حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی

۲۵ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

حفظ حیات فرهنگی

سه شنبه, ۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۸ ق.ظ

ما پا به سن گذاشته ها، حیات فرهنگی و تربیتی مان را از دست داده ایم متاسفانه. عموما بنا به دلایل و اقتضائاتی و شاید هم بی توفیقی یا که بی توجهی و بی عاری تبدیل شده ایم به کارمندانی خوب و منضبط. دور شده ایم از برکات کار فرهنگی و لطافت های بیشمارِ فعالیت تربیتی. روزگاری بود که هم و غم ما "بچه های مردم" و تربیت و رشد آنها بود. حالا حتی دستی از دور هم بر آتش نداریم. اما از لطف خدا و از توجه برخی دوستان، پای بی توفیقِ ما هم گاهی به جمع بچه های نوجوان و کانون ها و هیئات تربیتی و دانش آموزی باز می‌شود الحمدلله. دیروز در اردوگاه امام علی ع کرج، مهمان بچه های #نظر_آباد بودم. همان جا در جمع بچه های ابتدایی و راهنمایی متوجه شدم که چه دور و نابلدم از مواجهه با دهه هشتادی ها و نودی ها. بهرحال دو سه جلسه ای در جمع باصفایشان، کلماتی بلغور کردم برایشان. حضور بی فایده ی من برای آنها را خدا ببخشاید. اما از نفس پاک بچه ها و از همت و دغدغه و بلند نظری بزرگترها و مربیان جمع خوشم آمد و بهره بردم و غبطه خوردم. ممنون از دوست خوبم طلبه ی فاضل آقای میرسلیمی که مرا به جمع خوب بچه های نظرآباد دعوت کرد.

  • حسن مجیدیان

شبحی روی پشت بام

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ

 

می دانستم که کتاب برای نوجوانان است؛ اما موضوعش جالب بود. داستان هایی از زمانِ کشفِ حجابِ رضاخانی که در قالب چند داستان کوتاهِ خواندنی ارائه شده است. کتاب؛ بسیار برای دختران نوجوان مناسب است و حتما در جان و دل بچه ها و اُنس آنها با حجاب و حیا موثر است. کتاب را انتشارات بِه نشر چاپ کرده است و حجمش هم زیاد نیست.

  • حسن مجیدیان

چرا این طور شدیم؟

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۵۱ ق.ظ

 

 

شب جمعه ی بعد از اربعین کربلا بودم، حرم حضرت ارباب روحی فداه. در ازدحامِ دوست داشتنیِ حرم، یک گوشه ای روبروی بابِ رأس الشریف پیدا کردم و مدتی همان جا عرض ارادت و اظهار چاکری داشتم و زائران حسین را سیر میکردم. کنارم جوانِ موجهی بود که توجهم را جلب کرد. دیدم از همین زاویه از حرم به دفعات عکس می‌گیرد و ویرایش می‌کند و در اینستاگرام بارگزاری می‌کند و لایک ها را می‌شمارد و خسته هم نمی‌شود! راستی چه شد ما این طور شدیم؟ چه شد رسیدیم به جمله ی " در حرم دعاگوییم" ؟ آن جوان که مدت ها مشغول عکس و ویرایش و پست و لایک بود؛ دعاگو بود؟؟ چه لزومی دارد اشتراک این موقعیت؟ چه لزومی دارد کسی بفهمد من الان با مولایم در کربلا خلوت کرده ام؟ چه لزومی دارد شما بدانید من الان در گوهرشاد روبروی گنبد طلای امام رضام؟ این انتشار و افشاء و همگانی کردنِ خلوتِ من از کجا وارد سلوکِ ما شد؟ چرا " امر مستتر" را باید " امر منتشر" کنیم؟ قدیم چه خوب بود. خلوت ها خلوت بود واقعا. از درون و خلوتِ دوست و رفیق و بزرگترت باخبر نمیشدی! به ما می‌گفتند آدم هرچه دارد از خلوت دارد. از چیزی بین خودش و خدا و میان خودش و اهل بیت دارد. ما خبری از زیارت و اشک و نماز شب و حالِ خوش کسی در خلوتش نداشتیم. همه ی حسِّ ما هم این بود که فلانی(مثلا شهید محمدعبدی که مربی و عشق و الگوی ما بود) حتما سِّری و رازی و خلوتی بین خودش با خدا دارد که این طور خوب دارد جلو می رود. آن وقت ها کسی خودش را خلوتش را گریه هایش را شب جمعه ی کربلایش را به اشتراک و به طلبِ لایک ها نمی گذاشت. همین!

  • حسن مجیدیان

کتاب چالش رواقی

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۴۹ ق.ظ

 

رواقی گری شاخه ای از انواع مکاتب فلسفی است که حدود چهارصد سال پیش توسط زنون پایه گذاری و مطرح شد. رواقی گری بر اساس مستقل بودن و تاثرناپذیری اراده ی آدمی در مواجهه با التهابات بیرونی بنا شده است. یعنی هرچه قدر جان و دل آدم، فارغ از محیط بیرونی و بی توجه به سختی ها و پستی و بلندی های زندگی بار بیاید، زندگی آرام تری خواهد داشت. ظاهرا این دست کتاب ها اخیرا رواج پیدا کرده اند و مورد استقبال قرار گرفته اند. اما پیش می آید که برخی از فرآورده‌ها و خروجی های این مکتب هم زرد و سطحی باشند. این کتاب هم به نظرم همین طور آمد. نزدیک به ۷۰ صفحه از ۱۷۷ صفحه ی کتاب را خواندم و رهایش کردم. دیدم فایده ای ندارد و ارزش ادامه دادن ندارد. قبلا هم عرض کرده بودم که حتما کتابی را که در اوایل یا اواسط آن متوجه بی باری و کم ارزشی اش شدیم؛ بهتر است شجاعانه رها کنیم.

 

 

  • حسن مجیدیان

کتاب کابوس خانه

شنبه, ۱ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۴۶ ق.ظ

این کتاب را ۱۳ خرداد امسال گرفتم و ۳۰ شهریور تمامش کردم. در طول این سه ماه و خرده ای ، کم کم بالغ بر ۴۰۰ صفحه را خواندم. دوباره به دوستان خوبم عرض میکنم که در حال و هوای شلوغ و پُرمشغله ی ما با همین مطالعات روزانه ی کوتاه و حتی ده دقیقه ای و حتی در متروسواری و...می شود کلی کتاب خواند. رهبر انقلاب جایی گفته اند که کتاب "الاغانی ابوالفرج اصفهانی" که سنگین و ۷ جلدی هست را در ایام تردد از مشهد به تهران داخل قطار خوانده اند. آن هم در اوج مبارزات و شلوغی آن روزهای انقلاب. بهرحال این روش برای مطالعه راهگشاست. حتی می‌توان چند کتاب را همین طور باهم جلو برد. #کابوس_خانه مجموعه ای از داستان‌های کوتاه و خواندنی از آقای #داوود_غفارزادگان است از انتشارات کتاب نیستان. خوبی چنین کتاب هایی این است که هر داستانش را می‌توان مثلا در ۱۰ دقیقه خواند. داستان‌های جالبی در این کتاب وجود دارد که البته همه فهم نیست. بعلت شیوه ی داستان گویی و تعلیق و رمز و رموزی که در برخی داستان ها هست، شاید این کتاب را همه نپسندند. اما داستان آخرش به نام " فال خون" خیلی خواندنی و معنادار است.

  • حسن مجیدیان