد و لذت برد. گاهی برخی دوستان به بنده میگویند که تو چرا از این تیپ کتابها به صورت مطلق تعریف میکنی و برایشان یادداشت مینویسی؟! مگر این کتابها خالی از ایراد نیستند؟ مگر نقدی به این کارها نیست؟
در جواب این دوستان و آن دسته از عزیزانی که چنین مطالبی را مطرح میکنند باید عرض کنم که اولا شما به تمجیدها و تقریظهای رهبر معظم انقلاب در مورد کتابهای حوزه مقاومت و پایداری توجه و مراجعه داشته باشید؛ ببینید که ستایش رهبر فرزانه ما از این کتابها در چه سطحی است؟ چرا ایشان که حکیم و صاحب نظر و کتاب شناس است، با همه وجود و با نهایت علاقه، این کتابها را ترویج و نویسندگان و راویان و دست اندرکاران این آثار تکریم میکنند؟
ثانیا اینکه گاهی شما نگاه ادبی و حرفهای به محتوا و نگارش این کتابها دارید که البته آن بحث دیگری است؛ آنچه در داستانها و روایات و خاطرات شفاهی مربوط به شهدا در اولویت و مورد نظر است، متن خاطرات و سلوک شهدا و پیام شهادت آنهاست نه صرفا قالب روایت و فرم نگارش.
ما در این کتابها با اصل محتوا کار داریم و جنبههای ادبی و حرفهای کار را باید در اولویت دوم قرار داد. البته اگر انصاف داشته باشیم بسیاری از کارهای شاخص حوزه ادبیات پایداری از حیث فرم و سبک نگارش در سطح بسیار خوبی قرار دارند. بسیاری از متون این دست کتابها، خود یک کارگاه آموزشی مفید برای کسانی است که بخواهند قلم خود را تقویت کنند.
خلاصه این که تعریف و تمجید و ترویج این کتابها امری مبارک و لازم است. «قصه دلبری» از شاخصترین کتابهایی است که در مورد شهدای عزیز مدافع حرم نوشته شده است. «محمد علی جعفری»، نویسنده پر توان و جوان نازنین یزدی، بعد از کتاب خواندنی «عمار حلب»، خاطرات شهید «محمد حسین محمد خانی» را با «قصه دلبری» تکمیل کرده است. شهید «محمدخانی»، فردی خواستنی، دوست داشتنی و غیر قابل پیش بینی و با نمک و با عرضه بوده. اینها را از همین زندگی کوتاه او با همسرش میتوان فهمید. این بشر خلاصه میشده در 2 مطلب: یکی روضه امام حسین (علیه السلام) و عشق دیوانه وار به اهل بیت و دیگری هم شهادت طلبی و شوق عجیب به شهدا.
زیارت رفتنهای او، گریهها و روضه خوانیهای او، زندگی خانوادگی و همسر داری او، رفیق داری و دستگیریهای او، همت والای او ، جهاد و جنگ و شهادت او ، همه و همه برای نسل جوان امروز، به ویژه برو بچههای فعال در عرصه فرهنگ و تربیت، الگو، سرمشق، نمونه و چراغ راه است. این شهید برای همین دوره و زمانه است. همین دو سه سال پیش شهید شده. هنوز آثار او، نوشتههای او و رفقای او هستند؛ این شهید به شدت به درد بخور است! جوانی از همین مرز و بوم و با تیپ و رفتاری کاملا آشنا.
«محمد حسین محمد خانی» به دنیا آمده بود برای نماندن، برای رفتن، برای شهادت. او ابر رونده پر باری بود که مدتی سایه مهر انداخت بر سرما و باران عشق و محبت ریخت بر جان و دل ما. درود خدا بر او که الحق شایسته شهادت بود. من به دلیل اندک رفاقت و مصاحبتی که با او داشتم، جسارت کردم و اینها را نوشتم و الا خدا میداند که امثال او در قلم و بیان ما نمیگنجد.
ما کجا و نوشتن از امثال او کجا؟ مگر خودش قبول کند و با نظر لطف از ما بپذیرد.
لب فروبند که مرغان غزلخوان رفتند
مرگمان باد خدایا که شهیدان رفتند