حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

یادداشت های حسن مجیدیان

حا.میم

نوشتن را دوست دارم همین!

بایگانی
آخرین مطالب

۲۵ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

چیز دیگری بگو و بخوان

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۰ ق.ظ

آدمِ عجیب و غریبی نیستم ها. رفقا مرا می‌شناسند. معمولی ام به خدا. مثل شما عزیزان! اما خیلی راجع به اباعبدالله روحی فداه شعر خوانده ام و می‌خوانم. ولی از آن ها که وصفِ عُریانیِ امام را می‌کنند بدم می آید! آقا نکن! نگو! برو سراغِ هزاران هزار از اوصاف و کمالات حضرت. چه مرضی دارید آخر؟

خجالت میکشم ادامه دهم و الا آن قدر فحش توی سینه دارم که به این مداح ها بدهم که روضه ی بی لباسیِ آقا را نخوانند!

  • حسن مجیدیان

مجله مدام ششم

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۹ ق.ظ

 

این شماره ی مدام، موضوعش " رفاقت" است. چیزی که خیلی از ما درگیر آنیم ولی چندان در آن مهارت نداریم و یا بر اساس منافع یا لذت ها یا از سرِ بیکاری و بی‌کسی مشغولش شده ایم. در این شماره، نویسندگان خوب و کاربلد از منظر ادبیات به این موضوع پرداخته اند و گل کاشته اند. بسیار خواندنی است و عالی. مخصوصا یادداشت اول و سوم را اگر بخوانید خیلی چیزها دستگیرتان می‌شود. چیزهای نابی که در دوستی و رفاقت از چشم تان مخفی مانده. ادبیات در روزگارِ سخت ما، راحتِ جان و دل است. از ما گفتن!

  • حسن مجیدیان

بگذار غلطی کنم خدایا

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۵ ق.ظ

 

از این دنیا خواهیم رفت. دیر یا زود. من که دوست دارم زودتر بروم. بی هنر و افسرده طور شده ام و انگار بحرانِ میانسالی گرفته ام.راست راستکی احساس میکنم بروم بهتر باشد. نه من با دنیا کاری دارم و نه دنیا با من. ولی کاش قبل از رفتن یک کاری بکنیم. یک باری ولو کوچک برداریم. حتی زخم کوچکی به خاطر خدا از این دنیا با خودمان یادگار ببریم. در میان هزار کاری که می‌شود کرد؛ خوشا به حالِ آن که یکی دیگر را بسازد! خدا می‌داند که هیچ کاری بالاتر از تربیت و ساختن آدم ها نیست. من به هیچ کی به هیچ نظامی ای و مدیر و هنرمند و ورزشکار و کاسب و صاحب منصب و سیاستمداری غبطه نخورده ام الا به مربی جماعت! الا به آن طلبه و منبری و مرجع و رهبری که دارد این و آن را تربیت می‌کند. الا به محمدعبدی و مثل او. همواره با اینکه گاهی پیشنهاداتی داشته ام؛ از مدیریت و کارِ اجرایی فرار کرده ام که بروم سمت کار تربیتی. ولی شوربختانه از شانسِ گندی که دارم آن هم میسر نشده. حتی در نوشتن هم آن چنان توفیق نداشته ام. دست هر مربی ای را که سرمایه ی عُمر، پای بچه های مردم گذاشته را میبوسم. کاش خودشان را به هوای ازدواج و کار و شغل و بهانه های ریز و درشت و قدرنشناسیِ این و آن و سختی و چِغریِ بچه ها و...از کار تربیتی محروم نکنند. کاش بدانند گاهی یک جمله یک لبخند یک حوصله ی آنها؛ نوجوان را می‌سازد و راه می اندازد! این ها را چرا نوشتم؟ چون عزیزی برایم از شهید چنگیزی نامی نام برد که در شرق تهران و در کتابخانه ی مسجد، با نوجوان ها به بهانه ی کتاب سر و کار داشته. حالا همان نوجوان ها که اندکی با آن شهید مرتبط بودند؛ شده اند از بزرگان و مؤثران. خدا می‌داند چنگیزیِ عزیز آن طرف به چه جایگاهی تکیه زده. البته کارِ هر مدعیِ متوهمی نیست کار تربیتی که بحث مفصلی دارد!

کاش من هم قبل از رفتن یک غلطی بکنم! خدایا توفیقش را بده خواهشا!

  • حسن مجیدیان

مهتاب در قلمرو شب

شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۳ ق.ظ

 

این یک مجموعه ی شعر عاشقانه ی شسته و رفته است با تعابیر خوب و محکم که می‌شود برای معشوق ها خواند. معشوق های زمینی و البته مؤنث! همسری یا مادری یا دختری یا ... لابلایش البته شعر آیینی و حماسی هم دارد. این یکی از قوی ترین مجموعه های شعری بود که دیده بودم. شاعر اصفهانی خوب از عهده برآمده بود.

یک چند بیتی از کتاب:

گریه اگر میکنم، گریز ندارم

دورم از آن فصل سبزِ نم زده، دورم

 

ای کاروان سحر! از باغ گل چه خبر؟

در حسرتم مگذار، در خلوتم مپسند

پیچیده در نجابت خواب غزال ها

از دره های گمشده عطر گیاهتان

 

در آرزوی یافتنت خسته و خراب

هر صبحدم به بال دعا پرسه می‌زنم
 

  • حسن مجیدیان

این درد کجا بریم؟

شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۱ ق.ظ

 

بچه ها بزرگ می‌شوند. چاره ای از آن نیست! آدمی جسم و جانش دچار تغییر و تحول می‌شود. همین نوجوانی که الان در خانه و مدرسه و کانون و هیات؛ مثل نهالِ نازکی زیر دست ماست و تحت اختیارمان؛ چند صباح دیگر سَروِ قوی بُنیه ای است که مُچش را نمی‌توانی بخوابانی! همان بچه حالا تو را که پای در میانسالی و موسپیدی گذاشته ای؛ روی دستش تاب می‌دهد! همان نوجوان را که روزی کنار من بود حالا اوج گرفته و کسی شده و من برای دیدنش باید پشت در اتاقش بنشینم تا نوبتم شود! این ها طبیعی است. این ها حتی خوشایند است.

اما درد آن جاست که بببینی آن بچه هیچی نشد. به جایی نرسید. و از آن بدتر آلوده شد! ببینی مبتلا شده به نوعی از آلودگی ها که شرم داری حتی بنویسی و اشاره ای کنی! درد این است که بببینی همان نوجوانِ دیروز، با همان احساسات پاک دچار انحراف در تشخیص و عقیده شده. وقتی آن نوجوانِ دیروزِ کرجی که خوب و مودب و ساکت بود و حالا مردی برای خودش شده و تو را دعوت به احمدالحسن و فرقه ی یمانی می‌کند و برای او نه تنها تبلیغ می‌کند که برایش حتی زندان هم رفته و...درد همه ی وجودت را می‌گیرد! دیگر زندگی تلخ و کامِ آدم زهر می‌شود!

چه شد اصلا؟ خدایا ما کم گذاشتیم؟ یا که باید می‌شد و طبیعی است این ها؟ نمیدانم ولی درد و غصه اش مرا رها نمیکند...

یاصاحب الزمان روحی فداک اغثنی و ادرکنی، فاِنّی عاجزا ذلیلا

  • حسن مجیدیان

زبور مقاومت

شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۹ ق.ظ

این کتاب راجع به سیدحسن نصرالله است. شامل سخنرانی ها و یکی دو مصاحبه ی خوب با ایشان و برخی پیام های رهبر انقلاب. سید حسنِ این کتاب همان مردِ عربی ِ شجاعِ فصیحِ مجاهدِ باهوشی است که ما از نوجوانی که چشم به این مسائل بازکردیم تا این اواخر...دیدیم. آدمی که نمی‌توانی دوستش نداشته باشی و امکان ندارد با خواندن زندگی و سخنِ او از خودت و بودنت خجالت نکشی! کتاب مفصل است و با حوصله و نم نم باید خواندش!

  • حسن مجیدیان

سرانجام

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

 

از دل و دماغِ مطالعه افتاده ام و چند دفتر شعرِ نخوانده از کتابخانه برداشته ام و افتاده ام به جانشان. سرانجام را جعفر عباسیِ دهه ی شصتی سروده. اواخر دهه تازه! بسیار عالی و پُر از مضامین عالیِ آئینی. خیلی جالب بود و به نظرم رسید حتی دو بار بخوانمش. کتاب را انتشارات سوره ی مهر چاپ کرده. شعرِ حکمت آموز و حال خوب کُن را نباید از دست داد

  • حسن مجیدیان

برخی رفقای بی دین من!

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ

حرف بدی است اما همین رفقا همین هیاتی ها و مذهبی ها آن قدر بدقول و بی تعهد و بی خیال و غیرِ قابل اعتماد هستند که دستِ آدم به پول قرض دادن و چک برایشان کشیدن و کتاب امانت دادن و وقت گذاشتن و...خلاصه هرگونه خدماتی به ایشان!! نمی‌رود. آدم را پشیمان می‌کنند. همین ها باعث می‌شوند به آن نیازمند حقیقی و رفیقِ خوب هم، کم اعتنا شوی! در دینِ اینها من یکی شک دارم!

  • حسن مجیدیان

لبخندهای مستند

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۵ ق.ظ

 

شعرهای طنز سعید بیابانکی را خوانده اید؟ اشعار آیینی و عاشورایی اش هم بسیار عالی و قوی است. این کتاب هم برخوردهای اجتماعی اوست در موقعیت‌های مختلف. پُرنکته و طنزآلود و خنده دار. یکی دو سه صفحه اش را با خنده ی بلند می‌شود خواند. کتابِ کوتاهی است و به درد همه می‌خورد و از آن دسته کتاب هاست که خستگی را از تن و جان می‌برد.


 

  • حسن مجیدیان

آتش گردان

شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۰۱ ق.ظ

در روزگار جنگ و دلهره های پس از آن و بیم و امیدهایی که به آن مبتلاییم؛ شعر، نوعی پناه و التیام است. امید مهدی نژاد هم از آن خوب هاست. این مجموعه ی کوتاه را دیروز خواندم. تَه کتاب چند شعر راجع به اهل بیت علیهم السلام دارد که بسیار زیباست و شعرش برای مولا امیرالمومنین روحی فداه، معرکه است. بخوانیدش. حالتان بِه می‌شود.

  • حسن مجیدیان